شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس وبلاگ و آدرس ‌های پست‌ها را به شیعیان و اهل‌سنتی که می‌شناسید بفرستید

پربازدیدترین مطالب
امام رضا (ع) به رأس الجالوت (عالم بزرگ یهودی) رو کرد و فرمود : تو از من سؤال می کنی یا من از تو سؤال کنم ؟

رأس الجالوت : من سؤال می کنم و هیچ دلیلی از تو نمی پذیرم مگر این که از تورات باشد یا حداقل از انجیل (که غیر از کتاب خودتان است) یا از زبور داوود یا آن چه در صحف ابراهیم و موسی آمده است .

امام رضا (ع) این شرط را پذیرفت و فرمود : غیر از آن چه گفتی ، از من قبول نکن !

رأس الجالوت : از کجا نبوت محمد (ص) را ثابت می کنی ؟

امام رضا (ع) : موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داوود پیامبران بزرگ خدا به آن شهادت داده اند !

رأس الجالوت : شهادت موسی را از کجا اثبات می کنی ؟

امام رضا (ع) : آیا می دانی که موسی به بنی اسرائیل گفت : به زودی پیامبری از فرزندان برادران شما می آید ؛ سخن او را بشنوید و کلامش را تصدیق کنید .

آیا برای بنی اسرائیل برادرانی جز فرزندان اسماعیل وجود دارد ؟ لابد می دانی اسرائیل فرزند اسحاق و اسحاق برادر اسماعیل است و هر دو فرزندان ابراهیم اند .

رأس الجالوت : درست است . این سخن موسی است .

امام رضا (ع) : آیا از برادران بنی اسرائیل (از دودمان اسماعیل) کسی غیر از محمد (ص) ظهور کرده است ؟

رأس الجالوت : نه .

امام رضا (ع) : آیا همین برای تو کافی نیست ؟

رأس الجالوت : خوب است ولی دوست دارم شاهد دیگری از تورات بیاوری .

امام رضا (ع) : آیا انکار می کنی که تورات می گوید : نوری از طرف سینا آمد و کوه ساعیر را روشن ساخت و از کوه فاران هویدا گشت ؟

رأس الجالوت : این جمله را می دانم اما تفسیرش چیست ؟

امام رضا (ع) : نوری که از طرف سینا آمد ، واضح است همان وحی است که بر موسی بن عمران در طور سینا نازل شد و اما روشن شدن کوه ساعیر اشاره به همان کوهی است که در آن جا بر عیسی بن مریم وحی شد و منظور از کوه فاران کوهی است در اطراف مکه که با مکه یک روز فاصله دارد .

آن گاه امام رضا (ع) به جمله هایی از کتاب اشعیای نبی و حیقوق نبی استدلال فرمود و سپس اضافه کرد : داوود نیز در زیورش می گوید : خداوندا کسی را مبعوث کن که سنت را بعد از فترت احیا کند . آیا کسی را سراغ داری جز محمد (ص) که این کار را انجام داده باشد ؟

رأس الجالوت : چه مانعی دارد که این شخص عیسی بوده باشد ؟

امام رضا (ع) : آیا تو نمی دانی که عیسی هرگز با سنت تورات مخالف نبود و همواره آیین آن را تایید می کرد ؟ در انجیل نیز آمده است که فارقلیطا بعد از او (مسیح) می آید و همه چیز را برای شما تفسیر می کند .

رأس الجالوت : بله . می دانم .


امام رضا (ع) : از همه این ها گذشته ، من از تو سؤالی دارم ؛ بگو ببینم پیامبرت موسی بن عمران به چه دلیل فرستاده خدا بوده است ؟

رأس الجالوت : او کارهای خارق العاده ای انجام داده که هیچ یک از انبیای پیشین انجام نداده اند .

امام رضا (ع) : مثلا چه کاری ؟

رأس الجالوت : مثلا شکافتن دریا ، تبدیل عصا به مار عظیم ، ضربه زدن به سنگ و جاری شدن چشمه ها از آن ، ید بیضا و امثال آن .

امام رضا (ع) : راست می گویی ، این ها دلیل خوبی بر نبوت اوست . آیا هر کس که دست به خارق عادتی زند که دیگران از انجام مثل آن ناتوان باشند و دعوی نبوت کند ، نباید پذیرفت ؟!

رأس الجالوت : نه ؛ زیرا موسی نظیر نداشت . اگر کسی همان معجزاتی را بیاورد که موسی آورده است ، باید پذیرفت و گرنه لازم نیست .

امام رضا (ع) : پس چگونه پیامبران پیشین را که قبل از موسی آمدند ، پذیرفته اید ، در حالی که نه دریا را شکافتند و نه دوازده چشمه آب از سنگ بیرون آوردند و ید بیضایی هم مانند موسی نداشتند و عصا را نیز به مار عظیم تبدیل نکردند ؟

رأس الجالوت (سخن خود را تغییر داد و گفت) : من گفتم هرگاه کسی خارق عادتی انجام دهد که مردم از انجام مثل آن عاجز باشند را باید پذیرفت ، هر چند مثل معجزه موسی نباشد .

امام رضا (ع) : پس چرا به نبوت حضرت مسیح اقرار نمی کنید که مردگان را زنده می کرد و افراد نابینا و بیماران صعب العلاج را شفا می داد ؟

رأس الجالوت : می گویند چنین کارهایی کرده است ولی ما هرگز ندیده ایم !

امام رضا (ع) : آیا معجزات موسی را با چشم خود دیده ای ؟ آیا غیر این است که افراد موثق از یاران موسی خبر داده اند و این خبر به طور متواتر به ما رسیده است ؟

رأس الجالوت : نه .

امام رضا (ع) : بنابراین اگر همین اخبار متواتر از معجزات مسیح خبر دهد چگونه ممکن است نبوت او را تصدیق نکنید ؟

رأس الجالوت در این جا جوابی نداشت که بدهد .

امام رضا (ع) : کار محمد (ص) نیز چنین است . او یتیم و فقیر و درس نخوانده بود اما قرآنی آورد که اسرار تاریخ انبیای پیشین دقیقا در آن تبیین شده و از حوادث گذشته و آینده خبر داده است و نیز پیامبر (ص) از آن چه مردم در خانه های خود می گفتند یا انجام می دادند پرده بر می داشت و بسیاری معجزات دیگر .

در این جا رأس الجالوت از سخن باز ماند !

همان گونه که ملاحظه می کنید امام رضا (ع) به شیوه های مختلفی استدلال می کند . نخست به دلیل نقلی استدلال می فرماید و سپس به دلیل عقلی ؛ یعنی مساله به اعجاز متوسل می شود . بزرگ یهود نیز ناچار می شود هر دو را بپذیرد و در برابر آن تسلیم گردد .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
 مجلس مناظره تشکیل شد و مأمون رو به جاثلیق کرد و گفت : ای جاثلیق ! این پسر عموی من موسی بن جعفر (ع) است . او از فرزندان فاطمه (س) دختر پیامبر ما ، و فرزند علی بن ابیطالب (ع) است . من دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره کنی ، اما طریق عدالت را در بحث رها مکن .

جاثلیق گفت : ای امیر مؤمنان ! من چگونه بحث و گفتگو کنم که ( با او قدر مشترکی ندارم ) او به کتابی استدلال می کند که من منکر آنم و به پیامبر عقیده دارد که من به او ایمان نیاورده ام .

در اینجا امام رضا (ع) شروع به سخن کرد و فرمود :

ای نصرانی ! اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد ؟

جاثلیق گفت : آیا می توانم گفتار انجیل را انکار کنم ؟ آری به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هرچند به ضرر من باشد .

امام رضا (ع) فرمود : هرچه می خواهی بپرس و جوابش رو بشنو .

جاثلیق : درباره نبوت عیسی و کتابش چه می گویی ؟ آیا چیزی از این دو را انکار می کنی ؟

امام رضا (ع) : من به نبوت عیسی و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کرده اند ، اعتراف می کنم ، و به نبوت ( آن ) عیسی که اقرار به نبوت محمد (ص) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم !

جاثلیق : آیا به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمی کنی ؟

امام رضا (ع) : آری .

جاثلیق : پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانی که نصاری شهادت آنان را مردود نمی شمارند بر نبوت محمد (ص) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم .

امام رضا (ع) : هم اکنون انصاف را رعایت کردی ای نصرانی ، آیا کسی را که عادل بود و نزد مسیح ، عیسی بن مریم مقدم بود می پذیری ؟

جاثلیق : این مرد عادل کیست ، نامش را ببر ؟

امام رضا (ع) : درباره « یوحنای » دیلمی چه می گویی ؟

جاثلیق : به به ! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردی !

امام رضا (ع) : تو را سوگند می دهم آیا انجیل این سخن را بیان می کنند که یوحنا گفت : حضرت مسیح مرا از دین محمد عربی با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد ، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند ؟

جاثلیق گفت : آری ! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردی و نیز بشارت به اهل بیت و وصیش داده است ؛ اما نگفته است این در چه زمانی واقع می شود و این گروه را برای ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم .

امام رضا (ع) : اگر ما کسی را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتی از آن را که نام محمد (ص) و اهل بیتش و امتش در آنها است ، تلاوت کند آیا ایمان به او می آوری ؟

جاثلیق : بسیار خوب است .

امام رضا (ع) به نسطاس فرمود : آیا سفرِ سوم انجیل را از حفظ داری ؟

نسطاس گفت : بلی ، از حفظ دارم .

سپس امام به رأس الجالوت ( بزرگ یهودیان ) رو کرد و فرمود : آیا تو هم انجیل را می خوانی ؟ گفت آری به جان خودم سوگند . فرمود سِفرِ سوم را بر گیر ، اگر در آن ذکری از محمد و اهل بیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده . سپس امام ( ع) سفر سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر (ص) رسید ، آنگاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود : ای نصرانی ! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم ؟

جاثلیق : آری .

سپس امام (ع) نام پیامبر (ص) و اهل بیت و امتش را برای او تلاوت کرد ؛ سپس افزود : ای نصرانی ! چه می گویی ، این سخن عیسی بن مریم است ؟ اگر تکذیب کنی آنچه را که انجیل در این زمینه می گوید ، موسی و عیسی هر دو را تکذیب کرده ای و کافر شده ای .

جاثلیق : من آنچه را که وجود آن در انجیل برای من روشن شده است انکار نمی کنم و به آن اعتراف دارم .

امام رضا (ع) : همگی شاهد باشید او اقرار کرد ، سپس فرمود : ای جاثلیق هر سوالی می خواهی بکن .

جاثلیق : از حواریون عیسی بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علمای انجیل چند نفر بودند ؟

امام رضا (ع) : از شخص آگاهی سؤال کردی ، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود . ( اما علمای نصاری سه نفر بودند : یوحنای اکبر در سرزمین باخ ، یوحنای دیگری در قرقیسا و یوحنای دیلمی در رجاز و نام پیامبر و اهل بیت و امتش نزد او بود ، و او بود که به امت عیسی و بنی اسرائیل بشارت داد . )

سپس فرمود : ای نصرانی ! به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسی داریم که ایمان به محمد داشت ، ولی تنها ایرادی که به پیامبر شما عیسی داریم این بود که او کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند !

جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت : به خدا سوگند علم خود را باطل کردی و پایه کار خویش را ضعیف نمودی و من گمان می کردم تو اعلم مسلمانان هستی .

امام رضا (ع) : مگر چه شده ؟

جاثلیق : به خاطر اینکه می گویی عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود ، در حالی که عیسی حتی یک روز را افطار نکرد و هیچ شبی را ( به طور کامل ) نخوابید و صائم الدهر و قائم اللیل بود .

امام رضا (ع) : برای چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند ؟!

جاثلیق نتوانست پاسخ گوید و ساکت شد ( زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسی می کرد با ادعای الوهیت او سازگار نبود )

امام رضا (ع) : ای نصرانی ! سؤال دیگری از تو دارم .

جاثلیق با تواضع گفت : اگر بدانم پاسخ می گویم .

امام رضا (ع) : تو انکار می کنی که عیسی مردگان را به اذن خداوند متعال زنده می کرد ؟

جاثلیق در بن بست قرار گرفت و بنا به ناچار گفت : انکار می کنم ، چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهیت .

امام رضا (ع) : حضرت الیسع نیز همین کار را می کرد و او بر آب راه می رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد ، اما امتش قائل به الوهیت او نشدند و کسی او را عبادت نکرد . حزقبل پیامبر نیز همان کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد .

سپس رو به رأس الجالوت کرده فرمود : ای راس الجالوت ، آیا اینها را در تورات می یابی که بخت النصر اسیران بنی اسرائیل را در آن زمان که حکومت با بیت المقدس مبارزه کرد به بابل آورد ، خداوند حزقیل را به سوی آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد ؟ این واقعیت در تورات مضبوط است ، هیچ کس جز منکران حق از آن را انکار نمی کنند .

راس الجالوت : ما این را شنیده ایم و می دانیم .

امام رضا (ع) : راست می گویی ، سپس افزود : ای یهودی این سِفر از تورات را بگیر و آنگاه خود شروع به خواندن آیاتی از تورات کرد ، مرد یهودی تکانی خورد و در شگفت فرو رفت .

سپس امام رضا (ع) رو به نصرانی کرد و قسمتی از معجزات پیامبر اسلام را درباره زنده شدن بعضی از مردگان به دست او و شفای بعضی از بیماران غیرقابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود : با این همه ما هرگز او را پروردگار خود نمی دانیم ، اگر به خاطر اینگونه معجزات ، عیسی را خدای خود بدانید باید « الیسع و حزقیل » را نیز معبود خویش بشمارید . زیرا آنها نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانی را گرفت و سر برید و آنها را بر کوه های اطراف قرار داد ، سپس آنها را فرا خواند و همگی زنده شدند . موسی بن عمران نیز چنین کاری را در مورد هفتاد نفر که با او به کوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد ، تو هرگز نمی توانی این حقایق را انکار کنی ،زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند . پس باید همه اینها را خدای خویش بدانیم .

جاثلیق پاسخی نداشت بدهد ، تسلیم شد و گفت : سخن ، سخن توست و معبودی جز خداوند یگانه نیست .

سپس امام رضا (ع) در باب کتاب اشعیا از او و راس الجالوت سوال کرد . او گفت : من از آن بخوبی آگاهم . فرمود : این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت : من کسی را دیدم که بر دراز گوشی سوار است و لباسهایی از نور در تن کرده ( اشاره به حضرت مسیح ) و کسی را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه ( اشاره به پیامبر اسلام (ص) ) گفتند : آری اشعیا چنین سخنی را گفته است .

امام رضا (ع) افزود : ای نصرانی ، این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری که فرمود : من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم می روم و « بارقلیطا(1) » می آید و درباره من شهادت بحق میدهد . ( آنگونه که من درباره او شهادت داده ام ) و همه چیز را برای شما تفسیر می کند ؟

جاثلیق : آنچه را از انجیل می گویی ما به آن معترفیم .

سپس امام رضا (ع) سؤالات دیگری درباره انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن بوسیاه چهار نفر : مرقس ، لوقا ، یوحنا و متی که هر کدام نشستند و انجیلی را نوشتند ( انجیل هایی که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان است ) ، سخن گفت و تناقضهایی از کلام جاثلیق گرفت .

جاثلیق به کلی درمانده شده بود ؛ به گونه ای که هیچ راه فرار نداشت . لذا هنگامی که امام (ع) بار دیگر به او فرمود : ای جاثلیق ، هر چه می خواهی سوال کن ، او از هرگونه سوالی خود داری کرد و گفت : اکنون شخص دیگری غیر از من سوال کند ، قسم به حق که گمان نمی کردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

اگر چه مناظرات امام رضا (ع) فراوان است ، ولی از میان آن‌ها مناظرات هفت‌گانه زیر برجستگی خاصی دارد:

1. مناظره امام رضا (ع) با جاثلیق (دانشمند بزرگ مسیحی) (اینجا)

2. مناظره امام رضا (ع) با رأس الجالوت (بزرگ یهودیان) (اینجا)

3. مناظره امام رضا (ع) با بزرگ هیربدان ( عالم دینی زرتشتیان) (اینجا)

4. مناظره امام رضا (ع) با عمران صابی (دانشمند شبه مادی) (اینجا)

5. مناظره امام رضا (ع) با سلیمان مروزی (دانشمند کلامی) (اینجا)

6. مناظره امام رضا (ع) با علی‌بن محمدبن جهم درباره عصمت انبیا (اینجا)

7. مناظره امام رضا (ع) با پیروان مذاهب مختلف در بصره (اینجا)

چهار مناظره اول در یک مجلس و با حضور مأمون و جمعی از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت .

هدف مأمون از این مناظره ها این بود که به تصور خویش مقام امام رضا (ع) را در انظار مردم پایین بیاورد ، به گمان اینکه امام (ع) تنها به مسائل ساده ای از قرآن و حدیث آشناست و از فنون علم و استدلال بی بهره است .

حسن‌ بن سهل نوفلی می‌گوید : ما در محضر امام رضا (ع) مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهده‌دار کارهای حضرت بود ، وارد شد و گفت : مأمون به شما سلام می‌رساند و می‌گوید : برادرت به قربانت باد ! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علمای علم کلام از تمام فرق و مذاهب گرد آمده‌اند . اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده و فردا به مجلس ما آیید و سخنان آن‌ها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمی‌کنیم و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما می‌آییم و این برای ما آسان است .

امام رضا (ع) در یک گفتار کوتاه و پر معنا فرمود :

سلام مرا به او برسان و بگو : می‌دانم چه می‌خواهی ؟ من ان‌شاءالله صبح نزد شما خواهم آمد .

نوفلی که از یاران حضرت بود ، می‌گوید : وقتی یاسر خادم از مجلس بیرون رفت ، امام (ع) نگاهی به من کرد و فرمود : تو اهل عراق هستی و مردم عراق ظریف و با هوش‌اند . در این‌باره چه می‌اندیشی ؟ مأمون چه نقشه‌ای در سر دارد که اهل شرک و علمای مذاهب را گردآورده است ؟

نوفلی می‌گوید : عرض کردم ؛ او می‌خواهد شما را محک بزند و بداند پایه علمی شما تا چه حد است ، ولی کار خود را بر پایه سستی بنا نهاده . به خدا سوگند طرح بدی ریخته و بنای بدی نهاده است .

امام رضا (ع) فرمود : چه بنایی ساخته و چه نقشه‌ای کشیده است ؟

نوفلی (که هنوز به مقام شامخ علمی امام (ع) معرفت کامل نداشت و از توطئه مأمون وحشت کرده بود) عرض کرد : علمای علم کلام ، اهل بدعت‌ اند و مخالف دانشمندان اسلام‌ اند ؛ زیرا عالِم واقعیت‌ها را انکار نمی‌کند اما این‌ها اهل انکار و سفسطه‌اند . اگر دلیل بیاوری که خدا یکی است ، می‌گویند : این دلیل را قبول نداریم . اگر بگویی : محمد (ص) رسول‌الله است ، می‌گویند : رسالتش را اثبات کن . خلاصه در برابر انسان دست به مغالطه می‌زنند و آن قدر سفسطه می‌کنند تا انسان از حرف خودش دست بر دارد . فدایت شوم از این‌ها بر حذر باش .

امام رضا (ع) تبسمی فرمود و گفت : ای نوفلی ، تو می‌ترسی دلایل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند ؟!

نوفلی (که از گفته خود پشیمان شده بود) گفت : نه به خدا سوگند ، من هرگز بر تو نمی‌ترسم . امیدوارم که خداوند تو را بر همه آن‌ها پیروز کند .

امام رضا (ع) فرمود : ای نوفلی ، دوست داری بدانی کی مأمون از کار خود پشیمان می‌شود ؟

نوفلی گفت : آری

امام رضا (ع) فرمود : هنگامی که استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توراتشان بشنود و در برابر اهل انجیل به انجلیشان و در مقابل اهل زبور به زبورشان و در مقابل صابئین به زبان عبریشان و در برابر هیربدان به زبان فارسیشان و در برابر اهل روم به زبان رومی و در برابر پیروان مکتب‌های مختلف به لغاتشان. آری ، هنگامی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم ، به طوری که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند ، آن‌گاه مأمون خواهد دانست مقامی را که او درصدد آن است ، مستحق نیست ؛ آن وقت پشیمان خواهد شد و هیچ پناه و قوه‌ای جز به خداوند متعال عظیم نیست .

هنگامی که صبح شد ، فضل‌بن سهل خدمت امام آمد و عرض کرد : فدایت شوم ، پسر عمویتان (مأمون) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شده‌اند . نظرتان در این‌باره چیست ؟

امام رضا (ع) فرمود : تو جلوتر برو ، من هم ان‌شاءالله خواهم آمد. سپس وضو گرفت و شربت سویقی نوشید و به ما هم داد و نوشیدیم . آن‌گاه همراه حضرت بیرون آمدیم تا بر مأمون وارد شدیم .

مجلس پر از افراد معروف و سرشناس بود و محمدبن جعفر با جماعتی از بنی‌هاشم و آل ابوطالب و نیز جمعی از فرماندهان لشکر حضور داشتند .
هنگامی که امام رضا (ع) وارد مجلس شد ، مأمون برخاست و محمدبن جعفر و تمام بنی‌هاشم نیز برخاستند .

امام رضا (ع) همراه مأمون نشست ، اما آن‌ها به احترام امام (ع) هم‌چنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آن‌ها داده شد و همگی نشستند .
و اما 7 مناظره (لینک 7 مناظره بالا آمده است)


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی داود بود ، نقل می‌کند که ذرقان گفت : روزی دوستش (ابن ابی داود) که از درباریان معتصم عباسی بود ناراحت به نظر رسید .

گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟

گفت : در حضور خلیفه و امام جواد (ع) جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید .

گفتم : چگونه ؟

گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود .

خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید .

عده‌ ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند و امام جواد (ع) را هم خواست .

خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟

من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد .

خلیفه گفت : به چه دلیل ؟

من گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم .

بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته من را تصدیق کردند .

یک دسته از علما گفتند : باید دست را از مرفق برید .

خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟

گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی المرافق .

و این آیه نشان می‌دهد که دست دزد را باید از مرفق برید .

دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزا می‌شود .

و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی به امام جواد (ع) کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مساله چه می‌ گویید ؟

امام جواد (ع) فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار .

خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید .

امام جواد (ع) فرمود : اکنون که من را سوگند می‌دهی پاسخ آن را می‌ گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست و حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد .

خلیفه پرسید : چرا ؟

امام جواد (ع) فرمود : زیرا پیامبر اکرم (ص) فرموده است که سجده باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمی‌ماند ، و در قرآن کریم آمده است و ان المساجد لله ... سجده‌گاه‌ ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد .

معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع) قطع کردند .

ذرقان می‌گوید : ابن ابی داود سخت پریشان شده بود که چرا نظر او در محضرخلیفه رد شده است .

سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمومنین ! آمده‌ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری می‌گویم .

معتصم گفت : بگو .

ابن ابی داود گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می‌دهی تا یک مساله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری و لشکری حاضر هستند ، حتی خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی که در حضور تو می‌شود هستند و چون می‌بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی امام جواد (ع) ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می‌کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی (ع) منتقل می‌گردد و پایه‌های قدرت و شوکت تو متزلزل می‌گردد .

 این بدگویی و اندرز غرآلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز درصدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد .


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

نقشه نافع علیه امام باقر (ع)

سالی که هشام به حج آمده بود ، نافع بن ازرق غلام عمر بن خطاب همراه هشام بود که چشمش به  امام باقر (ع) افتاد .

امام باقر (ع) در کنار کعبه نشسته بود و عده ای گرداگرد ایشان بودند .

نافع از هشام پرسید : این شخص کیست ؟

هشام گفت : امام اهل کوفه ، «محمد بن علی بن الحسن بن علی بن ابیطالب» است .

نافع گفت : اکنون از او سؤالاتی می پرسم که جز پیامبر (ص) و وصیّ او نمی توانند جواب دهند .

هشام گفت : برو و بپرس . شاید بتوانی او را خجالت زده کنی !

پرسش نافع از امام باقر (ع)

نافع پیش آمد و گفت : ای محمد بن علی ! من تورات و انجیل و زبور و قرآن را خوانده ام ، آمده ام سؤالاتی کنم که جز پیامبر (ص) و یا وصی او آنها را جواب نمی دهند .

امام باقر (ع) فرمود : بپرس !

نافع پرسید : بین حضرت عیسی (ع) و رسول اکرم (ص) چند سال فاصله بوده است ؟

امام باقر (ع) فرمود : عقیده خودم را بگویم یا عقیده تو را ؟

نافع گفت : هر دو را بگو !

امام باقر (ع) فرمود : به عقیده من پانصد سال و به عقیده تو ششصد سال .

نافع گفت : پس این قول خداوند چه معنا دارد که در قرآن می فرماید : « ای پیامبر! از آنان که قبل از تو فرستاده ایم بپرس که آیا ما غیر از خدای رحمان برای آنها خدایانی قرار داده بودیم تا آنها را عبادت کنند ؟ »
بین رسول اکرم (ص) و حضرت عیسی (ع) که پانصد سال فاصله بود !

امام باقر (ع) این آیه را خواند : « پاک و منزه است خدایی که بنده اش محمد (ص) را شبانه از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد ؛ آنجا که ما اطرافش را مبارک گردانده بودیم تا آیاتش را به او نشان دهیم . » (سوره اسراء / آیه 1)
امام (ع) سپس فرمود : یکی از آیات و نشانه هایی که خداوند در شب معراج به پیامبر گرامیش نشان داد ، این بود که جمیع پیامبران و مرسلین را محشور کرد و به جبرئیل امر فرمود اذان و اقامه بگوید .
جبرئیل در اقامه خود گفت : «حی علی خیرالعمل» پس حضرت رسول اکرم (ص) جلو ایستاد و همه پیامبران پشت سر او نماز گزاردند و سپس این آیه نازل شد که : « از پیامبران بپرس . » رسول خدا (ص) هم از آنها پرسش کرد .
همگی انبیاء الهی گفتند : « شهادت میدهیم که معبودی جز الله نیست و او شریکی ندارد و شهادت می دهیم که تو رسول خدایی و ما بر این شهادت پیمان بسته ایم . »

اعتراف نافع به امامت امام باقر (ع)

نافع گفت : ای ابوجعفر و ای فرزند رسول خدا ! راست گفتی ! به خدا قسم شما وارثان رسول خدایید و شمایید خلفای تورات و و انجیل و زبور و قرآن و شما به امر خلافت و ولایت از دیگران سزاوارترید .

نافع سؤالات دیگری در همین مجلس یا مجلس دیگر پرسید و امام باقر (ع) به همگی پاسخ فرمود .

سپس امام باقر (ع) به نافع فرمود : ای نافع! به این خوارج بگو چگونه جدا شدن از امیرالمومنین را جایز دانستید ؟

آنها خواهند گفت : چون علی (ع) در دین خدا ، حَکَم قرار داد .

سپس به آنها بگو اولا : خداوند خودش حَکَم قرار داده و فرموده است : « در موقع اختلاف مرد با زن ، حَکَمی از طرف مرد و حَکَمی از طرف زن بیایند و اگر اراده سازش و اصلاح داشته باشند ، خداوند بین آنها را توفیق و موافقت می دهد . » (سوره اعراف آیه 35)

ثانیا : رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در جنگ با یهودیان بنی قریظه حَکَم قرار داد و خداوند هم حکمیت او را امضا فرمود .

مگر اینان نمی دانند که امام علی (ع) که حَکَم قرار داد به معنای آن بود که به حُکم قرآن ، حُکم کنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن حُکم کردند حُکمشان مردود است ؟ پس این خوارج به امام علی (ع) ، بُهتان و افترا می زنند .

نافع گفت : به خدا قسم این سخنی است که هرگز نشنیده بودم و به ذهنم خطور نکرده بود و این حرف حق است .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

از امام هادی (ع) نزد متوکل عباسی بد گویی کردند که در منزل او اسلحه و نوشته‌ های تحریک برانگیز و اشیای دیگر است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت دارد .

متوکل ، گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند ولی چیزی به دست نیاوردند .

آن گاه امام هادی (ع) را در اتاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته ، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است .

امام (ع) را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند : «در خانه‌ اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می‌خواند

متوکل چون امام هادی (ع) را دید ، عظمت و هیبت امام (ع) او را گرفت و بی‌ اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد !

امام هادی (ع) سوگند یاد کرد و فرمود : «گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است ، مرا معاف دار

متوکل از تقاضایش منصرف شد ولی برای این که امام هادی (ع) را در نظر جمع سبک جلوه دهد گفت : پس شعری بخوان !

امام هادی (ع) فرمود : من شعر ، کم از بر دارم .

متوکل گفت : باید بخوانی .

امام هادی (ع)  اشعار زیر را خواند :

باتُوا عَلی قُللِ الجِبالِ تَحرُسُهُم غُلْبُ الرّجالِ فَما اَغْنَتهُمُ القُلَلُ

وَ اسْتَنزَلُوا بَعدَ عِزٍّ عن َمَعاقِلِهِم فَاُوَدّعُوا حُفَراً یا بِئسَ مانَزَلُوا

ناداهُم صارِخٌ مِن بعدِ ما قُبِرُوا اَیْنَ الاَساوِرَ و التّیجانُ وَ الحُلَلُ؟

اَینَ الوُجوهُ الّتی کانَت مُنعِمَهً مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَستارُ وَ الْکُلَلُ؟

فَافصَحُ القَبرُ عَنهُم حینَ ساءَ لَهُم تِلکَ الوُجُوهَ عَلَیها الدَّود یَقتَتِلُ

قَد طالَما اَکَلُوا دَهراً وَ ما شَرَبُوا فَاَصْبَحُوا بَعدَ حُلولِ الاَکُلِ قَد اُکِلُوا

وَ طالَما عَمَّروا دُوراً لِتَحَصُّنِهِمْ فَفارَقُوا الدّوَر عَلَی الاَعداءِ وَ ارْتَحِلُوا

اَضْحَتْ مَنازِلُهُم قَفْراً مُعَطَّلَهً وَ ساکِنُوها اِلی الاَجْداثِ قَدْ رَحَلُوا

 

ترجمه : (زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند ، در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می‌کردند ، ولی قله‌ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند .

آنان پس از مدت ها عزت‌ از جایگاه‌های امن به زیر کشیده شدند و در گودال‌ها (گورها) جایشان دادند ؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی !

پس از آن که به خاک سپرده شدند ، فریادگری فریاد برآورد : کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر ؟

گور به جای آنان پاسخ داد : اکنون کِرمها بر سر خوردن آن چهره‌ها با هم می‌ستیزند !

آنان مدت درازی در دنیا می‌خوردند و می‌آشامیدند ، ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند ، خود خوراک حشرات و کرم های گور شده‌اند!

چه خانه‌ هایی ساختند، تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی این خانه‌ها و خانواده‌ها را ترک گفتند و به خانه گور شتافتند !

چه اموال و ذخایری انبار کردند ، ولی همه آنها را ترک گفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند !

خانه‌ها و کاخ های آباد آنان به ویرانه‌ ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند!

تأثیر کلام امام هادی (ع) چندان بود که متوکل به سختی گریست ، چنان که ریشش تر شد .

دیگر مجلسیان نیز گریستند .

متوکل دستور داد بساط شراب جمع کنید و چهار هزار درهم به امام هادی (ع) تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل برگرداند  .


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

«اسحاق کِنْدى» که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار مى‏ رفت و در عراق اقامت داشت، کتابى تألیف نمود به نام «تناقض هاى قرآن»!

او مدت هاى زیادى در منزل نشسته و گوشه نشینى اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب مشغول ساخته بود .

روزى یکى از شاگردان او به محضر امام حسن عسکرى (ع) شرفیاب شد .

هنگامى که چشم امام به او افتاد ، فرمود : آیا در میان شما مردى رشید وجود ندارد که گفته‏ هاى استادتان «کندى» را پاسخ گوید ؟

شاگرد عرض کرد : ما همگى از شاگردان او هستیم و نمى‏ توانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم .

امام حسن عسکری (ع) فرمود : اگر مطالبى به شما تلقین و تفهیم شود مى‏ توانید آن را براى استاد نقل کنید ؟

شاگرد گفت : آرى .

امام (ع) فرمود : از اینجا که برگشتى به حضور استاد برو و با او به گرمى و محبت رفتار نما و سعى کن با او انس و الفت پیدا کنى . هنگامى که کاملا انس و آشنایى به عمل آمد ، به او بگو : مساله‏ اى براى من پیش آمده است که غیر از شما کسى شایستگى پاسخ آن را ندارد و آن مسئله این است که : آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانى اى غیر از آنچه شما حدس مى‏ زنید اراده کرده باشد ؟

او در پاسخ خواهد گفت : بله ممکن است چنین منظورى داشته باشد . در این هنگام بگو شما چه مى‏ دانید ، شاید گوینده قرآن معانى دیگرى غیر از آنچه شما حدس مى‏ زنید ، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معناى خود به کار برده ‏اید ؟

امام (ع) در اینجا اضافه کرد : او آدم باهوشى است ، طرح این نکته کافى است که او را متوجه اشتباه خود کند .

شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام حسن عسکری (ع) رفتار نمود تا آنکه زمینه براى طرح مطلب مساعد گردید .

سپس سوال امام (ع) را به این نحو مطرح ساخت : آیا ممکن است گوینده ‏اى سخنى بگوید و از آن مطلبى اراده کند که به ذهن خواننده نیاید ؟ و به دیگر سخن : مقصود گوینده چیزى باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است ؟

فیلسوف عراقى با کمال دقت به سؤال شاگرد گوش داد و گفت : سؤال خود را تکرار کن .

شاگرد سوال را تکرار نمود .

استاد تأملى کرد و گفت : آرى ، هیچ بعید نیست امکان دارد که چیزى در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزى بفهمد که وى خلاف آن را اراده کرده باشد .

استاد که مى ‏دانست شاگرد او چنین سوالى را از پیش خود نمی‏ تواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست ، رو به شاگرد کرد و گفت : تو را قسم مى‏ دهم که حقیقت را به من بگویى ، چنین سؤالى از کجا به فکر تو خطور کرد ؟

شاگرد : چه ایرادى دارد که چنین سوالى به ذهن خود من آمده باشد ؟

استاد : نه ، تو هنوز زود است که به چنین مسائلى رسیده باشى . به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفته اى ؟

شاگرد : حقیقت این است که ، «ابو محمد» (امام حسن عسکرى (ع)) مرا با این سوال آشنا نمود .

استاد : اکنون واقع امر را گفتى .

سپس افزود : چنین سوال هایى تنها زیبنده این خاندان است . (آنان هستند که می‏توانند حقیقت را آشکار سازند.)

آن گاه استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود ، دستور داد آتشى روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقض هاى قرآن» نوشته بود تماما سوزاند !

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

روزی امام باقر (علیه السلام) در مسجد الحرام با اصحابش نشسته بود که طاووس یمانی با عده‌ای از پیروانش جلو آمد و سلام کرد و گفت: « آیا به من اجازه می‌دهید سؤال کنم؟»

امام باقر (ع) فرمود : بله ، بپرس !

طاووس پرسید : چه زمانی بود که یک سوم مردم دنیا هلاک شدند ؟

امام باقر (ع) فرمود : «اشتباه کردی ! باید می‌گفتی یک چهارم مردم ؛ و آن وقتی بود که قابیل برادرش هابیل را کشت . در آن زمان مردم دنیا فقط چهار نفر بودند : آدم و حوا و هابیل و قابیل . پس یک‌ چهارم اهل دنیا هلاک شدند .

طاووس گفت : بله ، شما درست فرمودید . من اشتباه کردم .

طاووس پرسید : کدامیک ازآن دو برادر ، پدر جهانیانند که فرزندانشان تا امروز زیاد شده ؟

امام باقر (ع) فرمود : هیچ‌ یک . مردم جهان نسل فرزند دیگر حضرت آدم یعنی «شیث» هستند .

طاووس پرسید :  چرا حضرت آدم ، « آدم» نامیده شده ؟

امام باقر (ع) فرمود : چون گِل او را از « ادیم» (پوسته‌ی رویی ) زمین برداشته‌اند .

طاووس پرسید : چرا به حضرت حوا ، «حوا» گفته می‌شود ؟

امام باقر (ع) فرمود : «چون حوا از پهلوی موجود «حیّ» خلق شد.» (یعنی پس از اینکه حضرت آدم ، دارای روح شد ، از کنار گِل او حوا آفریده شد.)

طاووس پرسید : ابلیس به چه دلیلی به این نام خوانده می شود ؟

امام باقر (ع) فرمود : ابلیس به معنای ناامید است و چون شیطان از رحمت خدای عزوجل ناامید شد، او را به این نام می‌خوانند .

طاووس پرسید : جن را چرا به این نامه می‌خوانند ؟

امام باقر (ع) فرمود : جن یعنی پنهان ؛ و چون جن‌ها از دیده‌ها پنهانند ، به این نام خوانده می‌شوند .

طاووس پرسید : چه کسی اولین دروغ را گفت ؟

امام باقر (ع) فرمود  : اولین دروغ را « ابلیس» گفت ، وقتی که گفت : من بهتر از آدم هستم . (سوره اعراف / آیه 12)

طاووس پرسید : کدام گروهند که شهادت به حق داده‌اند ، ولی دروغگویند ؟

امام باقر (ع) فرمود : منافقینی که به رسول الله گفتند : « ما شهادت می‌دهیم که تو رسول خدایی.» سپس آیه نازل شد که : وقتی منافقین می‌آیند و می‌گویند ما شهادت می‌دهیم که تو رسول خدایی...، خداوند شهادت می‌دهد که آنان دروغ می‌گویند.» (سوره منافقون/آیه‌ ی 1)

طاووس پرسید : کدام پرنده بود که فقط یک بار پرواز کرد ؟

امام باقر (ع) فرمود :  آن پرنده «کوه طور » بود که خداوند آن را با بال‌هایی از انواع عذاب به پرواز درآورد تا بنی اسرائیل ، تورات را قبول کنند ؛ چرا که در قرآن چنین آمده است : « ما کوه را بر سر آنها مانند سایبانی بلند کردیم و آنها گمان کردند که روی سر آنها خواهد افتاد. » (سوره اعراف/آیه 171)

طاووس پرسید : فرستاده‌ی خدا که نه از جن است و نه از انس و نه از ملائکه کیست ؟

امام باقر (ع) فرمود : کلاغی است که خداوند آن را فرستاد تا به قابیل نشان دهد جنازه‌ی برادرش را چگونه در خاک پنهان کند ؛ چرا که در قرآن چنین آمده است : « پس خداوند کلاغی را فرستاد تا زمین را کنار بزند و به او نشان دهد چگونه برادرش را به خاک بسپارد.» (سوره مائده/آیه31)

طاووس پرسید : موجودی که به قوم خود هشدار داد ولی نه از جنس جن بود ، نه انسان و نه ملائکه ؟

امام باقر (ع) فرمود : مورچه بود. خداوند در قرآن می‌فرماید : « آن مورچه گفت : ای مورچگان ، داخل خانه‌های خود شوید تا سلیمان و لشکریانش شما را لگد نکنند ، چرا که آنها شما را نمی‌بینند.» (سوره نمل/آیه 18)

طاووس پرسید : کیست که به او دروغ بستند ولی از جنس جن و انس و ملک نیست ؟

امام باقر (ع) فرمود : گرگی است که برادران یوسف به او دروغ بستند و گفتند : گرگ او را خورد . (سوره یوسف/ آیه 17)

طاووس پرسید : آن چیست که کمش حلال بود و زیادش حرام ؟

امام باقر (ع) فرمود : « آب نهر طالوت است که در قرآن چنین آمده : « طالوت فرمود هر کس از این نهر بیاشامد از من نیست مگر به اندازه یک کف دست.»(سوره بقره/آیه 249)

طاووس پرسید : کدام نماز واجب است که وضو ندارد و کدام روزه است که مانع خوردن و آشامیدن نمی‌شود ؟

امام باقر (ع) فرمود : آن نماز همان صلوات بر محمد و آل اوست (صلوة به معنای دعا است) ؛ و آن روزه همان روزه‌ از سخن‌گفتن است که روزه‌ی حضرت مریم بود و خدا در قرآن می‌فرماید : « بگو من نذر کرده‌ام برای خدای مهربان که روزه باشم ؛ پس امروز با هیچکس سخن نمی‌گویم.» (سوره مریم/آیه 26)

طاووس پرسید : « آن چیست که کم و زیاد می‌شود ؟ و آن چیست که زیاد می‌شود ولی کم نمی‌شود ؟ و آن چیست که کم می‌شود ولی زیاد نمی‌شود ؟ »

امام باقر (ع) فرمود : « آنچه کم و زیاد می‌شود ، ماه آسمان است و آنچه کم نمی‌شود دریاست و آنکه کم می‌شود ولی زیاد نمی‌شود ، عمر است.»


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

امام حسن (ع) بعد از بعد از گذشت 6 ماه از امامتش ، برای حفظ خون شیعیان و مصالح دیگر ، با شرایطی صلح نامه ای با معاویه امضا کرد .

امام حسن (ع) هنوز لشگرگاه خود را در «نخیله» ترک نکرده بود که معاویه وارد شد و در آنجا به بحث و گفتگو پرداختند .

در این میان ، معاویه از امام حسن (ع) پرسید : ای ابا محمد ! شنیده ام که رسول خدا (ص) از عالم غیب خبر می داد ! مثلا می گفت این درخت خرما چه مقدار میوه و رطب دارد ! آیا شما نیز در این موارد علومی دارید ؟ زیرا شیعیان شما عقیده دارند که هرچه در آسمان ها و زمین است ، از شما پوشیده نیست و شما از همه آنها آگاهی دارید !

امام حسن (ع) در جواب معاویه فرمود : ای معاویه ! اگر رسول خدا (ص) از نظر مقدار این قبیل ارقام را دقیق تعیین می کرد ، من هم می توانم دقیقا تعداد آن را مشخص سازم .

معاویه به عنوان آزمایش سوال کرد : این درخت چند دانه رطب دارد ؟

امام حسن (ع) فرمود : دقیقا چهار هزار و چهار عدد .
معاویه دستور داد دانه های خرمای آن درخت را چیدند و به طور دقیق شمردند و با کمال تعجب دید که تعداد آنها چهار هزار و سه عدد است !

امام حسن (ع) فرمود : آنچه را گفته ام درست است .

سپس بررسی دقیق تری کردند و دیدند که یک دانه خرما را «عبداللّه بن عامر» در دست خود نگه داشته است !

آن گاه امام حسن (ع) فرمود : ای معاویه ! من به تو اخباری می دهم که تعجب می کنی که من چگونه این اخبار را در دوران کودکی از پیامبر آموختم ! و آن این که تو در آینده زیاد بن ابیه را برادر خود می خوانی و حجر بن عدی را مظلومانه به قتل می رسانی و سرهای بریده را از شهرهای دیگر برای تو حمل می کنند.

تمام حرف های امام حسن (ع) درباره کارهای معاویه درست در آمد . معاویه ، زیاد بن ابیه را برادر خود خواند و حجر بن عدی که از یاران امام علی (ع) و امام حسن (ع) بود را به شکل وحشیانه ای به شهادت رساند و هم اینکه دستور داد سر های مخالفینش را از شهرهای دیگر برای او می آوردن.

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
ابوحنیفه و عبدالله بن ابى شبرمه و ابن ابى لیلى بر امام صادق (ع) وارد شدند .

امام صادق (ع) به ابن ابى لیلى فرمود : این چه کسى است که همراه تو است ؟

ابن ابی لیلی جواب داد : مردى است که داراى بصیرت و نفوذ در دین است !

امام صادق (ع) خطاب به ابوحنیفه فرمود : گویا دین را به رأى خود قیاس مى کنی ؟

ابوحنیفه گفت : آرى .

امام صادق (ع) فرمود : اسمت چیست ؟

ابوحنیفه گفت : نعمان .

امام صادق (ع) فرمود : در تو نمى بینم که چیزى را به خوبى بدانى .

آن گاه حضرت شروع به طرح مسائلى نمود . در تمام موارد ابوحنیفه جوابى نداشت که بدهد !

آن گاه حضرت فرمود : اى نعمان ! پدرم از جدم حدیث نقل کرده که رسول خد ا(ص) فرمود : اول کسى که امر دین را به رأى خود قیاس کرد ابلیس بود . خداوند متعال به او فرمود : سجده کن بر آدم . ابلیس در جواب گفت : «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین»( سوره اعراف / آیه 12 ) (ترجمه : من از او بهترم ; زیرا مرا از آتش خلق کردى و او را از گل آفریدى.)

پس هر کس دین را با رأى خود تبیین کند ، خداوند او را در روز قیامت با ابلیس مقرون سازد ؛ زیرا او را در قیاس متابعت کرده است .

ابن شبرمه مى گوید : آن گاه حضرت از ابوحنیفه سؤال کرد : کدام یک از این دو اعظم است ؛ کشتن انسان یا زنا ؟

ابوحنیفه گفت : کشتن انسان .


امام صادق (ع) فرمود : پس چرا خداوند در قتل نفس دو شاهد را کافى دانسته ولى در زنا چهار شاهد را لازم مى داند ؟

امام صادق (ع) باز فرمود : کدام یک اعظم است ؛ نماز یا روزه ؟

ابوحنیفه گفت : نماز .

امام صادق (ع) فرمود : پس چه شده حائض را که روزه خود قضا مى کند ولى نماز خود را قضا نمى نماید ؟

سپس امام صادق (ع) فرمود : واى بر تو ! قیاست چگونه حکم مى کند ؟ از خدا بترس و در دین به رأى خود قیاس مکن .
ابوحنیفه هیچ حرفی برای گفتن نداشت و سکوت کرد!

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

امام حسن (علیه السلام) نیز در طول عمر و به ویژه پس از جریان صلح مناظراتی دارد که شیرین ترین آنها مناظره ای است که در حضور معاویه و با حضور ارکان حکومتی او انجام شده است و خلاصه آن این است :

توطئه دشمنان بر علیه امام حسن و ترس از رسوایی

عمرو پسر عثمان ، عمر بن عاص ، عتبه پسر سفیان برادر معاویه ، ولید پسر عقبه ، مغیره پسر شعبه در نزد معاویه گرد آمدند و گفتند : حسن (ع) را احضار کن تا او را دشنام دهیم و خوار کنیم زیرا او مورد احترام مردم است و بر ما که دشمن او هستیم اهانت کردنش لازم است .

معاویه گفت : می ترسم لباس عاری بر قامتتان بپوشد در طول تاریخ بر تنتان بماند .

گفتند : عجبا ! آیا می ترسی باطل بر حق غلبه کند ؟! هرگز چنین نخواهد شد .

پیام رسان معاویه حضرت را طلبید .

امام حسن (ع) فرمود : چه کسانی نزد اویند ؟

وقتی نام برده شدند ، حضرت آنها را نفرین کرد .


اهانت های معاویه و اطرافیانش به امام حسن (ع)

امام حسن (ع) بحضور معاویه رسید .

پس از احوال پرسی معاویه گفت : اینان ترا خواسته اند که به تو بگویند عثمان مظلوم کشته شد و کشنده اش پدرت بود و تو هم بدون واهمه از موقعیت من پاسخشان را بده .

سپس به سخن گفتن پرداختند و هر یک مطلبی توهین آمیز و دروغ خطاب به امام حسن (ع) گفتند که خلاصه اش این است :

1) بنی امیه درجنگ بدر نوزده کشته داده اند که باید انتقامشان را از بنی هاشم گرفته شود .

2) تو لیاقت خلافت را نداری .

3) پدرت ابوبکر را مسموم کرد و طرح قتل عمر را ریخت و عثمان را کشت .

4) عثمان بنا حق توسط پدرت کشته شد و ولی دم او امروز معاویه است و ما می توانیم ترا بجای پدرت قصاص کرده بکشیم .

5) شما در عیان چیزهایی بوده اید که حقیقت ندارد .

امام حسن (ع) شروع کرد به پاسخ دادن و پاسخهای حضرت در سه محور بود :

1) برشماری تعدادی از فضایل پدرش علی (ع) و خودش .

2) برشماری مطاعن معاویه به عنوان محور اصلی و مطاعن پدرش ابوسفیان .

3) پاسخ تک تک افراد جلسه با افشاگری سابقه سیاه هریک .

برشماری تعدادی از فضائل پدرش علی (ع) و خودش

امام حسن (ع) در محور اول فرمودند : علی (ع) در جنگها پرچمدار سپاه رسول خدا بود و در شب هجرت به جای رسول خدا (ص) خوابید و خود را طعمه شمشیرهای گرسنه کرد و در جنگ خیبر پیامبر (ص) فرمود : پس از دو روز شکست ابوبکر و عمر پرچم را بدست کسی می دهم که محب و محبوب خداست و فردا علی (ع) را خواست و پرچم را بدو داد و او هم با پیروزی برگشت .

علی (ع) همان است که بارها او را پیامبر (ص) جانشین خود خواند و در حقش فرمود : خدایا دوست دار علی را دوست بدار دشمنش را دشمن .

ذکر مطاعن معاویه

در محور دوم که ذکر مطاعن معاویه بود ، امام حسن (ع) فرمود : پیامبر اکرم (ص) بارها ترا نفرین کرد و یکبار از خدا خواست که هیچگاه سیر نشوی . آیا تو همان نبودی که آن هنگام که پدرت خواست اسلام بیاورد با اشعار او را از این کار منع کردی ؟ و آیا پدرت همان نبود که لحظه ای بخدا ایمان نیاورد و حتی پس از خلافت عثمان به خانه او رفت و در جمع بنی امیه که امری غیر از آنها نبود گفت : خلافت را همانند توپی در دست هایتان بچرخانید که قسم به آنچه ابوسفیان بدان قسم می خورد (یعنی بت ها) نه بهشتی است و نه دوزخی !


پاسخ امام حسن (ع) به تک تک افراد جلسه با افشاگری سابقه سیاه هر یک

امام حسن (ع) فرمود : اما تو ای عمر و پسر عثمان آن قدر احمقی که لیاقت پاسخگویی را نداری تو از تبار همان بنی امیه هستی که رسول خدا (ص) بزرگشان را وزغ (قورباغه) نامید .

اما توای عمروعاص ! تو سگی و مادرت زناکار بود که بر سر تو پنج نفر به مخاصمه برخاستند تا پست ترین آنها از جهت نسب ترا به خود ملحق نمود تو همانی که رسول خدا را با 70 بیت شعر هجو کردی و رسول خدا (ص) ترا نفرین کرد و فرمود خدایا در برابر هر بیت شعر او را یکبار لعنت کن .

اما تو ای ولید بن عقبه ! تو باید با علی (ع) پدرم دشمن باشی . مگر علی (ع) نبود که پدرت را در جنگ بدر کشت و خودت را هشتاد ضربه تازیانه بخاطر شراب خوردنت نواخت ؟ تو همانی که خداوند در قرآن ترا فاسق خواند . اصلا تو پدرت معلوم نیست و مادرت این مطلب را به خودت به صراحت گفت .

اما تو ای عتبه پسر ابی سفیان ! ترا چه با یاد از علی (ع) کردن ؟! اما اینکه گفتی مرا می کشی بسیار خنده دار است چرا آن نفر را بر روی زنت افتاده بود و با او مشغول مجامعت بود نکشتی ؟ آیا اگر او را که آبرویت را ریخت می کشتی بهتر نبود ؟!

اما تو ای مغیره بن شعبه ! تو همانی که زنا کرده بودی و عمر بالطائف الجبل حد زنا را از تو دفع کرد ولی عذاب آخرت که قابل دفع نیست . تو همانی که فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) را چنان زدی که فرزند در شکمش را سقط کرد با اینکه فاطمه (س) بزرگ زنان بهشت است و تو اینکار را فقط به خاطر خوار کردن رسول خدا (ص) انجام دادی .

در این حال ، امام حسن (ع) برخواست و بیرون رفت در حالی که شکست تلخ را بر معاویه و ارکان حکومتی اش باقی نهاده بود .


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

پادشاه روم به یکی از خلفای بنی عباس نوشت، ما در انجیل دیده‌ایم، هر کس سوره‌ای را بخواند که خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش جهنم حرام می‌کند و آن هفت حرف عبارتست از «ث»، «ج»، «خ»، «ز»، «ش»، «ظ» و «ف». ما، در تورات و انجیل آن سوره را نیافته ایم، آیا در کتب خود چنین سوره ای را دارید؟ و اگر جواب مثبت است مراد از این حروف هفت گانه چیست؟

خلیفه عباسی، علما و دانشمندان را جمع کرد و سوال را مطرح نمود. لکن هیچ یک نتوانستند جواب سؤال را بدهند.

خلیفه عباسی به ناچار سوال را از حضرت امام هادی (ع) پرسید.

امام هادی (ع) فرمود : آن سوره ای که آنها در جستجوی آن هستند و در کتب آسمانی سابق نیافتند، در قرآن مجید موجود است و آن سوره، «سوره حمد» است که هیچ یک از این حروف هفت گانه در آن نمیتوان یافت.

پرسیدند : حکمت آن چیست؟ و این حروف علامت چیست؟

امام هادی (ع) فرمودند : «ث» اشاره به «ثبور» دارد ، مراد از «ج» «جحیم» است ، مقصود از «خ» «خبیث» است ، «ز» اشاره به «زقوم» دارد ، «ش» «شقاوت» است ، مراد از «ظ» ظلمت است و «ف» اشاره به «فرقت» دارد.»

( ثبور به معنای هلاکت است. //
جحیم یکی از نام های دوزخ است. //
خبیث به معنای ناپاک است. // زقوم نام درختی است که در جهنم می روید. // شقاوت به معنای بدبختی است. // ظلمت هم به معنای تاریکی است. )

این پاسخ را برای قیصر روم فرستادند؛ چون جواب به پادشاه رسید بسیار مشعوف شد و دانست که دین حق همان اسلام است .


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

روزی حسن بصری در برابر انبوهی از جمعیت در سرزمین منا مشغول وعظ و سخنرانی بود، امام سجاد (ع) از آنجا عبور می‌کرد.

امام (ع) وقتی که منظره این سخنرانی را دید ، کمی ایستاد و به او فرمود : مقداری سکوت کن.

سپس حضرت فرمود : کردار خودت، بین خود و خدا، طوری هست که اگر فردا مرگ به سراغ تو آید، از عمل خود راضی باشی؟

حسن بصری : نه.

امام سجاد (ع) : تصمیم داری کردار کنونی خود را ترک کنی، و کرداری پیش گیری که برای مرگ مورد پسند باشد؟

حسن بصری کمی سرش را پایین انداخت، سپس سر برداشت و گفت با زبان می‌گویم تصمیم دارم ولی بدون حقیقت.

امام سجاد (ع) : آیا امید داری که پیامبری پس از محمد (ص) ، بیاید «و تو با پیروی او سعادتمند شوی»؟

حسن بصری : نه.

امام سجاد (ع) : آیا امید داری که جهان دیگری وجود داشته باشد، که در آنجا به مسئولیت‌های خود عمل کنی؟

حسن بصری: نه.

امام سجاد (ع) : آیا کسی را دیده‌ ای که با داشتن کمترین شعور، حال تو را برای خویش بپسندد؟ تو با اعتراف خودت در حالی به سر می‌بری که از آن راضی نیستی، و تصمیم انتقال از این حال را هم نداری، و به پیامبری دیگر، و جهانی جز این جهان برای عمل، امیدوار نیستی، آن وقت با این وضع اسف انگیز که خود داری مشغول وعظ و نصیحت دیگرانی؟

منطق نیرومند امام سجاد (ع) چنان این سخنور زبردست را کوبید، که دیگر نتوانست چیزی بگوید.

همین که امام سجاد (ع) از آنها دور شد، حسن بصری پرسید : این که بود؟

گفتند : این علی بن الحسین (ع) بود.

حسن بصری: حقا او از خاندان علم و دانش است.

پس از این رسوایی، دیگر ندیدند که حسن بصری مردم را موعظه کند.


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

امام جواد (ع) نخستین امامى بود که در خرد سالى به منصب امامت رسید و به همین دلیل دشمنان در علم او شک داشتند.

مامون در نظر داشت برای اینکه متوجه اندازه علمیت امام شود جلسه مناظره ای بین او و دانشمندان تشکیل دهد ولی بزرگان بنى عباس اجتماع کردند و با لحن اعتراض آمیزى به مامون گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره ‏اى ندارد و ارزش مناظره ندارد.

مامون گفت: شما این خاندان را نمی ‏شناسید، کوچک و بزرگ این ها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اکثم‏» را (به دلیل شهرت علمى وى) انتخاب کردند و مامون جلسه‏ اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جواد ترتیب داد.

«یحیى بن اکثم‏» تصور می کرد امام جواد (ع) به خاطر خردسال بودنش علمی ندارد و به همین دلیل می خواست با یک سوال ، امام جواد (ع) را شکست دهد!

در مجلس مناظره ، یحیى بن اکثم رو به مامون کرد و گفت: اجازه می ‏دهى سؤالى از این جوان بنمایم؟

مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.

یحیى از امام جواد اجازه گرفت.

امام فرمود: هر چه می ‏خواهى بپرس.

یحیى با غرور گفت: درباره شخصى که محرم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه می ‏گویید؟

امام جواد (ع) فرمود: آیا این شخص، شکار را در حل (خارج از محدوده حرم) کشته است ‏یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت ‏شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمدا کشته یا به خطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟

یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره ‏اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.

مامون گفت: خداى را بر این نعمت ‏سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد.

سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمی ‏پذیرفتید دانستید؟

حکم شکار در حالات گوناگون توسط محرم

 
آنگاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند. مامون رو به امام جواد (ع)کرد و گفت: خوب است احکام هر یک از فروعى را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم. امام جواد (ع) فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شکار کند و شکار از پرندگان بزرگ باشد، کفاره ‏اش یک گوسفند است و اگر در حرم بکشد کفاره ‏اش دو برابر است; و اگر جوجه پرنده ‏اى را در بیرون حرم بکشد کفاره ‏اش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد; و اگر شکار از حیوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد کفاره ‏اش یک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفاره ‏اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفاره ‏اش دو برابر می ‏شود.

و اگر شخص محرم کارى بکند که قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج‏ باشد باید قربانى را در «منى‏» ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در «مکه‏» قربانى کند. کفاره شکار براى عالم و جاهل به حکم، یکسان است; منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفاره) گناه نیز کرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. کفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و کفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفاره نیست ولى بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسى که از کرده‏اش پشیمان است ‏برداشته مى ‏شود، ولى آنکه پشیمان نیست کیفر خواهد شد.

قاضى القضات مبهوت شد

مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیکى کند! حال خوب است ‏شما نیز از یحیى بن اکثم سؤالى بکنید همان طور که او از شما پرسید.

در این هنگام امام جواد (ع) به یحیى فرمود: بپرسم؟

یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت ‏شوم، اگر توانستم پاسخ مى ‏گویم و گرنه از شما بهره ‏مند مى ‏شوم.

امام جواد (ع) فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه ‏مى ‏کند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى ‏آید آن زن بر او حلال مى ‏شود، و چون ظهر مى ‏شود باز بر او حرام مى ‏شود، و چون وقت عصر مى ‏رسد بر او حلال مى ‏گردد، و چون آفتاب غروب مى ‏کند بر او حرام مى ‏شود، و چون وقت عشاء مى ‏شود بر او حلال مى ‏گردد، و چون شب به نیمه مى ‏رسد بر او حرام مى ‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى ‏گردد؟ این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى ‏شود؟

یحیى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ این پرسش راه نمى ‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏ دانم، اگر صلاح مى ‏دانید از جواب آن، ما را مطلع سازید.

امام جواد (ع) فرمود: این زن، کنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه ‏اى به او نگاه مى ‏کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى ‏آید، کنیز را از صاحبش مى‏ خرد و بر او حلال مى ‏شود، چون ظهر مى شود او را آزاد مى ‏کند و بر او حرام مى ‏گردد، چون عصر فرا مى ‏رسد او را به حباله نکاح خود در مى ‏آورد و بر او حلال مى ‏شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى ‏کند و بر او حرام مى ‏شود، موقع عشا کفاره ظهار مى ‏دهد و مجددا بر او حلال مى ‏شود چون نیمى از شب مى‏ گذرد او را طلاق مى ‏دهد و بر او حرام مى ‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏ کند و زن بر او حلال مى ‏گردد.


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

خود کامگی و غرور ، خلیفه اموی (هشام بن عبدالملک ) را وا داشت که امام محمد باقر (ع) پیشوای پنجم شیعیان را از مدینه به شام تبعید کند .

امام باقر (ع) در مدت اقامت خود در شام با مردم آنجا رفت و آمد داشت .

روزی دید گروهی از مسیحیان به سوی کوهی که در شام بود می‎روند .

حضرت از همراهان پرسید : آیا امروز مسیحیان عیدی دارند که این طور با ازدحام به جانب کوه رهسپارند ؟

در پاسخ گفتند : خیر ، امروز عید مسیحیان نیست بلکه یکی از دانشمندان مسیحی در آن کوه منزل دارد ؛ مسیحیان می‎گویند او زمان حواریون (شاگردان حضرت عیسی (ع) ) را درک کرده است و هر سال در چنین روزی به دیدار آن عالم می‎روند و مسائل خود را از او می‎ پرسند .

امام باقر (ع) به همراهانش فرمود : بیایید ما هم به همراه آنان نزد آن عالم برویم .

آنها اطاعت کردند و به همراهی امام باقر (ع) به طرف منزل او حرکت کردند .

آن عالم مسیحی در درون غاری سکونت داشت .

مسیحیان ، فرشی را به درون غار برده او را بیرون آورده و بر روی تختی نشانیدند ، در حالتی که بسیار پیر و سالخورده بود و از شدت پیری ابروهایش بروی چشمانش افتاده بود ، پس ابروهایش را با حریر زردی به سرش بسته بودند .

امام باقر (ع) و سایر مردم به گرد او حلقه زدند .

وقتی که آن عالم مسیحی چشم باز کرد مجذوب و متوجه امام باقر (ع) شد ، رو به حضرت کرد و گفت : آیا شما از مسیحیان هستید یا از امت مرحومه (اسلام) می ‎باشید ؟

امام باقر (ع) : از امت مرحومه و جزو مسلمانان می ‎باشم .

عالم مسیحی : آیا از دانشمندان هستی یا از نادانان ؟

امام باقر (ع) : از نادانان نیستم .

عالم مسیحی : شما سؤال می‎کنید یا من سؤال کنم ؟

امام باقر (ع) ‎: هر چه خواهی بپرس من آماده جوابم .

آن عالم پیر مسیحی رو به مسیحیان کرد و گفت : این مرد از امت محمد (ص) است و ادعای دانش دارد و می‎گوید آنچه می‎‎خواهی سؤال کن ، من آماده جوابم .

الحال سزاوار است که چند مسئله از او بپرسم .

آنگاه عالم مسیحی رو به حضرت کرده و چنین سوال کرد : خبر بده مرا از ساعتی که نه شب است و نه روز ، آن چه ساعتی است ؟

امام باقر (ع) : آن ساعت از طلوع فجر تا طلوع خورشید است .

عالم مسیحی : آن ساعت که نه از شب است و نه از روز ، پس از چه ساعت‌هایی است ؟

امام باقر (ع) :  آن ساعت از ساعات بهشت است، لذا در آن ساعت بیماران به هوش می‎آیند و دردها ساکن می‎شوند و کسی که شب را نخوابیده در این ساعت به خواب می‎رود و خداوند این ساعت را در دنیا موجب علاقه کسانی که به آخرت رغبت دارند گردانیده و از برای عمل کنندگان آخرت دلیلی واضح ساخته و برای منکرین آخرت حجتی گردانیده است.

عالم مسیحی : درست گفتی . اینک باز من سؤالی کنم یا تو سؤال می‎کنی؟

امام باقر (ع) : آنچه می‎خواهی سؤال کن.

عالم مسیحی رو به مسیحیان کرد و گفت : این شخص (امام باقر علیه السلام) بر مسائل بسیاری واقف است.

عالم مسیحی سپس رو به امام (ع) کرد و پرسید : خبر بده مرا از ساکنین بهشت که چگونه غذا می‎خورند و می‎آشامند ولی تخلیه ندارند، (هرگز به مستراح نمی‎روند) آیا نظیرش در دنیا و جود دارد؟

امام باقر (ع) : مَثَل آنها مانند "جنین " است که در شکم مادر می‎خورد ولی بول و غائط از او جدا نمی‎شود.

عالم مسیحی : کاملا درست گفتی ولی باز من سؤال کنم یا تو سؤال می‎کنی؟

امام باقر (ع) : سؤال کن آنچه را می‎خواهی.

عالم مسیحی : خبر دهید مرا از آنچه مشهور است که میوه ‎های بهشت کم نمی‎شود و هر مقدار که از آنها خورده شود، باز به حالت اول خود باقی است، آیا در دنیا هم نظیری دارد؟

امام باقر (ع) : نظیرش در دنیا شمع افروخته یا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از او روشن کنند نورش کم نمی‎شود و به حالت خود باقی است.

عالم مسیحی گفت : درست گفتی و اکنون سؤالی می‎کنم که هرگز پاسخش را نتوانی گفت و آن سؤال این است : خبر دهید مرا از مردی که با عیال خود همبستر شد و سپس آن زن به دو پسر حامله گردید و هر دو (بصورت دو قلو) در یک ساعت متولد شدند و هر دو در یک ساعت از دنیا رفتند ولی یکی از آنها صد و پنجاه سال و دیگری پنجاه سال عمر کرد، آنها کیستند و قصه آنها از چه قرار است؟

امام باقر (ع) :  آن دو پسر، "عزیز " و "عُزَیر " بودند؛ آن دو در یک ساعت متولد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، آنگاه خداوند "عُزیر " را قبض روح کرد و یک صد سال در صف مردگان بود، ولی "عزیز " همچنان در دنیا زندگی می‎کرد. پس از صد سال خداوند "عُزیر " را زنده کرد و او را دوباره به دنیا برگرداند و او بیست سال با برادرش "عزیز " زندگی کرد و سپس هر دو با هم در یک ساعت از دنیا رفتند، روی این حساب "عُزیر " پنجاه سال عمر کرد ولی "عزیز " صد و پنجاه سال عمر نمود.

عالم مسیحی که از علم امام باقر (ع) حیرت زده شده بود حرکت کرد و رو به مسیحیان گفت : از من داناتر و بهتری را آورده‎اید تا مرا رسوا نمایید؟ به خداوند قسم، تا این مرد دانشمند و بزرگوار در شام است من با شما مسیحیان سخن نمی‎گویم و از من چیزی نپرسید؛ اینک مرا به مسکنم باز گردانید.

مردم او را به درون غار بردند و از آن پس هر چه سؤال داشتند از امام باقر (ع) می‎پرسیدند و جواب کافی می‎گرفتند.


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

امام صادق (ع) یکی از صبورترین مدرسین دنیای قدیم بود.

او در دوره ای که تدریس می کرد نه فقط هر روز درس میداد،بلکه بعد از خاتمه درس مخالفین علمی خود را می پذیرفت و ایرادهای انها را می شنود و جواب می داد.

بعضی از شاگردان او،در روزهایی که می دانستند استادشان به مخالفین علمی جواب می دهد پس از خوردن غذا مراجعت می کردند تا در جلسه مباحثه شرکت داشته باشند.

یکی از مخالفین امام صادق (ع) ، مرشدی بود به اسم ابو شاکر.

ابوشاکر یک روز بعد از اینکه امام صادق (ع) از خواندن نماز فارغ گردید بحضورش رسید و گفت : آیا اجازه می دهی انچه می خواهم بگویم؟

امام صادق (ع) جواب داد : بگو.

ابوشاکر گفت : آنچه تو درباره خدا می گویی غیر از افسانه نیست و تو با افسانه سرایی می خواهی مردم را وادار به قبول چیزی بکنی که وجود ندارد ! و به این دلیل خدا وجود ندارد که ما نمی توانیم با هیچیک از حواس پنجگانه انرا درک کنیم. ممکن است بگویی با عقل بوجود خدا پی میبری ولی من می گویم عقل هم بدون حس ظاهری قادر بفهم چیزی نیست. ای مردی که دعوی دانشمندی می کنی و می گویی جانشین پیغمبر مسلمین هستی ، من به تو می گویم که در بین افسانه هایی که مردم نقل می کنند هیچ افسانه ای بی پایه تر از موجود بودن یک خدای نادیده نیست. اما من فریب تو را نمی خورم و افسانه ات را درباره خدای که دیده نمی شود نمی پذیرم. من خدایی را می پرستم که بتوانم با دو چشم او را ببینم.

در تمام مدتی که ابوشاکر مشغول صحبت بود امام صادق (ع) حتی یکبار تکلم نکرد .

وقتی گفته ابوشاکر باتمام رسید باز امام صادق (ع) چند لحظه لب به سخن نگشود و منتظر بود که ابو شاکر حرف بزند.

سپس امام صادق (ع) جواب داد : تو گفتی که من افسانه سرایی می کنم و مردم را به پرستش خدایی دعوت می نمایم که دیده نمی شود. ای ابوشاکر تو که منکر خدای نادیده هستی،می توانی درون خود را ببینی؟

ابوشاکر گفت : نه

امام صادق (ع) فرمود : هرگاه می توانستی درون خود را ببینی نمی گفتی که چون خدا را نمی توان دید پس افسانه ای بیش نیست.

ابوشاکر گفت : دیدن درون چه ربطی به پرستش خدایی که موجود نیست دارد؟

امام صادق (ع) فرمود : تو می گویی چیزی که دیده نمی شود و نمی توان صدایش راشنید و آنرا لمس کرد وجود ندارد؟

ابوشاکر گفت : بله

امام صادق فرمود : آیا صدای حرکت خون را در بدن خود می شنوی؟

ابوشاکر گفت : مگر خون در بدن حرکت دارد؟

امام صادق (ع) فرمود : ای ابوشاکر خون هر چند دقیقه یک مرتبه در تمام بدن تو حرکت می نماید و اگر حرکت آن چند دقیقه در بدن تو متوقف شود تو خواهی مرد. آیا تا امروز گردش خون را در بدن خود دیده بودی؟

ابوشاکر گفت : نه و من نمی توانم قبول کنم که خون در بدن من حرکت می کند.

امام صادق (ع) فرمود : آنچه مانع از این می شود که قبول کنی خون در عروق تو حرکت می کند جهل است و همین جهل مانع از آن می‌گردد که تو خدای واحد و نادیده را بشناسی.

آیا تو ازمخلوقاتی که خداوند آفریده و آنها را در بدن تو گمارده و تو بر اثر کار آنها زنده‌ای اطلاع داری؟

ابوشاکر گفت : نه

امام صادق (ع) فرمود : تو فقط متکی به مشاهدات خود هستی و می گویی آنچه را نمی بینی وجود ندارد. آنها در کالبد تو بوجود می‌آیند رشد می کنند و دارای اولاد می شوند وبعد از مدتی از کار می افتند. ولی تو نه صدایشان را می شنوی و نه لمس می کنی. ( منظور امام (ع) سلول های بدن است. )

ای ابو شاکر بدان که شماره موجودات جاندار که اینک در کالبد تو زندگی می کنند و می میرند نه فقط از شماره تمامی آدمیان که در این جهان زندگی می کنند بیشتر است بلکه از شماره ریگهای بیابان بیشتر است. ( منظور امام (ع) سلول های بدن است. )

چرا گفته اند کسی که خود را بشناسد خدای خود را می شناسد؟

ای ابوشاکر آیا این سنگ را می بینی که در پای دیوار کار گذاشته اند؟

تو این سنگ را بی‌حرکت می‌بینی چون چشم تو حرکت آنرا نمی بیند و هر کس بتو بگوید در سنگ حرکاتی وجود دارد که حرکات ما که در اینجا جمع هستیم چون سکون است تو نمی پذیری و می گویی افسانه سرایی می کند. غافل از اینکه چون تو نادان می باشی نمی توانی به حرکت درون این سنگ پی ببری وشاید روزی برسد که بر اثر توسعه دانایی مردم بتوانند حرکت درون سنگ را ببینند.(مجله علم چاپ امریکا در تاریخ جون 1973نوشت : توانسته اند با عکسبرداری بوسیله لیزر برای اولین بار حرکت مولکول ها را بطور واضح ببینند ومدت فلاش دوربین عکاس که بوسیله لیزر عکس می‌گیرد یک تریلیونیم ثانیه است وبرای اینکه بدانیم یک تریلیونیم ثانیه در مقابل یک ثانیه چقدر کوتاه است می‌گوییم که متناسب است با یک شبانه روز از عمر مادر قبال ده میلیارد سال)

ای ابوشاکر با اینکه هوا وسیله حیات تو وسایر افراد بشر است تو آنرا نمی بینی و فقط وقتی که باد می وزد انرا حس می کنی. آیا می توانی منکر وجود هوا بشوی ؟ ای ابوشاکر انکار کردن خداوند از جهل است نه عقل.

من خدای خود را نساخته ام و او را از اندیشه های خود بیرون نیاورده ام. اما خدای تو به‌ قول تو ساخته دست های تو می باشد. آنچه من کردم و می‌کنم این است که با اندیشه خود خدا را بهتر بشناسم و زیادتر بعظمت او پی ببرم.


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

امام حسن عسکری (ع) به دستور خلیفه دیکتاتور عباسی در زندان بود .

در سامرا خشکسالی پیش آمد .

آفتاب سوزان با سنگدلی تمام بر چهره رنجور شهر می‏ تابد .

هوای دلگیر و غیرقابل تحملی فضای دم کرده شهر را پر کرده است . مردم مدت هاست صدای چک چک باران را نشنیده ‏اند .

همه جا خشک و آفتاب خورده است . رودخانه خشک شهر ، سینه عریانش را در امتداد شهر گسترانیده است . انبوه درختچه ‏ها ، علف‏زارها و نیزارهای اطرافش ، پژمرده و بی‏ طراوت و از نفس افتاده به نظر می‏ رسند .

از گاو و گوسفندان مردم که نپرس ، لاغر و رنجور ؛ در اسارت لشکر عطشند. همین طور حیوانات صحرا و مرغان هوا که همه تشنه و افسرده ‏اند .

زمین و زمان در چنگ آفتاب است . هیولای مرگ در آسمان شهر به پرواز آمده است .

انسان‏ ها نیز در وضعیت بدتری به سر می ‏برند . آنها برای رهایی از عفریت مرگ و نجات از کابوس خشکسالی ، دست به هر کاری زده ‏اند . در فرجام تکاپوهای بی‏ حاصل ، ناگزیر روانه دربار می‏ شوند و مشکل خود را با خلیفه در میان می‏ گذارند . خلیفه ، بزرگان شهر را فرا می‏ خواند و با آنها به مشورت می‏ پردازد . بعد از ساعت‏ ها شور و مشورت ، بهترین راه نجات را «خواندن نماز باران» می‏ یابند.

زن و مرد ، پیر و جوان ، کوچک و بزرگ ، در حالی که روزه ‏دار هستند به سوی خارج شهر رهسپار می ‏شوند . عشق و امید در چهره های رنجور و آفتابزده شان نهفته است . ورد زبانشان ذکر و دعا است . جز نزول باران ، خواسته دیگری ندارند . خیلی زود صف ‏ها بسته می ‏شود . از صف‌ های طولانی و پشت سر هم نمازگزاران ، صحنه‏ های جالب و به یادماندنی به وجود می ‏آید . همهمه التماس ‏آمیز فضای بیابان را پر کرده است .

طولی نمی‏ کشد که نماز به پایان می ‏رسد . چشم‏ های امیدوار به آسمان دوخته می ‏شوند . آفتاب همچنان می‏ تابد و گرمای نفس‏گیرش زمین و زمان را آتشگون ساخته است . کم‏ کم یاس و نا امیدی بر دل‌ها سایه می‏ افکند . بر اضطراب و افسردگی ‏نمازگزاران افزوده می‏ شود . هر یک بی‏ صبرانه بیابان را ترک می‏ کنند . روز دوم و سوم نیز مراسم نماز باران با کیفیت و شکوه بیشتر ادامه می‏ یابد ولی ابرهای باران‏ زا همچنان نایاب و رویایی و تنها در عالم ذهن آنان باقی می‏ ماند و حسرت چند قطره باران ، دل ‏هایشان را به درد می‏ آورد !

جاثلیق (بزرگ اسقفان مسیحی) رو به راهبان مسیحی می‏ کند و با لحن غرورآمیزی می‏ گوید :
ـ سه روز است که مسلمانان به صحرا رفته‏ اند و با ادای نماز از خدا خواسته ‏اند تا باران رحمتش را نازل سازد اما هنوز باران نیامده است . اگر آنان بر حق بودند حتما تا حالا باران آمده بود . امروز نوبت ماست تا حقانیت خود را به آنان نشان دهیم.

سخنانش که تمام می‏ شود راه می ‏افتد . راهبان و سایر مسیحیان نیز از دنبالش گام برمی‏ دارند و لحظاتی بعد ، ناقوس عبادت به طنین در می‏ آید و آنان طبق شیوه خویش به نماز و عبادت می‏ پردازند و از خداوند طلب باران می‏ کنند . طولی نمی‏ کشد که ابرهای تیره و باران ‏آور ، کران تا کران آسمان را فرا می‏ گیرند و قطره ‏های بارانِ درشت و پُر آب از دل آسمان گرم و دم کرده « سامرا» فرو می ‏ریزند .

صحنه عجیبی است ! مثل این که معجزه بزرگی رخ داده است . به همین جهت مسیحیان را شادی و شادابی فرا می گیرد و به پاس این موفقیت بزرگ ، به یکدیگر دست می ‏دهند و حقانیت خویش را به رخ مسلمانان می‏ کشند .

مسلمانان نیز با دیدن آن همه باران به تحسین می‏ پردازند و به دین و آیین آنها متمایل می‏ شوند .

راهبان مسیحی برای جلب توجه بیشتر مسلمانان و تسخیر قلب‏ های آنان ، روز بعد نیز مراسم ویژه عبادی خود را در دامن صحرا انجام می ‏دهند . این ‏بار نیز از دل آسمان ، شکافی گشوده می ‏شود و سرانجام جویبارهای سرمستی از دامن دشت‏ ها و کوهساران جاری شده و از به ‏هم پیوستن آنها ، سیلاب‏ های خشمگین و مواج ایجاد می‏ شود و رودخانه تفتیده شهر را پر آب می ‏سازند .

مسیحیان با آب و تاب از ایجاد یک معجزه بزرگ سخن می‏ گویند . کرامت آنان ، زبان به زبان به گوش خلیفه می ‏رسد . لحظه به لحظه بر عزت و آبرومندی مسیحیان افزوده می‏ شود . تمایل مسلمانان به مسیحیت ، خلیفه را به وحشت می ‏اندازد . احساس شرم از قیافه پریشانش به خوبی قابل تشخیص است . به فکر فرو می‏ رود . طولی نمی‏ کشد که در ذهنش جرقه ‏ای جان می ‏گیرد .

او بعد از چند لحظه تفکر ، «صالح بن وصیف» را فرامی‏ خواند و خطاب به او می‏ گوید : کلید این معما در دست «امام حسن عسکری (ع)» است ؛ هر چه زودتر او را حاضر کن.

امام حسن عسکری (ع) را از زندان می‏ آورند . خلیفه با دیدن چهره مصمم و با صفای او به سخن می‏ آید : ابامحمد ! امت جدت را دریاب که گمراه شدند !

امام حسن عسکری (ع) آرام و خونسرد خطاب به وی می‏ فرماید : از جاثلیق و دیگر راهبان مسیحی بخواهید تا فردا نیز به صحرا بروند .

خلیفه : به صحرا بروند ؟! برای چه ؟

امام حسن عسکری (ع) : برای ادای نماز باران .

خلیفه : در این چند روز به اندازه لازم باران آمده است و مردم دیگر احتیاجی به باران ندارند !

امام حسن عسکری (ع) : می‏ خواهم به کمک خدای متعال ، شک و شبهه‏ ها را برطرف سازم .

خلیفه : در این صورت باید مردم را فرا بخوانیم .

آن گاه خلیفه به صالح بن وصیف که در کنارش ایستاده است چشم می ‏دوزد و با لحن آمرانه‏ ای می‏ گوید : به بزرگ اسقفان و راهبان مسیحی اطلاع بده تا فردا به صحرا بیایند و به جارچیان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف حقیقت باشند .

ساعتی نمی ‏گذرد که جمعیت زیادی در صحرا جمع می ‏شوند . گویا محشری برپا شده است . در یک سو جاثلیق و راهبان مسیحی ایستاده اند و لباس‏ های بلند و مخصوصی به تن دارند . گردن‏بندهای صلیبی که روی سینه ‏هایشان آویخته شده است در مقابل نور خورشید می‏ درخشند .

جاثلیق مغرورانه قدم می‏ زند . گاهی بعضی از راهبان با خنده و شادمانی ، خودشان را به او نزدیک می ‏کنند و درگوشی با او سخن می‏ گویند . جاثلیق نیز با لبخندهای پی درپی و جنباندن سر ، سخنان آنان را تایید می‏ کند .

طرف دیگر بیابان ، محل استقرار مسلمانان است . آنان نیز دسته دسته دور هم حلقه زده ‏اند و در انتظار آمدن خلیفه و درباریان ، لحظه شماری می‏ کنند . برخی از آنان که شیفته جاه و جلال مسیحیان شده‏ اند سخنان مایوس کننده ‏ای بر زبان می‏ آورند .

یکی می ‏پرسد : چرا اینجا جمع شده ‏ایم ؟ مگر آنها را روزهای قبل نیازمودیم ؟

دیگری پاسخ می‏دهد : آری ، آزموده ‏ایم اما این ‏بار می‏ خواهیم رسما مسیحی شویم .

صدای خنده در فضای گسترده صحرا می‏ پیچد .

مرد مومنی که تاب شنیدن چنین حرف‌ هایی را ندارد بی‏ صبرانه رو به جمعیت کرده و می‏ گوید : اگر صبر کنید همه چیز روشن می‏ شود . این بار امام حسن عسکری (ع) در بین ماست . او از بهترین بازماندگان خاندان رسول خداست . مگر اجداد او در جریان «مباهله» باعث سرافکندگی مسیحیان نجران نشدند ؟!

یکی دیگر از مسلمانان که تا حال سکوت اختیار کرده است با بی‏ حوصلگی می ‏گوید : آری ، این را شنیده ‏ایم ؛ ولی رسول خدا (ص) کجا و امام حسن عسکری (ع) کجا ؟! از دست یک فرد زندانی چه کاری ساخته است ؟

صدای خشمگینانه‏ ای در فضای بی‏ حد و حصر صحرا به طنین می‏ آید . چشم‏ ها به وی دوخته می‏ شود .

او پیرمردی است با محاسن سفید ، قامت کشیده و چهره جذاب و دوست ‏داشتنی . با این که لحنش دلسوزانه است اما در صدایش نوعی غضب نهفته است .

او که از شنیدن سخنان هم ‏کیشانش دلتنگ شده است ، می‏ گوید : ای مردم ! رسول خدا (ص) ، پیامبر ما و امام حسن عسکری (ع) جانشین اوست . تمام فضل و کمال پیامبر (ص) در او تجلی یافته است . برای این که سخنانم را باور کنید ناگزیرم کرامتی عجیب از امام حسن عسکری (ع) برایتان تعریف کنم . به خدا سوگند ! از «ابوهاشم ‏جعفری» شنیدم که می‏ گفت :

ـ روزی خدمت امام حسن عسکری (ع) بودم ، حضرت سوار بر اسب به سوی صحرا می ‏رفت. من نیز او را همراهی می‏ کردم . در مسیر راه به فکر فرو رفتم و یادم آمد که زمان ادای بدهی‏ ام فرا رسیده است و اکنون برای پرداخت آن چیزی در بساط ندارم !

هنوز در عالم ذهن سیر می‏ کردم که امام حسن عسکری (ع) رو به من کرد و فرمود : غصه نخور ! خداوند آن را ادا می ‏کند .

آنگاه از فراز اسبش به سوی زمین خم شد و با تازیانه ‏ای که در دست داشت خطی کوچک بر زمین کشید و فرمود : ای ابوهاشم ! پیاده شو و آن را بردار و مخفی کن .

پیاده شدم و دیدم قطعه طلایی است که بر زمین افتاده است . آن را برداشتم و مخفی کردم .

همچنان به مسیر ادامه دادیم . در حال پیمودن راه بودیم که بار دیگر در ذهنم خطور کرد : امیدوارم به اندازه طلبم باشد . به هر صورت طلبکارم را با این مقدار راضی می‏ کنم و بعد از آن برای رفع نیازهای زمستان خانواده ‏ام تلاش می‌ کنم .

در این تفکر بودم که باز هم صدای دل ربای امام حسن عسکری (ع) رشته افکارم را پاره کرد .

نگاه کردم ؛ در حالی که حضرت به طرف زمین مایل شده بود با تازیانه‏ اش خطی دیگر کشید و فرمود : پیاده شو و آن را نیز بردار و مخفی کن .

پیاده شدم . چشمم به قطعه نقره ‏ای افتاد که آن را نیز برداشتم و مخفی کردم .

طولی نکشید که از آن حضرت جدا شدم . قطعه طلا را فروختم . پول آن دقیقا معادل قرضی بود که به عهده داشتم . آن را به مرد طلبکار دادم . سپس قطعه نقره را فروختم و با قیمت آن مخارج زمستان خانواده ام را بدون کم و کاست تهیه کردم.»

پیرمرد بعد از نقل این کرامت به سخنش چنین ادامه داد : حال از آنهایی که نسبت به فضایل خاندان رسول خدا (ص) شک و شبهه دارند می‏ پرسم : چه کسی چنین قدرتی دارد ؟

صدایی از آن سوی جمعیت بلند می ‏شود : هر چه در فضایل و کمالات خاندان پیغمبر (ص) بگویی ، کم گفته‏ ای ؛ من هم خاطره ‏ای شنیدنی از امام حسن عسکری (ع) دارم که ...

ـ چه خاطره ‏ای؟ اسماعیل بن محمد ! پس چرا آن را تعریف نمی‏کنی ؟

اسماعیل بن محمد گفت : «یک روز در مسیر حرکت امام حسن عسکری (ع) به انتظار نشستم . هنگامی که از مقابلم عبور می‏ کرد از فقر و بدبختی‏ ام شکایت کردم و گفتم : به خدا سوگند ! بیش از یک درهم ندارم !

حضرت رو به من نمود و فرمود : چرا سوگند دروغ می‏ خوری ؟ در حالی که دویست دینار زیر خاک دفن کرده ‏ای .

آنگاه رو به غلامش کرد و فرمود : هر چه پول به همراه داری به او بده .

بعد از آن که غلام «صد دینار» به من داد . حضرت فرمود : هنگام نیاز از دینارهایی که مخفی کردی محروم خواهی شد .

کلامش که تمام شد به مسیرش ادامه داد و رفت .

طولی نکشید که آن صد دیناری که از حضرت گرفته بودم مصرف شد . چند روز بعد ، نیاز شدیدی پیدا کردم . به ناچار دنبال دینارهایی که مخفی کرده بودم ، رفتم . هر چه آن محل را گشتم آنها را نیافتم . بعدها فهمیدم که پسر عمویم آنها را برداشته و گریخته است .»

سخن از کرامات امام حسن عسکری (ع) و فضل و کمالات خاندان رسول خدا (ص) همچنان ادامه داشت که خبر ورود خلیفه و اطرافیانش در بین جمعیت می ‏پیچد .

خلیفه و درباریانش قدم به صحرا می ‏نهند . امام حسن عسکری (ع) نیز در بین آنها جلوه می‏ نماید . فروغ نگاه‏ های مردم به جمال زیبا و سیمای نورانی امام حسن عسکری (ع) می‏ افتد .

خلیفه دستور می ‏دهد تا جاثلیق و راهبان مسیحی برای طلب باران دست به آسمان بلند کنند و از خداوند بخواهند تا بار دیگر باران رحمتش را بر آنان نازل کند . طولی نمی‏ کشد که دست‏ های آنان رو به آسمان برافراشته می ‏شوند. همان دم در آسمان پُر حرارت و آفتابی ، انبوه ابر های باران‏ زا ظاهر شده و قطره‏ های درشت باران فرو می ‏ریزند .

همه نگاه ‏ها به امام حسن عسکری (ع) دوخته شده است .

او راهبی را نشان داده و فرمان جست و جوی لابه لای انگشتان او را صادر می‏ کند .

خلیفه بیش از دیگران شگفت ‏زده به نظر می‏ رسد .

خلیفه از خودش می‏ پرسد : آیا ممکن است چیزی در میان انگشتان آن راهب وجود داشته باشد که به وسیله آن باران ببارد ؟!

غلام حضرت به تندی دور آن راهب را می‏گیرد و در مقابل چشمان مردم به جست و جوی دستش می ‏پردازد . شی کوچک و سیاه رنگی را از میان انگشتانش بیرون می‏ آورد و به امام حسن عسکری (ع) تحویل می‏ دهد .

گویا آن حضرت ، شی‏ مورد نظر را به خوبی می‏ شناسد . به همین جهت آن را با احترام خاص در پارچه ‏ای می‏ پیچد و سپس خطاب به آن راهب مسیحی می ‏فرماید : اینک ، طلب باران کن .

راهب بار دیگر دست‏ هایش را به سوی آسمان بلند می‏ کند .

این بار نیز چشم ‏ها به آسمان دوخته می‏ شوند . اما این بار ابرها در حال کنار رفتن هستند و خورشید از پشت تراکم ابرهای سرگردان ، نمایان می ‏شود !

رنگ از صورت جاثلیق و راهبان مسیحی پریده است . آنها بیش از این تحمل نگاه‏ های ملامت‌گر و نیشخندهای مردم را ندارند و با سرافکندگی به سوی خانه‏ های خود باز می‏ گردند .

مردم که حسابی شگفت ‏زده شده ‏اند به امام حسن عسکری (ع) چشم می ‏دوزند .

خلیفه در حالی که به آن شی خیره شده است از حضرت می‏ پرسد : ای پسر رسول خدا ! آن چیست ؟

امام حسن عسکری (ع) : این استخوان پیامبری از رسولان الهی است که راهبان مسیحی از قبور آنان برداشته ‏اند . استخوان هیچ پیامبری ظاهر نمی‏ گردد ، مگر آن که باران نازل شود .

خلیفه در حالی که هنوز نگاهش را از آن استخوان برنداشته است به تحسین حضرت می‏ پردازد و همان لحظه دستور آزادی آن حضرت را صادر می‏ کند.

امام حسن عسکری (ع) که فرصت را مناسب می‏ یابد ، تقاضا می‏کند تا یاران زندانی‏اش را نیز آزاد کنند .

خلیفه لحظه‏ ای به فکر فرو می‏ رود . مثل این که چاره ‏ای جز پذیرش سخن آن حضرت را ندارد !

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
روزى عده اى از علماى یهود ، نزد عمر بن خطاب آمدند و گفتند : اى خلیفه اگر به سوالات ما پاسخ صحیح بدهى ، ما به اسلام مى گرویم و گرنه مى فهمیم که اسلام بر حق نیست .

عمر بن خطاب گفت : هر چه مى خواهید بپرسید . من جواب مى دهم .

یهودیان این سوالات را مطرح کردند :

1 - قفل هاى آسمان چیست ؟

2 - کلید آسمانها چیست ؟

3 - قبرى که صاحبش را گردش مى داد ، چه بود ؟

4 - آنکه قومش را نذر کرد در حالى که نه از جن بود و نه از آدمیان ، که بود ؟

5 - پنج چیزى که روى زمین راه رفتند و در رحم و شکمى بوجود نیامدند ، چه چیزهاى هستند ؟

6 - پرندگانى مانند دراج یا خروس در آوازهاى خود مى گویند ؟


عمر بن خطاب که از پاسخ دادن عاجز شده بود ، از شرمندگى سر به زیر افکند و گفت که پاسخ این سوالات را نمى داند !

یهودیان که این جریان خوشحال شده بودند ، گفتند : پس ثابت شده که اسلام بر حق نیست !

سلمان فارسی که در جلسه حاضر بود ، گفت : کمى صبر کنید ، من کسى را خواهم آورد که حقانیت اسلام را براى شما ثابت کند و پاسخ تمام سوالات شما را بدهد . سپس به سوى منزل امیرالمونین على (ع) رفت و او را خبردار کرد .

امیرالمونین علی (ع) در حالى که در لباس رسول الله مى خرامید ، وارد مسجد شد .

عمر بن خطاب با دیدن ایشان با خوشحالى به طرف ایشان رفت و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت : یا ابوالحسن به راستى که فقط تو مى توانى پاسخ تمام سؤالات این یهودیان را بدهى .

امیرالمونین علی (ع) رو به یهودیان کردند و فرمودند : من شرطى دارم و آن این است که اگر من به تمام سوالات شما پاسخ درست بدهم و به شما بدهم چنانچه در تورات شماست ، شما نیز داخل دین اسلام شده و مسلمان شوید .

یهودیان این شرط را پذیرفتند .

سپس حضرت شروع به پاسخ سوالات آنان کرد و فرمود :

جواب سوال اول : قفل آسمان ها ، شرک به خداوند است . زیرا وقتى بنده اى مشرک شد ، عملش بالا نمى رود .

جواب سوال دوم : کلید این قفل هاى بسته ، شهادت دادن به یگانگى خداوند و نبوت رسول الله است .

جواب سوال سوم : قبرى که صاحبش را گردش داد ، آن ماهى بود که یونس پیامبر را بلعید .

جواب سوال چهارم : آن که قومش را انذار کرد و نه از جن و نه از آدمى زاد ، مورچه سلیمان بود که گفت : اى مورچگان داخل منزلتان شوید که سلیمان و لشکرش شما را در زیر پا نابود نکنند ، چرا که آنها شما را نمی‌بینند .

جواب سوال پنجم : پنج چیزى که بر زمین راه رفتند ولى در شکمى بوجود نیامدند ، عبارت اند از حضرت آدم ، حوا ، ناقه صالح ، قوچ ابراهیم و عصاى موسى .

جواب سوال ششم : دراج در آوازش مى گوید : ((الرحمن على العرش استوى )) و خروس در آوازش مى گوید : ((اذکرو لله یا غافلین )) .

از علماى یهود که سه نفر بودند ، دو نفر ایمان آوردند و به یگانگى خدا و نبوت پیامبر اکرم (ص) شهادت دادند .

ولى نفر سوم گفت : اگر به این سؤال من پاسخ دادى ، من هم ایمان مى آوردم .

امام علی (ع) فرمود : سوال کن از هر چه مى خواهى .

او گفت : به من خبر بده از قومى که در اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده کرد ؟ داستان آنها چیست ؟

امیرالمونین علی (ع) فرمود :  این داستان اصحاب کهف است و داستان را براى او از ابتدا بازگو کرد .

پس از آن حضرت به او فرمود : اى یهودى ، آیا این داستان که من برایت بازگو کردم ، با آنچه که در تورات آمده است ، یکسان بود ؟

یهودى گفت : آرى نه یک حرف زیاد و نه یک حرف کم .  اى ابولحسن ! دیگر مرا یهودى مخوان که من شهادت مى دهم به این که جز خدا نیست و این که حضرت محمد (ص) بنده و فرستاده او است و تو اعلم این امت هستى .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
هارون الرشید ، امام کاظم (ع) را از مدینه به بغداد آورد و به احتجاج نشست .

هارون الرشید : می‏ خواهم از شما چیز هایی بپرسم که مدتی است در ذهنم جولان می‌دهد و تا کنون از کسی نپرسیده‏ ام . به من گفته ‏اند که شما هرگز دروغ نمی‏گویید  ،جواب مرا درست و راست‏ بفرمایید .

امام کاظم (ع) : اگر من آزادی بیان داشته باشم ، تو را از آنچه می ‏دانم در زمینه‏ پرسشت آگاه خواهم کرد .

هارون الرشید : در بیان آزاد هستید ، هر چه می‏ خواهید بفرمایید .

هارون الرشید : و اما نخستین پرسش من ؛ چرا شما و مردم ، معتقد هستید که شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برترید ؟ در حالی که ما و شما از یک درختیم . ابو طالب و عباس هر دو عمو های پیامبر (ص) بودند و از جهت‏ خویشاوندی با پیامبر ، با هم فرقی ندارند .

امام کاظم (ع) : ما از شما به پیامبر (ص) نزدیکتریم .

هارون الرشید : چگونه ؟

امام کاظم (ع) : چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم (ص) برادر تنی (پدر و مادر یکی) بودند ولی عباس برادر ناتنی (تنها از سوی مادر) بود .

هارون الرشید : پرسش دیگر ؛ چرا شما مدعی هستید که از پیامبر (ص) ارث هم می‏برید ؟ در حالی که می ‏دانیم هنگامی که پیامبر (ص) رحلت کرد عمویش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموی دیگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است ، ارث به پسر عمو نمی‏ رسد .

امام کاظم (ع) : آیا آزادی بیان دارم .

هارون الرشید : در آغاز سخن ، گفتم دارید .

امام کاظم (ع) : علی بن ابیطالب (ع) می‏ فرمایند : با بودن اولاد ، جز پدر و مادر و زن و شوهر ، دیگران ارث نمی‏ برند و با بودن اولاد برای عمو نه در قرآن و نه در روایات ، ارثی ثابت نشده است .
پس آنان که عمو را در حکم پدر می‏دانند از پیش خود می‏ گویند و حرفشان مبنایی ندارد (پس با بودن حضرت زهرا (س) که فرزند رسول الله (ص) است ، به عموی او عباس ارث نمی‏رسد.)
مضافا آنکه از پیامبر (ص) در مورد علی -درود خدا بر او- نقل‏ شده است که : «اقضاکم علی‏» ، علی بهترین قاضی شماست و نیز از عمر بن خطاب نقل شده است که : «علی اقضانا» علی بهترین قضاوت کننده‏ ماست .
و این جمله ، عنوان جامعی است که برای حضرت علی (ع) به اثبات رسیده ، زیرا همه‏ دانش هایی که پیامبر (ص) ، اصحاب خود را با آنها ستوده از قبیل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم ، همه در مفهوم و معنای قضاوت اسلامی ، جمع است و وقتی می‏ گوییم علی در قضاوت از همه بالاتر است‏ یعنی در همه‏ علوم از دیگران بالاتر است .
(پس گفتار امام علی (ع) که می‏ گوید : با بودن اولاد ، عمو ارث نمی برد ، حجت است و باید آن را بپذیریم نه این گفته که عمو در حکم پدر است را ، زیرا به تصریح پیامبر (ص) ، علی (ع) از دیگران به احکام دین آشناتر است.)

هارون الرشید : پرسش دیگر ؛ چرا شما اجازه می‏ دهید مردم شما را به پیامبر نسبت‏ بدهند و بگویند : فرزندان رسول خدا (ص) ؟
در صورتی که شما فرزندان علی (ع) هستید ، زیرا هر کس به پدر خود نسبت داده می‏ شود (نه به مادر) و پیامبر (ص) جد مادری شماست .

امام کاظم (ع) : اگر پیامبر (ص) زنده شده و از دختر تو خواستگاری کند ، به او می‏ دهی ؟

هارون الرشید : سبحان الله ، چرا ندهم ؟ بلکه در آن صورت بر عرب و عجم و قریش ، افتخار هم خواهم کرد .

امام کاظم (ع) : اما اگر پیامبر (ص) زنده شود از دختر من خواستگاری نخواهد کرد و من هم نخواهم داد .

هارون الرشید : چرا ؟

امام کاظم (ع) : چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولی پدر تو نیست . (پس من می‏ توانم خود را فرزند رسول خدا (ص) بدانم.)

هارون الرشید : پس چرا شما خود را ذریه‏ رسول خدا (ص) می‏دانید ؟ حال آنکه ذریه از سوی پسر است نه از سوی دختر .

امام کاظم (ع) : مرا از پاسخ این پرسش معاف دار .

هارون الرشید : نه ، باید پاسخ بفرمایید و از قرآن دلیل بیاورید .

امام کاظم (ع) : «...و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی» (سوره انعام - آیه 84)

امام (ع) ادامه داد : اکنون می‏ پرسم که عیسی که در این آیه ذریه‏ ابراهیم به شمار آمده ، آیا از سوی پدر به او منسوب است‏ یا از سوی مادر ؟

هارون الرشید : به نص قرآن ، عیسی پدر نداشته است .

امام کاظم (ع) : پس از سوی مادر ، ذریه نامیده شده است . ما نیز از سوی مادرمان فاطمه (س) ، ذریه‏ پیامبر (ص) محسوب می‏ شویم . آیا آیه‏ دیگر بخوانم ؟

هارون الرشید : بخوانید !

امام کاظم (ع) : آیه‏ مباهله را می‏ خوانم : «فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین» (سوره آل عمران - آیه 61)

هیچ کس ادعا نکرده است که پیامبر (ص) در مباهله با مسیحیان نجران جز علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) ، کس دیگری را برای مباهله با خود برده باشد ، پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آیه‏ مزبور ، حسن (ع) و حسین (ع) هستند ، با اینکه آنها از سوی مادر به پیامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامی‏ اند .

هارون الرشید : از ما چیزی نمی‏ خواهید ؟

امام کاظم (ع) : نه ، فقط می‏ خواهم به خانه‏ خویش باز گردم .

هارون الرشید : در این مورد باید فکر کنیم !

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

روزی عمربن خطاب روی منبر پیامبر خدا (ص) نشسته و برای مردم سخنرانی می‌کرد ؛ در ضمن سخنان خود ، یاد‌آور شد که من بر جان و مال مومنان ولایت دارم .

امام حسین (ع) از گوشه مسجد ، خطاب به عمر فرمود :

مردک دروغگو از منبر‌ی که تعلق به پدرم رسول خدا (ص) دارد و ربطی به پدرت ندارد پایین بیا .

عمر گفت : «حسین ! آری بجان خودم سو‌گند که این منبر از آن پدر توست نه پدر من ، اما چه کسی این سخن را به تو آموخته ؟ حتما پدرت علی این کلمات را به تو یاد داده است؟!»

امام حسین (ع) : «اگر بفرمان پدرم سخن بگویم و فرمان پدرم را اطاعت کنم . بجان خودم سوگند که او هدایتگری راستین است و بوسیله او هدایت خواهم شد ؛ پدرم علی (ع) طبق پیمانی که پیامبر خدا (ص) بوسیله جبرئیل و از جانب خداوند آورده است ، بر گردن مردم بیعت دارد و جز افرادی که منکر کتاب خدا هستند کسی نمی‌تواند این بیعت را انکار نماید . مردم از این بیعت و پیمان الهی قلبا آگاهند ؛ امازبانا آنرا انکار می‌کنند. وای بر آنان که حق ما اهل بیت را انکار می‌نمایند ، اینان چگونه با پیامبر خدا (ص) روبرو خواهند شد ؟ در حالی که پیامبر (ص) بر آنان غضبناک خواهد بود و برای خو‌یشتن عذابی سخت در پیش دارند»

عمر گفت : ای حسین ! هر کس حق پدرت را انکار کند لعنت خدا بر او باد ، لکن بدان که مردم ، ما را به حکومت گماشتند و ما نیز این حکومت را پذیرفتیم ، اگر مردم پدرت را امیر خود می‌ساختند ، ما نیز فرمان می‌بردیم .

امام حسین (ع) گفت : «ای پسر خطاب ! پیش از آنکه تو ابوبکر را بر خویشتن امیر سازی تا او هم در مقابل ، بدون هیچ‌گونه مدر‌کی از طرف پیامبر (ص) و بدون رضایت اهل بیتش، تو را بر مردم امیر سازد ، کدام مردم تو را بر خود امیر کرده بودند؟

ای عمر ! آیا تو چنین می‌پنداری که رضایت تو موجب خوشنودی حضرت محمد (ص) است ؟ اما خشنودی اهل بینش موجب غضب او خواهد بود ؟!

به خدا سوگند اگر زبانم باز بود که حقایق را بگویم و مردم نیز حقایق را تصدیق می‌نمودند و افراد با ایمانی بودند که وارد عمل شوند ، تو نمی‌توانستی روی منبری که مربوط به خاندان پیامبر (ص) است قرار‌ گیری و روی سر آنان به سخنرانی پردازی و با قرآنی که در این خاندان نازل گشته است بر آنان حکومت کنی ، با اینکه کلمات و حروف قرآن را از یکدیگر نمی‌‌شناسی و جز مسمو‌عاتی اندک از تفسیر و تأویل آن سر در نمی‌آوری .

در بی کفایتی تو همین بس که بین خطا‌کاران و پاکان فرق نمی‌گذاری ، خداوند ترا بسزای اعمالت برساند و خداوند درباره این همه بدعت‌ ها که بنیان گذاشتی ، سخت مورد بازپرسی‌ ات قرار خواهد داد.

 منبع : تاریخ ابن عساکر (از کتب اهل سنت)


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

پس از آنکه مأمون ، دخترش را به امام جواد (ع) تزویج کرد ، در مجلسی که مأمون و امام (ع) و یحیی بن اکثم و گروه بسیاری از علما در آن حضور داشتند .

یحیی به امام جواد (ع) رو کرد و پرسید ؛ روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر اسلام (ص) رسید و گفت : «یا محمد ! خداوند به شما سلام می‎رساند و می‎فرماید : من از ابوبکر راضی هستم ، از او بپرس که آیا او هم از من راضی است ؟»

نظر شما درباره این حدیث چیست ؟

امام جواد (ع) فرمودند : من منکر فضیلت ابوبکر نیستم ، ولی کسی که این خبر را نقل می کند باید خبر دیگری را نیز که پیامبر اسلام (ص) درحجة الوداع بیان کرد را از نظر دور ندارد . پیامبر (ص) فرمود : «کسانی که بر من دروغ می‎بندند ، بسیار شده‌اند و بعد از من بسیار خواهند بود ، هر کس به عمد بر من دروغ ببندد ، جایگاهش در آتش خواهد بود . پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد ، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید ، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود ، بگیرید و آنجه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود ، رها کنید» ،

این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست ، زیرا خداوند فرموده است : «ما انسان را آفریدیم و می‎دانیم در دلش چه چیز می‎گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.»


آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد ؟! آیا عقلا این روایت قابل قبول است ؟

یحیی گفت : روایت شده است که : «ابوبکر و عمر در زمین ، مانند جبرئیل و میکائیل در آسمان هستند.»

امام جواد (ع) فرمود : درباره این حدیث نیز باید دقت شود ؛ چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظه‎ای از دایره اطاعت خدا خارج نشده‎اند ، ولی ابوبکر و عمر زمانی مشرک بوده‎اند ، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‎اند ، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کرده‎اند ، بنابراین محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند .

یحیی گفت: همچنین روایت شده است که :«ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند» . درباره این حدیث چه می‎گویید ؟

امام جواد (ع) فرمود : این روایت نیز محال است که درست باشد زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمی‎شود (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشند!) .
این روایت را بنی‌امیه درباره ابوبکر و عمر جعل کرده اند در مقابل حدیثی که از پیامبر اسلام (ص) درباره حسن و حسین ـ علیهما‌السلام ـ نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» .


یحیی گفت : روایت شده است که : «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است» .

امام جواد (ع) فرمود : این نیز محال است ؛ زیرا در بهشت ، فرشتگان مقرب خدا ، آدم ، محمد (ص) و همه انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند ، چطور بهشت با نور اینها روشن نمی‎شود ولی با نور عمر روشن می‎گردد ؟!

یحیی اظهار داشت : روایت شده است که : «عمر هر چه گوید ، از جانب مَلَک و فرشته می‎گوید.»

امام جواد (ع) فرمود : ابوبکر با آنکه (از نظر شما) از عمر افضل است ، بالای منبر می‎گفت : «من شیطانی دارم که مرا منحرف می‎کند ، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم ، مرا به راه درست باز آورید.»

یحیی گفت : روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود :‌ «اگر من به پیامبری مبعوث نمی‎شدم ، حتما عمر مبعوث می‎شد.»

امام جواد (ع) فرمود : کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‎تر است ، خدا در کتابش فرموده است :

«به خاطر بیاور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم ، و از تو و از نوح…»

از این آیه صریحاً بر می‎آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است ، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند ؟

هیچ یک از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرک نورزیده‎اند ، چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث می‎کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپری کرده است ؟! و نیز پیامبر (ص) فرمود : «در حالی که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم.»

باز یحیی گفت : روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود : «هیچگاه وحی از من قطع نشد ، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است» ، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است !

امام جواد (ع) فرمود : این نیز محال است ، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوت خود شک کند . خداوند می‎فرماید : «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر می‎گزیند . (بنابراین با گزینش الهی ، دیگر جای شکی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد) .

یحیی گفت : روایت شده است که پیامبر (ص) فرمود : «اگر عذاب نازل می‎شد کسی جز عمر از آن نجات نمی‎یافت».

امام جواد (ع) فرمود : این نیز محال است زیرا خداوند به پیامبر اسلام (ص) فرموده است : «و مادام که تو در میان آنان هستی ، خداوند آنان را عذاب نمی‎کند و نیز مادام که استغفار می‎کنند ، خدا عذابشان نمی‎کند» . بدین ترتیب تا زمانی که پیامبر در میان مردم است و تا زمانی که مسلمانان استغفار می‎کنند ، خداوند آنان را عذاب نمی‎کند .

بدین ترتیب یحیی بن اکثم خاموش شد و دیگر نتوانست سخنی بگوید!

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

وقتی‌ که امام حسن (ع) شهید شد ، برادر بزرگوارش امام حسین (ع) پیکر مطهر آن حضرت را در تابوت قرار داد و آن را بطرف محل نماز پیامبر اکرم (ص) برد .

در آنجا بر جنازه برادر نماز خواند . آنگاه او را وارد مسجد پیامبر (ص) کرد ؛ همینکه حضرت بالای قبر رسول خدا (ص) ایستاد خبر به عایشه رسید .

به عایشه گفتند که : «جنازه حسن بن علی را آورده‎اند تا کنار پیامبر خدا (ص) دفن کنند.»

عایشه بلافاصله سوار بر قاطری زین شده گردید ‎(در اسلام اولین زنی که بر زین سوار شد عایشه بود) و فریاد زد :
«فرزندتان را از خانه من دور کنید ، که در خانه من کسی دفن نخواهد شد و کسی حق ندارد که پرده رسول خدا (ص) را بردَرد!»

اینجا بود که امام حسین (ع) به عایشه فرمود : «تو و پدرت پیش از اینها پرده پیامبر (ص) را دریدید ، تو کسی را وارد منزل پیامبر (ص) ساختی و در کنار پیامبر دفن کردی که پیامبر (ص) هرگز جوار و نزدیکی با او را دوست نداشت ؛ ای عایشه روزی خواهد آمد که خداوند درباره این گناه تو را مورد بازپرسی قرار دهد ؛ برادرم به من امر کرده است که او را نزدیک پدرش پیامبر خدا (ص) بگذارم تا با او تجدید عهدی نماید.»

این را هم بدان که برادرم از همه کسی به خدا و رسولش آگاه ‎تر است و از همه کس به تاویل کتاب خدا عالم ‎تر است و او کسی نیست که پرده رسول خدا (ص) را بردرد ؛ زیرا خداوند در قرآن می‏ فرماید :
«ای کسانی که ایمان آورده‌‎اید ، وارد منزل ‎‎های پیامبر نشوید مگر آنگاه که به شما اجازه دهند.»

و اما تو ای عایشه بدون اجازه پیامبر (ص) مردانی (ابوبکر و عمر) را وارد منزل او ساختی و آنها در کنار پیامبر (ص) دفن کردی .

از طرف دیگر با اینکه خداوند فرموده است : «ای کسانی که ایمان آورده‌‎اید صداهای خویش را بلندتر از صدای پیامبر نسازید» ، بجان خودم سوگند که تو بخاطر پدرت (ابوبکر) و رفیق پدرت (عمر بن الخطاب) بیخ گوش پیامبر (ص) کلنگ‎ها بر زمین زدی و آن دو را کنار پیامبر دفن کردی با اینکه خداوند متعال فرموده است : «کسانی که نزد پیامبر آهسته حرف می‎زنند ، خداوند دل هایشان را برای تقوی امتحان کرده است» .

«بجان خودم که پدرت و رفیقش عمر بن خطاب ، با نزدیک شدن و دفن شدن نزد پیامبر (ص) او را شکنجه داده و اذیت کردند زیرا در دوران زندگی آن حضرت ، حقوقی را که خداوند با زبان پیامبرش به آنان فرمان داده بود ، رعایت نکردند (و اشکال نکن که پیامبر (ص) اکنون رحلت کرده) زیرا خداوند برای مرده مومنین همان حرمت را که برای زندگان آنان است در نظر گرفته است .

ای عایشه برادرم وصیت کرده بود که اگر کسی مانع شد ، او را در اینجا دفن نکنم‎ ، بخدا سوگند اگر - بینی و بین الله بر خلاف وصیت برادرم‎ - جایز بود او را در کنار قبر پیامبر (ص) دفن کنم ، هر چند که برای تو ناگوار بود ، ولی حتما برادرم را همین جا دفن می‎کردم تا دماغت به خاک مالیده شود.»

سپس محمد بن حنفیه برادر ناتنی حضرت ، به سخن در آمده گفت :
«ای عایشه تو بخاطر دشمنی با بنی‌هاشم روزی بر قاطر و روزی بر شتر سوار می‎شوی ، نه سر از پای خویشتن می‎شناسی و نه در یک سرزمین آرام می‎گیری.»

عایشه از شدت عصبانیت رو به محمد حنیفه کرده و گفت: «ای فرزند حنفیه ! اینان پسران فاطمه‎ اند که می‎بینی سخنوری می‎‎کنند ، تو را با سخنرانی چه کار؟»

در این لحظه حضرت حسین (ع) به دفاع از برادر پرداخته و فرمود :

«ای عایشه ! تو می‎خواهی برادرم محمد را از فرزندان فاطمه دور سازی ؟ بخدا سوگند که او بجای یک فاطمه از سه فاطمه نسب دارد ؛ فاطمه بنت عمران ، فاطمه بنت اسد بن هاشم و فاطمه بنت زائده» .

بدین ترتیب امام حسین (ع) با دلایل محکم ، دماغ عایشه را به خاک مالید اما طبق وصیت برادرش برای اینکه با فتنه جدید عایشه ، جنگ و خونریزی جدیدی رخ ندهد پیکر مطهر او را در کنار پیامبر (ص) دفن نکرد و پیکر مطهر او را به قبرستان بقیع برد و به خاک سپرد.


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

دانلود فیلترشکن پرسرعت - دانلود وی پی ان - سکس - سکسی - فیلم - سوپر - نماز - ایمان - دعا - خانم - دختر خوشکل -

چگونگی قضاوت کردن امیرالمومنین علی (ع) و سپس 10 قضاوت زیبا از آن حضرت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چگونگی قضاوت کردن امیرالمومنین علی (ع)

روزی عمر بن خطاب به امیرالمومنین علی (ع) گفت : در داوری شتاب می کنی .
امیرالمومنین علی (ع) در همان لحظه کف دستش را گشود و به عمر فرمود : چند انگشت در این دست است ؟
عمر گفت : ۵ انگشت .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : در پاسخ شتاب کردی .
عمر گفت : نیاز به تامل نداشت. در نگاه اول آشکار بود که دارای ۵ انگشت هستی .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : من نیز در حکم در مورد آنچه برایم آشکار است شتاب می کنم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اکنون 10 قضاوت زیبا از امیرالمومنین علی (ع)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 - اثبات مادر بودن زن

زنی با جوانی نزد قاضی رفتند که جوان زن را مادر خود می خواند و زن امتناع میکرد !
زن رو به قاضی گفت : این چهار نفر که برادرانم هستند گواه میدهند که این جوان پسر من نیست !
آن چهار برادر گفتند : این چهل تن همراه ما هستند شهادت می دهند که خواهر ما فرزندی نداشته و هنوز دختر است و چون قاضی این را شنید دستور به حکم حد پسر داد .
پسر رو به امیرالمومنین علی (ع) که آنجا حاضر بود کرد و فریاد داد : ای علی (ع) تو حکم کن میان ما که به خدا قسم این زن مادر من باشد و مرا نیز 2 سال شیر داده است .
امیرالمومنین علی (ع) رو به زن گفت : ای زن ! سرپرست تو چه کسی می باشد ؟
زن به برادرانش را اشاره کرد .
امیرالمومنین علی (ع) از برادرانش خواست تا وکالت خواهرشان را به او بدهند و برادران آن زن قبول کردند و گفتند که هر حکمی شما نمایید مورد قبول ما باشد .
امیرالمومنین علی (ع) رو به زن کرد و گفت که ای زن من تو را به مهر 400 دینار به عقد این جوان آوردم و به غلام خود گفت تا که به منزل برود و این مبلغ را بیاورد و رو به زن کرد و گفت : برخیز و دست شوهرت را بگیر و به خانه برو .
زن وقتی این چنین شنید گریه سر داد و گفت : چگونه است من با فرزندم همبستر شوم ؟
و این چنین زن به مادر بودن خود اعتراف کرد !
..........................................................................................................................
 2 - دو مادر و یک فرزند

در زمان خلافت عمر بن خطاب ، دو زن بر سر کودکى نزاع مى کردند و هر کدام او را فرزند خود مى خواند ، نزاع را  به نزد عمر بردند ، عمر نتوانست مشکلشان را حل کند از این رو دست به دامان امیرالمومنین علی (ع) گردید .
امیرالمومنین علی (ع) ابتدا آن دو زن را فراخوانده و آنان را موعظه و نصیحت فرمود ولی سودى نبخشید و آن دو زن همچنان به مشاجره خود ادامه مى دادند .
امیرالمومنین علی (ع) چون این وضعیت را دید ، دستور داد اره اى بیاورند .
در این موقع آن دو زن گفتند : یا علی (ع) ! مى خواهى با این اره چکار کنى ؟
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : مى خواهم فرزند را دو نصف کنم تا براى هر کدامتان یک نصف باشد !
از شنیدن این سخن یکى از آن دو ساکت ماند ، ولى دیگر فریاد برآورد : خدا را خدا را ! یا ابا الحسن ! اگر حکم کودک این است که باید دو نیم شود من از حق خودم صرف نظر کردم و راضى نمى شوم عزیزم کشته شود .

آنگاه امیرالمومنین علی (ع) فرمود : الله اکبر ! این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگرى مى بود او نیز به حالش ‍ رحم مى کرد و بدین عمل راضى نمى شد .
در این موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به کذب خود اعتراف کرد و به واسطه قضاوت آن حضرت ، حزن و اندوه از عمر بن خطاب برطرف گردیده و براى آن حضرت دعاى خیر نمود !
..........................................................................................................................
 3 - قضاوت بسیار زیبا برای شناسایی غلام

در زمان خلافت امیرالمومنین علی (ع) ، مردى کوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند ، در بین راه غلام مرتکب تقصیرى شده مولایش او را کتک زد .
غلام بر آشفته و به مولاى خود گفت : تو مولاى من نیستى بلکه من مولا و تو غلام من مى باشى !
و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم مى گفتند : اى دشمن خدا ! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علی (ع) ببرم .
چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد امیرالمومنین علی (ع) رفتند و مولا (ضارب) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتکب خلافى شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته و مرا غلام خود مى خواند .
دیگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گوید و او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمایى و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود مى خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید !
امیرالمومنین علی (ع) به آنان فرمود : بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید .
چون صبح شد ؛ امیرالمومنین علی (ع) به قنبر فرمود : دو سوراخ در دیوار آماده کن !
و آن حضرت عادت داشت همه روزه پس از اداى فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول مى شد تا خورشید به اندازه نیزه اى در افق بالا مى آمد .
آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده مى گفتند : امروز مشکل تازه اى براى امیرالمومنین روى داده که از عهده حل آن بر نمى آید !
تا اینکه امیرالمومنین علی (ع) پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده و فرمود : چه مى گویید ؟
آنان باز هم شروع کردن به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگرى غلام !
امیرالمومنین علی (ع) به آنان فرمود : برخیزید که مى دانم راست نمى گویید و آنگاه به آنان فرمود : سرتان را در سوراخ داخل کنید و به قنبر فرمود : زود باش شمشیر رسول خدا (ص) را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم .
غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید و آن دیگر همچنان سرش را نگه داشت .
امیرالمومنین علی (ع) رو به غلام کرده و فرمود : مگر تو ادعا نمى کردى من غلام نیستم ؟
غلام گفت : آرى ، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایى شدم .
پس آن حضرت از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسلیم نمود .
..........................................................................................................................
 4 - مجازات متفاوت 6 مرد زناکار و علتش

6 مرد را پیش قاضی بردند به جرم زنا کاری و قاضی گفت که همه را سنگسار کنند .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود که این حکم درست نباشد .
حکم درست را از حضرت پرسیدند .
حضرت فرمود : باید اولی را گردن زد ، دومی را سنگسار کرد ، سومی را حد زنا کار که صد تازیانه باشد زد ، چهارمی را حد 50 تازیانه زد ، پنجمی را تنبیه نمایند و ششمی را بی مجازات ببخشند .
از حضرت پرسیدند که جرم هر 6 نفر یکی بوده اما چرا مجازات آنها متفاوت است ؟
امیرالمومنین علی (ع) فرمود که : اولی کافر میباشد که به دروغ به اسلام آمده و با زن مسلمه ای زنا کرده که حکمش قتل است ، دومی مرد محصن بود یعنی زن داشت و حکمش سنگسار است ، سومی محصن نبود لذا حکمش حد است ، چهارمی غلامی بود که حدش نصف میباشد ، پنجمی نابالغ بود که تنبیه کافی است و ششمی دیوانه بود که حکمی بر او نمی باشد .
..........................................................................................................................
 5 - قضاوتی جالب درباره شراب خوار

کسی در زمان خلافت ابوبکر شراب خورد و او را گرفتند و حد را خواستند اجرا کنند .
اما فرد شراب خوار ادعا کرد نمی دانسته که شرب الخمر حرام است .
لذا ابوبکر اورا به نزد مولا علی (ع) فرستاد تا حکم کند .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : او را به نزد انصار و مهاجر برده و ببینند که آیا او را کسی خبر رسانده یا خیر اگر کسی او را خبر رسانده بود در جا حدش زنند و اگه کسی به او خبر نداده بود او توبه کند و رهایش سازند .
..........................................................................................................................
 6 - چگونگی تشخیص ادعای شاکی

در زمان خلافت امیرالمومنین امیرالمومنین علی (ع) ، مردی را نزد آن حضرت آوردند که ادعا می کند کسی بر سرش ضربه ای زده و در اثر این ضریه چشمانش نمی بیند و زبانش از کار افتاده و حس بویایی خود را نیز از دست داده .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : اگر راست بگوید سه دیه ی کامل بر او واجب است .
اطرافیان گفتند که از کجا صحت و سقم ادعاهایش را تشخیص دهیم ؟
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : برای اینکه درستی ادعای او مبنی بر اینکه چشمش نمی بیند ثابت شود او را در مقابل آفتاب قرار دهند بطوریکه آفتاب مستقیم به چشمانش بتابد . اگر راست نگفته باشد نمی تواند چشمانش را باز نگهدارد . و در مورد ادعایش مبنی بر اینکه دیگر حس بویایی ندارد ، پنبه ای را بسوزانند و مقابل بینی اش بگیرند اگر از چشمانش آب سرازیر شد و سرش را از دود دور کرد صادق نیست و گرنه راست می گوید . ولی در اینکه ادعا می کند زباش آسیب دیده به طوریکه تکلمش را از دست داده ، باید سوزنی در زباش بزنند ، اگر خون سرخ بیرون آید زبانش سالم است ولی اگر خون سیاه بیرون آید در ادعایش صادق است .

..........................................................................................................................
 7 - فرزند پسر برای کدام زن است ؟

مردى داراى دو زن بود که هر دو نفر آنها باردار بودند .
هر یک از آنها آرزو مى کردن که فرزندى که به دنیا مى آورد پسر باشد تا بدین وسیله پیش ‍ شوهرش محبوبتر گردد .
در آن زمان به دلیل پایین بودن سطح فرهنگ و نقش مهمى که مردان در تقویت بنیه نظامى داشتند ، داشتن فرزندان پسر ، افتخار بوده و داشتن فرزندان دختر ، موجب سرافکندگى محسوب مى شد !
از قضا هر دو زن در یک شب تاریک و در یک اتاق ، زایمان مى کنند .
یکى از آنها دختر و دیگرى پسر به دنیا مى آورد .
زنى که دختر زاییده بود در یک زمان مناسب ، فرزندش را با نوزاد پسر هوویش عوض مى کند و وانمود مى کند که او پسر زاییده و هوویش دختر زاییده است !
این کارباعث اختلاف و درگیرى بین دو هوو شده و کسى نتوانست بین آن دو زن قضاوت کند .
طبق معمول براى قضاوت در این مورد به دریاى علم و حکمت ، امیرالمومنین علی (ع) مراجعه مى شود .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : شیر هر دو مادر را به مقدار معین و مساوى با هم مقایسه کنند و  آن دو را وزن کنند سپس شیری که سنگین تر است مربوط به مادر نوزاد پسر می باشد .

***************
دلیل علمی این قضاوت امیرالمومنین علی (ع) امروزه اثبات شده است .
به دلیل اختلاف ساختمان جسمانى زن و مرد ، خداوند متعال حتى در تغذیه نوزادان نیز اختلاف قائل شده است . شیرى که پسر از آن تغذیه مى کند باید از املاح و فلزات بیشترى برخوردار باشد تا استخوان بندى و اسکلت و همچنین عضلات محکم تر و نیرومندترى رابراى مردانى که وظایف سنگین تر ، خشن تر و خطرناکترى به عهده خواهند داشت ، فراهم سازد .
..........................................................................................................................
 8 - حکم زنای زن باردار

زنی حامله را نزد قاضی بردن که زنا داده ، قاضی حکم سنگسار داد اما امیرالمومنین علی (ع) فرمود که این درست نمی باشد چون که شما مطمئن نیستید که طفل مرده باشد یا نه و باید به او مهلت دهید تا طفلش را به دنیا آورد و برای طفل پرستاری برگزینید و سپس حد او را اجرا نمایید .
..........................................................................................................................
 9 - داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت !

دو نفر مرد به حضور رسول خدا (ص) رسیدند .
یکى از آنان گفت : اى رسول خدا ! گاو این شخص ، الاغ مرا کشته است در این باره بین ما قضاوت کن .
رسول خدا (ص) فرمود : نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کند .
آنان نزد ابوبکر رفتند و جریان خود را به او گفتند .
ابوبکر گفت : چرا نزد رسول خدا (ص) نرفته اید و نزد من آمده اید ؟
آن دو نفر گفتند : به حضور آن حضرت رفتیم او ما را به نزد شما فرستاد .
ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوانى را کشته است چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست !
آن دو نفر به حضور رسول خدا (ص) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن حضرت رساندند .
پیامبر (ص) فرمود : نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت کند .
آنان نزد عمر رفته و جریان را گفتند .
عمر بن خطاب گفت : چرا نزد رسول خدا (ص) نرفته اید و به اینجا آمده اید ؟
آن دو نفر گفتند : به حضور رسول خدا (ص) رفتیم ، او ما را نزد شما فرستاد .
عمر گفت : چرا پیامبر (ص) شما را نزد ابوبکر نفرستاد ؟
گفتند : نزد او نیز فرستاد .
عمر گفت : او چه گفت ؟
آن دو نفر گفتند : ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوان دیگر را کشته است و چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست .
عمر گفت : به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته !
آن دو نفر دوباره به حضور رسول خدا (ص) بازگشتند و همه جریان را به عرض آن حضرت رساندند .
پیامبر (ص) به آنان فرمود : به حضور علی بن ابیطالب (ع) بروید تا او در این مورد قضاوت کند .
آن دو نفر به حضور امیرالمومنین على (ع) رفته و جریان را گفتند .
امیرالمومنین على (ع) فرمود : اگر گاو به اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است ، صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بدهد و اگر الاغ به اصطبل و جایگاه گاو رفته و گاو او را کشته است ، بر گردن صاحب گاو چیزى نیست .
آن دو مرد به حضور رسول خدا (ص) بازگشتند و چگونگى قضاوت امیرالمومنین على (ع) را به عرض رساندند .
پیامبر (ص) فرمود : لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ . على بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعال بین شما قضاوت نموده است .
سپس پیامبر اکرم (ص) فرمود : حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوت ، مردى را قرار داد که طبق سنت حضرت داوود (ع) در قضاوت داورى مى کند .
..........................................................................................................................
 10 - حل یک مساله جالب ریاضى توسط علی ( ع)

عبدالرحمن بن حجاج  مى گوید : از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمومنان على (ع) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :
دو نفر مرد در مسافرت با هم رفیق شدند .
هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند .
نفر اول سه گرده نان از سفره خود بیرون آورد و نفر دوم پنج گرده نان .
در آن هنگام مردى از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند .
او نیز کنار سفره آنان نشست و از آن غذا خوردند .
مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنان داد و گفت : این هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت .
آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند .
صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو .
ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است .
آنان نزاع و کشمکش ‍ خود را نزد امیرالمومنین على (ع) آوردند و داورى را به او واگذار نمودند .
امیرالمومنین على (ع) به آنان فرمود : نزاع و کشمکش در اینگونه امور از فرومایگى و پستى است . صلح و سازش بهتر است . بروید سازش کنید .
صاحب سه نان (نفر اولی) گفت : من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره قضاوت به حق کنید .
امیرالمومنین علی (ع) خطاب به نفر اول فرمود : اکنون که تو حاضر به سازش نیستى و حقیقت را مى خواهى ، بدان که حق تو از آن هشت درهم ، فقط یک درهم است .
او گفت : سبحان اللّه ! چطور حقیقت اینگونه است ؟!
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : اکنون بشنو تا توضیح دهم . آیا تو صاحب سه نان نبودى ؟
او گفت : بله من صاحب سه نان هستم .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : رفیق تو صاحب پنج نان است ؟
او گفت : آرى .
امیرالمومنین علی (ع) فرمود : بنابراین این هشت نان شامل 24 قسمت (با توجه به سه نفر خورنده) مى شود . تو (صاحب سه نان) هشت قسمت نان ها را خورده اى و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفیق تو (صاحب پنج نان) است و یک درهم آن مال تو (صاحب سه نان) است .
آن دو مرد در حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر امیرالمومنین علی (ع) رفتند .

******************
توضیح بیشتر قضاوت زیبای مولا در این قضیه جالب :

هر نان را 3 تکه فرض می کنیم . این 8 نان را 24 تکه در نظر می گیریم  . و چون همه به اندازه مساوی خورده اند پس هر کدام 8 تکه از 24 تای کل خورده اند . حال نفر سوم 8 درهم پول پرداخته برای 8 تکه ای که خورده . در نتیجه برای هر تکه یک درهم پرداخت کرده است .
حال باید دید که این 8 تکه که نفر سوم خورده چقدرش مال نفر اول و چقدرش مال نفر دوم است .
نفر اول 3 نان داشته یعنی 9 تکه و چون خودش مثل بقیه 8 تکه نان خورده پس  یک تکه از نانش می ماند که نفر سوم خورده است . و چون نفر سوم به ازای هر تکه نان یک درهم پول داده پس فقط یک درهم حق نفر اول است .
نفر دوم 5 نان داشته یعنی 15 تکه نان . و چون خودش 8 تکه نان خورده 7 تکه دیگر می ماند که آن را نفر سوم خورده است . و چون نفر سوم به ازای هر تکه نان یک درهم پول پرداخت کرده است در نتیجه باید 7 در هم به ازای این 7 تکه نان به نفر دوم برسد .


برای دیدن مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

«عبدالله بن نافع» از خوارج بود و برای خود طرفداران و دار و دسته‌ای داشت، که با امیرالمونین علی (ع) به خاطر کشتن خوارج در جنگ نهروان دشمن بود.

روزی عبدالله گفت: اگر بر روی زمین کسی باشد که مرا قانع کند که علی (ع) در کشتن خوارج، بر حق بود، هر جا که باشد به محضرش می‌روم و تا آخر عمر مرید او می‌شوم.

یکی از حاضران گفت : آیا به نظر تو هیچ کس از فرزندان علی (ع) نیست که تو را قانع سازد ؟

عبدالله : آیا در میان فرزندان او دانشمندی وجود دارد؟

یکی از حاضران : همین‌ نشانه ناآگاهی توست. مگر می‌شود در میان فرزندان علی (ع) دانشمندی وجود نداشته باشد؟


عبدالله : اکنون دانشمند خاندان علی (ع) کیست؟

یکی از حاضران : محمد بن علی معروف به امام باقر (ع) است.

عبدالله با برجستگانِ طرفدارش به مدینه سفر کرد و به محضر امام باقر (ع) رسید.

امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را به آن مجلس دعوت کرد، مجلس از دو طرف پر از جمعیت شد.

امام باقر (ع) مثل ماه تابان در میان آنها درخشید. امام (ع) ابتدا به حمد و ثنای خداوند پرداخت و سپس فرمود : ای گروه فرزندان مهاجر و انصار! هر کسی از شما که فضیلتی از امیرالمونین علی (ع) می‌داند برخیزد و آن را بازگو کند.

آنها از هر سو برخاستند و بخشی از فصایل امیرالمونین علی (ع) را بیان کردند.

عبدالله گفت : من نیز این فضایل را از این محدثان روایت می‌کنم و به همه آنها آگاه هستم ، ولی نظر من این است که علی (ع) بعد از ماجرای حَکَمین و در قضیه دَوْمَه الجندل (بعد از جنگ صفین) به خاطر تأیید آن کافرند.

حاضران در ضمن برشمردن فضایل امیرالمونین علی (ع) به ذکر ماجرای جنگ خیبر پرداختند که هر روز برای فتح خیبر، گروهی با فرماندهی شخصی (از جمله، ابوبکر و عمر) به جبهه جنگ می‌رفتند و بی‌نتیجه باز می‌گشتند؛ سرانجام رسول خدا (ص) فرمود :

«لاُعْطیَنَّ الرّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ، وَ یُحِبُّهُ اللهُ و رسولُهُ کَرّارٍ غَیرَ فَرّارٍ. لا یَرجِعُ حَتّی یَفْتَحَ اللهُ عَلی یَدَیهِ»؛ فردا پرچم را به دست مردی می‌دهم که خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش او را دوست دارند، رزمنده شجاعی که پیاپی به دشمن حمله می‌کند و هرگز پشت به جبهه نمی‌نماید و بر نمی‌گردد مگر با پیروزی .

امام باقر (ع) به عبدالله فرمود : نظر تو درباره این حدیث چیست؟

عبدالله: حدیث صحیح است، و شکی در صدق آن ندارم ولی علی (ع) بعد از جریان‌های عصر معاویه از ماجرای حکمین کافر شد. و من به ایمان او قبل از جریان جنگ صفین کاری ندارم.

امام باقر (ع) : مادرت به عزایت بنشیند، به من بگو آیا آن هنگام که خداوند امیرالمونین علی (ع) را دوست می‌داشت، می‌دانست که آن حضرت ، خوارج نهروان را می‌کشد یا نمی‌دانست؟ اگر بگویی نمی‌دانست مطلقا کافر شده‌ای.

عبدالله : خداوند می‌دانست.

امام باقر (ع) : آیا خداوند علی (ع) را به خاطر اطاعتش دوست می‌داشت یا به خاطر گناهش؟

عبدالله : معلوم است که به خاطر اطاعتش دوست می‌داشت.

امام باقر (ع) : بنابراین برخیز که محکوم شدی (زیرا اقرار نمودی که خداوند امیرالمونین علی (ع) را به خاطر این که می‌دانست تا آخر عمر، اعمال نیک انجام می‌دهد دوست داشت.)

عبدالله برخاست در حالی که این آیه را می‌خواند:

«حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ»؛بقره 187

یعنی هم چون روشنی سپیده سحر، حقانیت علی (ع) برایم آشکار گردید.

سپس بیانات مستدل امام باقر (ع) را با این جمله قرآن تأیید کرد:

«اللَّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛انعام 124

خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را در کجا قرار دهد (و چه کسانی را به امامت رساند)!


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

امام صادق (علیه السلام) روایت فرمود :

آنگاه که امیرالمومنین علی (علیه السلام) را از حق مسلم خود محروم ساختند و خلافت به ابوبکر رسید ، ابوبکر خواست در برابر آن حضرت بر این عمل خلاف خود عذر بیاورد .

لذا ابوبکر در خلوت به حضور آن حضرت رسید و شروع به عذر تراشى کرد و گفت : یا ابالحسن ، به خدا سوگند ، مرا در کار خلافت میل و رغبتى نبود و نه آن اعتمادى را که امت به آن محتاجند در خود مى بینم ، و نه نیروى مالى دارم و نه عشیره زیادى ، و نه خود را به این مقام از دیگران سزاوارتر مى دانم .

امیرالمومنین على (ع) فرمود : اگر مساله چنین است ، پس چه چیز تو را به این کار وادار نموده است ؟

خلیفه اول گفت : حدیثى از پیامبر (ص) شنیده ام که فرمود : خداوند امت مرا به گمراهى جمع نمى کند ، چون اجماع مردم را دیدم از گفتار پیامبر (ص) پیروى کردم و هرگاه مردم را مخالف این امر مى دانستم ، هرگز این مقام را قبول نمى کردم .

امیرالمومنین على (ع) فرمود : از زبان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل کردى که خداوند امت مرا به گمراهى جمع نمى کند ، آیا من هم فردى از امت بودم یا نه ؟
آیا گروه دیگرى که از خلافت و بیعت امتناع داشتند ، مانند : سلمان ، عمار ، ابوذر ، مقداد ، سعد بن عباده و جمعى از انصار که با او بودند ، آیا از امت بودند یا نه ؟

خلیفه اول گفت : آرى شما و همه ایشان از امت بودید .

امیرالمومنین على (ع) : پس در این صورت حدیث پیامبر (ص) را چگونه براى خلافت خود دلیل و مدرک مى دانى ؟ در حالى که آنها با خلافت تو مخالف بودند و در میان امت براى آنها عیب و نقص نمى باشد و از یاران ممتاز پیامبر (ص) هستند .

خلیفه اول : من تا خاتمه کار خلافت از مخالفت ایشان بى اطلاع بودم ، وقتى هم که با خبر شدم ، ترسیدم اگر خودم را کنار بکشم مردم از دین برگردند .

امیرالمومنین على (ع) : بگو کسى که شایسته این مقام است چه خصوصیاتى را باید داشته باشد ؟

خلیفه اول : خیرخواهى ، وفا ، عدم چاپلوسى ، نیک سیرتى ، آشکار ساختن عدالت ، عالم بودن به کتاب و فصل الخطاب ، داشتن زهد در دنیا و بى رغبتى نسبت به آن ، اخذ نمودن حق مظلوم از ظالم و ستمگر و در این امر دور و نزدیک یکسان است . (بعد خلیفه اول ساکت شد.)

امیرالمومنین على (ع) : سبقت در اسلام و قرابت با پیامبر (ص) چطور ؟

خلیفه اول گفت : آرى باید سبقت در اسلام و قرابتش با پیامبر (ص) مسلم باشد .

امیرالمومنین على (ع) : تو را به خدا سوگند مى دهم ابابکر ! صفاتى را که گفتى ، آیا در وجود خودت مى یابى ، یا در وجود من ؟

خلیفه اول : در وجود تو یا ابالحسن .

امیرالمومنین على (ع) : تو را به خدا ، آیا دعوت رسول خدا را ، نخست من اجابت کردم یا تو ؟

خلیفه اول : البته تو .

امیرالمومنین على (ع) : آیا سوره برائت را من در مراسم حج به مشرکین ابلاغ کردم یا تو ؟

خلیفه اول : بله تو قرائت کردى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا در موقع هجرت پیامبر (ص) من جان شیرین خویش را سپر آن حضرت قرار دادم یا تو ؟

خلیفه اول گفت : الحق که تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا در روز غدیر (( بنا به فرموده پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم )) من مولاى تو و همه مسلمانان شدم ، یا تو ؟

خلیفه اول : بله تو .

امیرالمومنین على (ع) : آیا در آیه زکات ، ولایتى که با ولایت خدا و پیامبر (ص) هم ردیف آمده مربوط به تو است یا به من ؟

خلیفه اول : مربوط به تو است .

امیرالمومنین على (ع) : آیا حدیث منزلت که از پیامبر (ص) وارد شده : (( اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى )) درباره من بوده یا درباره تو ؟

خلیفه اول : البته درباره تو .

امیرالمومنین على (ع) : آیا پیامبر (ص) براى مباهله با مشرکینِ نصارا ، با اهل و فرزندان من به سوى آنها خارج شد یا با تو و فرزندانت ؟

خلیفه اول : با تو و فرزندانت خارج شد .

امیرالمومنین على (ع) : آیه تطهیر درباره من و اهل بیت من نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو ؟

خلیفه اول : یقینا براى تو و اهل بیت تو نازل گردید .

امیرالمومنین على (ع) : آیا در زیر عبا (کساء) من و همسرم فاطمه و فرزندانم به دعاى پیامبر (ص) تایید شدیم  یا تو ؟

خلیفه اول : تو و فرزندانت بودید .

امیرالمومنین على (ع) : آیا من صاحب آیه (( یُوفُونَ بِالنَّذرِ وَ یَخافُونَ یَوْما کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیرا) هستم یا تو هستى ؟

خلیفه اول : البته تویى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو بودى آنکه آفتاب براى او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس غروب نمود ، یا من بودم ؟

خلیفه اول : تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو بودى آنکه در روز اُحُد از جانب آسمان او را چنین ندا دادند : (( لا فَتى اِلاّ عَلِىُّ ، لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالفَقار )) ، یا من بودم ؟

خلیفه اول : البته تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو بودى آنکه در روز خیبر ، رسول خدا (ص) پرچمش را به دست او داد و خداوند با دست او قلعه خیبر را گشود ، یا من بودم ؟

خلیفه اول : تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو بودى که با کشتن ((پهلوان نامى عرب )) عَمر بن عَبْدَوُدْ ، غُصّه و اندوه را از چهره پیامبر (ص) و مسلمین زایل کرد ، یا من بودم ؟

خلیفه اول : کارِ تو بود .

امیرالمومنین على (ع)  : آیا پیامبر (ص) تو را به سوى طایفه جن ماموریت داد یا من را ؟

خلیفه اول : یا على ! تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا آن کس که پیامبر خدا (ص) او را براى تزویج دخترش فاطمه (س) برگزید و فرمود : خدا او را در آسمان براى تو تزویج کرده است ، من هستم یا تو ؟

خلیفه اول : البته تو هستى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا حسن (ع) و حسین (ع) دو نواده و ریحانه پیامبر (ص) آنگاه که فرمود: (( آن دو سید جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان بهتر از آنهاست )) ، آن پدر منم یا تو ؟

خلیفه اول : البته تو هستى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا برادر تو است آنکه به وسیله دو بال زینت یافت و در بهشت با فرشتگان پَر مى زند ، یا برادر من است ؟

خلیفه اول : برادر تو است .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو ضامن پرداخت قرض پیامبر خدا (ص) بودى ((که در میان مردم ندا مى داد: آنکه از صاحبان وام ، مدت وامشان پایان یافته بیاید از من دریافت کند)) ، یا من بودم ؟

خلیفه اول : تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا من هستم آنکه پیامبر خدا (ص) مرا به جنگ ناکثین ، قاسطین و مارقین با تاویل قرآن خبر داد یا تو ؟

خلیفه اول : آرى تو هستى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا آنگاه که پیامبر (ص) مى خواست آن مرغ بریان را که احسان کرده بودند ، میل کند ، عرض کرد : (( خدایا محبوبترین خَلق خود را براى خوردن این طعام پیش من بفرست )) ، همان لحظه من رسیدم و از آن غذا خوردم ، یا تو ؟

خلیفه اول : تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا منم که پیامبر خدا (ص) به علم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود : عَلِىٌّ اَقْضاکُمْ ، یا تو ؟

خلیفه اول : تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا منم که پیامبر خدا (ص) به اصحاب خود دستور داد که به عنوان امیرالمومنین به او سلام دهند یا تو ؟

خلیفه اول : البته تو هستى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا منم آنکه به آخرین کلام پیامبر خدا (ص) شاهد بودم و مسئول غسل و دفن او شدم یا تو ؟

خلیفه اول : آرى تویى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا من از نظر قرابت به پیامبر خدا (ص) سبقت دارم یا تو ؟

خلیفه اول : تو .

امیرالمومنین على (ع) : آیا براى فرو ریختن بت هاى کعبه و شکستن آنها پیامبر خدا (ص) مرا بر دوش خود گرفت یا تو را ؟

خلیفه اول : البته تو را .

امیرالمومنین على (ع) : آیا پیامبر (ص) درباره من فرمود که در دنیا و آخرت صاحب لواى من هستى یا درباره تو ؟

خلیفه اول : درباره تو فرمود .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو بودى آن کس که پیامبر (ص) در حق او به فاطمه (س) فرمود : (( تو با کسى ازدواج کردى که از حیث ایمان و اسلام بر همه مقدم است )) ، یا من بودم ؟

خلیفه اول : آن شخص تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آیا تو بودى که روز قلیب (بدر) ، مَلَک هاى هفت آسمان به او سلام دادند ، یا من بودم ؟
 
خلیفه اول : البته تو بودى .

امیرالمومنین على (ع) : آنگاه که رسول خدا (ص) دستور داد همه آنهایى که درب خانه شان به مسجد باز مى شد، باید بسته شود ، بجز دَرِ خانه على . و فرمود : (( هر آنچه خداوند بر من حلال کرد، بر على حلال است )) ، آیا آن کس تو بودى یا من ؟

خلیفه اول : البته تو بودى .

پیاپى امیرالمومنین على (ع) از مناقب و فضایل خود ، که خداوند و پیامبر (ص) آنها را به آن حضرت داده بودند ، بیان مى فرمود و خلیفه اول نیز همه آنها را تصدیق مى کرد .

آنگاه امیرالمومنین علی (ع) فرمود : پس چه چیز تو را از خدا و پیامبر (ص) و دین خدا بازداشته و مقامى را که اهلیتِ آن را ندارى تصاحب کردى ؟

خلیفه اول در حالى که سخت ناراحت بود ، گفت : یا اباالحسن راست فرمودى ، امروز را به من مهلت بده تا در این باره بیندیشم .

امیرالمومنین على (ع) قبول نمود .

خلیفه اول به خانه خود مراجعت کرد و با کسى حرف نزد و شب خوابید و پیامبر (ص) را در خواب دید ، چون به آن حضرت سلام کرد ، آن بزرگوار روى مبارکش را از او برگردانید .

خلیفه اول گفت : یا رسول الله ، آیا دستورى فرموده اى که من آن را بجا نیاورده ام ؟

پیامبر (ص) فرمود : با آن کس که خداوند و پیامبرش او را دوست مى دارند دشمنى کرده اى ، حق را به اهلش بازگردان .

خلیفه اول گفت : آن شخص کیست ؟

پیامبر (ص) فرمود : او همان کسى است که بر تو عتاب کرد و او على بن ابیطالب (ع) است .

خلیفه اول گفت : یا رسول الله ! من حق را به او باز مى گردانم . و دیگر آن حضرت را ندید .

سحرگاه خلیفه اول خدمت امیرالمومنین على (ع) آمد و گفت : یا اباالحسن دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم . و آنچه را که در خواب دیده بود براى آن حضرت نقل کرد .

امیرالمومنین على (ع) دست خود را گشود و خلیفه اول با آن حضرت دستِ بیعت داد .

امیرالمومنین على (ع) فرمود : برگرد به سوى مسجد ، آنچه را که در خواب دیده اى و آنچه میان من و تو اتفاق افتاد ، آن را به آگاهى مردم برسان .

خلیفه اول در حالى که تغییر یافته و خود را ملامت مى کرد، به سوى مسجد مى رفت که در راه به خلیفه دوم (عمر بن خطاب) برخورد و ماجرا را براى او تعریف کرد .

خلیفه دوم گفت : به خدا اى خلیفه ، گول سحر بنى هاشم را نخور و به آنها وثوق نداشته باش ، این نخستین سحرِ آنها نیست و از این کارها زیاد مى کنند !

عمر بن خطاب از این حرف هاى اغوا کننده بسیار گفت ، تا خلیفه اول را از عزم خود منصرف ساخت و مجددا او را به امر خلافت برگرداند!

منبع: الاحتجاج طبرسی، جلد 1، صفحه 304


برای دیدن مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

فــیـــلــم

توهینهایی که علمای اهل سنت به ابوحنیفه کرده اند

(اثبات از کتب اهل سنت)

   برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.  

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

اِبْن‌ِ جُرَیْج‌ (عالم مشهور اهل سنت) 90 زن صیغه ای داشت!

(اثبات از کتب اهل سنت)


وقال محمد بن عبد الله بن عبد الحکم سمعت الشافعی یقول استمتع ابن جریج بتسعین امرأة حتی إنه کان یحتقن فی اللیل بأوقیة شیرج طلبا للجماع

از شافعی شنیدم که می گفت : ابن جریج با 90زن متعه کرد ؛ حتی او شبها یک ظرف روغن کنجد به خود تنقیه می کرد تا بتواند نزدیکی کند !!!

سیر أعلام النبلاء ج6/ص333


اِبْن‌ِ جُرَیْج‌ کیست؟

# عبد الملک بن جریج از بزرگان راویان و از فقیهان اهل سنت است.

# اِبْن‌ِ جُرَیْج‌ محدث‌، فقیه‌، حافظ، قاری‌ و مفسر اهل مکه (رومى‌ الاصل)‌

# او را فقیه‌ الحرم‌ یا شیخ‌ الحرم‌ نیز خوانده‌اند.


فــیـــلــم

عالم مشهور سنی و 90 زن صیغه ای !!!

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

 
فــیـــلــم
 
 
پیامبر اهل سنت با عایشه ای که حیض بود نزدیکی می کرد!
 
(اثبات از صحیح بخاری)
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

حضرت علی (ع) زاهدترین صحابه پیامبر (ص) بود

(اثبات از کتب اهل سنت)


در بسیاری از کتب اهل سنت ، از سفیان بن عیینة روایت شده است که می گوید :

أزهد الصحابة علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه

زاهدترین صحابه پیامبر ، علی بن ابی طالب است .

أبو طالب المکی، محمد بن علی بن عطیة الحارثی (متوفای 286هـ)، قوت القلوب فی معاملة المحبوب ووصف طریق المرید إلی مقام التوحید، ج 1 ص 443 ، تحقیق: د.عاصم إبراهیم الکیالی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1426هـ -2005 م.

السمعانی، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفای489هـ)، تفسیر القرآن، ج 6 ص 50، تحقیق: یاسر بن إبراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم، ناشر: دار الوطن - الریاض - السعودیة، الطبعة: الأولی، 1418هـ- 1997م.

الغزالی، محمد بن محمد ابوحامد (متوفای505هـ، إحیاء علوم الدین، ج 4 ص 238، ناشر: دار االمعرفة - بیروت.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفای 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج 1 ص 144 ، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

مقایسه دارایی های امیرالمنین علی (ع) و عمر بن خطاب بعد  از رسیدن به خلافت. کدام یک زاهدتر بودند؟

(از کتب اهل سنت)


پاسخ :

تنها شیعیان نیستند که چنین اعتقادی دارند ، بلکه بسیاری از علمای سنت نیز به این مطلب اعتقاد دارند ؛ 

در بسیاری از کتب اهل سنت ، از سفیان بن عیینة روایت شده است که می گوید :

أزهد الصحابة علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه

زاهدترین صحابه علی بن ابی طالب است .

أبو طالب المکی، محمد بن علی بن عطیة الحارثی (متوفای 286هـ)، قوت القلوب فی معاملة المحبوب ووصف طریق المرید إلی مقام التوحید، ج 1 ص 443 ، تحقیق: د.عاصم إبراهیم الکیالی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1426هـ -2005 م.

السمعانی، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفای489هـ)، تفسیر القرآن، ج 6 ص 50، تحقیق: یاسر بن إبراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم، ناشر: دار الوطن - الریاض - السعودیة، الطبعة: الأولی، 1418هـ- 1997م.

الغزالی، محمد بن محمد ابوحامد (متوفای505هـ، إحیاء علوم الدین، ج 4 ص 238، ناشر: دار االمعرفة - بیروت.

المناوی، محمد عبد الرؤوف بن علی بن زین العابدین (متوفای 1031هـ)، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج 1 ص 144 ، ناشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.


دارایی های عمر بن خطاب بعد از رسیدن به خلافت

 خلیفه دوم: 86000 سکه بدهی را از اموالم پرداخت کنید :

بخاری در صحیح خود چنین روایت می کند که خلیفه دوم بعد از ضربت خوردن به فرزند خود گفت :

یا عَبْدَ اللَّهِ بن عُمَرَ انْظُرْ ما عَلَیَّ من الدَّیْنِ فَحَسَبُوهُ فَوَجَدُوهُ سِتَّةً وَثَمَانِینَ أَلْفًا أو نَحْوَهُ قال إن وفی له مَالُ آلِ عُمَرَ فَأَدِّهِ من أَمْوَالِهِمْ وَإِلَّا فَسَلْ فی بَنِی عَدِیِّ بن کَعْبٍ فَإِنْ لم تَفِ أَمْوَالُهُمْ فَسَلْ فی قُرَیْشٍ ولا تَعْدُهُمْ إلی غَیْرِهِمْ فَأَدِّ عَنِّی هذا الْمَالَ

ای عبد الله بن عمر بدهی که بر گردن من است حساب کردند هشتاد و چند هزار سکه است ؛ اگر مال خاندان عمر کفایت کرد ، آن را ادا نما ، و گرنه از بنی عدی بخواه که آن را ادا کنند ، اگر نتواسنتند از قریش بخواه و بعد از این دو سراغ دیگران مرو

صحیح البخاری - البخاری - ج 4 ص 205 ، ح3700 ، کتاب فضائل الصحابة، ب 8 ، بَاب قِصَّةِ الْبَیْعَةِ وَالِاتِّفَاقِ علی عُثْمَانَ بن عَفَّانَ.

----------------------

روایت ابن شبه : سهم الارث یکی از ورثه عمر 100000 سکه بود :

ابن شبة در کتاب تاریخ المدینة می نویسد :

1603 - حدثنا موسی بن إسماعیل قال حدثنا سلام بن أبی مطیع عن أیوب قال قلت لنافع هل کان علی عمر رضی الله عنه دین فقال ومن أین یدع عمر دینا وقد باع رجل من ورثته میراثه بمائة ألف .

ایوب می گوید : به نافع گفتم : آیا بر گردن عمر بدهی باقی ماند ؟ گفت : چگونه ممکن بود که عمر بدهی باقی بگذارد درحالی که یکی از ورثه او سهم الارث خود را به صد هزار سکه فروخت !

النمیری البصری، ابوزید عمر بن شبة (متوفای262هـ)، تاریخ المدینة المنورة، ج 2 ص 88 ، تحقیق علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417هـ-1996م.

حال به بررسی سندی روایت می پردازیم :

صاحب کتاب عمر بن شبة (ابی معاذ)

ابن حجر در مورد او می گوید :

عمر بن شبة بفتح المعجمة وتشدید الموحدة بن عبیدة بن زید النمیری بالنون مصغر أبو زید بن أبی معاذ البصری نزیل بغداد صدوق له تصانیف من کبار الحادیة عشرة مات سنة اثنتین وستین وقد جاوز التسعین ق

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، تقریب التهذیب، ج1 ص413 ش 4918، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولی، 1406 - 1986.

موسی بن إسماعیل

ابن حجر در مورد او می گوید :

موسی بن إسماعیل المنقری بکسر المیم وسکون النون وفتح القاف أبو سلمة التبوذکی بفتح المثناة وضم الموحدة وسکون الواو وفتح المعجمة مشهور بکنیته وباسمه ثقة ثبت من صغار التاسعة ولا التفات إلی قول بن خراش تکلم الناس فیه مات سنة ثلاث وعشرین ع

تقریب التهذیب ج1 ص549 ش 6943.

سلام بن أبی مطیع

ابن حجر در مورد او نیز می گوید :

سلام بن أبی مطیع أبو سعید الخزاعی مولاهم البصری ثقة صاحب سنة فی روایته عن قتادة ضعف من السابعة مات سنة أربع وستین وقیل  بعدها خ م ل ت س ق

تقریب التهذیب ج1 ص261 ش 2711 .

ایوب سختیانی

ابن حجر در مورد او نیز گفته است :

أیوب بن أبی تمیمة کیسان السختیانی بفتح المهملة بعدها معجمة ثم مثناة ثم تحتانیة وبعد الألف نون أبو بکر البصری ثقة ثبت حجة من کبار الفقهاء العباد من الخامسة مات سنة إحدی وثلاثین ومائة وله خمس وستون ع

تقریب التهذیب ج1 ص117 ش 605 .

نافع غلام ابن عمر

او نیز توسط ابن حجر توثیق شده است :

نافع أبو عبد الله المدنی مولی بن عمر ثقة ثبت فقیه مشهور من الثالثة مات سنة سبع عشره ومائة أو بعد ذلک ع

تقریب التهذیب ج1 ص559 ش7086 .


اولاد و ورثه عمر بن خطاب

 علاوه بر همسر ، که تعداد آن تغییری در سهم الارث ایجاد نمی کند ، از عمر 9 پسر و 4 دختر بر جای ماند ؛ ابو نعیم بعد از ذکر این مطلب تفصیل آنها را نیز بیان می کند :

خلف من أولاده تسعة من الذکور وأربعا من الإناث ...

عمر از فرزندان خود 9 پسر و 4 دختر بر جای گذاشت ...

الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفای430هـ)، معرفة الصحابة ، ج 1 ص 54، طبق برنامه الجامع الکبیر.


جمع بندی ادله : اموال خلیفه دوم بعد از مرگ 1343000 سکه بوده است!

حال به نتیجه گیری ادله می پردازیم :

1. یکی از ورثه عمر سهم الارث خود را به صدهزار سکه فروخت .

2. عمر 9 پسر و 4 دختر و تعدادی زن داشت و سهم الارث دختر نصف پسر است ؛ بنا بر این بعد از کسر یک هشتم سهم همسران ، اموال عمر به یازده قسمت تقسیم شده است .

صد هزار، ضربدر یازده، مساوی است با یک ملیون و صد هزار (نتیجه ضرب سهم الارث یک پسر در تعداد سهام اولاد)

این عدد ، هفت هشتم کل سهام ورثه است؛ چون این مقدار بعد از کم شدن یک هشتم سهم همسران است. بنابراین، یک ملیون و صد هزار تقسیم بر هفت، ضربدر هشت، مجموع سهام را مشخص می کند که می شود: 1257142.8 (یک ملیون و دویست و پنجاه هفت هزار و صد و چهل دو و هشت دهم) (نتیجه جمع سهام اولاد و همسران)

3. عمر 86000 سکه بدهکار بوده است و مجموع سهام ورثه بعد از کسر این بدهی بوده است )

1257000+86000= 1343000 (جمع نتیجه سهم الارث ، به همراه جمع کردن با بدهی )

یعنی مجموع اموال و دارایی های شخصی عمر در هنگام مرگ 1343000 (یک ملیون و سیصد و چهل و سه هزار) سکه بوده است . (البته مشخص نشده است که سکه درهم است یا دینار ، و حتی اگر مقصود درهم باشد ، این عدد معادل 134300 سکه طلا است !)


اموال امیرمومنان علی علیه السلام در هنگام رحلت چقدر بود ؟

طبرانی با چند سند که بعضی از آنها معتبر است ، چنین نقل می کند که

2722 حدثنا مُوسَی بن هَارُونَ وَمُحَمَّدُ بن الْفَضْلِ السَّقَطِیُّ قَالا ثنا عِیسَی بن سَالِمٍ الشَّاشِیُّ ثنا عُبَیْدُ اللَّهِ بن عَمْرٍو عن یزید ( ( ( زید ) ) ) بن أبی أُنَیْسَةَ عن أبی إِسْحَاقَ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بن عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه قال لقد فَارَقَکُمْ رَجُلٌ لم یَسْبِقْهُ أَحَدٌ مِنَ الأَوَّلِینَ بِعِلْمٍ وَلا یُدْرِکُهُ أَحَدٌ مِنَ الآخِرِینَ من کان النبی صلی اللَّهُ علیه وسلم یَبْعَثُهُ فَیُعْطِیهِ الرَّایَةَ ثُمَّ یَخْرُجُ وَلا یَرْجِعُ حتی یَفْتَحَ اللَّهُ عز وجل علیه جِبْرِیلُ عن یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عن یَسَارِهِ یُقَاتِلُونَ معه مَاتَ ولم یَتْرُکْ دِینَارًا وَلا دِرْهَمًا إِلا حلی ( ( ( حلیا ) ) ) قِیمَتُهُ سَبْعُ مِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ عن عَطَائِهِ

2723 حدثنا أبو خَلِیفَةَ ثنا محمد بن کَثِیرٍ ثنا سُفْیَانُ عن أبی إِسْحَاقَ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بن عَلِیٍّ رضی اللَّهُ عنه قال لقد فَارَقَکُمْ رَجُلُ ما تَرَکَ صَفْرَاءَ وَلا بَیْضَاءَ إِلا سَبْعَ مِائَةِ دِرْهَمٍ عن عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ یَبْتَاعَ بها خَادِمًا یَعْنِی عَلِیًّا رضی اللَّهُ عنه

2724 حدثنا عَبْدَانُ بن أَحْمَدَ ثنا إِسْمَاعِیلُ بن زَکَرِیَّا الْکُوفِیُّ ثنا عَلِیُّ بن عَابِسٍ عن أبی إِسْحَاقَ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ قال خَطَبَ الْحَسَنُ فقال لقد فَارَقَکُمْ بِالأَمْسِ رَجُلٌ ما سَبَقَهُ الأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ وَلا یُدْرِکُهُ الآخِرُونَ إن کان رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم لَیَبْعَثُهُ الْمَبْعَثَ فَیُعْطِیهِ الرَّایَةَ جِبْرِیلُ عن یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عن یَسَارِهِ فما یَرْجِعُ حتی یَفْتَحَ اللَّهُ عز وجل له

2725 حدثنا الْحَسَنُ بن غُلَیْبٍ الْمِصْرِیُّ ثنا سَعِیدُ بن عُفَیْرٍ ثنا بَکَّارُ بن زَکَرِیَّا عَنِ الأَجْلَحِ عن أبی إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِیِّ عن هُبَیْرَةَ بن یَرِیمَ أَنَّ عَلِیًّا رضی اللَّهُ عنه لَمَّا تُوُفِّیَ قام الْحَسَنُ بن عَلِیٍّ علی الْمِنْبَرِ فقال أَیُّهَا الناس قد قُبِضَ فِیکُمُ اللَّیْلَةَ رَجُلٌ لم یَسْبِقْهُ الأَوَّلُونَ وَلا یُدْرِکُهُ الآخِرُونَ قد کان رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم یَبْعَثُهُ الْمَبْعَثَ فَیَکْتَنِفُهُ جِبْرِیلُ عن یَمِینِهِ وَمِیکَائِیلُ عن یَسَارِهِ لا یَنْثَنِی حتی یُفْتَحَ لهم ما تَرَکَ إِلا سَبْعَ مِائَةِ دِرْهَمٍ أَرَادَ أَنْ یَبْتَاعَ بها خَادِمًا وقد قُبِضَ فی اللَّیْلَةِ التی عَرَجَ فیها عِیسَی بن مَرْیَمَ لَیْلَةِ سَبْعٍ وَعِشْرِینَ من رَمَضَانَ

وقتی امیرمومنان علی علیه السلام به شهادت رسیدند ، امام حسن علیه السلام چنین خطبه خواند که :

دیشب از میان شما کسی رفت که هیچ یک از اولین به علم او نرسید و هیچ یک از آخرین نیز به او نخواهد رسید ؛ هیچ گاه رسول خدا (ص) او را به جنگی نفرستاد و پرچم را به او داد ، مگر اینکه می رفت و دیگر تا خداوند به دست او پیروزی نصیب می کرد باز نمی گشت ؛ جبریل سمت راست او و میکائیل سمت چپ او بودند و با او به نبرد می پرداختند .

او هیچ چیز بر جای نگذاشت نه درهم و نه دینار ، مگر زیوری که ارزش آن 700 سکه بود و از سهم او از بیت المال باقی مانده بود و می خواست با آن خادمی برای خاندانش تهیه کند !

روح او در شبی که عیسی به آسمان رفت گرفته شد .

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 3 ص 80، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ - 1983م.


در پایان این آیه شریفه را ذکر می کنیم که:

وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ

سوره توبه آیه 34 و35




فــیـــلــم

67 میلیارد تومان ارثیه برجای مانده خلیفه زاهد عمربن خطاب !!!

(کتب اهل سنت)

اهل سنت همواره ادعا می کنند عمر بن خطاب فردی زاهد بوده و زندگی ساده ای داشته و ارث زیادی هم از او به جای نمانده!

اما روایات اهل سنت نشان می دهد عمر بن خطاب به پول امروز ، 67 میلیارد تومان ارث بر جای گذاشته است!

این 67 میلیارد تومان را عمر بن خطاب از کجا بدست آورد؟ غیر از این است که پول بیت المال مردم بود.


برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

 

کتب اهل سنت: عمر بن خطاب لواط می داد !
 
(اثبات از کتب اهل سنت)
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.



  اعتراف کارشناس وهابی شبکه کلمه: عمر بن خطاب لواط کار بوده!

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فـیـلـم

عثمان: عایشه و حفصه فتنه گر و مانند زنان نوح و لوط کافرند

(اثبات از کتب اهل سنت)

اهل سنت همواره می گویند توهین به عایشه یعنی کفر و خون کسی که به عایشه توهین کند حلال است. حال آیا عثمان را کافر می دانید و خونش را حلال؟

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فـیـلـم

عایشه مانع دفن امام حسن (ع) در خانه پیامبر (ص) شد

(اثبات از کتب اهل سنت)

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.
فـیـلـم

عایشه قبل از ازدواج با پیامبر (ص) ، یکبار ازدواج کرده بود

(اثبات از کتب اهل سنت)

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.
فـیـلـم

سجده شکر عایشه بعد از شنیدن خبر شهادت امام علی (ع) !

(اثبات از کتب اهل سنت)

وقتی خبر شهادت حضرت علی (ع) به عایشه رسید از شدت خوشحالی سجده شکر به جا آورد!
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.
فـیـلـم

عایشه و آموزش عملی غسل به مردان نامحرم !

(اثبات از صحیح بخاری)

در صحیح بخاری که معتبرترین کتاب اهل سنت است و همه روایات آن را صحیح می دانند آمده است که عایشه به مردان نامحرم غسل جنابت یاد می داد!
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عایشه از سینه اش به نامحرمان شیر می داده تا به او محرم شوند! (رضاع کبیر)

(اثبات از کتب اهل سنت)


وکانت عائشه ـ رضی الله عنها ـ تری أن إرضاع الکبیر یحرمه، وأرضعت غلاما فعلا، وکان یدخل علیها، وأنکر بقیة أمهات المؤمنین ذلک.

عایشه ، اعتقاد داشت که رضاع کبیر سبب محرمیت می شود و قطعا خود او غلامی (که نزدیک به سن بلوغ بوده) را شیر داد و آن غلام بر او وارد می شد؛ اما سایر مادران مؤمنان، آن را قبول نداشتند.

فتح المنعم شرح صحیح مسلم ج5 ص622
 


نکته : البته شاید یک شخصی پیدا بشود و بگوید : نیاز نیست مرد مستقیم از سینه زن بنوشد تا به آن زن محرم شود بلکه زن می تواند شیر خود را بدوشد و در ظرفی بریزد تا مرد از آن بنوشد و بی آن که تماس بدنی حاصل شود مرد به زن محرم می شود

در جواب این گروه باید گفت : آنچه موجب محرمیت از راه شیر خوردن است "رضاع" است نه "شرب" و رضاع به معنای خوردن شیر به طور مستقیم از سینه زن است. پس با نوشیدن شیر به صورت غیر مستقیم کسی محرم نمی شود بلکه باید "رضاع" تحقق یابد. و رضاع یعنی این که شخص مستقیم از سینه زن شیر بخورد. پس این وهابیان که می گویند: شیر را در کاسه می ریخته و بعد می خورده،یک دروغ و مردم فریبی بیش نیست.

در فیلمی که پایین آمده است عالم اهل سنت به صراحت این موضوع را بیان می کند.


نتیجه:

# خوب است وهابیون و اهل سنتی که داعیه دفاع از عایشه را دارند و همواره ادعا می کنند شیعه به عایشه توهین می کند ببینند در کتابشان چه مطلبی راجب عایشه ذکر کرده اند! آیا این که عایشه از سینه خود به جوانان شیر می داده ، بدترین و زشت ترین توهین ممکن به عایشه نیست که در کتاب هایتان آورده اید؟



فــیـــلــم

 

 عالم اهل سنت: عایشه به نامحرمان شیر می داد! (رضاع کبیر)
 
(اثبات از کتب اهل سنت)
 
 این عالم اهل سنت می گوید با توجه به احادیث اهل سنت ؛ عایشه سینه اش را در دهان نامحرمان می گذاشت و به آنها شیر می داده تا به آنها محرم شود!
 

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


عایشه به نامحرمان شیر می داد! (رضاع کبیر)

(اثبات از کتب اهل سنت)

در کتب اهل سنت در روایات متعدد آمده است که عایشه سینه اش را در دهان نامحرمان می گذاشت و به آنها شیر می داده تا به آنها محرم شود!

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فـیـلـم


 عالم اهل سنت: عایشه به نامحرمان شیر می داد! (رضاع کبیر)
 
(اثبات از کتب اهل سنت)
 
 این عالم اهل سنت می گوید با توجه به احادیث اهل سنت ؛ عایشه سینه اش را در دهان نامحرمان می گذاشت و به آنها شیر می داده تا به آنها محرم شود!
 

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


عایشه به نامحرمان شیر می داد! (رضاع کبیر)

(اثبات از کتب اهل سنت)

در کتب اهل سنت در روایات متعدد آمده است که عایشه سینه اش را در دهان نامحرمان می گذاشت و به آنها شیر می داده تا به آنها محرم شود!

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

 عالم اهل سنت: عایشه به نامحرمان شیر می داده است !

عالم اهل سنت می گوید طبق روایات اهل سنت عایشه سینه اش را در دهان نامحرمان می گذاشته و به آن ها شیر می داده است! (رضاع کبیر)

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

عمر بن خطاب: این مرد (پیامبر) دیوانه شده است!

(اثبات از کتب اهل سنت)

پیامبر (ص) در آخرین لحظات عمرش فرمود که برایم قلم و کاغد بیاورید تا چیزی بنویسم که تا ابد گمراه نشوید ، اما عمر بن خطاب مانع شد و به پیامبر (ص) نسبت هذیان و دیوانگی داد!

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

پیامبر (ص) می خواست نام خلفای بعد از خودش را بنویسد اما عمر بن خطاب نگذاشت!

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

مناظره زیبای استاد ابوالقاسمی با یک وهابی راجب حدیث قرطاس

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عمر بن خطاب مانع وصیت پیامبر شد و گفت پیامبر هذیان میگوید و دیوانه شده !

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عالم اهل سنت:عمربن خطاب مانع وصیت پیامبر شد و گفت هذیان میگوید!

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.