روزى عده اى از علماى یهود ، نزد عمر بن خطاب آمدند و گفتند : اى خلیفه اگر به سوالات ما پاسخ صحیح بدهى ، ما به اسلام مى گرویم و گرنه مى فهمیم که اسلام بر حق نیست .
عمر بن خطاب گفت : هر چه مى خواهید بپرسید . من جواب مى دهم .
یهودیان این سوالات را مطرح کردند :
1 - قفل هاى آسمان چیست ؟
2 - کلید آسمانها چیست ؟
3 - قبرى که صاحبش را گردش مى داد ، چه بود ؟
4 - آنکه قومش را نذر کرد در حالى که نه از جن بود و نه از آدمیان ، که بود ؟
5 - پنج چیزى که روى زمین راه رفتند و در رحم و شکمى بوجود نیامدند ، چه چیزهاى هستند ؟
6 - پرندگانى مانند دراج یا خروس در آوازهاى خود مى گویند ؟
عمر بن خطاب که از پاسخ دادن عاجز شده بود ، از شرمندگى سر به زیر افکند و گفت که پاسخ این سوالات را نمى داند !
یهودیان که این جریان خوشحال شده بودند ، گفتند : پس ثابت شده که اسلام بر حق نیست !
سلمان فارسی که در جلسه حاضر بود ، گفت : کمى صبر کنید ، من کسى را خواهم آورد که حقانیت اسلام را براى شما ثابت کند و پاسخ تمام سوالات شما را بدهد . سپس به سوى منزل امیرالمونین على (ع) رفت و او را خبردار کرد .
امیرالمونین علی (ع) در حالى که در لباس رسول الله مى خرامید ، وارد مسجد شد .
عمر بن خطاب با دیدن ایشان با خوشحالى به طرف ایشان رفت و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت : یا ابوالحسن به راستى که فقط تو مى توانى پاسخ تمام سؤالات این یهودیان را بدهى .
امیرالمونین علی (ع) رو به یهودیان کردند و فرمودند : من شرطى دارم و آن این است که اگر من به تمام سوالات شما پاسخ درست بدهم و به شما بدهم چنانچه در تورات شماست ، شما نیز داخل دین اسلام شده و مسلمان شوید .
یهودیان این شرط را پذیرفتند .
سپس حضرت شروع به پاسخ سوالات آنان کرد و فرمود :
جواب سوال اول : قفل آسمان ها ، شرک به خداوند است . زیرا وقتى بنده اى مشرک شد ، عملش بالا نمى رود .
جواب سوال دوم : کلید این قفل هاى بسته ، شهادت دادن به یگانگى خداوند و نبوت رسول الله است .
جواب سوال سوم : قبرى که صاحبش را گردش داد ، آن ماهى بود که یونس پیامبر را بلعید .
جواب سوال چهارم : آن که قومش را انذار کرد و نه از جن و نه از آدمى زاد ، مورچه سلیمان بود که گفت : اى مورچگان داخل منزلتان شوید که سلیمان و لشکرش شما را در زیر پا نابود نکنند ، چرا که آنها شما را نمیبینند .
جواب سوال پنجم : پنج چیزى که بر زمین راه رفتند ولى در شکمى بوجود نیامدند ، عبارت اند از حضرت آدم ، حوا ، ناقه صالح ، قوچ ابراهیم و عصاى موسى .
جواب سوال ششم : دراج در آوازش مى گوید : ((الرحمن على العرش استوى )) و خروس در آوازش مى گوید : ((اذکرو لله یا غافلین )) .
از علماى یهود که سه نفر بودند ، دو نفر ایمان آوردند و به یگانگى خدا و نبوت پیامبر اکرم (ص) شهادت دادند .
ولى نفر سوم گفت : اگر به این سؤال من پاسخ دادى ، من هم ایمان مى آوردم .
امام علی (ع) فرمود : سوال کن از هر چه مى خواهى .
او گفت : به من خبر بده از قومى که در اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده کرد ؟ داستان آنها چیست ؟
امیرالمونین علی (ع) فرمود : این داستان اصحاب کهف است و داستان را براى او از ابتدا بازگو کرد .
پس از آن حضرت به او فرمود : اى یهودى ، آیا این داستان که من برایت بازگو کردم ، با آنچه که در تورات آمده است ، یکسان بود ؟
یهودى گفت : آرى نه یک حرف زیاد و نه یک حرف کم . اى ابولحسن ! دیگر مرا یهودى مخوان که من شهادت مى دهم به این که جز خدا نیست و این که حضرت محمد (ص) بنده و فرستاده او است و تو اعلم این امت هستى .
عمر بن خطاب گفت : هر چه مى خواهید بپرسید . من جواب مى دهم .
یهودیان این سوالات را مطرح کردند :
1 - قفل هاى آسمان چیست ؟
2 - کلید آسمانها چیست ؟
3 - قبرى که صاحبش را گردش مى داد ، چه بود ؟
4 - آنکه قومش را نذر کرد در حالى که نه از جن بود و نه از آدمیان ، که بود ؟
5 - پنج چیزى که روى زمین راه رفتند و در رحم و شکمى بوجود نیامدند ، چه چیزهاى هستند ؟
6 - پرندگانى مانند دراج یا خروس در آوازهاى خود مى گویند ؟
عمر بن خطاب که از پاسخ دادن عاجز شده بود ، از شرمندگى سر به زیر افکند و گفت که پاسخ این سوالات را نمى داند !
یهودیان که این جریان خوشحال شده بودند ، گفتند : پس ثابت شده که اسلام بر حق نیست !
سلمان فارسی که در جلسه حاضر بود ، گفت : کمى صبر کنید ، من کسى را خواهم آورد که حقانیت اسلام را براى شما ثابت کند و پاسخ تمام سوالات شما را بدهد . سپس به سوى منزل امیرالمونین على (ع) رفت و او را خبردار کرد .
امیرالمونین علی (ع) در حالى که در لباس رسول الله مى خرامید ، وارد مسجد شد .
عمر بن خطاب با دیدن ایشان با خوشحالى به طرف ایشان رفت و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت : یا ابوالحسن به راستى که فقط تو مى توانى پاسخ تمام سؤالات این یهودیان را بدهى .
امیرالمونین علی (ع) رو به یهودیان کردند و فرمودند : من شرطى دارم و آن این است که اگر من به تمام سوالات شما پاسخ درست بدهم و به شما بدهم چنانچه در تورات شماست ، شما نیز داخل دین اسلام شده و مسلمان شوید .
یهودیان این شرط را پذیرفتند .
سپس حضرت شروع به پاسخ سوالات آنان کرد و فرمود :
جواب سوال اول : قفل آسمان ها ، شرک به خداوند است . زیرا وقتى بنده اى مشرک شد ، عملش بالا نمى رود .
جواب سوال دوم : کلید این قفل هاى بسته ، شهادت دادن به یگانگى خداوند و نبوت رسول الله است .
جواب سوال سوم : قبرى که صاحبش را گردش داد ، آن ماهى بود که یونس پیامبر را بلعید .
جواب سوال چهارم : آن که قومش را انذار کرد و نه از جن و نه از آدمى زاد ، مورچه سلیمان بود که گفت : اى مورچگان داخل منزلتان شوید که سلیمان و لشکرش شما را در زیر پا نابود نکنند ، چرا که آنها شما را نمیبینند .
جواب سوال پنجم : پنج چیزى که بر زمین راه رفتند ولى در شکمى بوجود نیامدند ، عبارت اند از حضرت آدم ، حوا ، ناقه صالح ، قوچ ابراهیم و عصاى موسى .
جواب سوال ششم : دراج در آوازش مى گوید : ((الرحمن على العرش استوى )) و خروس در آوازش مى گوید : ((اذکرو لله یا غافلین )) .
از علماى یهود که سه نفر بودند ، دو نفر ایمان آوردند و به یگانگى خدا و نبوت پیامبر اکرم (ص) شهادت دادند .
ولى نفر سوم گفت : اگر به این سؤال من پاسخ دادى ، من هم ایمان مى آوردم .
امام علی (ع) فرمود : سوال کن از هر چه مى خواهى .
او گفت : به من خبر بده از قومى که در اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده کرد ؟ داستان آنها چیست ؟
امیرالمونین علی (ع) فرمود : این داستان اصحاب کهف است و داستان را براى او از ابتدا بازگو کرد .
پس از آن حضرت به او فرمود : اى یهودى ، آیا این داستان که من برایت بازگو کردم ، با آنچه که در تورات آمده است ، یکسان بود ؟
یهودى گفت : آرى نه یک حرف زیاد و نه یک حرف کم . اى ابولحسن ! دیگر مرا یهودى مخوان که من شهادت مى دهم به این که جز خدا نیست و این که حضرت محمد (ص) بنده و فرستاده او است و تو اعلم این امت هستى .
برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:
http://14mah.blog.ir/post/34