شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس وبلاگ و آدرس ‌های پست‌ها را به شیعیان و اهل‌سنتی که می‌شناسید بفرستید

پربازدیدترین مطالب

پیامبر اهل سنت به همراه عایشه در مجالس رقص حاضر می شدند!

(صحیح بخاری و صحیح مسلم)


در صحیح بخاری و صحیح مسلم که معتبرترین کتب اهل سنت هستند و وهابی ها و اهل سنت همه احادیث آن را صحیح می دانند توهین های وحشتناکی به پیامبر (ص) آمده است.

یکی از این توهین ها این است که نعوذ بالله رسول خدا (ص) به اتفاق همسرش در مجالس رقص و آواز حاضر می شد!


1- پیامبر با لذت رقص مردان را در مسجد (!) می بیند و عایشه را هم تشویق به این کار می کند!

بخاری و مسلم در صحیح خود چنین می نویسند:

حدثنی أبو الطَّاهِرِ أخبرنا بن وَهْبٍ أخبرنی یونُسُ عن بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَیرِ قال قالت عَائِشَةُ والله لقد رأیت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یقُومُ على بَابِ حُجْرَتِی وَالْحَبَشَةُ یلْعَبُونَ بِحِرَابِهِمْ فی مَسْجِدِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یسْتُرُنِی بِرِدَائِهِ لِکَی أَنْظُرَ إلى لَعِبِهِمْ ثُمَّ یقُومُ من أَجْلِی حتى أَکُونَ أنا التی أَنْصَرِفُ فَاقْدِرُوا قَدْرَ الْجَارِیةِ الْحَدِیثَةِ السِّنِّ حَرِیصَةً على اللَّهْوِ .

عایشه می­گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم در حالی که درب اتاق من ایستاده بود و اهل حبشه در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله با ابزار جنگی خود (دشنه) می­رقصیدند، پیامبر صلی الله علیه و آله مرا با عبایش پوشاند تا رقص آنان را تماشا کنم و به خاطر من آن قدر ایستاد تا اینکه من بازگشتم (از تماشای آنان سیر شدم)، پس حال دخترکان کم سن و سالی را که به لهو و لعب اشتیاق دارد، رعایت کنید.

صحیح البخاری، ج 1، ص 173، تحقیق : د. مصطفى دیب البغا، کتاب الصلاة، ابواب المساجد، بَاب أَصْحَابِ الْحِرَابِ فی الْمَسْجِدِ .

صحیح مسلم، ج 2، ص 609، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، کتاب صلاة العیدین، بَاب الرُّخْصَةِ فی اللَّعِبِ الذی لَا مَعْصِیةَ فیه فی أَیامِ الْعِیدِ

(برای دیدن عکس با اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

https://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-21-47.jpghttps://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-26-03.jpg

https://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-27-03.jpghttps://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-28-41.jpg

==========================
2- پیامبر با لذت رقص سودانی ها را در مسجد می بیند و عایشه را هم تشویق به این کار می کند!

جسارت به ساحت مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله بدین جا ختم نشده و در جایی دیگر از صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که ابوبکر از وضعیت زنان خواننده به صدا در آمده ولی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نعوذ بالله اعتنایی نمی کرده است و آنان در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر ایشان به ساز و آواز می پرداختند،‌ چنانچه می نویسند:

حدثنا أَحْمَدُ قال حدثنا بن وَهْبٍ قال أخبرنا عَمْرٌو أَنَّ مُحَمَّدَ بن عبد الرحمن الْأَسَدِی حدثه عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ قالت دخل عَلَی رسول اللَّهِ صلی الله علیه و آله  وَعِنْدِی جَارِیتَانِ تُغَنِّیانِ بِغِنَاءِ بُعَاثَ فَاضْطَجَعَ على الْفِرَاشِ وَحَوَّلَ وَجْهَهُ وَدَخَلَ أبو بَکْرٍ فَانْتَهَرَنِی وقال مِزْمَارَةُ الشَّیطَانِ عِنْدَ النبی صلی الله علیه و آله فَأَقْبَلَ علیه رسول اللَّهِ علیه السَّلَام فقال دَعْهُمَا فلما غَفَلَ غَمَزْتُهُمَا فَخَرَجَتَا وکان یوم عِیدٍ یلْعَبُ السُّودَانُ بِالدَّرَقِ وَالْحِرَابِ فَإِمَّا سَأَلْتُ النبی صلی الله علیه و آله وَإِمَّا قال تَشْتَهِینَ تَنْظُرِینَ فقلت نعم فَأَقَامَنِی وَرَاءَهُ خَدِّی على خَدِّهِ وهو یقول دُونَکُمْ یا بَنِی أَرْفِدَةَ حتى إذا مَلِلْتُ قال حَسْبُکِ قلت نعم قال فَاذْهَبِی .

عایشه می­گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله  بر من وارد شد، دو کنیز نزد من اشعاری را که در روز جنگ بعاث با غنا خوانده می­شد به صورت غنا برایم می­خواندند، رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم در جای خود دراز کشید و صورتش را برگرداند، ابوبکر وارد شد و به من نهیب زد و گفت: نزد پیامبر موسیقی شیطانی می­نوازید، رسول خدا صلی الله علیه و آله رو به ابوبکر کرد و فرمود: رهایشان کن؛ زمانی که ابوبکر لحظه­ ای غافل شد (حواسش پرت شد)، آن دو کنیز را نیشگون گرفتم آنان نیز از اتاق خارج شدند. روز عیدی بود، سودانی­ ها با سپر و ابزار آهنی جنگی خود (همانند دشنه)­ می­رقصیدند، از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست کردم مرا به تماشای آنان ببرد و یا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود دوست داری آنها را تماشا کنی؟ گفتم: آری، پس ایشان مرا بر پشت خود گذاشت در حالی که گونه ­ام بر گونه ­ی او بود و می­گفت: ای بنی ارفده ادامه دهید و آن حضرت همین­طور ادامه داد تا اینکه من خسته شدم، ایشان فرمود: کافی است، گفتم بله، فرمود: پس برو.
صحیح البخاری، ج1، ص323، تحقیق : د. مصطفى دیب البغا، کتاب العیدین، بَاب الْحِرَابِ وَالدَّرَقِ یوم الْعِیدِ، ح907، و ج3، ص1064، کتاب الجهاد و السیر، بَاب الدَّرَقِ، ح2750.

صحیح مسلم، ج2، ص609، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، کتاب صلاة العیدین، بَاب الرُّخْصَةِ فی اللَّعِبِ الذی لَا مَعْصِیةَ فیه فی أَیامِ الْعِیدِ، ح892.

 (برای دیدن عکس با اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

https://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-21-47.jpghttps://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-33-32.jpg

https://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-27-03.jpghttps://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-36-27.jpg

==========================
3- فاجعه بار = پیامبر با لذت رقص زنان را می بیند و عایشه را هم تشویق به این کار می کند!

ترمذی یکی دیگر از نویسندگان کتابهای شش گانه اهل تسنن، پا را فراتر گذاشته و اهانت را به اوج خود می­رساند و روایت می­کند که آن حضرت به همراه همسرش به تماشای رقص زن رقاصه­ ای رفت:

حدثنا الْحَسَنُ بن صَبَّاحٍ الْبَزَّارُ حدثنا زَیدُ بن حُبَابٍ عن خَارِجَةَ بن عبد اللَّهِ بن سُلَیمَانَ بن زَیدِ بن ثَابِتٍ أخبرنا یزِیدُ بن رُومَانَ عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ قالت کان رسول اللَّهِ صلی الله علیه وآله جَالِسًا فَسَمِعْنَا لَغَطًا وَصَوْتَ صِبْیانٍ فَقَامَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه و آله  فإذا حَبَشِیةٌ تَزْفِنُ وَالصِّبْیانُ حَوْلَهَا فقال یا عَائِشَةُ تَعَالَی فَانْظُرِی فَجِئْتُ فَوَضَعْتُ لَحْیی على مَنْکِبِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه و آله  فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَیهَا ما بین الْمَنْکِبِ إلى رَأْسِهِ فقال لی أَمَا شَبِعْتِ أَمَا شَبِعْتِ قالت فَجَعَلْتُ أَقُولُ لَا لِأَنْظُرَ مَنْزِلَتِی عِنْدَهُ إِذْ طَلَعَ عُمَرُ قال فَارْفَضَّ الناس عنها قالت فقال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وآله إنی لَأَنْظُرُ إلى شَیاطِینِ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ قد فَرُّوا من عُمَرَ قالت فَرَجَعْتُ.

عایشه می­گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله  نشسته بود ناگهان همهمه و صدای بچه­ ها را شنیدیم، پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست، دید زن حبشی ه­ای می­رقصد و بچه­ ها اطراف او را گرفته­ اند، آن حضرت فرمود: ای عایشه بیا نگاه کن، من آمدم و چانه ­ام را بر شانه­ ی پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشتم و از حد فاصل بین شانه و سر پیامبر صلی الله علیه و آله  نگاه به آن زن رقاصه می­کردم، رسول خدا صلی الله علیه و آله  به من فرمود: آیا (از تماشای رقص) سیر شدی؟ آیا سیر شدی؟ و من می­گفتم نه تا ببینم جایگاهم نزد آن حضرت چقدر است (چقدر به خاطر من صبر می­کند)، ناگهان عمر آمد، مردم از اطراف آن زن پراکنده شدند، عایشه می­گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شیطانهای انس و جن را می­بینم که از عمر فرار می­کنند، عایشه می­گوید: من نیز برگشتم.

سنن الترمذی، ج5، ص621، ح3691، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرون، کتاب المناقب عن رسول الله صلی الله علیه و سلم ، بَاب فی مَنَاقِبِ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ.

صفحه بعد هم نوشته سند حدیث حسن و معتبر است.

(برای دیدن عکس با اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

https://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-37-50.jpghttps://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-40-21.jpghttps://www.valiasr-aj.com/persian/valiasr-aj/image/1394/09/1394-09-24_18-43-13.jpg



در پایان بحث چند سوال مطرح می شود:

1 ـ آیا ممکن است برترین پیامبر الهی اجازه دهد جلسه‌ی رقص در مسجدش برگزار گردد و حتی همسر جوانش را به دوش گرفته و با هم برای تماشای رقص به مسجد بروند؟!

2 ـ آیا برگزاری مجلس رقص در مسجد آن هم مسجد نبوی، با تقدس این مکان سازگاری دارد؟!

3 ـ آیا می‌توان گفت پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل خود جلسه ساز و آواز شیطانی برگزار می‌کند و زشتی این مساله را ابوبکر بیش از ایشان درک می کند و ایشان بی تفاوت است؟

4 ـ آیا ممکن است برترین پیامبر الهی به تماشای زن رقاصه بنشیند و عمل شیطانی انجام دهد؟! ولی عمر نه تنها این عمل شیطانی را انجام نمی­دهد؛ بلکه شیطانهای جن و انس از او فرار می­کنند اما از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله  فرار نمی­کنند؟!

5 ـ چگونه خداوند ابوبکر را عمر را پیامبر قرار نداد و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را پیامبر نمود؟! با اینکه طبق این روایات آن دو بیش از پیامبر صلی الله علیه و آله به مسائل دینی پایبندند. با این اوصاف آیا عدالت خداوند زیر سؤال نمی رود؟

6 ـ آیا نسبت دادن چنین چیزی به رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت کردن با قرآن نیست و پیامبر صلی الله علیه و آله را در برابر قرآن قرار نمی دهد؟! ما لَکُمْ کَیفَ تَحْکُمُونَ (قلم/36)




فــیـــلــم

پیامبر اهل سنت به همراه عایشه در مجالس رقص حاضر می شدند!

(اثبات از معتبرترین کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


عایشه بر دوش پیامبر رقص زنان را می دیدند!

(اثبات از معتبرترین کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

طبق روایت صحیح بخاری ؛ پیامبر قصد خودکشی داشت!

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


برنامه دفاع از ثقلین و بررسی روایات خودکشی پیامبر در کتب اهل سنت

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

پیامبر اهل سنت بارها قصد خودکشی داشت!

(سند از معتبرترین کتاب اهل سنت)


در صحیح بخاری و صحیح مسلم که معتبرترین کتب اهل سنت هستند و وهابی ها و اهل سنت همه احادیث آن را صحیح می دانند توهین های وحشتناکی به پیامبر (ص) آمده است.

یکی از این توهین ها این است که نعوذ بالله رسول خدا (ص) قصد خودکشی داشت!


بخاری در صحیحش روایت فوق را این گونه نقل می کند:

وَفَتَرَ الوَحْیُ فَتْرَةً حَتَّى حَزِنَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ، فِیمَا بَلَغَنَا، حُزْنًا غَدَا مِنْهُ مِرَارًا کَیْ یَتَرَدَّى مِنْ رُءُوسِ شَوَاهِقِ الجِبَالِ، فَکُلَّمَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَلٍ لِکَیْ یُلْقِیَ مِنْهُ نَفْسَهُ تَبَدَّى لَهُ جِبْرِیلُ، فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ، إِنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ حَقًّا، فَیَسْکُنُ لِذَلِکَ جَأْشُهُ، وَتَقِرُّ نَفْسُهُ، فَیَرْجِعُ، فَإِذَا طَالَتْ عَلَیْهِ فَتْرَةُ الوَحْیِ غَدَا لِمِثْلِ ذَلِکَ، فَإِذَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَلٍ تَبَدَّى لَهُ جِبْرِیلُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِکَ

عایشه می گوید: مدت زمانی وحی قطع شد، رسول خدا(ص) اندوهگین گردید به حدی که چند بار می خواست خود را از بالای قله های کوه به پائین پرت کند، و هر زمان که می خواست خود را به پائین پرت کند جبرئیل خود را به او نشان می داد و می گفت: ای محمد(ص) تو واقعا فرستاده خدا هستی، به همین سبب نگرانی حضرت از بین می رفت و دلش آرام می گرفت، اما باز مدتی به او وحی نشد، دوباره به دنبال همین کار می رفت، پس وقتی به کوهی رسید جبرئیل خود را برای او آشکار کرده و همین مطلب را برای او می گفت

صحیح بخاری.ص1730.ط دارابن کثیر

(برای دیدن عکس با اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

http://bayanbox.ir/view/8310257176495870647/1-5.pnghttp://bayanbox.ir/view/2175759863338128944/3-4.png


سوال از اهل سنت و وهابی ها:

# آیا پیامبری که خودش آیه قرآن را آورده که خودکشی حرام است و فردی که خودکشی کند قطعا به جهنم می رود خودش قصد چنین کاری را خواهد داشت؟

# آیا غیر از این است که  منبع تمام توهین های سایر ادیان به پیامبر (ص) این احادیث کتب شماست؟



فــیـــلــم

طبق روایت صحیح بخاری ؛ پیامبر قصد خودکشی داشت!

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


برنامه دفاع از ثقلین و بررسی روایات خودکشی پیامبر در کتب اهل سنت

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فـیـــلــم

فتوای عمربن خطاب: هرکس زنا کرد و پولش را داد، هیچ مشکلی نداره!!!

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــــجــــــا کلیک کنین.
فتوای عمربن خطاب: هرکس زنا کرد و پولش را داد، هیچ مشکلی نداره!!!
(اثبات از کتب اهل سنت)

از ابی طفیل روایت که گفت : زنی در صحرا گذر می کرد در راه گرسنه شد ،به چوپانی رسید ، گفت من گرسنه هستم کمی به من غذا بده ، چوپان گفت من غذا نمی دم مگر اینکه خودت را در اختیار من قرار بدهی ، آن زن گفت چوپان سه مشت خرما به من داد ، بعد من خودم را در اختیار او قرار دادم ... و گشنگی خیلی برای من مشکل بود. آن زن این خبر را به عمر رساند ، عمر تکبیر گفت و گفت این مهر توست ، هر یک مشت خرمایی که به تو داده است مهر تو بوده است ، پس بر تو نباید حدی زده شود.

منبع اول : کنز العمال – چاپ موسسه الرساله – جلد 5 – کتاب الحدود من قسم الافعال – باب فصل فی انواع الحدود – صفحه 417 – حدیث 13479 .

منبع دوم : مصنف عبد الرزاق صنعانی – چاپ مکتب الاسلامی – جلد 7 – کتاب الطلاق – باب الحد فی الضروره – صفحه 407 – حدیث 13653 .

منبع سوم : المحلی – چاپ دار الفکر – جلد 11 – کتاب الحدود – باب حکم المستاجره للزنا او للخدمه – صفحه 250 – حدیث 2213 .

(برای دیدن عکس ها با اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید)

https://s1.picofile.com/file/7316202147/%d8%a2%d8%b1%d8%b2%d9%88%db%8c.gifhttps://s2.picofile.com/file/7318288381/%d8%b2%d9%86%d8%a7_2.jpghttps://s2.picofile.com/file/7318288923/%d8%b2%d9%86%d8%a7_3.jpg




فـیـــلــم

فتوای عمربن خطاب: هرکس زنا کرد و پولش را داد، هیچ مشکلی نداره!!!

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــــجــــــا کلیک کنین.

فریاد عمر بن خطاب وسط نماز /عکس العمل پیامبر(ص): ای عمر تو هیچ نمی فهمی؟

(اثبات از کتب اهل سنت)


زمانی که پیامبر همراه با اصحاب در راه مکه مشغول نماز خواندن بودن ،چوپانی همراه گله اش از آنجا می گذشت، و ...عمر در وسط نماز فریاد کشید:ای چوپان شترهایت را باز گردان و شتر چران هم چنین کرد.

پیامبر پس از نماز فرمودند:چه کسی در بین نماز فریاد زد؟ گفتند : عمر بود!

پیامبر (ص) فرمودند :ای زاده خطاب گویا تو هیچ نمی فهمی ؟

کنزل العمال ج8 ص208 شماره 22581

(برای دیدن عکس با اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

https://s1.picofile.com/file/7457099137/namaz02.jpg

فـیـــلــم

پیامبر اهل سنت خلفا ایستاده ادرار می کرد

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


علت روایات ایستاده ادرار کردن پیامبر در کتب اهل سنت؟

(اثبات از کتب اهل سنت)

اهل سنت چون روایات متعددی دارند که عمر بن خطاب و ابوبکر ایستاده ادرار می کردن روایات جعلی درست کرده اند که پیامبر (ص) هم ایستاده ادرار می کرده است تا رذالت ابوبکر و عمر کمتر به چشم آید!

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فـیـــلــم

حضرت خدیجه برترین زن پیامبر (ص) و برتر از عایشه

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

حضرت خدیجه برترین زن پیامبر (ص) و برتر از عایشه

(اثبات از کتب اهل سنت)


پیامبر(ص) در جواب عایشه: خداوند بهتر از خدیجه (س) نصیب من نکرده است

احمد بن حنبل نیز در "مسند" با سند صحیح می نویسد:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا علی بن إِسْحَاقَ انا عبد اللَّهِ قال انا مُجَالِدٌ عَنِ الشعبی عن مَسْرُوقٍ عن عَائِشَةَ قالت کان النبی صلى الله علیه وسلم إذا ذَکَرَ خَدِیجَةَ أَثْنَى علیها فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ قالت فَغِرْتُ یَوْماً فقلت ما أَکْثَرَ ما تَذْکُرُهَا حَمْرَاءَ الشِّدْقِ قد أَبْدَلَکَ الله عز وجل بها خَیْراً منها قال ما أبدلنی الله عز وجل خَیْراً منها قد آمَنَتْ بی إِذْ کَفَرَ بی الناس وصدقتنی إِذْ کذبنی الناس وواستنی بما لها إذا حرمنی الناس ورزقنی الله عز وجل وَلَدَهَا إِذْ حرمنی أَوْلاَدَ النِّسَاءِ

عایشه مى‏ گوید: رسول خدا(ص) هرگاه به یاد خدیجه می‌افتاد از او به نیکی یاد می‌کرد. روزی حسادت بر من چیره شد و گفتم: چه زیاد از آن پیر زن بی ‌دندان یاد مى‏ کنید؟ همانا خداوند بهتر از او نصیب شما فرموده است. رسول خدا(ص) فرمود: خداوند بهتر از او نصیب من نفرموده است، زیرا هنگامى که همه مردم مرا تکذیب مى‏ کردند، او مرا تصدیق مى‏ کرد و هنگامى که مردم مرا محروم مى‏ داشتند او با اموال خود من را یاری مى‏ کرد و خداوند فرزندان مرا، از او به من عنایت فرمود و حال آنکه از غیر او فرزندى به من عنایت نفرمود
مسند احمد بن حنبل.ج41 ص356.ط موسسة الرسالة

برای اثبات صحیح بودن سند این پست را ببینید:

http://14mah.blog.ir/post/431



فـیـــلــم

حضرت خدیجه برترین زن پیامبر (ص) و برتر از عایشه

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

توهین ها و حسادت های شدید عایشه به حضرت خدیجه (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)


1- توهین عایشه به حضرت خدیجه (س) و خشم شدید پیامبر (ص)

وَقَالَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ خَلِیلٍ: أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ مُسْهِرٍ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ، أُخْتُ خَدِیجَةَ، عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِیجَةَ فَارْتَاعَ لِذَلِکَ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ هَالَةَ». قَالَتْ: فَغِرْتُ، فَقُلْتُ: مَا تَذْکُرُ مِنْ عَجُوزٍ مِنْ عَجَائِزِ قُرَیْشٍ، حَمْرَاءِ الشِّدْقَیْنِ، هَلَکَتْ فِی الدَّهْرِ، قَدْ أَبْدَلَکَ اللَّهُ خَیْرًا مِنْهَا "

روزی پیامبر (س) از خدیجه نام برد ، عایشه به حضرت رو کرده و چنین گفت : مرا به  خدیجه چه کار ؟! او پیرزنی فرتوت بود که خداوند برای تو زنی بهتر از او جایگزین نموده است ! پیامبر بقدری ناراحت و عصبانی شد که موهای سرش ایستاد . 

صحیح بخاری ج5 ص39 المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانیة بإضافة ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی)، الطبعة: الأولى، 1422هـ، عدد الأجزاء: 9.

صحیح مسلم ج4 ص1889 المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشیری النیسابوری (المتوفى: 261هـ)، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقی، الناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، عدد الأجزاء: 5.

متن کامل تر:  http://14mah.blog.ir/post/300


2- عایشه و باز هم توهین به حضرت خدیجه (ع) ! / جواب پیامبر(ص): خداوند بهتر از خدیجه (س) نصیب من نکرده است

احمد بن حنبل نیز در "مسند" با سند صحیح می نویسد:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا علی بن إِسْحَاقَ انا عبد اللَّهِ قال انا مُجَالِدٌ عَنِ الشعبی عن مَسْرُوقٍ عن عَائِشَةَ قالت کان النبی صلى الله علیه وسلم إذا ذَکَرَ خَدِیجَةَ أَثْنَى علیها فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ قالت فَغِرْتُ یَوْماً فقلت ما أَکْثَرَ ما تَذْکُرُهَا حَمْرَاءَ الشِّدْقِ قد أَبْدَلَکَ الله عز وجل بها خَیْراً منها قال ما أبدلنی الله عز وجل خَیْراً منها قد آمَنَتْ بی إِذْ کَفَرَ بی الناس وصدقتنی إِذْ کذبنی الناس وواستنی بما لها إذا حرمنی الناس ورزقنی الله عز وجل وَلَدَهَا إِذْ حرمنی أَوْلاَدَ النِّسَاءِ

عایشه مى‏ گوید: رسول خدا(ص) هرگاه به یاد خدیجه می‌افتاد از او به نیکی یاد می‌کرد. روزی حسادت بر من چیره شد و گفتم: چه زیاد از آن پیر زن بی ‌دندان یاد مى‏ کنید؟ همانا خداوند بهتر از او نصیب شما فرموده است. رسول خدا(ص) فرمود: خداوند بهتر از او نصیب من نفرموده است، زیرا هنگامى که همه مردم مرا تکذیب مى‏ کردند، او مرا تصدیق مى‏ کرد و هنگامى که مردم مرا محروم مى‏ داشتند او با اموال خود من را یاری مى‏ کرد و خداوند فرزندان مرا، از او به من عنایت فرمود و حال آنکه از غیر او فرزندى به من عنایت نفرمود
مسند احمد بن حنبل.ج41 ص356.ط موسسة الرسالة

متن کامل تر:  http://14mah.blog.ir/post/431


3- حسادت شدید عایشه به حضرت خدیجه (س) به اعتراف خودش

بخاری در صحیحش می نویسد:

حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «مَا غِرْتُ عَلَى امْرَأَةٍ مَا غِرْتُ عَلَى خَدِیجَةَ مِنْ کَثْرَةِ ذِکْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِیَّاهَا»، قَالَتْ: «وَتَزَوَّجَنِی بَعْدَهَا بِثَلاَثِ سِنِینَ، وَأَمَرَهُ رَبُّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَوْ جِبْرِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنْ یُبَشِّرَهَا بِبَیْتٍ فِی الجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ»

از عائشه نقل شده است که بر هیچ یک از زنان به اندازه خدیجه حسادت نکردم، چرا که رسول خدا(ص) او را زیاد یاد می کرد، سه سال بعد از او ، با من ازدواج کرد و خداوند به پیامبر(ص) و یا جبرئیل دستور داد که خدیجه را به خانه‌ای در بهشت که از درّ و مروارید ساخته شده است، بشارت دهد

صحیح بخاری.ج3 ص1389.ط دار ابن کثیر الیمامة

متن کامل تر:  http://14mah.blog.ir/post/524

حسادت شدید عایشه به حضرت خدیجه (س) به اعتراف خودش

(اثبات از صحیح بخاری)


بخاری در صحیحش می نویسد:

حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ، حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «مَا غِرْتُ عَلَى امْرَأَةٍ مَا غِرْتُ عَلَى خَدِیجَةَ مِنْ کَثْرَةِ ذِکْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِیَّاهَا»، قَالَتْ: «وَتَزَوَّجَنِی بَعْدَهَا بِثَلاَثِ سِنِینَ، وَأَمَرَهُ رَبُّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَوْ جِبْرِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنْ یُبَشِّرَهَا بِبَیْتٍ فِی الجَنَّةِ مِنْ قَصَبٍ»

از عائشه نقل شده است که بر هیچ یک از زنان به اندازه خدیجه حسادت نکردم، چرا که رسول خدا(ص) او را زیاد یاد می کرد، سه سال بعد از او ، با من ازدواج کرد و خداوند به پیامبر(ص) و یا جبرئیل دستور داد که خدیجه را به خانه‌ای در بهشت که از درّ و مروارید ساخته شده است، بشارت دهد

صحیح بخاری.ج3 ص1389.ط دار ابن کثیر الیمامة


در فیلم پایین ببینید که منظور از غرت که در روایت آمده است به تصریح علمای اهل سنت همان حسادت است.



فـیـــلــم

اثبات حسادت عایشه به حضرت خدیجه (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)

در این فیلم پایین ببینید منظور از غرت که در روایت عایشه آمده است به تصریح علمای اهل سنت همان حسادت است.

   برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

شبهه اهل سنت:

پیامبر (ص) از نظر ما اهل سنت ، امی و درس نخوانده است و نمی توانسته بنویسد. پس این روایت قرطاس (کاغذ و قلم) که می گویند پیامبر (ص) در آخرین لحظات عمرش گفته که قلم و کاغذ بیاورید که من چیزی بنویسم که گمراه نشوید ، باطل است و واقعیت ندارد و در نتیجه جسارت عمر بن خطاب به ایشان هم رخ نداده است!


پاسخ:


اولا:

حتی اگر فرض کنیم که به ادعای شما ، پیامبر اسلام نوشتن نمی دانست ، باز هم اهل سنت نمی توانند این اهانت عمر بن الخطاب را توجیه کنند ؛ چرا که در طول تاریخ رسم نبوده است که خود حاکم ، پادشاه و یا امیر یک مملکت خودش قلم بردارد و شروع کند به نوشتن نامه و ... ؛ بلکه هر حاکمی نفراتی داشته است که آن ها نامه را می نوشتند و در آخر خود حاکم آن را امضاء می کرده است . و اگر از مردم بپرسند که این نامه را کی نوشته ، می گویند فلان حاکم نه کاتب او ؛ یعنی این نامه به نام همان حاکم ثبت می شود ؛ با اینکه خود او نامه را ننوشته ؛ بلکه کاتب او نوشته و او در آخر امضاء کرده است .

این مطلب در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز صادق است . همان طور که در طول حکومت 10 ساله پیامبر در مدینه ، ده ها نامه ، به پادشاهان و امراء کشورهای دیگر نوشته بود ، این نامه را می نوشت . اگر آن ها را خودش نوشته باشد ، این نامهء آخری را هم می توانست بنویسد . اگر آن ها را صحابه به دستور رسول خدا نوشته باشد ، این نامه را نیز همان طور می نوشتند و رسول خدا در آخر آن را مهر می کرد .

پس هیچ راه فراری برای اهل سنت در این باره باقی نمی ماند و آن ها نمی توانند این جسارت عمر بن خطاب به رسول خدا را توجیه کنند .


دوما:

روایت قرطاس (کاغذ و قلم) در 6 جای صحیح بخاری و 3 جای صحیح مسلم آمده است و از مسلم ترین رویدادهای تاریخی است و جای کوچکترین شک و تردیدی در وقوع آن وجود ندارد. اهل سنت اگر می خواهند این اتفاق را نادیده بگیرند باید 2 کتاب اصلی خود (صحیح بخاری و صحیح مسلم) را آتش بزنند.


سوما:

پیامبر اسلام دارای علم الهی بوده است و قطعاً هم خواندن می دانستند و هم نوشتن و حتی در طول عمر شریف شان بارها اتفاق افتاده است که ایشان هم خوانده اند و هم نوشته اند . این مطلب هم از کتاب های شیعه و هم از کتاب های اهل سنت قابل اثبات است .

======================

سواد خواندن و نوشتن پیامبر در کتب شیعه

مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در معانی الأخبار می نویسد :

عن جعفر بن محمد الصوفی قال : سألت أبا جعفر محمد بن علی الرضا علیهم السلام فقلت : یا ابن رسول الله لم سمی النبی صلی الله علیه وآله الأمی ؟ فقال : ما یقول الناس قلت : یزعمون أنه سمی الأمی لأنه لم یکتب . فقال علیه السلام : کذبوا ، علیهم لعنة الله ، أنی ذلک والله عز وجل یقول فی محکم کتابه : " هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزیکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة " فکیف کان یعلمهم ما لا یحسن والله لقد کان رسول الله صلی الله علیه وآله یقرء ویکتب باثنین وسبعین - أو قال ، بثلاثة وسبعین - لسانا وإنما سمی الأمی لأنه کان من أهل مکة ومکة من أمهات القری ، وذلک قول الله عز وجل " لتنذر أم القری ومن حولها " .

از امام جواد علیه السلام سؤال کردند :

ای فرزند رسول خدا ! چرا به پیامبر اسلام « امی » می گفتند ؟ حضرت سؤال کرد : " مردم [مخالفین شیعه ] چه می گویند ؟ گفتند : مردم فکر می کنند که آن حضرت به این خاطر امی نامیده شده بود ؛ چون نمی توانست بنویسد . امام جواد در جواب فرمود :

دروغ می گویند ! لعن بر آن ها باد . چطور نمی توانستند بنویسند ؛ در حالی که خداوند در آیات محکم قرآنش می فرماید :

او خدای است که رسولش را در میان بی سوادان برانگیخت تا برای آن ها آیات خداوند را تلاوت و آن ها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمت به آن ها بیاموزد .

چطور کسی که نمی تواند بنوسید ، می تواند کتاب را به دیگران بیاموزد ؟ به خدا قسم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زبان می خواندند و می نوشتند . به این دلیل به آن حضرت «امی » می گفتند ؛ چون او از اهل مکه بود و مکه در آن زمان « ام القری » محسوب می شده است ؛ چنانچه خداوند در قرآّنش می فرماید :

ما تو را فرستادیم تا اهل «ام القری » [مکه ] را و کسانی که در اطراف آن زندگی می کنند ، انذار کنی .

معانی الأخبار - الشیخ الصدوق - ص 53 - 54 و بحار الأنوار - العلامة المجلسی - ج 16 - ص 132 - 133 .

باز نظیر این روایت را عبد الرحمن بن الحجاج از آقا امام صادق علیه السلام نقل می کند :

قال أبو عبد الله علیه السلام ان النبی صلی الله علیه وآله کان یقرأ ویکتب و یقرأ ما لم یکتب .

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هم می خواندند و هم می نوشتند و حتی چیزهایی را که هنوز نوشته نشده بود ، می خواندند .

بصائر الدرجات - محمد بن الحسن الصفار - ص 247 .

با این بیان امام جواد و امام صادق علیهما السلام شکی باقی نمی ماند که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هم خواندن بلد بودند و هم می نوشتند .

======================

سواد خواندن و نوشتن پیامبر در کتب اهل سنت

محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت اعتراف می کند که رسول خدا در جریان صلح حدیبیه که میان مسلمین و کفار قریش بر سر نوشتن کلمهء « رسول الله » در عقد نامه اختلاف شده بود ، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و متن عقد نامه را نوشت :

فأخذ رسول الله صلی الله علیه وسلم الکتاب فکتب هذا ما قاضی محمد بن عبد الله لا یدخل مکة سلاح الا فی القراب .

پیامبر اسلام عقد نامه را گرفت و نوشت :

هذا ما قاضی محمد ...

صحیح البخاری - البخاری - ج 3 - ص 168 .

سیوطی عالم اهل سنت در کتابش نقل می کند :

ما مات النبی صلی الله علیه وسلم حتی قرأ وکتب .

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا نرفت ؛ مگر این که می نوشت و می خواند .

الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 3 - ص 131 .

عامر شعبی که در نزد اهل سنت جایگاه ویژه ای دارد در این باره می نویسد :

انه قد قرأ صحیفة لعیینة واخبر بمعناها .

پیامبر اکرم نامة شخصی به نام عیینه را شخصاً مطالعه کرد و از آن چه در آّن نوشته شده بود ، خبر داد .

المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز - ابن عطیة الأندلسی - ج 4 - ص 322 و تفسیر القرطبی - القرطبی - ج 13 - ص 352 و تفسیر البحر المحیط - أبی حیان الأندلسی - ج 7 - ص 151 و مکاتیب الرسول - الأحمدی المیانجی - ج 1 - ص 96 .

بسیاری از علمای اهل سنت این روایت را نقل کرده اند :

رأیت لیلة أسری بی علی باب الجنة مکتوبا : الصدقة بعشر أمثالها . والقرض بثمانیة عشر .

سنن ابن ماجة - محمد بن یزید القزوینی - ج 2 - ص 812 و المغنی - عبد الله بن قدامه - ج 4 - ص 352 - 353 و الشرح الکبیر - عبد الرحمن بن قدامه - ج 4 - ص 352 - 353 و کشاف القناع - البهوتی - ج 3 - ص 365 و مسند الشامیین - الطبرانی - ج 2 - ص 419 و الجامع الصغیر - جلال الدین السیوطی - ج 2 - ص 5 و کنز العمال - المتقی الهندی - ج 6 - ص 210 و تفسیر القرطبی - القرطبی - ج 3 - ص 240 و تفسیر الثعالبی - الثعالبی - ج 1 - ص 527 - 528 و الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 4 - ص 153 و الکامل - عبد الله بن عدی - ج 3 - ص 11 و تهذیب التهذیب - ابن حجر - ج 3 - ص 110 و السیرة الحلبیة - الحلبی - ج 2 - ص 135 و ..

متبادر از این « رأیت » این است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرائت فرموده اند نه این که مضمونش را از طریق خداوند فهمیده باشند .

آلوسی از علمای بزرگ اهل سنت در تفسیرش : ج 21 - ص 5 بعد از نقل این حدیث می نویسد :

والقدرة علی القراءة فرع الکتابة... ویشهد للکتابة أحادیث فی " صحیح البخاری " . وغیره کما ورد فی صلح الحدیبیة فأخذ رسول الله صلی الله علیه وسلم الکتاب ولیس یحسن یکتب فکتب هذا ما قاضی علیه محمد بن عبد الله الحدیث ،

قدرت بر خواندن ، فرع بر کتاب است ... روایاتی در صحیح بخاری و ... نیز تأیید می کند که رسول خدا می توانستند بنویسند . چنانچه در قضیهء صلح حدیبیه خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شخصاً عقد نامه را گرفت و نوشت :

هذا ما قاضی علیه محمد بن عبد الله .

با این توضیحات ثابت می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم قدرت بر خواندن داشتند و هم در موارد متعددی نوشته اند .

جواز استفاده از آلت مصنوعی برای زنان در کتب اهل سنت

(اثبات از کتب اهل سنت)


ابن قیم جوزیة از علمای مشهور اهل سنت و سلفی است.

یکی از فتاوای شرم آور و عجیبی که آورده است جواز استفاده از آلت مصنوعی برای زنان است!

وإن کانت امرأة لا زوج لها واشتدت غلمتها فقال بعض أصحابنا: یجوز لها اتخاذ الاکرنبج

و اگر زنی که شوهر ندارد شهوت و میل جنسی بر او غلبه کند بعضی از اصحاب ما گفته اند که می تواند از آلت مصنوعی استفاده کند!

بدائع الفوائد،ج4،ص1471و1472 ط دار عالم الفوائد

و در ادامه ابن قیم جوزیه در مورد این که " اکرنبج " چیست توضیح می دهد و محقق کتاب نیز این واژه را ریشه شناسی می کند! که از ترجمه ی آن معذوریم!!! ولی خودتان در پاورقی کتاب ببینید!





فــیـــلــم

عمربن خطاب سوره حمد را بلد نبود  و همیشه 3 آیه آخر آن را اشتباه می خواند!

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عمر بن خطاب دستش را وارد مقعد شتر می کرد!

(اثبات از کتب اهل سنت)


قَالَ: أَخْبَرَنَا الْمُعَلَّى بْنُ أَسَدٍ قَالَ: أَخْبَرَنَا وُهَیْبُ بْنُ خَالِدٍ عَنْ یَحْیَى بْنِ سَعِیدٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ کَانَ یُدْخِلُ یَدَهُ فِی دَبَرَةِ الْبَعِیرِ وَیَقُولُ: إِنِّی لَخَائِفٌ أَنْ أُسْأَلَ عَمَّا بِکَ.

عمربن خطاب دستش را در مقعد شتر داخل می کرد ( گویا بجهت این عمل ناشایست دیگران وی را سرزنش و از او انتقاد می کردند و لذا برای توجیه کارش می گفت:) می ترسم مؤاخذه شوم که چرا به مشکلات حیوانات رسیدگی نمی کردی؟!

الکتاب: الطبقات الکبرى المؤلف: أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع الهاشمی بالولاء، البصری، البغدادی المعروف بابن سعد (المتوفى: 230هـ) تحقیق: محمد عبد القادر عطا الناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1410 هـ - 1990 م عدد الأجزاء: 8 ج3 ص217.


کاش عمر بن خطاب به جای اینکه دستش را وارد مقعد شتر کند می رفت و سوره حمد را یاد بگیرد تا آن را غلط  نخواند!

اینجا ببینید که طبق روایات اهل سنت عمر بن خطاب سوره حمد را بلد نبود و همیشه 2 آیه آن را غلط می خواند:

http://14mah.blog.ir/post/189

بهداشت فردی فاجعه وار عمر بن خطاب!

(اثبات از کتب اهل سنت)


1- عمر بن خطاب: دست هایتان را بعد از غذا با باسنتان تمیز کنید نه با دستمال!

ثنا ثابت قَالَ : أَکَلَ الْجَارُودُ عِنْدَ عُمَرَ بنَ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ : یَا جَارِیَةُ هَلُمی الدستارَ یَعْنِی المِنْدِیلَ یَمسَحُ یَدَهُ فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ : امْسَحْ یَدَکَ بِإِسْتِکَ أَو ذَرْ 

ثابت می گوید : جارود ( عبدی ) نزد عمر غذا خورد . بعد از اتمام غذا گفت : ای کنیز ! دستمالی بیاور ( تا دستش را پاک کند ) . پس عمر گفت : دست خود را با باسن خود پاک کن و یا اصلا تمیز نکن و به حال خودش واگذار !

دینوری بعد از نقل این روایت می گوید : اسناده صحیح الی ثابت (سند این روایت تا ثابت ، صحیح است)

عیون الأخبار ، ص 351 ، اسم المؤلف:  أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة الدینوری (المتوفى : 276هـ) الوفاة: 276 ، دار النشر :

المجالسة وجواهر العلم ، ص 98  ،اسم المؤلف:  أبو بکر أحمد بن مروان بن محمد الدینوری القاضی المالکی الوفاة: 333هـ ، دار النشر : دار ابن حزم - لبنان/ بیروت - 1423هـ - 2002م ، الطبعة : الأولى

ربیع الأبرار ، ج 1 ص 260 ،اسم المؤلف:  أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد، الزمخشری جار الله (المتوفى : 538هـ) الوفاة: 538 ، دار النشر :

حیاة الصحابه ، ج 2 ص 320 ،اسم المؤلف:  محمد یوسف بن محمد الیاس الکاندهلوی الوفاة: 1335هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة/ بیروت


2- عمر بن خطاب: دستمال آل عمر کف پایمان است و با آن دست هایمان را تمیز می کنیم!

خود مالک بن انس در ادامه کلامش به عبدالملک چنین یادآوری می کند :

عمر إذا أکل مسح یده بباطن قدمه

عمر هر وقت غذا می خورد ، دستش را با کف پایش پاک می کرد .

ترتیب المدارک وتقریب المسالک لمعرفة أعلام مذهب مالک ، ج 1 ص 113 ،اسم المؤلف:  أبو الفضل عیاض بن موسى الیحصبی الأندلسی الوفاة: 544هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الاولى ، تحقیق : محمد سالم هاشم

و در جای دیگر از قول مالک چنین آمده است :

قال مالک : .... و قد تمندل عمر بباطن قدمه

مالک گفت : .... عمر دستش را با کف پایش پاک می کرد .

الجامع فی السنن و الآداب و المغازی و التاریخ ، ص 221 ، اسم المؤلف: ابو محمد عبدالله بن ابی زید قَیروانی الوفاة: 386هـ ، دار النشر : المکتیه العتیقه – تونس   1403هـ - 1983م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : محمد ابوالآجفان – عثمان بطّیخ

در جایی آمده است :

عن السائب بن یزید قال ربما تعشیت عند عمر بن الخطاب فیأکل الخبز واللحم ثم یمسح یده على قدمه ثم یقول هذا مندیل عمر وآل عمر

سائب بن یزید می گوید : من گاهی با عمر بن خطاب شام می خوردم . او نان و گوشت می خورد و بعد ( از غذا ) دستش را با کف پایش تمیز می کرد و ( با اشاره به پایش ) می گفت : این دستمال عمر و آل عمر است !

الطبقات الکبرى ، ج 3 ص 318 ،اسم المؤلف:  محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بیروت

حیاة الصحابه ، ج 2 ص 320 ،اسم المؤلف:  محمد یوسف بن محمد الیاس الکاندهلوی الوفاة: 1335هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة/ بیروت

شاید بر همین اساس بوده که مالک می گفته است :

مندیل عمر بطن قدمیه

دستمال عمر ، کف پایش بود

شرح صحیح البخاری ، ج 9 ص 506 ، اسم المؤلف:  أبو الحسن علی بن خلف بن عبد الملک بن بطال البکری القرطبی الوفاة: 449هـ ، دار النشر : مکتبة الرشد - السعودیة / الریاض - 1423هـ - 2003م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : أبو تمیم یاسر بن إبراهیم


3- عمربن خطاب از کفشش هم برای تمیز کردن دست هایش استفاده می کرد!

البته کار به همین جا پایان نمی یابد زیرا در برخی اوقات عمر بن خطاب دست به کفش می شده است و از او برای پاک کردن دستهایش استفاده می کرده است :

بن عبید الله بن عاصم أن عمر کان یمسح بنعلیه ویقول إن منادیل آل عمر نعالهم

عبیدالله بن عاصم می گوید : عمر به کفشهای خود دست می کشید می گفت : دستمال آل عمر کفشهایشان می باشد .

الطبقات الکبرى ، ج 3 ص 318 ،اسم المؤلف:  محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری الوفاة: 230 ، دار النشر : دار صادر - بیروت

أنساب الأشراف ، ج 3 ص 425  ،اسم المؤلف:  أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (المتوفى : 279هـ) الوفاة: 279 ، دار النشر


4- عمربن خطاب: دست هایتان را قبل از غذا  نشویید چون این عمل ایرانی هاست!

ایاکم و هذا التنعم و امر الاعاجم و اکره غسل الیدین قبل الطعام و اراه من فعل العجم .

از خوش گذارنی و کارهای عجم ( ایرانیان ) بپرهیزید ! من از اینکه پیش از غذا دست ها را بشویند اکراه دارم و معتقدم که این عمل کار عجم (ایرانیان) است !

الجامع فی السنن و الآداب و المغازی و التاریخ ، ص 222 ، اسم المؤلف: ابو محمد عبدالله بن ابی زید قَیروانی الوفاة: 386هـ ، دار النشر : المکتیه العتیقه – تونس   1403هـ - 1983م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : محمد ابوالآجفان – عثمان بطّیخ

قاضی عیاض نیز گفتگوی میان مالک بن انس و عبدالملک بن صالح ( امیر مدینه ) را چنین نقل می کند :

وروى أن مالکاً دخل على عبد الملک بن صالح أمیر المدینة فجلس ساعة ثم دعا بالطعام والوضوء فقال ابتدئ أولاً بأبی عبد الله . فقال له مالک إن أبا عبد الله یعنی نفسه لا یغسل یده . فقال لم ؟ قال لیس هذا هو الذی أدرکت علیه أهل العلم ببلدنا إنما هو من زی الأعاجم وقد نهى عمر عن أمر الأعاجم

روایت شده است که مالک بر عبدالملک بن صالح – امیر مدینه – وارد شد و ساعتی نشست . سپس غذا و آب برای وضو و شستشو خواست . عبدالملک گفت : ای ابی عبدالله شما اول شروع کن .

مالک به او گفت : اباعبدالله ( یعنی خودش ) دستش را نمی شوید .

عبدالملک سوال کرد : چرا ؟

مالک گفت : این کاری نیست که اهل علم سرزمین ما بدان عمل نمایند بلکه این عمل از کارهای ایرانیان است و عمر از انجام کار ایرانیان نهی کرده است .

ترتیب المدارک وتقریب المسالک لمعرفة أعلام مذهب مالک ، ج 1 ص 113 ،اسم المؤلف:  أبو الفضل عیاض بن موسى الیحصبی الأندلسی الوفاة: 544هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الاولى ، تحقیق : محمد سالم هاشم

برخی نیز از کارهای او تعجب می کردند و از او سوال می کردند که آیا دستت را نمی شویی ؟ و عمر جواب می داده است : من با دست راست خود غذا می خوردم و با دست چپ خود ، استنجاء ( طهارت ) می کنم .

عن هشام عن أبیه قال خرج عمر بن الخطاب من الخلاء وأتی بطعام فقالوا ندعوا بوضوء فقال إنما آکل بیمینی وأستطیب بشمالی فأکل ولم یمس ماء

هشام از پدرش نقل می کند که عمر از خلاء ( قضای حاجت ) بیرون شد و شروع کرد به غذا خوردن .

به او گفتند : آب برای شستن بیاوریم ؟

عمر جواب داد : من با دست راستم غذا می خورم و با دست چپم استنجاء میکنم ( خودم را می شویم ) .

پس شروع کرد به غذا خوردن و دستش را نشست .

الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار ، ج 5 ص 134 رقم 24462 ،اسم المؤلف:  أبو بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی الوفاة: 235 ، دار النشر : مکتبة الرشد - الریاض - 1409 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : کمال یوسف الحوت

المسند ، ج 1 ص 225 رقم 479 ،اسم المؤلف:  عبدالله بن الزبیر أبو بکر الحمیدی الوفاة: 219 ، دار النشر : دار الکتب العلمیة , مکتبة المتنبی - بیروت , القاهرة ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی

گویا بر همین سیره بوده است که وقتی برای عمر مهمان می آمد و بعد از غذا خوردن می خواست دستش را تمیز کند ، میزبانش – عمر بن خطاب – خیلی حکیمانه می فرمود که دستت را با " باسن " خود پاک کن !


5- عمربن خطاب از حمام رفتن اکراه داشت و موهای زائد بدنش را هم اصلاح نمی کرد!

أن عمر رضی الله عنه قال إیاکم وکثرة الحمام ، وکثرة طلی النورة ، والتوطی على الفرش فإن عباد الله لیسوا بالمتنعمین

عمر بن خطاب می گفت : از زیاد به حمام رفتن و زیاد نوره ( داروی زدن موهای زاید بدن ) زدن و نشستن بر فرش ها بپرهیزید زیرا بندگان خدا (!) متنعم نیستند !

الزهد ، ج 1 ص 263 ،اسم المؤلف:  عبد الله بن المبارک بن واضح المرزوی أبو عبد الله الوفاة: 181 ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی

و ابن کثیر نیز صراحت دارد که هر کس چنین نمی کرد ، عمر بن خطاب بر او سخت می گرفت و او را زجر می کرد :

فقد زجر امیرالمومنین عن ذلک

امیرالمومنین (!) هر کس چنین نمی کرد را زجر ( عقاب ) می کرد

الآداب والأحکام المتعلقة بدخول الحمام ، ص 36 ،اسم المؤلف:  أبو الفداء الحافظ عماد الدین إسماعیل بن کثیر الدمشقی الوفاة: 774 هـ ، دار النشر : دار الوطن للنشر - الریاض - 1418هـ -1997م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : سامی بن محمد بن جادالله

و البته خلیفه عالم بدون عمل نبوده و این دوری او از امری که ممدوح رسول الله صلی الله علیه و آله ( به اعتراف عایشه ) می باشد نیز به صراحت کراهت داشت :

وأخرج الإمام أحمد عن عائشة رضى الله عنها أنها قالت أطلى رسول الله e بالنورة فلما فرغ منها قال یا معشر المسلمین علیکم بالنورة فإنها طیبة وطهوره وإن الله تعالى یذهب بها عنکم أوساخکم وأشعارکم أى فهو من نعیم الدنیا ومن ثم کرهه عمر رضى الله عنه

احمد بن حنبل از عایشه نقل می کند که گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله به خود نوره زد و پس از اتمام آن کار گفت : ای مسلمانان ! از نوره استفاده کنید چرا که هم بوی خوبی دارد و هم پاک می کند . خداوند متعال بوسیله آن ، آلودگی ها و موهای زائد شما را زایل می نماید . نوره از خوشی های دنیاست .

اما عمر به این خاطر (که نوره از خوشی های دنیاست ) از نوره خوشش نمی آمد !

انسان العیون فی سیرة الأمین المأمون ، ج 2 ص 754 ،اسم المؤلف:  علی بن برهان الدین الحلبی الوفاة: 1044 ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت – 1400

سیوطی نیز صراحت دارد :

نعم ثبت عن عمر بن الخطاب أنه کان یکره التنور ویعلله بأنه من النعیم

آری ! این ثابت است که عمر بن خطاب از نوره زدن کراهت داشت و آن را بخاطر اینکه از خوشی ها می باشد رد می کرد .

الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون ، ج 1 ص 330 ،اسم المؤلف:  جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی الوفاة: 911هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1421هـ - 2000م ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : عبد اللطیف حسن عبد الرحمن


نتیجه:

# آری ! این است سیره عمر بن خطاب در بهداشت از روایات خود اهل سنت! این کسی است که اهل سنت او را جانشین پیامبر (ص) می دانند !

# وقتی رهبرشان این چنین است ، تکلیف پیروان او نیز معلوم است !

فــیـــلــم

بهداشت فردی عمربن خطاب را ببینید!

عمر بعد غذا دستش را با کف پاش تمیز می کرد!

و دستش را تا ته می کرد تو مقعد شتر !

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

فحاشی عثمان به عایشه

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فحاشی عثمان به عایشه

(اثبات از کتب اهل سنت)


ثم أقیمت الصلاة فتقدم عثمان فصلی فلما کبر قامت امرأة من حجرتها فقالت أیها الناس اسمعوا قال ثم تکلمت فذکرت رسول الله صلی الله علیه وسلم وما بعثه الله به ثم قالت ترکتم أمر الله وخالفتم رسوله أو نحو هذا ثم صمتت فتکلمت أخری مثل ذلک فإذا هی عائشة وحفصة قال فلما سلم عثمان أقبل علی الناس فقال إن هاتان الفتانتان فتنتا الناس فی صلاتهم وإلا تنتهیان أو لاسبنکما ما حل لی السباب ...

نماز برپا شد و عثمان جلو رفته و تکبیر گفت ؛ در این هنگام زنی از حجره خویش ایستاده و گفت : ای مردم بشنوید و سپس در مورد رسول خدا ' سخن گفته و گفت اوامر رسول خدا ' را ترک کردید و با وی مخالفت کردید و... سپس سکوت کرد ؛ سپس دیگری ایستاده و همین سخنان را گفت ؛ و آن دو زن عائشه و حفصه بودند ؛ وقتی که عثمان سلام نماز را داد گفت :  به ذهنم برسد به ایشان خواهم داد ! این دو زن فتنه گر مردم را در نماز به فتنه انداختند و اگر از این کار دست برندارند هر دشنامی که به ذهنم برسد به ایشان خواهم داد !

الجامع معمر بن راشد ج 11 ص 355 -مصنف عبد الرزاق ج 11 ص 356


سوال از اهل سنت و وهابیون:

اگر یک شیعه به عایشه همچین حرفی را بزند آیا شما فریادتان به آسمان نمی رفت که شیعیان به ناموس پیامبر (ص) توهین کردن و سریعا حکم ارتداد و قتل آن شیعه را صادر نمی کردید؟



فــیـــلــم

فحاشی عثمان به عایشه

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

تحقیر و تنفر عجیب عمر بن خطاب از ایرانیان!

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

سخنان تکان دهنده عالم اهل سنت و اعتراف به شهادت پیامبر توسط عایشه و حفصه

(سند از صحیح بخاری)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


اثبات شهادت پیامبر (ص)  توسط عایشه و حفصه توسط استاد ابوالقاسمی

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

شهادت پیامبر (ص) توسط عایشه و حفصه در صحیح بخاری

(اثبات از کتب اهل سنت)



شهادت پیامبر (ص) مورد اتفاق شیعه و سنی

حاکم نیشابوری عالم معروف اهل سنت در کتاب معتبر المستدرک علی الصحیحین می نویسد:

ثنا داود بن یزید الأودی قال سمعت الشعبی یقول والله لقد سم رسول الله صلی الله علیه وسلم وسم أبو بکر الصدیق وقتل عمر بن الخطاب صبرا وقتل عثمان بن عفان صبرا وقتل علی بن أبی طالب صبرا وسم الحسن بن علی وقتل الحسین بن علی صبرا رضی الله عنهم فما نرجو بعدهم.

داود بن یزید گوید که از شعبی شنیدم که می گفت: به خدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند و عمر و عثمان و علی بن ابیطالب با شمشیر کشته شدند و حسن بن علی با سم و حسین بن علی با شمشیر کشته شد.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص61، ح4395، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولی، 1411هـ - 1990م.

و باز در روایت دیگر نقل می کند:

ثنا السری بن إسماعیل عن الشعبی أنه قال ماذا یتوقع من هذه الدنیا الدنیة وقد سم رسول الله صلی الله علیه وسلم وسم أبو بکر الصدیق وقتل عمر بن الخطاب حتف أنفه وکذلک قتل عثمان وعلی وسم الحسن وقتل الحسین حتف أنفه.

سری بن اسماعیل از شعبی نقل کرده است که او گفت: از این دنیای پست چه توقعی دارید؛ در حالی که رسول خدا (ص) و ابوبکر مسموم شدند، عمر بن الخطاب، عثمان، و علی (ع) کشته شدند، حسن (ع) مسموم شد و حسین (ع) ناگهانی کشته شد.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص67، ح4412، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولی، 1411هـ - 1990م.

همچنین بسیاری از بزرگان اهل سنت همین مطلب را از عبد الله بن مسعود نقل کرده اند:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا عبد الرَّزَّاقِ ثنا سُفْیَانُ عَنِ الأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن أبی الأَحْوَصِ عن عبد اللَّهِ قال لأَنْ أَحْلِفَ تِسْعاً ان رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قُتِلَ قَتْلاً أَحَبُّ الی من أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً انه لم یُقْتَلْ وَذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ نَبِیًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِیداً.

از عبدالله بن مسعود روایت شده است که می گفت: اگر 9 بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برایم محبوب تر است از این که یک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زیرا خداوند او را پیامبر و شهید قرار داده است.

الصنعانی، ابوبکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج5، ص269، ح9571، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ؛

الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبری، ج2، ص201، ناشر: دار صادر - بیروت؛

الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر؛

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج5، ص227، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت؛

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفای774هـ)، السیرة النبویة، ج4، ص449، طبق برنامه الجامع الکبیر؛

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص141، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1421هـ - 2000م.

هیثمی بعد از نقل این روایت می گوید:

رواه أحمد ورجاله رجال الصحیح.

احمد آن را نقل کرده و راویان آن، راویان صحیح بخاری هستند.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص34، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت - 1407هـ.

حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید:

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.

این حدیث طبق شرائطی که بخاری و مسلم برای صحت روایت قائل هستند، صحیح است؛ ولی آن دو نقل نکرده اند.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص60، ح4394، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولی، 1411هـ - 1990م.

شیعه هم روایات متعددی دارد که پیامبر (ص) توسط سم به شهادت رسیده است. و این شهادت پیامبر (ص) مورد اتفاق شیعه و سنی است.



عایشه می خواهد شهادت پیامبر (ص) را گردن گوشتی که 4 سال قبل خورده بیندازد!

قالت عَائِشَةُ رضی الله عنها کان النبی صلی الله علیه وسلم یقول فی مَرَضِهِ الذی مَاتَ فیه یا عَائِشَةُ ما أَزَالُ أَجِدُ أَلَمَ الطَّعَامِ الذی أَکَلْتُ بِخَیْبَرَ فَهَذَا أَوَانُ وَجَدْتُ انْقِطَاعَ أَبْهَرِی من ذلک السُّمِّ.

عایشه گفته است که رسول خدا در مریضی خود ( که در آن از دنیا رفتند) می فرمودند تا کنون درد غذایی را که در خیبر خوردم احساس می کردم و الآن زمانی است که احساس کردم شریان های قلبم از آن پاره شده است.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص1611، ح4165، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی (ص) وَوَفَاتِهِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

برای دروغ بودن این نقل قول عایشه فقط کافی است بدانیم که پیامبر (ص) قبل از خوردن آن سم در جنگ خیبر ، از مسموم بودن گوشت گوسفند آگاه شد و از خوردن دست کشید؛ چنانچه ابن کثیر دمشقی می نویسد:

وفی صحیح البخاری «عن ابن مسعود قال: لقد کنا نسمع تسبیح الطعام وهو یؤکل» یعنی بین یدی النبی وکلمه ذراع الشاة المسمومة وأعلمه بما فیه من السم

در صحیح بخاری از ابن مسعود نقل شده است که می گفت: «ما صدای تسبیح گفتن غذا را هنگامی که رسول خدا از آن تناول می فرمود، می شنیدیم». یعنی در جلوی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم. و گوشت سردست مسموم با حضرت سخن گفت و ایشان از سمی بودن خود مطلع کرد.

ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة،ج 6، ص286، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت.



شهادت پیامبر (ص) توسط عایشه و حفصه

(اثبات از صحیح بخاری)

و از طرف دیگر میی بینیم که محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت نوشته اند:

قالت عَائِشَةُ لَدَدْنَاهُ فی مَرَضِهِ فَجَعَلَ یُشِیرُ إِلَیْنَا أَنْ لَا تَلُدُّونِی فَقُلْنَا کَرَاهِیَةُ الْمَرِیضِ لِلدَّوَاءِ فلما أَفَاقَ قال أَلَمْ أَنْهَکُمْ أَنْ تَلُدُّونِی قُلْنَا کَرَاهِیَةَ الْمَرِیضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا یَبْقَی أَحَدٌ فی الْبَیْتِ إلا لُدَّ وأنا أَنْظُرُ إلا الْعَبَّاسَ فإنه لم یَشْهَدْکُمْ.

عایشه گفته است در دهان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در زمان مریضی ایشان به زور دوا ریختیم، پس با اشاره به ما فهماندند که به من دوا نخورانید، ما با خود گفتیم این از آن جهت است که مریض از دوا بدش می آید و وقتی حضرت بهتر شد، فرمودند: آیا من شما را از این که به من دوا بخورانید نهی نکردم ؟ پس فرمودند: باید در دهان هر کسی که در این خانه است، در جلوی چشم من دوا ریخته شود؛ غیر از عباس که او شاهد ماجرا نبوده است.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج4، ص1618، ح4189، کِتَاب الْمَغَازِی، بَاب مَرَضِ النبی (ص) وَوَفَاتِهِ؛ ج5، ص2159، ح5382، کِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ؛ ج6، ص2524، ح6492،کِتَاب الدِّیَاتِ، بَاب الْقِصَاصِ بین الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ فی الْجِرَاحَاتِ؛ ج6، ص2527، ح6501، بَاب إذا أَصَابَ قَوْمٌ من رَجُلٍ هل یُعَاقِبُ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987؛

نکته جالب توجه این است که بخاری این حدیث را در کتاب دیات، باب قصاص نقل کرده است.

ابن حجر عسقلانی در شرح این روایت می نویسد:

(قوله لددناه) أی جعلنا فی جانب فمه دواه بغیر اختیاره وهذا هو اللدود.

این که گفته: «لددنا» یعنی این که ما در دهان آن حضرت بدون این که اختیاری داشته باشد (بازور) دوا (سم) ریختیم!

2 نکته این روایت:

1. عایشه و حفصه حرف پیامبر را گوش نکردند و در حالی که آن حضرت بیهوش بود به زور دارو (سم) را به حلق آن حضرت ریختند!

2. به راحتی می توان گفت چیزی که عایشه می گوید دارو بوده سم بوده چون پیامبری که خداوند در قرآن می گوید هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی گوید ، بعد از به هوش آمدن و مطلع شدن به آنها گفت همگی باید از آن بخورند به جز عباس که اطلاع نداشته و این نشان می دهد چیزی که به حضرت دادند دارو نبوده و بلکه سم بوده است. ضمن اینکه قطعا عایشه و حفصه به حرف پیامبر گوش نکردند و از آن نخوردند که اگر می خوردند عایشه قطعا به آن اشاره می کرد که خوردیم و در انتهای حدیث می آمد.

با این تفاصیل باید برای مظلومیت آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بیش از همه اشک ریخت که در میان امت خود و حتی در خانه خود بیش از همه مظلوم بوده است.



فــیـــلــم

سخنان تکان دهنده عالم اهل سنت و اعتراف به شهادت پیامبر توسط عایشه و حفصه

(سند از صحیح بخاری)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


اثبات شهادت پیامبر (ص)  توسط عایشه و حفصه توسط استاد ابوالقاسمی

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

خدای وهابی ها و اهل سنت = خدای جسم دار و بی ریش و موفرفری و الاغ سوار

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.



خدای ابرسوار وهابی ها و اهل سنت!

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.



خدای وهابی ها و اهل سنت سوار بر پشه !

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.



استاد یزدانی و نکات طنز راجب خدای الاغ سوار وهابی ها و اهل سنت

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

آیا ما ایرانیان توسط عمر بن خطاب مسلمان شدیم؟

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

آتش زدن تمام کتابخانه ها و کتب علمی ایران به دستور عمر بن خطاب !

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عمر بن خطاب و دستور به سوزاندن تمام کتب علمی ایران در جریان حمله غیرانسانی اعراب به ایران

(اثبات از کتب اهل سنت)


پیامبر(ص): به دنبال علم باشید حتی اگر در چین باشد

اطلبوا العلم ولو بالصین.

به دنبال علم و یادگیری باشید هرچند در (کشور دوری مانند) چین باشد.

النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، جامع بیان العلم وفضله، ص 7 ، 8 ، 9، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – 1398هـ.

قطعا اطلاق کلام رسول خدا (ص) تمام علوم پزشکی و جغرافیا و ... را دربر می‌گیرد.

------------------------------------------------------

حال ببینیم عمربن خطاب که خلافت را غصب کرد و به ارتش ، دستور حمله غیرانسانی و غیراسلامی به ایران را داد چه دستوری درباره کتاب های علمی ایرانیان صادر می کند:

این موضوع در منابع متعدد از اهل سنت بیان شده است:

و لما فتحت أرض فارس ووجدوا فیها کتبا کثیرة کتب سعد ابن أبی وقاص إلى عمر بن الخطاب لیستأذنه فی شانها وتنقیلها للمسلمین فکتب إلیه عمر أن اطرحوها فی الماء فان یکن ما فیها هدى فقد هدانا الله باهدى منه وإن یکن ضلالا فقد کفانا الله فطرحوها فی الماء أو فی النار وذهبت علوم الفرس فیها عن أن تصل إلینا.

وقتی که سرزمین فارس در ایران فتح شد و در آن کتابهای فراوانی یافتند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا درباره آن کتابها و انتقالشان به نفع مسلمانان کسب تکلیف کند. پس عمر در جواب او نوشت که همه آن کتابها را در آب بریزید! اگر در آن کتابها هدایتی باشد، قطعا خدا ما را به بهتر از آن هدایت فرموده و اگر در آن گمراهی باشد قطعا خدا ما را حفظ کرده است. به این ترتیب همه کتابها را در آب ریختند یا در آتش سوزاندند و تمام دانش و علومایرانیان در آب از بین رفت و به ما نرسید.

ابن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد الوفاة: 808 ، مقدمة ابن خلدون ص 480، دار النشر : دار القلم الطبعة : الخامسة - بیروت - 1984 ،

القنوجی، صدیق بن حسن، الوفاة: 1307، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، ج1، ص261، تحقیق : عبد الجبار زکار ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1978 .


نتیجه:

این هم یکی دیگر از نقاط تاریک و تعصّب آلود خلافت عمر بن خطاب ، از بین بردن و سوزاندن انبوهی از کتابهای علمی و ذخایر فرهنگی کشورمان ایران بود که البته نشان از کم آگاهی خلیفه دوم نسبت به آموزه‌‌های دینی و علمی اسلام و سنت پیامبر (ص) دارد.

 نکته مهم روایت پیش گفته این است که عمر بن خطاب بدون توجه به مسائل فرهنگی و علمی مفید و غیر منافی با اسلام ، دستور می ‌دهد تمام کتابهای علمی در زمینه‌های مختلف مثل نجوم، پزشکی ، جغرافیا و ... در آب یا آتش از بین برده شوند! مگر عمر بن خطاب نمی ‌دانست که رسول خدا (ص) دوست دار علم و دانش و آگاهی بودند و به یادگیری این علوم سفارش کرده اند؟!



فــیـــلــم

آتش زدن تمام کتابخانه ها و کتب علمی ایران به دستور عمر بن خطاب !

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

احترام ویژه پیامبر(ص) و علی (ع) به ایرانی ها

تحقیر شدید ایرانی ها توسط عمربن خطاب و سرانجام قتلش توسط یک ایرانی

(اثبات از کتب اهل سنت)



مخالفت شدید قرآن با نژاد پرستی

خداوند در قرآن کریم به شدت با نژاد پرستی مخالفت کرده و تنها ملاک برتری را تقوی معرفی فرموده است.

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ‏ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ

ای مردم قطعا ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را بصورت گروهها و اقوامی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. قطعا گرامی‌ترین شما نزد خدا با تقوا ترین شماست. قطعا خدا بسیار دانا و آگاه است.

سوره‌‌ی حجرات، آیه12



احترام ویژه پیامبر به ایرانی ها

پیامبر (ص): به ایرانی ها بیشتر از اعراب اعتماد دارم

در کتابهای اهل سنت به صراحت تصریح شده  که پیامبر اکرم(ص) علاقه بسیار ویژه ای به ایرانی ها داشت و حتی آنها را از اعراب بیشتر دوست می داشت.

در سنن ترمذی که از مهمترین متون حدیث اهل سنت است آمده:

حدثنا صَالِحُ بن أبی صَالِحٍ مولى عَمْرِو بن حُرَیْثٍ قَال سمعت أَبَا هُرَیْرَةَ یقول ذُکِرَتْ الْأَعَاجِمُ عِنْدَ النبی صلى الله علیه وسلم فقال النبی صلى الله علیه وسلم لَأَنَا بِهِمْ أو بِبَعْضِهِمْ أَوْثَقُ مِنِّی بِکُمْ

صالح بن ابی صالح از ابوهریره نقل می‌ کند که گفت: نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله از عجمها یاد شد. آن حضرت فرمودند: قطعا من به ایشان یا بعضی از ایشان از شما عربها یا بعضی از شما عربها اعتماد بیشتری دارم.

الترمذی السلمی، محمد بن عیسى أبو عیسى، الوفاة: 279 ، سنن الترمذی  ج5، ص 725، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرون ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - .

---------------------------------------------------------------

پیامبر (ص): به ایرانی ها فحش ندهید

و قال علیه السلام : لا تسبوا فارس فإنهم عصبتنا

رسول خدا  صلی الله علیه و آله فرمودند: به ایرانیان دشنام ندهید، زیرا آنان اقوام حامی و پشتیبان ما هستند.

الهمذانی ، أحمد بن محمد ، ( ابن الفقیه الهمذانی )، متوفای 340ق، البلدان، ص 404، تحقیق : یوسف الهادی، ناشر : عالم الکتب للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ : اول ، سال چاپ : 1416 - 1996 م.

---------------------------------------------------------------

پیامبر(ص): ایرانیان سعادتمندترین مسلمانان هستند

رسول خدا صلی الله علیه و آله در روایت دیگری ایرانیان را سعادتمند ترین مردم مسلمان معرفی کرده و می ‌فرمایند:

أسعد الناس بالإسلام أهل فارس .

سعادتمندترین مردم مسلمان، ایرانیان هستند.

الهمذانی ، أحمد بن محمد ، ( ابن الفقیه الهمذانی )، متوفای 340ق، البلدان، ص 403، تحقیق : یوسف الهادی، ناشر : عالم الکتب للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ : اول ، سال چاپ : 1416 - 1996 م.

---------------------------------------------------------------

پیامبر (ص): علم در  ثریا هم باشد ایرانی ها با آن می رسند

عن أبی هریرة رضی الله عنه قال کنا جلوسا عند النبی صلى الله علیه وسلم فأنزلت علیه سورة الجمعة وآخرین منهم لما یحلقوا بهم قال قلت من هم یا رسول الله فلم یراجعه حتى سأل ثلاثا وفینا سلمان الفارسی وضع رسول الله صلى الله علیه وسلم یده على سلمان ثم قال لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال أو رجل من هؤلاء.

ابوهریره نقل می‌ کند: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که سوره جمعه نازل شد : و دیگران از آنها که هنوز به ایشان ملحق نشده اند. من سوال کردم: یا رسول الله! آنها چه کسانی هستند؟ آن حضرت پاسخی ندادند تا اینکه این مطلب سه بار از آن حضرت سوال شد و سلمان فارسی نیز در میان ما بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله دست خود را بر سلمان قرار داده و فرمودند: اگر ایمان نزد ثریا هم باشد قطعا مردانی از نژاد اینها (ایرانی) بدان خواهند رسید.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج 6، ص 66، ناشر: دار الفکر، بیروت، 1401 ق.



تحقیر ایرانی ها توسط عمر بن خطاب و سرانجام قتلش توسط یک ایرانی

تحقیر ایرانی ها توسط عمر بن خطاب و مخالفت حضرت علی (ع)

در دوران خلافت عمر بن خطاب هنگامی که اسیران ایرانی را به مدینه آوردند عمر بن خطاب خواست انها را برده عرب ها کند تا پیرها و ضعیفان عرب را بر پشت ببرند اما حضرت علی (ع) مانع شد.

لما ورد سبی الفرس إلى المدینة أراد عمر بن الخطاب بیع النساء ، و أن یجعل الرجال عبیدا للعرب ، و أن یرسم علیهم ، أن یحملوا العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف على ظهورهم حول الکعبة ، فقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : إن رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) قال : أکرموا کریم کل قوم . فقال عمر : قد سمعته یقول : إذا أتاکم کریم قوم فأکرموه و إن خالفکم . فقال له أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : فمن أین لک أن تفعل بقوم کرماء ما ذکرت ، إن هؤلاء قوم قد ألقوا إلیکم السلم ، و رغبوا فی الاسلام و السلام  و لا بد من أن یکون لی منهم ذریة و أنا أشهد الله و أشهدکم أنی قد أعتقت نصیبی منهم لوجه الله  قال جمیع بنی هاشم : قد وهبنا حقنا أیضا لک . فقال : اللهم اشهد أنی قد أعتقت جمیع ما وهبونیه من نصیبهم لوجه الله . فقال المهاجرون و الأنصار : قد وهبنا حقنا لک یا أخا رسول الله . فقال : اللهم اشهد أنهم قد وهبوا حقهم و قبلته و اشهد لی بأنی قد أعتقتهم لوجهک . فقال عمر : لم نقضت علی عزمی فی الأعاجم ؟ و ما الذی رغبک عن رأیی فیهم ؟ فأعاد علیه ما قال رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) فی إکرام الکرماء  و ما هم علیه من الرغبة فی الاسلام  فقال عمر : قد وهبت لله و لک - یا أبا الحسن - ما یخصّنی و سائر ما لم یوهب لک . فقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : اللهم اشهد على ما قالوه ، و على عتقی إیاهم . فرغبت جماعة من قریش فی أن یستنکحوا النساء ، فقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : هؤلاء لا یکرهن على ذلک و لکن یخیرن فما اخترنه عمل به . فأشار جماعة الناس إلى شهربانویه بنت کسرى فخیرت و خوطبت من وراء حجاب  و الجمع حضور  فقیل لها : من تختارین من خطابک ؟ و هل أنت ممن تریدین بعلا ؟ فسکتت . فقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : قد أرادت و بقی الاختیار . فقال عمر : و ما علمک بإرادتها البعل ؟ فقال أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : إن رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) کان إذا أتته کریمة قوم لا ولی لها و قد خطبت أمر أن یقال لها : أنت راضیة بالبعل ؟ فإن استحیت و سکتت جعل إذنها صماتها و أمر بتزویجها و إن قالت : لا ، لم تکره على ما لا تختاره . و إن شهربانویه أریت الخطاب و أومأت بیدها  و أشارت إلى الحسین بن علی ، فأعید القول علیها فی التخییر فأشارت بیدها و قالت بلغتها : هذا إن کنت مخیرة . و جعلت أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) ولیها . و تکلم حذیفة بالخطبة ، فقال : أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : ما اسمک ؟ قالت : شاه زنان  . قال : نه شاه زنان نیست ، مگر دختر محمد ( صلى الله علیه وآله ) و هی سیدة نساء، أنت شهربانویه و أختک مروارید بنت کسرى . قالت : آریه.

«وقتی اسیران ایرانی را به مدینه آوردند، عمر بن خطاب خواست تا آنها را بفروشد و مردان ایرانی را برده عربها قرار دهد و آنها را مکلّف کند تا عربهای بیمار و ضعیف و پیرمردان را در طواف کعبه بر پشتشان حمل کنند! ولی امیر المومنین علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: افراد با شخصیت و بزرگوار هر قوم را بزرگ داشته و اکرام کنید هرچند آنها با شما اختلاف داشته باشند. عمر گفت: من هم از آن حضرت شنیدم که می‌ فرمود: هرگاه بزرگ یک قوم نزد شما آمد، او را محترم و بزرگ بدارید هرچند با شما اختلاف داشته باشد. امیر المومنین علیه السلام به او فرمودند: پس کدامین دلیل به تو اجازه می دهد که با یک قوم بزرگ و محترم چنین رفتاری خلاف شأن آنها داشته باشی؟! قطعا این ایرانیان در برابر شما تسلیم شده و نسبت به اسلام تمایل پیدا کرده ‌اند؛ به یقین برای من از اینها فرزندانی به وجود خواهد آمد. من خدا و شما را شاهد می ‌گیرم که بخاطر خدا سهمی را که از آنها نصبیم شد، در راه خدا بخشیدم ؛ در این حال همه بنی هاشم گفتند: ما نیز حق خود را به تو (ای علی) بخشیدیم! حضرت فرمودند خدایا شاهد باش بنی هاشم تمامی حق شان را که به من بخشیدند، بخاطر تو رها کردم؛ سپس مهاجران و انصار گفتند: ای برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله ! ما نیز حق خود را به تو بخشیدیم! در این لحظه امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: خداوندا شاهد باش اینها حق شان را به من بخشیدند و من نیز قبول کردم و هر آنچه را به من بخشیدند، در راه تو آزاد کردم. عمر بن خطاب گفت: چرا تصمیم مرا درباره ایرانیان نقض کردی؟!  و چه چیزی باعث شد نظر من را درباره ایرانیان نپذیری؟! امیرالمومنین علیه السلام فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله درباره گرامی داشتن افراد محترم و با شخصیت و نیز اشتیاق اسیران ایرانی به اسلام را تکرار فرمود. عمر گفت: من هم برای خدا و تو سهم اختصاصی خود و دیگر سهامی که برای تو بخشیده نشده بود، را بخشیدم . امیر المومنین علیه السلام فرمود: خدایا بر آنچه اینها گفتند و بر اینکه من اسیران ایرانی را آزاد کردم، شاهد باش. عده‌ای از قریش در ازدواج با زنان (آزاد شده) راغب شدند. امیر المومنین علیه السلام فرمود: این زنان نباید بر ازدواج مجبور شوند ولی مختارند که با هرکه خواستند،‌ ازدواج کنند. گروهی از مردم به شهربانو دختر کسری اشاره کردند و او مختار شد و از پشت پرده مورد خواستگاری قرار گرفت درحالیکه جمعیت حاضر بودند. پس به او گفته شد: به کدام خواستگار پاسخ مثبت می‌دهی و آیا اصلا قصد ازدواج داری؟ او سکوت اختیار کرد. امیر المومنین علیه السلام فرمود: قطعا این دختر قصد ازدواج دارد و هنوز مختار است. عمر گفت: چگونه متوجه قصد ازدواج او شدی؟ آن حضرت فرمود: وقتی در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله از دختر یا زن با شخصیتی که سرپرستی نداشت خواستگاری می ‌شد،‌ دستور می ‌فرمود که به او گفته شود: آیا راضی به این ازدواج هستی؟ پس اگر حیا می ‌کرد و ساکت بود،‌ سکوت او را حاکی از رضایتش می دانست و دستور به ازدواجش می‌ داد ولی اگر می ‌گفت: نه (راضی به این ازدواج نیستم) بر خلاف انتخابش اجبار نمی ‌شد. شهربانو مورد خواستگاری قرار گرفت و با دست به امام حسین علیه السلام اشاره کرد. پس دوباره مسئله انتخاب برای او عنوان شد او نیز دوباره با دست خود به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و به زبان فارسی گفت : اگر حق انتخاب دارم،‌ ایشان (را انتخاب می‌ کنم)! امیر المومنین علیه السلام را نیز سرپرست خود قرار داد. حذیفه خطبه خواند. امیر المومنین به دختر کسری فرمود: نامت چیست؟  عرض کرد: شاه زنان. آن حضرت به زبان فارسی به او فرمود: نه شاه زنان نیست مگر دختر محمد صلی الله علیه و آله و او سرور زنان است. تو شهربانو هستی و خواهرت مروارید دختر کسری هست. شهربانو عرض کرد: آری!

الطبری، محمد بن جریر، متوفای قرن 4 ه. ق،  دلائل الإمامه، ص 194-196، تحقیق:  قسم الدراسات الإسلامیة - مؤسسة البعثة، ناشر : مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، اول، 1413ق.

---------------------------------

محبت  حضرت علی(ع) به ایرانی ها و تنفر عمر بن خطاب از ایرانی ها

در برخی متون دیگر نیز برخورد محترمانه امیرالمومنین علیه السلام با ایرانیان و برخورد تحقیر آمیز عمر بن خطاب با ایرانیان تصریح شده است:

قال مغیرة : کان علی علیه السلام أمیل إلى الموالی وألطف بهم و کان عمر أشد تباعدا منهم.

مغیره گفت: حضرت علی علیه السلام نسبت به موالی (غیر عربها از جمله ایرانیان) گرایش بیشتری داشت و با آنها مهربان‌تر بود ولی عمر بن خطاب به شدت از موالی دوری می‌کرد.

ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد -متوفای 283ه- الغارات، ج 2، ص 499، تحقیق: حسینی ارموی ، سید جلال الدین، شماره ثبت کتابخانه ملی 717، چاپ: چاپخانه بهمن، بی ‌تا .

---------------------------------

تحقیر ایرانیان توسط عمر بن خطاب

عمر بدون در نظر گرفتن مبانی دینی و انسانی و تنها بر اساس تعصّب و نژاد پرستی عقیده داشت که عرب نباید برده شود و در مقابل بردگان باید از عجمها و ایرانیها انتخاب شوند! صنعانی در این باره نقل می کند:

ابن اثیر نیز به تلاش عمر بن خطاب برای برده قرار دادن ایرانی ‌ها بجای اعراب تصریح کرده و می ‌گوید:

ولما ولی عمر بن الخطاب قال إنه لقبیح بالعرب أن یملک بعضهم بعضا وقد وسع الله عز وجل وفتح الأعاجم

آنگاه که عمر بن خطاب به خلافت رسید گفت: قطعا برای عرب خیلی زشت است که بعضی از آنها مالک بعضی دیگر باشند و حال آنکه خدا به عربها وسعت داده و غیر عربها (ایرانی ها) را برای بردگی عربها فتح کرده است!

الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد، متوفای 630هـ ، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 237، تحقیق : عبد الله القاضی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - چاپ دوم، بیروت - 1415هـ .

---------------------------------

ممانعت عمر بن خطاب از ورود ایرانی ها به مدینه!

صنعانی در این باره می ‌گوید:

عبد الرزاق عن معمر عن الزهری قال کان عمر بن الخطاب لایترک أحدا من العجم یدخل المدینة

عبدالرزاق به نقل از معمر از زهری می ‌گوید: عمر بن خطاب اجازه نمی ‌داد کسی از غیر عربها (از جمله ایرانیها) وارد مدینه شود.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج5، ص 474، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی، دار النشر: المکتب الإسلامی – بیروت، الطبعة : الثانیة 1403 

این دستور عمر بن خطاب کاملا برخلاف سنت پیامبر (ص) است زیرا در دوره پیامبر (ص) ایرانی های زیادی در مدینه و در کنار پیامبر (ص) حاضر بوده اند.

---------------------------------

علامه مجلسی علت ایرانی ستیزی عمر را چنین بیان می کند:

و ذلک أنه سمع من النبی صلى الله علیه وآله أن أنصار علی وأهل بیته علیهم السلام یکونون من العجم و لذا حکم بقتل العجم جمیعا لما استولى على بلاد فارس ، فمنعه أمیر المؤمنین علیه السلام عن ذلک ، وقال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : سنوا بهم سنة أهل الکتاب . فصار أولادهم من أهل العراق وغیرهم من أصحاب أئمتنا صلوات الله علیهم وأنصارهم ومحل أسرارهم ، ودونوا الأصول ، وانتشر ببرکتهم علوم أهل البیت صلوات الله علیهم فی العالم .

علت دشمنی عمر بن خطاب با عجمها از جمله ایرانیها این بود که او از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده بود یاوران حضرت علی و اهل بیت ایشان علیهم السلام از عجمها هستند. لذا وقتی بر سرزمینهای ایران مستولی شد دستور به قتل عام ایرانیان داد. ولی امیرالمومنین علیه السلام او را از این کار نهی کرده و فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: با آنها همانند اهل کتاب برخورد کنید. پس از آن فرزندان ایرانیان اهل عراق شده و غیر ایشان از اصحاب امامان ما صلوات الله علیهم و یاوران و اصحاب سرّ ایشان گشتند و اصول (حدیث ائمه اطهار) را جمع آوری کردند و به برکت آنها علوم اهل بیت علیهم السلام در عالم منتشر گردید.

المجلسی، محمد باقر _متوفاى1111ق_، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 64 ص 170، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.

---------------------------------

عمر بن خطاب و دستور سوزاندن تمام کتب علمی ایرانیان در جریان حمله وحشیانه به  ایران!

یکی دیگر از نقاط تاریک و تعصّب آلود خلافت عمر بن خطاب ، از بین بردن و سوزاندن انبوهی از کتابهای علمی و ذخایر فرهنگی کشورمان ایران بود که البته نشان از کم آگاهی خلیفه دوم نسبت به آموزه‌‌های دینی و علمی اسلام دارد. این نقطه تاریک در منابع متعددی از اهل سنت بیان شده است:

و لما فتحت أرض فارس ووجدوا فیها کتبا کثیرة کتب سعد ابن أبی وقاص إلى عمر بن الخطاب لیستأذنه فی شانها وتنقیلها للمسلمین فکتب إلیه عمر أن اطرحوها فی الماء فان یکن ما فیها هدى فقد هدانا الله باهدى منه وإن یکن ضلالا فقد کفانا الله فطرحوها فی الماء أو فی النار وذهبت علوم الفرس فیها عن أن تصل إلینا.

وقتی که سرزمین فارس در ایران فتح شد و در آن کتابهای فراوانی یافتند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا درباره آن کتابها و انتقالشان به نفع مسلمانان کسب تکلیف کند. پس عمر در جواب او نوشت که همه آن کتابها را در آب بریزید! اگر در آن کتابها هدایتی باشد، قطعا خدا ما را به بهتر از آن هدایت فرموده و اگر در آن گمراهی باشد قطعا خدا ما را حفظ کرده است. به این ترتیب همه کتابها را در آب ریختند یا در آتش سوزاندند و تمام دانش و علومایرانیان در آب از بین رفت و به ما نرسید.

ابن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد الوفاة: 808 ، مقدمة ابن خلدون ص 480، دار النشر : دار القلم الطبعة : الخامسة - بیروت - 1984 ،

القنوجی، صدیق بن حسن، الوفاة: 1307، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، ج1، ص261، تحقیق : عبد الجبار زکار ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1978 .

نکته مهم روایت پیش گفته این است که عمر بن خطاب بدون توجه به مسائل فرهنگی و علمی مفید و غیر منافی با اسلام ، دستور می ‌دهد تمام کتابهای علمی در زمینه‌های مختلف مثل نجوم، پزشکی ، جغرافیا و ... در آب یا آتش از بین برده شوند! مگر عمر بن خطاب نمی ‌دانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله دوست دار علم و دانش و آگاهی بودند؟! مگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیده بود که فرموده‌ بودند:

اطلبوا العلم ولو بالصین.

به دنبال علم و یادگیری باشید هرچند در (کشور دوری مانند) چین باشد.

النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، جامع بیان العلم وفضله، ص 7 ، 8 ، 9، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – 1398هـ.

قطعا اطلاق کلام رسول خدا  صلی الله علیه و آله تمام علوم پزشکی و جغرافیا و ... را دربر می‌گیرد. همان علومی که عمر بن خطاب آنها را سوزاند!

---------------------------------

عمربن خطاب: دست هایتان را قبل از غذا  نشویید چون این عمل ایرانی هاست!

ایاکم و هذا التنعم و امر الاعاجم و اکره غسل الیدین قبل الطعام و اراه من فعل العجم .

عمر می گفت: از خوش گذارنی و کارهای عجم ( ایرانیان ) بپرهیزید ! من از اینکه پیش از غذا دست ها را بشویند اکراه دارم و معتقدم که این عمل کار عجم (ایرانیان) است !

الجامع فی السنن و الآداب و المغازی و التاریخ ، ص 222 ، اسم المؤلف: ابو محمد عبدالله بن ابی زید قَیروانی الوفاة: 386هـ ، دار النشر : المکتیه العتیقه – تونس   1403هـ - 1983م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : محمد ابوالآجفان – عثمان بطّیخ

قاضی عیاض نیز گفتگوی میان مالک بن انس و عبدالملک بن صالح ( امیر مدینه ) را چنین نقل می کند :

وروى أن مالکاً دخل على عبد الملک بن صالح أمیر المدینة فجلس ساعة ثم دعا بالطعام والوضوء فقال ابتدئ أولاً بأبی عبد الله . فقال له مالک إن أبا عبد الله یعنی نفسه لا یغسل یده . فقال لم ؟ قال لیس هذا هو الذی أدرکت علیه أهل العلم ببلدنا إنما هو من زی الأعاجم وقد نهى عمر عن أمر الأعاجم

روایت شده است که مالک بر عبدالملک بن صالح – امیر مدینه – وارد شد و ساعتی نشست . سپس غذا و آب برای وضو و شستشو خواست . عبدالملک گفت : ای ابی عبدالله شما اول شروع کن .

مالک به او گفت : اباعبدالله ( یعنی خودش ) دستش را نمی شوید .

عبدالملک سوال کرد : چرا ؟

مالک گفت : این کاری نیست که اهل علم سرزمین ما بدان عمل نمایند بلکه این عمل از کارهای ایرانیان است و عمر از انجام کار ایرانیان نهی کرده است .

ترتیب المدارک وتقریب المسالک لمعرفة أعلام مذهب مالک ، ج 1 ص 113 ،اسم المؤلف:  أبو الفضل عیاض بن موسى الیحصبی الأندلسی الوفاة: 544هـ ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1418هـ - 1998م ، الطبعة : الاولى ، تحقیق : محمد سالم هاشم


و سرانجام قتل عمر بن خطاب توسط یک ایرانی

برخوردهای شدید و تبعیض آمیز خلیفه دوم با ایرانی ها به حدی زیاد شد که سرانجام توسط یک ایرانی مسلمان شده (ابولولو) کشته شد. در کتب اهل سنت آمده است که:

کان عمر بن الخطاب لا یترک أحدا من العجم یدخل المدینة ، فکتب المغیرة بن شعبة إلى عمر : أن عندی غلاما نجارا ، نقاشا ، حدادا ، فیه منافع لأهل المدینة ، فإن رأیت أن تأذن لی أن أرسل به فعلت ، فأذن له ، و کان قد جعل علیه کل یوم درهمین  و کان یدعى أبا لؤلؤة و کان مجوسیا فی أصله . فلبث ما شاء الله ، ثم إنه أتى عمر یشکو إلیه کثرة خراجه ، فقال له عمر : ما تحسن من الأعمال ؟ قال : نجار ، نقاش ، حداد ، فقال عمر : ما خراجک بکبیر فی کنه  ما تحسن من الأعمال ، قال : فمضى و هو یتذمر   ثم مر بعمر و هو قاعد ، فقال : ألم أحدث أنک تقول : لو شئت أن أصنع رحى  تطحن بالریح فعلت ، فقال أبو لؤلؤة : لاصنعن رحى یتحدث بها الناس ، قال : و مضى أبو لؤلؤة ، فقال عمر : أما العبد فقد أوعدنی آنفا ، فلما أزمع بالذی أزمع به ، أخذ خنجرا فاشتمل علیه ، ثم قعد لعمر فی زاویة من زوایا المسجد  و کان عمر یخرج بالسحر فیوقظ الناس بالصلاة  فمر به ، فثار إلیه ، فطعنه ثلاث طعنات ، إحداهن تحت سرته  و هی التی قتلته.

عمر بن خطاب اجازه ماندن احدی از مسلمانان غیر عرب را در مدینه نمی ‌داد. مغیره بن شعبه به عمر نامه نوشت: من غلام و خدمتکاری دارم که نجار، نقاش و آهنگر است و برای اهل مدینه سودمند است. اگر صلاح می ‌دانی اجازه بده که او را به مدینه بفرستم. عمر اجازه داد و (وقتی آن غلام به مدینه آمد) مالیات روزانه او را دو درهم قرار داد. او ابولولو نامیده می ‌شد و اصالتا (قبل از مسلمان شدنش) زرتشتی بود. ابولولو مدتی در مدینه ماند تا اینکه روزی نزد عمر آمد و از زیادی مالیاتش به او شکایت کرد. عمر به او گفت: در چه کارهایی مهارت داری؟ ابولولو گفت: در نجاری، نقاشی و آهنگری. پس عمر به او گفت: نسبت به مهارتهایی که داری مالیاتت سنگین نیست! ابولولو غضبناک و تهدید کنان در حالیکه عمر نشسته بود، از نزد عمر برگشت . عمر به او گفت: به یاد داری به من گفتی: اگر مایل باشی یک آسیاب بادی برایت می‌سازم؟ ابولولو گفت: حتما آسیابی برایت خواهم ساخت که مردم درباره آن سخنها گویند! این را گفت و رفت. عمر گفت: این برده مرا تهدید کرد! وقتی ابولولو تصمیم خود را قطعی کرد، خنجری آماده کرد و در گوشه‌ای از مسجد نشست. عمر سحرگاه از خانه خارج می ‌شد و مردم را برای نماز بیدار می ‌کرد. وقتی از ابولولو عبور کرد، ابولولو به او حمله کرد و سه ضربه به او زد که یکی از آن ضربات زیر نافش را پاره کرد و همان ضربه باعث مرگ او شد.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج5، ص 474، 475 ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی، دار النشر: منشورات المجلس العلمی .


قطعا برخورد صحیح اسلامی و مبتنی بر سنت نبوی از ناحیه اهل بیت علیهم السلام و در مقابل، ظلم و تبعیض از جانب دستگاه حاکمه نسبت به ایرانیان، یکی از علل مهم در گرایش آنها به مذهب مقابل خلفا یعنی مکتب اهل بیت علیهم السلام است. کشتن عمر توسط یک ایرانی یکی از بارزترین نشانه های تنفر ایرانیان از عمر بن خطاب است.



فــیـــلــم

تحقیر و تنفر عجیب عمر بن خطاب از ایرانیان!

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

آیا حمله غیراسلامی و غیرانسانی عمر بن خطاب به ایران موجب مسلمان شدن مردم ایران شد؟


اولا:

کار عمر بن خطاب خلاف قرآن و سنت پیامبر (ص) است:

لا إِکراهَ فِی الدّین 

هیچ اجباری در دین آوردن نیست

بقره / 256

وقتی خداوند در قرآن به صراحت می فرماید مسلمان شدن اجباری نیست عمربن خطاب با چه مجوزی دستور حمله وحشیانه و جاهلی به زن و بچه مردم ایران را داده است؟

ضمن اینکه وقتی پیامبر (ص) این حمله ها را انجام نداده و سنتش اینگونه نبوده عمر بن خطاب با چه حقی دستور حمله وحشیانه و جاهلی به زن و بچه مردم ایران را داده است؟

در مطالب پایین مورد شماره  خشونت های وحشیانه علیه زن و بچه ایرانی را ببینید!


دوما:

مسلمان شدن ایرانی ها برای اولین بار توسط حضرت علی (ع) رخ داد آنهم بدون جنگ و با زبان صلح

کشور یمن آن موقع جزئی از حکومت بزرگ ایران بود.

پس حاکمان یمن و برخی ساکنان آنجا ایرانیانی بودند که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله مسلمان شدند. فتح سرزمین یمن و مسلمان شدن ساکنانش در زمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله انجام گرفت؛ در ابتدا حضرت برای دعوت مردم یمن ، خالد بن ولید را به آنجا فرستادند ولی وی بعد از شش ماه استقرار در یمن کاری از پیش نبرد و نتوانست حتی یک نفر را مسلمان کند در نتیجه رسول خدا  صلی الله علیه و آله، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را برای فتح و تبلیغ اسلام به آنجا فرستادند و با یک سخنرانی حضرت، قبیله هَمدان و پس از آنها بقیه یمنی ها مسلمان شدند.

ابن عبد البر در کتاب الاستیعاب به نقل از براء بن عازب جریان فتح یمن توسط حضرت امیرالمومنین علیه السلام را این چنین بیان می ‌کند:
بعث رسول الله صلى الله علیه وسلم خالد بن الولید إلى أهل الیمن یدعوهم إلى الإسلام ، فکنت فیمن سار معه ، فأقام علیهم ستة أشهر ، لا یجیبونه إلى شیء ، فبعث النبیّ صلى الله علیه وسلم علیّ بن أبی طالب ، وأمره أن یقفل خالد ومن اتبعه إلا من أراد البقاء مع علی رضی الله عنه فیترکه ، قال البراء : فکنت فیمن قعد مع علی ، فلما انتهینا إلى أوائل الیمن بلغ القوم الخبر ، فجمعوا له ، فصلَّى بنا علیّ الفجر ، فلما فرغ صففنا صفا واحدا ، ثم تقدم بین أیدینا فحمد الله ، وأثنى علیه ، ثم قرأ علیهم کتاب رسول الله صلى الله علیه وسلم ، فأسلمت همدان کلَّها فی یوم واحد ، وکتب بذلک علیّ إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم ، فلما قرأ کتابه خرّ ساجدا ، ثم جلس ، فقال السلام على همدان و تتابع أهل الیمن على الإسلام

رسول خدا  صلی الله علیه و آله خالد بن ولید را بسوی اهل یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. من نیز در زمره همراهیان خالد بودم. خالد شش ماه در خارج یمن ماند ولی اهل یمن به او اعتنایی نکردند. سپس رسول خدا  صلی الله علیه و آله حضرت علی بن ابیطالب  علیه السلام  را به سوی یمن فرستادند و به امام علی  علیه السلام  دستور دادند که خالد و همراهیانش را برگرداند مگر کسانی که بخواهند همراه امام علی  علیه السلام  باقی بمانند. من (براء بن عازب) از کسانی بودم که همراه امام علی  علیه السلام  ماندم. آنگاه که به نزدیکی یمن رسیدیم خبر حضور ما به اهل یمن رسید. به همین خاطر اهل یمن جمع شدند. ما نماز جماعت صبح را به امامت حضرت علی  علیه السلام خواندیم. وقتی از نماز فارغ شد، ما در یک صف ایستادیم سپس آن حضرت جلو آمد و حمد و ثنای الهی را بجا آورد و نامه رسول خدا  صلی الله علیه و آله را برای آنها قرائت فرمود. در همان روز تمام قبیله همدان مسلمان شدند. حضرت علی  علیه السلام  با نوشتن نامه ای مسلمان شدن آنها را به اطلاع رسول خدا  صلی الله علیه و آله رساند. وقتی آن حضرت مطلع شدند، سجده شکر بجا آورده و نشستند. سپس فرمودند: سلام بر همدان! پس از مسلمان شدن قبیله همدان ، سائر قبائل و مردم یمن نیز مسلمان شدند.

ابن عبد البر النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1121، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.

طبری و ابن اثیر نیز در وقایع سال دهم هجرت، ماجرای فتح یمن توسط امام علی بن ابیطالب  علیه السلام  را نقل می ‌کنند.

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب _متوفاى310 ق_، تاریخ الطبری، ج 2، ص 389، تحقیق، مراجعة وتصحیح وضبط : نخبة من العلماء الأجلاء، ناشر : مؤسسة الأعلمی للمطبوعات – بیروت.

ابن اثیر شیبانی ، علی بن ابی الکرم ، متوفای 630 ق ، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 300 ، ناشر: بیروت ، دار صادر ، 1385 ق.‍

امیرالمومنین حضرت علی (ع) جریان فتح یمن توسط خودشان را چنین نقل می ‌فرمایند:
قال لی النبی صلى الله علیه وسلم «ارکب ناقتی ثم امض إلى الیمن ، فإذا وردت عقبة أفیق و رقیت علیها رأیت القوم مقبلین یریدونک . فقل: یا حجر ، یا مدر ، یا شجر ، رسول الله یقرأ علیکم السلام» . قال علی: ففعلت فلما رقیت العقبة قلت: یا حجر یا مدر یا شجر رسول الله یقرأ علیکم السلام قال:  و ارتج الأفق فقالوا : على رسول الله صلى الله علیه و سلم السلام و علیک السلام . فلما سمع القوم نزلوا فأقبلوا إلی مسلمین .

پیامبر  صلی الله علیه و آله به من فرمودند: سوار بر شتر من شو سپس به سمت یمن برو وقتی به گردنه افیق رسیدی و از آن بالا رفتی، مردم یمن را خواهی دید که به طرف تو می ‌آیند. در آن هنگام بگو: ای سنگ! ای ریگ! ای درخت! رسول خدا  صلی الله علیه و آله بر شما سلام می ‌رساند. حضرت علی  علیه السلام  فرمود: پس من طبق دستور رسول خدا  صلی الله علیه و آله عمل کردم و آنگاه که به بالای گردنه رسیدم گفتم: ای سنگ! ای ریگ! ای درخت! رسول خدا صلی الله علیه و آله بر شما سلام می ‌رساند. در این هنگام افق به لرزه درآمد و سنگها و ریگها و درختان به صدا درآمدند و گفتند: بر رسول خدا  صلی الله علیه و آله و بر تو (ای علی) سلام. آنگاه که اهل یمن چنین شنیدند به طرف من آمده و مسلمان شدند.

البغدادی، ابوبکر أحمد بن علی  بن ثابت الخطیب (متوفاى463هـ)، تاریخ بغداد، ج 7، ص 62، تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، چاپ اول، 1417 – 1997 م.

سهمی، حمزه بن یوسف، متوفای 427 ق، تاریخ جرجان، ص 386، اشراف: محمد عبد المعید خان، عالم الکتب، بیروت، 1407 ق.

بنابراین فتح یمن به عنوان طلیعه امپراطوری بزرگ ایران و ورود اسلام به این امپراطوری هیچ ارتباطی به خلیفه دوم نداشته و در زمان حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و به دست امیر مومنان حضرت علی علیه السلام انجام شده است.
به عبارت دیگر مسلمان شدن ایرانی ‌ها بطور دفعی و فقط در جنگ انجام نشد بلکه از دوران حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله آغاز شد و پس از شهادت آن حضرت نیز به تدریج در طول قرون اولیه اسلام به انجام رسید. پس اینکه بطور مطلق بگوییم فتح ایران و مسلمان شدن ایرانیان در زمان عمر انجام شد، کلامی غیر علمی و نادرست است که در ادامه مقاله به صورت مفصل به آن می ‌پردازیم.


سوما:

عمر بن خطاب از ایرانی ها متنفر بود و در مقابل پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) احترام و محبت ویژه ای به ایرانی ها داشتند و همین  موجب شد ایرانی هایی که کنار پیامبر بودند و به ایران رفت و آمد می کردند دین اسلام شیعی را آرام آرام به ایران انتقال دهند و ایران آرام آرام مسلمان و شیعه شود.

برای دیدن پست تحقیر ایرانی ها توسط عمر بن خطاب و احترام ویژه پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) به ایرانی ها پست زیر را ببینید:

http://14mah.blog.ir/post/501


چهارما:

قبل از فتح ایران ، عده زیادی از ایرانیان در کشورهای دیگر از جمله در کنار پیامبر (ص) بودند که در بدو ظهور اسلام مسلمان شدند از جمله «ابی عقبه» که یک جوان ایرانی بود و در جنگ احد در کنار آن حضرت علیه اعراب مشرک جنگیده است. درباره او در سنن ابی‌داود چنین آمده است:

حدثنا محمد بن عبد الرَّحِیمِ ثنا الْحُسَینُ بن مُحَمَّدٍ ثنا جَرِیرُ بن حَازِمٍ عن مُحَمَّدِ بن إسحاق عن دَاوُدَ بن حُصَینٍ عن عبد الرحمن بن أبی عُقْبَةَ عن أبی عُقْبَةَ و کان مَوْلًى من أَهْلِ فَارِسَ قال شَهِدْتُ مع رسول اللَّهِ صلى الله علیه و سلم أُحُدًا فَضَرَبْتُ رَجُلًا من الْمُشْرِکِینَ فقلت خُذْهَا مِنِّی و أنا الْغُلَامُ الْفَارِسِی فَالْتَفَتَ إلی رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فقال فَهَلَّا قُلْتَ خُذْهَا مِنِّی و أنا الْغُلَامُ الْأَنْصَارِی.

ابی عقبه که جوانی ایرانی بوده می گوید: من در جنگ اُحد همراه رسول خدا  صلی الله علیه و آله حاضر بودم. پس به یکی از مشرکان ضربه ‌ای زدم و گفتم: این ضربه را از طرف من بگیر ! من یک جوان ایرانی هستم! در این هنگام رسول خدا  صلی الله علیه و آله به من توجه نمود و فرمود: چرا به او نگفتی: ضربه را از من بگیر ! من جوانی از انصار هستم؟

أبو داود السجستانی الأزدی ، سلیمان بن الأشعث الوفاة: 275 ، سنن أبی داود  ج 4  ص 332 ، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید ، دار النشر : دار الفکر.

نکته قابل توجه اینکه در جنگ اُحد یک جوان ایرانی اینچنین دلاورانه می ‌جنگد ولی در همان جنگ، عمر بن خطاب به تصریح کتب اهل سنت اعتراف می کند مانند بزکوهی فرار کرده و به کوه پناه برده است!

برای دیدن فرار عمربن خطاب در جنگ احد کلیک کنید:

http://14mah.blog.ir/post/451


پنجما:

در  حالی که عمر بن خطاب هنوز مشرک بود اما ایرانی های زیادی از جمله سلمان فارسی به پیامبر (ص) ایمان آورده بودند. عمر بن خطاب سال ها بعد و در سال ششم هجرت ایمان آورد!

... و أتیت الصومعة و أنشأت أقول : أشهد أن لا إله إلا الله وأن عیسى روح الله وأن محمدا حبیب الله ، فأشرف علی الدیرانی فقال : أنت روزبه ؟ فقلت : نعم ، فقال : اصعد فصعدت إلیه و خدمته حولین کاملین ، فلما حضرته الوفاة قال لی : إنی میت فقلت : على من تخلفنی ؟ فقال: لا أعرف أحدا یقول بمقالتی هذه فی الدنیا وإن محمد بن عبد الله بن عبد المطلب قد حانت ولادته فإذا أتیته فأقرئه منی السلام ، و ادفع إلیه هذا اللوح  ... فبینا أنا أدور خلفه إذ حانت من النبی صلى الله علیه وآله التفاته ، فقال : یا روزبه! تطلب خاتم النبوة ، فقلت : نعم ، فکشف عن کتفیه فإذا أنا بخاتم النبوة معجوم بین کتفیه علیه شعرات قال : فسقطت على قدم رسول الله صلى الله علیه وآله أقبلها ... فأعتقنی رسول الله صلى الله علیه وآله و سمانی سلمان .

... و به صومعه آمدم و چنین گفتم: گواهی می ‌دهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و عیسی روح الله و محمد صلی الله علیه و آله حبیب خداست. پس به خدمت آن راهب رسیدم . او به من گفت: آیا تو روزبه هستی؟ گفتم: آری! گفت: بیا بالا (داخل صومعه) سپس من داخل صومعه شدم و دو سال کامل در خدمت او بودم . وقتی هنگام مرگش فرا رسید، به من گفت: من (بزودی) از دنیا می‌ روم! به او گفتم: مرا به که می ‌سپاری؟ گفت: در این دنیا کسی را که (در اعتقادات) همانند خودم باشد نمی ‌شناسم ولی ولادت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله نزدیک شده است. اگر نزد او رفتی سلام مرا به او برسان و این لوح را تقدیم او کن ...
... در این بین که پشت سر حضرت محمد صلی الله علیه و آله دور می‌ زدم ناگاه به من توجه کرده و فرمود : اى روزبه ! آیا در جستجوی مُهر نبوت هستى؟ گفتم: آرى! ایشان لباسشان را از شانه خود کنار زدند و چشمم به مهر نبوت در بین دو کتف آن حضرت افتاد که کمى مو بر آن روئیده بود؛ خود را بر روی پاهای ایشان انداختم و بر آن بوسه می زدم ... رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و سلَّم مرا آزاد ساخت و نامم را سلمان نهاد.

صدوق، محمد بن علی، متوفای 381ق ، کمال الدین و تمام النعمه، ص 161- 165، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، ناشر: انتشارات اسلامی، 1405ق.

ابن اثیر نیز در اسد الغابه روایتی به همین مضمون نقل می کند.

ابن اثیر، علی بن ابی الکرم ، متوفای 630ق ، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج 2، ص 328- 330، ناشر: دار الکتب العربی.

عمر بن خطاب سال ها بعد از سلمان فارسی و در سال ششم هجرت ایمان آورد! جزری درباره تاریخ مسلمان شدن عمر می ‌گوید:

«و کان اسلام عمر فی السنة السادسة»

اسلام آوردن عمر در سال ششم بعثت بود

ابن اثیر، علی بن ابی الکرم ، متوفای 630ق ، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج4، ص57، ناشر: دار الکتب العربی.

امتیاز جناب سلمان فارسی که افتخار تمامی ایرانیان است به قدری بالاست که پیامبر صلی الله علیه و آله تنها در حق او فرمود:

سلمان منّا اهل البیت.

سلمان از ما اهل بیت است.

حاکم نیشابوری، ابو عبدالله ، 405 ق ، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 598، اشراف: د . یوسف عبد الرحمن المرعشلی، ناشر: دار المعرفة، بیروت.


ششما:

خشونت های جاهلی و وحشیانه علیه مردم ایران. آیا این دین اسلام است؟

مسئله مهم و قابل توجه دیگر، رفتارهای جاهلی خشن و غیر اسلامی از سوی سپاهیان خلفای سه‌گانه علیه ایرانیان است که در کتابهای متعدد اهل سنت به آنها تصریح شده است. به عنوان مثال در جنگ گرگان نقطه سیاهی برای سپاه اعراب ـ که ادعای مسلمانی داشتند- به ثبت رسید و جنایت بزرگی اتفاق افتاد. غیر مسلمانان، از فرمانده به ظاهر مسلمان درخواست کردند که ما دروازه‌ هاى شهر را بر روى شما مى ‌گشاییم، به شرطى که حتى یک نفر از ما کشته نشود. لشکریان خلیفه قبول کردند که هیچکس را نکشند ولی بر خلاف قول خود همه را کشتند جز یک نفر و گفتند ما گفته بودیم که یک نفر از شما را نمى ‌کشیم (و برای همین همه را کشتیم و فقط یک نفر را نکشتیم)!! 

محمد بن جریر طبرى در تاریخ خود و ابن اثیر در الکامل فى التاریخ مى‌ نویسند:

«فأتی جرجان فصالحوه على مائتی ألف ثم أتی طمیسة و هی کلها من طبرستان متاخمة جرجان و هی مدینة على ساحل البحر فقاتله أهلها فصلی صلاة الخوف أعلمه حذیفة کیفیتها و هم یقتتلون و ضرب سعید یومئذ رجلا بالسیف على حبل عاتقه فخرج السیف من تحت مرفقه و حاصرهم فسألوا الأمان فأعطاهم على أن لا یقتل منهم رجلا واحدا ففتحوا الحصن فقتلوا أجمعین إلا رجلا واحدا ففتحوا الحصن و حوی ما فی الحصن.»

«به گرگان وارد شدند و با گرفتن 200 هزار دینار با آنان مصالحه کردند. سپس به اطراف طمیسه که شهرى در کنار ساحل دریا و بعد از گرگان واقع و جزو مازندران بود، رفتند. با مردم آن‌جا جنگیدند. نماز خوف که حذیفه کیفیت خواندن آن را مى ‌دانست خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و سعید با شمشیر بر گردن مردی کوبید که از زیر بغل او درآمد و آنان را محاصره کردند. آنان درخواست امان کردند، به آنان این امان داده شد تا حتی یک نفر از آنان را نکشند به همین جهت آنها قلعه (خود که محاصره شده بود) را باز کردند؛ ولى آنان (برخلاف عهد خود) همه را کشتند به جز یک مرد! سپس در قلعه را گشودند و آنچه که در قلعه بود غارت کردند.»

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر ، متوفای310 ق ، تاریخ الطبری، ج2، ص607، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت

ابن اثیر جزری ، علی بن ابی الکرم ، متوفای 630 ق ، الکامل فی التاریخ ، ج 3 ، ص 110 ، ناشر : دار صادر للطباعة والنشر - دار بیروت للطباعة والنشر ، 1386 ق .

آری! فتح ایران در زمان خلفای سه گانه با چنین جنگهایی که همراه با خشونت های غیرانسانی و ناجوانمردی بوده ، صورت گرفته است!

آیا اسلام نبوی همین است که در جنگ به دشمن امان دهی ولی بعد از تسلیم دشمن، بر خلاف امان و تعهدی که داده ‌ای، او را از دم تیغ بگذرانی؟!

قطعا اسلامی که اینگونه افراد در این جنگها آن را یدک می ‌کشیدند ، اسلام حقیقی نبوده و هرگز مورد تأیید پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام نبوده و نیست. اسلام راستین، اسلامی است که امام رضا علیه السلام آن را معرفی نموده و می ‌فرماید:

«لا دین لمن لا عهد له»

«کسی که به عهد خود وفا نکند، دین ندارد.»

راوندی، فضل الله بن علی متوفای571ق ، نوادر، ص 91 ، تحقیق: سعید رضا على عسکری، ناشر : قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1377ش.

بنابراین فتح ایران پس از حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله همراه با انگیزه‌های دنیایی، خشونت جاهلی و طمع ‌ورزی نسبت به ثروتهای انسانی، طبیعی و اقتصادی در ایران بوده است.

طبری خشونت سپاهیان عمر بن خطاب پس از پیروزی در جنگ قادسیه را چنین توصیف می ‌کند:

«و عن سیف عن سعید بن المرزبان عن رجل من بنی عبس قال أصاب أهل فارس یومئذ بعد ما انهزموا ما أصاب الناس قبلهم قتلوا حتى إن کان الرجل من المسلمین لیدعو الرجل منهم فیأتیه حتى یقوم بین یدیه فیضرب عنقه و حتى إنه لیأخذ سلاحه فیقتله به و حتى إنه لیأمر الرجلین أحدهما بصاحبه و کذلک فی العدة »

«سیف از سعید بن مرزبان از مردی از بنی عبس نقل می ‌کند که گفت: اهالی فارس (ایرانیان) در آن روزگار پس از آنکه در جنگ با اعراب شکست خوردند، مبتلا به رفتارها (کشتارها و بی عدالتیهایی) شدند که در جنگهای قبل علیه مردم انجام می ‌شد. بطوریکه مردی از سپاه (به ظاهر) مسلمان عمر بن خطاب، مردی از اسیران ایرانی را صدا می ‌زد و پس از آنکه آن مرد ایرانی نزد او می ‌آمد و در مقابلش می ‌ایستاد، گردنش را می ‌زد! حتی (در مواردی) سلاحش را می ‌گرفت و او را با آن می ‌کشت! حتی (بدتر از این) دو نفر از اسیران ایرانی را در مقابل هم قرار می ‌داد و به آنها دستور می ‌داد که با یکدیگر بجنگند تا یکی دیگری را بکشد! همچنین دو گروه از اسیران ایرانی را مجبور به جنگ و کشتار یکدیگر می‌ کردند!»

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب _متوفاى310 ق_، تاریخ الطبری، ج 3، ص 72، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ظاهرا سپاه عمر بن خطاب در جنگ با ایرانیان چیزی جز خشونتهای جاهلی را مد نظر نداشتند. آنان تمام سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره اسیران جنگی و نحوه رفتار با آنها را زیر پا گذاشته و به شکنجه و کشتار اسیران ایرانی می ‌پرداختند. بنابر متن تاریخی پیش‌گفته، رفتار سپاهیان عمر بن خطاب با اسیران ایرانی، یادآور رفتار سپاهیان روم قدیم با اسرای جنگی است که آنها را به جان هم می ‌انداختند تا بطور وحشیانه یکدیگر را بکشند. 

آیا سپاه عمر بن خطاب اینگونه قصد تبلیغ اسلام و نرم کردن دلها نسبت به اسلام را داشت؟!

با این حال اگر در زمان خلفا و همراه با این جنگها تعالیمی وارد ایران شده، باید گفت آن تعالیم، اسلام حقیقی و اسلام رسول خدا صلی الله علیه و آله  نبوده است بلکه در آن دوره به نام اسلام بدعتهای زیادی وارد اسلام شده بود که هرگز مورد تأیید علمای واقعی اسلام نبوده و نیست.


هفتما:

سوزاندن تمام کتاب های علمی و پزشکی ایرانیان. آیا این دین اسلام است؟


یکی دیگر از نقاط تاریک و تعصّب آلود خلافت عمر بن خطاب ، از بین بردن و سوزاندن انبوهی از کتابهای علمی و ذخایر فرهنگی کشورمان ایران بود که البته نشان از کم آگاهی خلیفه دوم نسبت به آموزه‌‌های دینی و علمی اسلام دارد. این نقطه تاریک در منابع متعددی از اهل سنت بیان شده است:
و لما فتحت أرض فارس ووجدوا فیها کتبا کثیرة کتب سعد ابن أبی وقاص إلى عمر بن الخطاب لیستأذنه فی شانها وتنقیلها للمسلمین فکتب إلیه عمر أن اطرحوها فی الماء فان یکن ما فیها هدى فقد هدانا الله باهدى منه وإن یکن ضلالا فقد کفانا الله فطرحوها فی الماء أو فی النار وذهبت علوم الفرس فیها عن أن تصل إلینا.
وقتی که سرزمین فارس در ایران فتح شد و در آن کتابهای فراوانی یافتند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا درباره آن کتابها و انتقالشان به نفع مسلمانان کسب تکلیف کند. پس عمر در جواب او نوشت که همه آن کتابها را در آب بریزید! اگر در آن کتابها هدایتی باشد، قطعا خدا ما را به بهتر از آن هدایت فرموده و اگر در آن گمراهی باشد قطعا خدا ما را حفظ کرده است. به این ترتیب همه کتابها را در آب ریختند یا در آتش سوزاندند و تمام دانش و علومایرانیان در آب از بین رفت و به ما نرسید.

ابن خلدون الحضرمی، عبد الرحمن بن محمد الوفاة: 808 ، مقدمة ابن خلدون ص 480، دار النشر : دار القلم الطبعة : الخامسة - بیروت - 1984 ،
القنوجی، صدیق بن حسن، الوفاة: 1307، أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم، ج1، ص261، تحقیق : عبد الجبار زکار ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1978 .
 نکته مهم روایت پیش گفته این است که عمر بن خطاب بدون توجه به مسائل فرهنگی و علمی مفید و غیر منافی با اسلام ، دستور می ‌دهد تمام کتابهای علمی در زمینه‌های مختلف مثل نجوم، پزشکی ، جغرافیا و ... در آب یا آتش از بین برده شوند! مگر عمر بن خطاب نمی ‌دانست که رسول خدا صلی الله علیه و آله دوست دار علم و دانش و آگاهی بودند؟!

مگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیده بود که فرموده‌ بودند:

اطلبوا العلم ولو بالصین.

به دنبال علم و یادگیری باشید هرچند در (کشور دوری مانند) چین باشد.

النمری القرطبی المالکی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاى 463هـ)، جامع بیان العلم وفضله، ص 7 ، 8 ، 9، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت – 1398هـ.

قطعا اطلاق کلام رسول خدا  صلی الله علیه و آله تمام علوم پزشکی و جغرافیا و ... را دربر می‌گیرد. همان علومی که عمر بن خطاب آنها را سوزاند!


هشتما:

امام غزالی عالمم پرآوازه اهل سنت:

عمربن خطاب به خاطر حب دنیا خلافت را از علی (ع) غصب کرد و سپس از روی هوا و هوس به دنبال فتح کشورها بود و نه برای دین اسلام

عشق به حکومت و کشور گشایی و فتوحات از سوی برخی خلفا چنان شدید بود که به تصریح علمای اهل سنت باعث غلبه هوای نفس و نادیده گرفتن دستور رسول اکرم  صلی الله علیه و آله نسبت به ولایت و جانشینی حضرت علی بن ابی طالب  علیهما السلام  شد. دلیل این مسئله گفتار ابو حامد غزالی در این زمینه است:

فقال عمر لعلی علیه السلام :  بخ بخ أصبحت مولى کل مؤمن و مؤمنة . و هذا تسلیم و رضى ، ثم بعد هذا غلب علیه الهوى لحبّ الریاسة و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار

عمر بن خطاب (پس از شنیدن حدیث پییامبر  صلی الله علیه و آله  در غدیر خم درباره خلافت علی بن ابی طالب  علیه السلام ) به امام علی  علیه السلام  عرض کرد : «(ولایت تو) مبارک باشد! مبارک باشد! سرپرست و رهبر هر مرد و زن مومنی شدی!» و این جمله عمر بن خطاب تسلیم و رضایت و قبول خلافت امام علی  علیه السلام  است. ولی پس از آن بخاطر حبّ ریاست هوی و هوس بر او غلبه کرد و او عمود خلافت را به دوش گرفته و قرار‌ها و پیمان ‌ها در خفقان هوی و هوس و زد و خورد نیزه ها و ازدحام اسب‌ها و سپاهیان و لشکرکشی برای فتح کشور ها به فراموشی سپرده شد.

غزالی، ابو حامد، متوفای 505 ق، مجموعة رسائل الامام الغزالی، ص 483، اشراف: توفیق شعلان، تحقیق: ابراهیم امین محمد، مکتبة التوفیقیه، قاهره.


نهما:

انگیزه حمله به ایران = جنگ برای کسب غنیمت!

در برخی از جنگهای زمان عمر بن خطاب علیه ایرانیان در سال چهاردهم هجری، فرماندهان منصوب از سوی عمر به انگیزه دنیایی و غیر اسلامی خود اعتراف کرده ‌اند! از جمله اینکه ذهبى مى‌ نویسد:

«لما کان یوم القادسیة ذهب المغیرة بن شعبة فی عشرة إلى صاحب فارس فقال إنا قوم مجوس و إنا نکره قتلکم لأنکم تنجسون علینا أرضنا فقال إنا کنا نعبد الحجارة حتى بعث الله إلینا رسولا فاتبعناه و لم نجىء لطعام بل أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتکم و نسبی ذراریکم و أما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه فجئنا فوجدنا فی أرضکم طعاما کثیرا و ماء فلا نبرح حتى یکون لنا و لکم !»

«هنگام جنگ قادسیه مغیرة بن شعبة (فرمانده سپاه مسلمین) به طرف فرمانده سپاه فارس رفت، فرمانده سپاه فارس به او گفت: ما قومى مجوس هستیم و دوست نداریم با شما بجنگیم شما سرزمین ما را (با آمدنتان) نجس کرده‌ اید.مغیره به اوگفت: ما قومى بودیم که سنگ مى‌ پرستیدیم تا اینکه خداوند براى ما پیامبرش را فرستاد و ما از او تبعیت کردیم و آئین آن پیامبر را پذیرفتیم، و براى غذا هم به سرزمین شما نیامدیم؛ بلکه به ما دستور داده شده بود که با دشمنمان بجنگیم؛ پس با هدف جنگ با شما و اسیر نمودن فرزندانتان به این دیار آمدیم؛ اما آنچه در مورد غذا گفتم (واقعیت این است که) : ما (در سرزمین خودمان) چیزى نیافتیم که سیرمان کند، وقتى به سرزمین شما آمدیم در این سرزمین آب و غذاى فراوانى پیدا کردیم؛ بنابراین از این‌جا نمى ‌رویم تا اینکه این مواد غذایى بین ما و شما تقسیم شود!»

الذهبی الشافعی، محمد بن أحمد بن عثمان ، متوفای 748 ق ، سیر أعلام النبلاء، ج3، ص32، تحقیق: شعیب الأرناؤوط ، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، نهم، 1413ق.

مغیره بن شعبه تصریح می ‌کند که هدف او و سپاهش از جنگ با ایرانیان قبل از ورود به ایران فقط جنگ و اسیر نمودن ایرانیان بوده ولی این هدف با ورود به ایران و دیدن منابع غنی و فراوانش تغییر کرده و به استفاده از منابع فراوان غذایی تبدیل شده است! جنگهای رسول خدا  صلی الله علیه و آله و تبلیغ اسلام کجا و جنگهای سپاهیان عمر به انگیزه اسیر و غنیمت و سیر کردن شکم کجا؟!


دهما:

سفر امام رضا (ع) به ایران و نقش کلیدی در شیعه شدن ایران

سفر امام علی بن موسی الرضا (ع) به ایران و عبور و توقف ایشان در شهرهای مختلف ایران(200-201ق)، ولایتعهدی ایشان توسط مأمون (201ق)، مناظره ‌های علمی علنی و موفق آن حضرت با دانشمندان دیگر مذاهب و سرانجام شهادت ایشان و مدفون شدنشان در ایران در سال (203ق) در توجه مردم به آن حضرت و گرایش ایرانیان به تشیع و محبت اهل بیت علیهم السلام، از آن زمان تا کنون نقش بسزایی داشته است. این نقش بقدری پررنگ است که برخی از مستشرقان معاصر آن را تأیید کرده و نقل می‌کند:

(این مسیر پر پیچ و خم [مدینه تا مرو]) و اقامت دو ساله امام در خراسان فرصت های بیشتری برای تماس مستقیم و غیر مستقیم با هواداران ایجاد کرد و منجر به افزایش تعداد مومنان (شیعیان) شد.

نیومن،‌ آندروجی، دوره شکل گیری تشیع دوازده امامی،‌ گفتمان حدیثی میان قم و بغداد،‌ ترجمه مهدی ابوطالب، محمد رضا امین و حسن شکراللهی، ص 159، موسسه شیعه شناسی، قم، 1386ش.

یکی از تاریخ پژوهان معاصر نیز چنین می گوید:

 به هر روی در بحث تاریخ تشیع در ایران یکی از نکات غیر قابل انکار ، آمدن امام رضا علیه السلام به ایران است. توجه به حفظ آثار برجای مانده از مسیر امام در شهرها و مناطقی که به نحوی محل استقرار امام بوده نشان از علاقه ویژه شیعی در میان مردم است.

جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، ج 1، ص 226، انتشارات انصاریان، قم،  1375ش.

همو در ادامه بحث نسبتا مفصّلی در رابطه با 26 مکان که محل استقرار امام رضا  علیه السلام  در سفرشان به مرو بوده، آورده است . این اماکن اعم از قدمگاه، استراحتگاه یا محل نماز حضرت رضا  علیه السلام  بوده اند.

جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، ج 1، ص 226- 230، انتشارات انصاریان، قم،  1375ش.

مهم این است که چنین اماکنی از ابتدای قرن دوم هجری تا هم اکنون در طول سالها فراز و نشیب تاریخی همچنان توسط مردم به عنوان مکان های متبرّک ومقدسی شناخته و نگهداری شده اند و این مسئله اولا از بهترین دلائل عشق و علاقه مردم ایران به اهل بیت رسول خدا  صلی الله علیه و آله از جمله امام رضا  علیه السلام  است و ثانیا نشانگر ظرفیت بالای مردم ایران برای پذیرش مذهب تشیع است.


یازدهما:

یادمان باشد فتح ایران در زمان عمر بن خطاب به هیچ وجه نشان دهنده قدرت عمر بن خطاب نیست چون این اتفاق مانند فتح عراق در دوره ریاست جمهوری جرج بوش در آمریکا است. آیا جرج بوش عراق را فتح کرد؟ قطعا خیر. بلکه ارتش آمریکا که طی صدها سال مجهز شده توانست عراق را فتح کند. جرج بوش چون در راس آمریکا بود فقط دستور حمله به این ارتش داد و خودش در کاخ سفید نشسته بود و تمام فتح عراق را ارتش قددرتمند آمریکا انجام دادند و جرج بوش کوچکترین مبارزه ای نکرد. ارتش و لشکر مسلمانان هم حاصل 23  سال زحمت پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) بوده و اگر خلافت غصب نمی شد و به علی (ع) می  رسید بدون جنگ تمام دنیا را مسلمان می  کرد. ارتش وو لشکر مسلمانان  در اواخر عمر پیامبر (ص) به قدرت حیرت انگیزی رسید که حتی امپراتوری روم در از جنگ با مسلمانان عقب نشینی کرد. و وقتی عمر بن خطاب خلافت را غصب کرد به این ارتش که  حاصل 23 سال زحمت پیامبر (ص) و علی (ع) بوده دستور حمله به ایران را داد.


دوازدهما:

یکی از  بهترین دلایل نامشروع بودن حمله عمر بن خطاب به ایران این است که حضرت علی (ع) در آن حضور نداشت. همان حضرت علی (ع) که در تمام جنگ های زمان پیامبر (ص) حضور دااشت و در تمام جنگ ها جانفشانی می کرد


سیزدهما:

مگر اکثریت ایرانی ها سنی هستن؟

یکی از مسائل مهمی که در قرون چهارم و پنجم در ترویج منطقی اسلام و مذهب تشیع نقش بسزایی داشت، تلاشهای علمی و تبلیغی دانشمندان شیعه مانند شیخ صدوق، شیخ کلینی و شیخ طوسی در قالب تألیف کتاب و مناظره با دانشمندان دیگر مذاهب بود.این تلاش ها و مناظره ها در قرن های هفتم تا دهم توسط دانشمندان شیعه مانند خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی ادامه پیدا کرد و موجب شد اکثریت مردم ایران شیعه شوند


نتیجه:
عمر بن خطاب با غصب خلافت ، به ارتشی که پیامبر(ص) و علی (ع) با زحمت طی 23 سال آمده کردند ، دستور حمله به ایران داد و این حمله خلاف قرآن و سنت پیامبر (ص) و کاملا وحشیانه و غیرانسانی بوده است و در این حمله هیچ بویی از اسلام وجود ندارد و  مسلمان شدن مردم ایران اولین بار در زمان پیامبر و توسط حضرت عللی (ع) رخ داد و سپس با ورود امام  رضا (ع)به ایران و تلاش های عالمان شیعه طی قرن ها مردم ایران آرام آرام مسلمان و اکثرا شیعه شدند.



فــیـــلــم

آیا ما ایرانیان توسط عمر بن خطاب مسلمان شدیم؟

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

خدای وهابی ها و اهل سنت افراطی= خدای بی ریش و موفرفری و الاغ سوار

(اثبات از کتب اهل سنت و وهابیت)

وهابی ها و اهل سنت به خاطراینکه شیعیان به زیارت اهل بیت پیامبر (ص) می روند شیعیان را مشرک می دانند! حال ببینیم توحید واقعی از نظر وهابی ها و اهل سنت چگونه است!


«ابن تیمیه» موسس فرقه ضاله وهابیت خداوند را جسم می داند!

«لیس فی کتاب الله و لا سنة رسوله و لا قول احد من سلف الامة و ائمتها انه لیس بجسم»

نه در کتاب خدا و نه در سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و نه در اقوال امت اسلامی و ائمه اهل سنت ، نداریم که خداوند جسم نباشد.

بیان تلبیس الجهمیه، ابن تیمیه، ج1، ص101؛دار النشر: مطبعة الحکومة - مکة المکرمة - 1392، الطبعة: الأولى ، تحقیق: محمد بن عبد الرحمن بن قاسم


برخی صفات بارز خدای وهابیت و اهل سنت


1- خدای وهابیت ؛ صورتش کوسه و موی سرش فرفری است!

خدایی که وهابیت به مسلمانها معرفی می کند، موهای سرش فرفری است و موی صورتش در نیامده، و «أمرد» است:

«قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم) رأیت ربی فی صورة شاب أمرد له وفرة جعد قطط فی روضة خضراء»

ابن عباس می گوید: پیامبرفرمود: پروردگارم را به صورت یک جوان دیدم که هنوز مو در صورت نداشت. و موی سرش هم فرفری بود.

بیان تلبیس الجهمیه، ابن تیمیه، ج7 ص 290؛ المحقق: مجموعة من المحققین، الناشر: مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف، الطبعة: الأولى، 1426ه

توحید وهابیت، توحیدی است که، ما را به یک همچین خدائی دعوت می کنند. خدائی که دست دارد، پا دارد، و...

جالب این است که «ابویعلی» به عنوان یکی از لیدرهای وهابی، بعد از نقل این روایت می گوید:

«هذا حدیث رواه الکبّر عن الکبّر عن الصحابه عن النبی و من شک فی ذلک لا تقبل شهادته و لایسلم علیه و لایعاد فی مرضه»     

این روایتی است که بزرگان ما از بزرگان و از صحابه و صحابه هم از پیامبر اکرم نقل کرده است و هرکس در این شک کند، شهادتش قبول نیست و کسی نباید به او سلام کند و زمانی که مریض شد، کسی به عیادتش نرود.

طبقات الحنابله، ابی یعلی، ج3، ص81 ، ح 82 چاپ مکتبه عبیکان، مکه مکرمه؛ طبقات الحنابله، ج2، ص46، چاپ دار المعرفة بیروت، تحقیق محمد حامد الفقی

----------------------------------------------

2- خدای وهابیت سوار بر «الاغ» می شود!

البته خدای وهابیت، نه تنها چشم دارد، دست دارد، و موهای فرفری دارد، بلکه گاهاً سوار «الاغ» هم می شود!!

«ابن عساکر» می نویسد:

«إنه ینزل بذاته و یتردد علی حمار»

خدا از آسمان به زمین می آید و سوار یک الاغ می شود.

تبیین کذب المفتری، ابن عساکر، ج1، ص311؛ دار النشر: دار الکتاب العربی - بیروت - 1404، الطبعة: الثالثة

وقتی این وهابی ها می گویند ما موحد هستیم؛ یعنی آن خدایی را قبول داریم که، الاغ سوار و مو فرفری است.

علامه حلی (ره( از علمای بزرگ شیعه در این باره می نویسد که در «بغداد» بعضی از این آقایانی که قائل به جسمانیت خداوند هستند، بعضی شب ها، بر پشت بام خود علف و یونجه، می گذارند:

«وذهب بعضهم إلى أن الله ینزل کل لیلة جمعة بشکل أمرد راکبا على حمار حتى أن بعضهم ببغداد وضع على سطح داره معلفا یضع کل لیلة جمعة فیه شعیرا وتبنا لتجویز أن ینزل الله تعالى على حماره على ذلک السطح فیشتغل الحمار بالأکل و یشتغل الرب بالنداء هل من تائب هل من مستغفر تعالى الله عن مثل هذه العقائد الردیة فی حقه تعالى.»

بعضی از اهل سنت معتقد هستند که خداوند در هر شب جمعه به صورت یک جوان و سوار بر الآغ بر زمین نازل می شود، به طوری که بعضی از اینها در بغداد، در شب های جمعه روی پشت بام های خود در ظرف هایی علوفه، جو و یونجه می ریزند تا خدایی که با الاغ از آسمان پایین می آید ، این علوفه و یونجه را ببیند و بر بام آن شخص نازل شود و مشغول خوردن آنها شود و خدای عالم هم مشغول ندا دادن باشد که آیا توبه کننده ای هست تا او را ببخشم و از اینگونه عقاید مردود و باطل در حق خداوند متعال.

منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، علامه حلی، ص 39؛ تحقیق: عبدالرحیم مبارک، مؤسسه عاشوراء للتحقیقات و البحوث الإسلامیة

الاعقائد الاسلامیه، مرکز المصطفی، ج 2، ص 277؛ مرکز المصطفی للدراسات الإسلامیة، الطبعة الأولی، محرم الحرام 1419ه

----------------------------------------------

3- خدای وهابیت سوار بر شتر در منی دیده شده است!

«عن أبی رزین عن النبی قال رأیت ربی بمنى عند النفر على جمل أورق علیه جبة»

أبی رزین می گوید: پیامبر فرمود: من خدای عالم را در منی دیدم، آن زمانی که از طرف منی به طرف مکه کوچ می کردند که روی شتری با رنگ های سیاه و سفید داشت و بر دوش خداوند، یک پیراهن بلندی بود.

سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج 18، باب أحمد بن محمد بن عبدوس الزعفرانی، ص 16؛ دارالنشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقیق: شعیب الأرناؤوط محمد نعیم العرقسوسی

لسان المیزان عسقلانی، جلد 2، باب من اسمه حسن، صفحه 238؛ دار النشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1406 - 1986، الطبعة: الثالثة، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند

----------------------------------------------

4- خدای وهابیت «چشم» دارد!

توحیدی که وهابیت از آن دم می زند، ما را به خدائی هدایت می کند که «چشم» دارد:

«ذَکَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَوْمًا بَیْنَ ظَهْرَیِ النَّاسِ المَسِیحَ الدَّجَّالَ، فَقَالَ: " إِنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِأَعْوَرَ، أَلاَ إِنَّ المَسِیحَ الدَّجَّالَ أَعْوَرُ العَیْنِ الیُمْنَى»

رسول اکرم روزی در میان مردم از مسیح دجال سخن به میان آورد. در ضمن گفتارش فرمود: خداوند کور نیست! ولی مسیح دجال چشم راستش کور است.

صحیح بخاری ج3، ص 1269، باب 49، ح 3256؛ دار النشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا
----------------------------------------------

5- خدای وهابیت «پا» دارد!

خدای وهابیت علاوه بر چشم، «پا» هم دارد، و اتفاقاً با همان پا، وارد جهنم هم می شود:

«قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " لاَ تَزَالُ جَهَنَّمُ تَقُولُ: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ، حَتَّى یَضَعَ رَبُّ العِزَّةِ فِیهَا قَدَمَهُ، فَتَقُولُ: قَطْ قَطْ وَ عِزَّتِکَ »

پیغمبرفرمود: در روز قیامت اهل جهنم به آتش انداخته می شوند، و جهنم مدام تقاضای زیادت می کند؛ تا اینکه خداوند پای خود را در جهنم می گذرد. در اینجاست که جهنم می گوید تو را به عزتت سوگند بس است بس است.

صحیح بخاری ج8، ص 134، بَابُ الحَلِفِ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَصِفَاتِهِ وَکَلِمَاتِهِ، ح 6661؛ المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة، مصورة عن السلطانیة بإضافة ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی، الطبعة: الأولى، 1422هـ

----------------------------------------------

6- خدای وهابیت «دست» دارد!

«حَدَّثَنَا أَبُو هُرَیْرَةَ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِنَّ یَمِینَ اللَّهِ مَلْأَى لاَ یَغِیضُهَا نَفَقَةٌ...، أَرَأَیْتُمْ مَا أَنْفَقَ مُنْذُ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ، فَإِنَّهُ لَمْ یَنْقُصْ مَا فِی یَمِینِهِ... وَ بِیَدِهِ الأُخْرَى الفَیْضُ - أَوِ القَبْضُ - یَرْفَعُ وَ یَخْفِضُ»

ابوهریره می گوید: رسول خدا فرمود: دست راست خداوند پر است، و از انفاق و احسانش کم نمی شود. و از آن روزی که آسمانها و زمین را آفریده است احسان می کند و از آنچه در دست او است کم ننموده است. و در دست دیگر خدا فیض و احسان است.

صحیح بخاری ج6 ص2699 کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء، ح 6983؛ دار النشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

----------------------------------------------

7- خدای وهابیت مریض می شود!

و جالب است که خدای وهابیت بعضی مواقع مریض هم می شود، چشم درد می گیرد، و ملائکه نیز به عیادت خداوند می روند!!

«اشتکت عیناه فعادته الملائکة»

بعضی وقت ها، خداوند چشم درد می گیرید، و ملائکه به ملاقات او می رود.

الملل و النحل، شهرستانی، ج1، ص106؛ دار النشر: دار المعرفة - بیروت - 1404، تحقیق: محمد سید کیلانی

معمولاً کسی که به عیادت مریضی می رود، یک آب میوه ای، کمپوتی با خودش می برد. حالا اگر خدای اینها هم اهل خورد و خوراک باشد برای خدا می برند، وگر نه وقتی به عیادت خدا می روند، شاید کاهی، یونجه ای برای الاغ خدا می برند!!
وقتی خدای وهابیت به زیارت قبر «احمد بن حنبل» می رود!!

«ابن جوزی» نقل می کند:

«حدثنی ابوبکر بن مکارم ابن ابی یعلی الحربی – وکان شیخاً صالحاً – قال: کان قد جاء فی بعض السنین مطر کثیر جداً قبل دخول رمضان بأیام فنمت لیلة فی رمضان فأریت فی منامی کأنی قد جئت علی عادتی الی قبر الإمام أحمد بن حنبل أزوره فرأیت قبره قد إلتصق بالأرض، حتی بقی بینه و بین الأرض مقدار ساف أو سافین، فقلت: إنما تم هذا علی قبر الإمام أحمد من کثرة الغیث! فسمعته من القبر و هو یقول: لا، بل هذا من هیبة الحق عز و جل لأنه عز و جل قد زارنی!»

ابوبکر بن مکارم که مرد صالحی بود برای من نقل می کرد که در یکی از سال ها، باران خیلی زیادی آمد. من در شبی از شبهای ماه رمضان خوابیدم و درخواب دیدم که طبق عادت همیشگی خودم، آمدم کنار قبر آقای احمد بن حنبل تا او را زیارت کنم. دیدم که قبر او، به زمین چسبیده است، با خودم گفتم که شاید به خاطر بارش باران بوده که این قبر، آثارش را که باید مقداری بلند باشد، از بین برده است. همان گونه که داشتم به این مسئله فکر می کردم، یک دفعه شنیدم که ندائی از قبر آمد و آقای احمد بن حنبل گفت: نه، این که می بینی قبر من با زمین یکسان شده و هیچ برآمدگی ندارد، از هیبت خداوند است؛ زیرا خداوند به زیارت قبر من آمده بود!

آقایان وهابی ها داد و فریاد می کنند که رفتن به زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) شرک است، ولی در اینجا می گویند که خداوند به زیارت قبر احمد بن حنبل می رود!! چه می دانیم شاید خداوند هم نعوذبالله مشرک شده است!!

راوی می گوید که «احمد بن حنبل» ادامه داد و گفت:

«فسألته عن سرّ زیارته إیای فی کل عام، فقال عز وجل: یا أحمد! لأنک نصرت کلامی، فهو ینشر و یتلی فی المحاریب»

سؤال کردم از خدا: چرا هر سال به زیارت قبر من می آیی؟ خداوند فرمود: ای احمد! تو کلام مرا در میان مردم منتشر کردی؛ کلام من در میان مردم خوانده می شود و در محراب ها تلاوت می شود.

برای اینکه وهابیت، غلوّ نکنند و بگویند حتما آقای احمد بن حنبل به قدری مقامش بالاست که خداوند به زیارتش می آید، می گویند:

«فقال لی: یا بنی! لیس هذا کرامة لی و لکن هذا کرامة لرسول الله! لأن معی شعرات من شعره! ألا و من یحبنی یزورنی فی شهر رمضان! قال ذلک مرتین»

احمد بن حنبل به من گفت: فرزندم! خداوند که به زیارت قبر من می آید، به خاطر جایگاه من نیست، بلکه به خاطر کرامت رسول الله است؛ زیرا همراه من، موئی از موهای پیامبر است و به خاطر آن است که خداوند هر سال به زیارت قبر من می آید.

مناقب الإمام احمد بن حنبل، ابن جوزی، باب الثانی والتسعون، فصل فی ذکر المنامات التی رئی فیها احمد بن حنبل، ص 607 ؛ تحقیق: د. عبدالله بن عبدالمحسن الترکی؛ دارالنشر: هجر للطباعة والنشر

----------------------------------

8- عرش الهی از سنگینی خدای وهابیت ناله می کند!

در بسیاری از منابع معتبر اهل سنت، روایت عجیبی از طریق خلیفه دوم عمر بن خطاب، به پیامبر نسبت داده شده است:

«عن عمر رضی الله عنه: أن امرأة أتت النبی صلی الله علیه و سلم فقالت: أدع الله أن یدخلنی الجنة، فعظم الرب تبارک و تعالی و قال: إن کرسیه وسع السماوات و الأرض و إن له أطیطا کأطیط الرحل الجدید، إذا رکب من ثقله»

عمر بن خطاب نقل می کند: زنی آمد نزد نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) گفت: دعا کن که خداوند مرا وارد بهشت گرداند. پیغمبر بعد از حمد و ثنای الهی گفت: عرش خداوند به وسعت آسمانها و زمین است و وقتی خداوند سوار بر عرش می شود، عرش خداوند مانند یک شتر جوان و نوپایی است که وقتی تازه می خواهند بر آن سوار شوند، از سنگینی خداوند ناله می کند.

تفسیر طبری، ج3، ص10؛ دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1405

مجمع الزوائد للهیثمی، ج1، ص83؛ دار النشر: دار الریان للتراث/‏دار الکتاب العربی – القاهرة، بیروت - 1407

کنز العمال للمتقی الهندی، ج10، کتاب العظمه من قسم الأفعال، ص169، ح 29863؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419هـ-1998م، الطبعة: الأولى، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی

تفسیر إبن کثیر، ج1، ص311؛ دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1401

الدر المنثور للسیوطی، ج2، ص17؛ دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1993

جامع الأحادیث سیوطی، ج14، ص 339، باب مسند عمر بن خطاب، ح3735

البدایة والنهایة، ج1، ص11؛ دار النشر: مکتبة المعارف - بیروت

بیان تلبیس الجمهیه، ج1، ص572؛ دار النشر: مطبعة الحکومة - مکة المکرمة - 1392 ، الطبعة: الأولى، تحقیق: محمد بن عبد الرحمن بن قاسم

آقای «هیثمی» این روایت را نقل می کند و می گوید:

«رواه البزار و رجاله رجال الصحیح»

این روایت را آقای بزار در مسند خود نقل کرده و تمام راویان آن صحیح هستند.

مجمع الزوائد للهیثمی، ج1، ص84؛ دار النشر: دار الریان للتراث/‏دار الکتاب العربی – القاهرة، بیروت - 1407

خداوند بعد از خلقت جهان به پشت خوابید و پای خود را روی پای دیگر انداخت!!

آقای «طبرانی» در روایتی صحیح السند نقل می کند:

« عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْنٍ، قَالَ: بَیْنَا أَنَا جَالِسٌ إِذْ جَاءَنِی قَتَادَةُ بْنُ النُّعْمَانِ، فَقَالَ لِی: انْطَلَقْ بِنَا یَا ابْنَ حُنَیْنٍ إِلَى أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، فَإِنِّی قَدْ أُخْبِرْتُ أَنَّهُ قَدِ اشْتَکَى، فَانْطَلَقْنَا عَلَى أَبِی سَعِیدٍ فَوَجَدْنَاهُ مُسْتَلْقِیًا رَافِعًا رِجْلَهُ الْیُمْنَى عَلَى الْیُسْرَى، فَسَلَّمْنَا وَجَلَسْنَا، فَرَفَعَ قَتَادَةُ بْنُ النُّعْمَانِ یَدَهُ إِلَى رِجْلِ أَبِی سَعِیدٍ فَقَرَصَهَا قَرْصَةً شَدِیدَةً، فَقَالَ أَبُو سَعِیدٍ: سُبْحَانَ اللهِ یَا ابْنَ آدَمَ لَقَدْ أَوْجَعَنِی، فَقَالَ لَهُ: ذَلِکَ أَرَدْتُ، فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: " إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمَّا قَضَى خَلْقَهُ اسْتَلْقَى فَوَضَعَ إِحْدَى رِجْلَیْهِ عَلَى الْأُخْرَى، وَقَالَ: لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِی أَنْ یَفْعَلَ هَذَا "، فَقَالَ أَبُو سَعِیدٍ: لَا جَرَمَ، وَاللهِ لَا أَفْعَلُهُ أَبَدًا.»

عبید بن حنین می گوید: من نشسته بودم که قتاده بن نعمان به پیش من آمد و گفت: پاشو با هم به پیش ابوسعید خدری برویم ای ابا حنین! من خبری شنیدم که از او شاکی شدم. ما رفتیم خدمت أبو سعید خدری و دیدیم که به پشت خوابیده است و پای راستش را روی پای چپ خود انداخته است. بر او سلام کردیم و قتادة آمد نیشگونی شدید از پای أبو سعید گرفت و أبو سعید گفت: سبحان الله! این پسر آدم! مرا به درد آوردی. قتاده گفت: من هم همین را می خواستم. پیامبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود: خداوند وقتی خلقت جهان را تمام کرد، به پشت خوابید و یکی از پاهایش را روی پای دیگرش انداخت و فرمود: سزاوار نیست برای هیچ یک از بندگانم که هم چنین کاری را بکند. أبو سعید گفت: به خدا قسم! من هم دیگر این کار را نمی کنم.

المعجم الکبیر للطبرانی، ج19، ص13، باب عُبَیْدُ بْنُ حُنَیْنَ، عَنْ قَتَادَةَ بْنِ النُّعْمَانِ، ح18؛ المحقق: حمدی بن عبد المجید السلفیا، دار النشر: مکتبة ابن تیمیة – القاهرة، الطبعة: الثانیة

آقای «أبو یعلی» بعد از این که این روایت را نقل می کند می نویسد:

«قال أبو محمد الخلال: هذا حدیث إسناده کلهم ثقات و هم مع ثقتهم شرط الصحیحین.»

أبو محمد خلال می گوید: این روایتی است که تمام راویانش ثقه هستند و تمام شرایط صحیح بخاری و صحیح مسلم در این روایت هست.

إبطال التأویلات لأخبار الصفات، أبی یعلی، ج1، ص188 و 189؛ دارالنشر: مکتبه دارالامام الذهبی، کویت،۱۴۱۰ق

----------------------------------

9- خدای وهابیت را چهار فرشته حمل می کنند!

«إبن خزیمه» در کتاب «توحید»، روایتی را نقل می کند که «عبدالله بن عمر»، فردی را به سوی «عبدالله بن عباس» فرستاد و گفت:

«هل رأی محمد ربه؟ فأرسل إلیه عبدالله بن عباس أن نعم، فردّ علیه عبدالله بن عمر رسوله أن کیف رآه؟ فأرسل انه رآه فی روضة خضراء، دونه فراش من ذهب علی کرسی من ذهب، یحمله أربعة من الملائکة، ملک فی صورة رجل و ملک فی صورة ثور و ملک فی صورة نسر و ملک فی صورة أسد.»

آیا پیامبر، خدا را دیده است؟ عبدالله بن عباس می گوید: بله. عبدالله بن عمر باز هم آن فرد را فرستاد و گفت: خدا را چگونه دیده است؟ عبدالله بن عباس گفت: خدا را در یک چمن زار سرسبز دیده است که در زیر خداوند، رختخوابی از طلا بود که بر روی تختی از طلا بود و 4 نفر از ملائکه، او را حمل می کنند و یک ملک به صورت مرد است و یک ملک به صورت گاو است و یک ملک به صورت کرکس است و یک ملک هم به صورت شیر است.

توحید إبن خزیمة، ج2، ص483، باب بَابُ ذِکْرِ الْأَخْبَارِ الْمَأْثُورَةِ فِی إِثْبَاتِ رُؤْیَةِ النَّبِیِّ، دار النشر: مکتبة الرشد - السعودیة - الریاض - 1414هـ - 1994م ، الطبعة: الخامسة، تحقیق: عبد العزیز بن إبراهیم الشهوان

جالب این است که در اول این کتاب، آقای إبن خزیمة شرط کرده است که من در این کتاب، جز احادیث صحیح که با سند ثقه به پیامبر رسیده باشد، نیاورده ام. یعنی تمام روایات کتاب من، سنداً صحیح است و راویانش تا پیامبر، ثقه هستند.

توحید لإبن خزیمة، ج1، ص11


نتیجه:

آنچه نقل شد، مختصری بود از خصوصیات و ویژگی های خدائی که فرقه ضاله وهابیت، به عنوان توحید اصلی و حقیقی مطرح می کند و دیگر مسلمانها را به دلیل پیروی نکردن از این توحید، متهم به شرک و کفر می کند و بعد هم فتوای قتل آنها را صادر می کند!
مطالب عجیب و غریب، و نسبت های ناروا و دور از شأن حضرت رب العالمین، که به واسطه نبی مکرم(ص)، و یا از طریق صحابه ایشان، به خداوند متعال نسبت داده شده است که با عقل سلیم بشری، و با تأملی اندک در آیات نورانی قرآن کریم، بطلان تمامی این ادعاها و نسبت ها روشن خواهد شد.



فــیـــلــم

خدای وهابی ها = خدای جسم دار و بی ریش و موفرفری و الاغ سوار

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

شبهه وهابی و اهل سنت به شیعه:

عمربن خطاب با دختر علی(ع) ازدواج کرده بنابراین این نشان می دهد که رابطه این 2 با هم خوب بوده است و دشمنی آنها واقعیت ندارد!



جواب



اولا:

اعتراف مهم‌ترین شارح صحیح مسلم به اینکه:

عمر بن خطاب با ام کلثوم دختر ابوبکر ازدواج کرد که در خانه علی (ع) بزرگ شد

محى الدین نووى، نویسنده مهمترین شارح صحیح مسلم در کتاب تهذیب الاسماء مى‌گوید عمر با امّ‌کلثوم دختر ابوبکر ازدواج کرده است.

أختا عائشة: اللتان أرادهما أبو بکر الصدیق، رضى الله عنه، بقوله لعائشة: إنما هما أخواک وأختاک، قالت: هذان أخواى، فمن أختاى؟ فقال: ذو بطن بنت خارجة، فإنى أظنها جاریة. ذکر هذه القصة فى باب الهبة من المهذب، وقد تقدم بیانهما فى أسماء الرجال فى النوع الرابع فى الأخوة، وهاتان الأختان هما أسماء بنت أبى بکر، وأم کلثوم، وهى التى کانت حملاً، وقد تقدم هناک إیضاح القصة، وأم کلثوم هذه تزوجها عمر بن الخطاب، رضى الله عنه.
دو خواهر عائشه؛ همان دو نفرى که مقصود ابوبکر صدیق! از سخنانش به عائشه بودند، که به او گفت «دو برادرت و دو خواهرت (از من ارث مى برند)؛ عائشه گفت: این دو نفر برادران من هستند؛ اما دو خواهر من چه کسانى هستند (من که یک خواهر بیشتر ندارم)؛ در پاسخ گفت: آن کسى که در شکم دختر خارجه است؛ من گمان دارم که او نیز دختر است؛ این ماجرا را در باب هبه کتاب مهذب آورده است.
و سخن در باره آن دو در اسماء الرجال در باب چهارم در خواهران گذشت؛ این دو خواهر، اسماء دختر ابوبکر و امّ‌کلثوم دختر ابوبکر هستند؛ و او است که در شکم مادرش بود؛ و در آنجا توضیح ماجرا گذشت؛ و همین امّ‌کلثوم است که عمر با او ازدواج کرده است.
النووی، أبو زکریا محیی الدین یحیى بن شرف بن مری (متوفای676 هـ)، تهذیب الأسماء واللغات، ج 2، ص630، رقم: 1224، تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1996م.

با توجه به این اعتراف، بسیارى از حقایق روشن و ثابت مى‌شود که ازدواج دختر امیر مؤمنان علیه السلام با عمر، افسانه‌اى بیش نیست.

این ازدواج با واقعیت‌هاى تاریخى نیز سازگارتر است؛ چرا که خلیفه اول دوم همپیمان و دوست قدیم یکدیگر بودند، با مرگ ابوبکر، طبیعى است که خلیفه دوم احساس مسؤولیت کرده و بخواهد خانواده او را تحت تکفل خود دربیاورد و ازدواج با دختر ابوبکر بهترین راه بوده است.



دوما:

توهین های بسیار زشت اهل سنت به ناموس رسول خدا برای اینکه ثابت کنند ام کلثومی که با عمربن خطاب ازدواج کرده دختر علی (ع) بوده !

اهل سنت براى این‌که ازدواج عمر و امّ‌کلثوم را ثابت کنند، روایات ساختگى فراوانى را نقل کرده‌اند که از شنیدن و خواندن آن‌ها عرق شرم از پیشانى هر مسلمان با غیرتى جارى مى‌شود.
ما از اهل سنت مى‌پرسیم: اثبات حسن روابط به چه قیمتى؟ آیا این قدر ارزش دارد که چنین روایاتى جعل و چنین تعابیر زشت و زننده‌اى مطرح کنند؟
اهل سنت با مطرح کردن این روایات هم به رسول خدا و امیر مؤمنان علیهما السلام اهانت کرده‌اند و هم آبروى خلیفه دوم را ریخته‌اند.
ازدواج امّ‌کلثوم با عمر عوارضى دارد که کمترین عارضه آن خیانت به ناموس رسول خدا توسط خلیفه دوم است، آیا اهل سنت این عوارض را مى‌پذیرند؟
عمر ساق ام کلثوم را برهنه کرده به آن نگاه کرد:

ابن حجر عسقلانى که یکى از استوانه‌هاى علمى اهل سنت و حافظ علی الاطلاق آن‌ها است،‌ در کتاب تلخیص الحبیر و الاصابة و بسیار دیگر از بزرگان اهل سنت، این جملات توهین‌آمیز را نقل کرده‌اند:
عن مُحَمَّدِ بن عَلِیِّ بن الْحَنَفِیَّةِ أَنَّ عُمَرَ خَطَبَ إلَى عَلِیٍّ ابْنَتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ فذکر له صِغَرَهَا فقال أَبْعَثُ بها إلَیْک فَإِنْ رَضِیت فَهِیَ امْرَأَتُک فَأَرْسَلَ بها إلَیْهِ فَکَشَفَ عن سَاقِهَا فقالت لَوْلَا أَنَّک أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَصَکَکْت عَیْنَک وَهَذَا یُشْکَلُ على من قال إنَّهُ لَا یَنْظُرُ غیر الْوَجْهِ وَالْکَفَّیْنِ.
از محمد بن علی روایت شده است که عمر امّ‌کلثوم را از علی (علیه السلام) خواستگارى کرد، امام خردسال بودن او را یادآورى کرد. امام علی علیه السلام فرمود: من امّ‌کلثوم را به نزد تو مى‌فرستم، اگر خوشت آمد، او را به همسرى خود انتخاب کن. امام علیه السلام امّ‌کلثوم را نزد عمر فرستاد، عمر ساق پاى امّ‌کلثوم را برهنه کرد! امّ‌کلثوم فرمود: اگر خلیفه نبودى چشمت را کور مى‌کردم!
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 6، ص 163، ح10352، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ؛
الخراسانی، سعید بن منصور (متوفای227هـ)، سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 173، ح1011، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: الدار السلفیة - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م .
القرطبی، یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفای463 هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1955، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
الانصاری التلمسانی، محمد بن أبی بکر المعروف بالبری (متوفای644هـ) الجوهرة فی نسب النبی وأصحابه العشرة، ج 1، ص 260؛
ابن قدامة المقدسی، بد الرحمن بن محمد (متوفای682هـ)، الشرح الکبیر، ج 7، ص 343؛
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر، ج 3، ص 147، تحقیق السید عبدالله هاشم الیمانی المدنی، ناشر: - المدینة المنورة – 1384هـ – 1964م؛
الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 8، ص 293، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992؛
السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 14، ص 265؛
الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای 1255هـ)، نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتقى الأخبار، ج 6، ص 240، ناشر: دار الجیل، بیروت – 1973.


روایت اهل سنت: عمر ساق ام کلثوم را برهنه، لمس کرد!

و نیز ذهبى یکى دیگر از استوانه‌هاى علمى اهل سنت در سیر أعلام النبلاء و بسیار دیگر از بزرگان اهل سنت، این توهین را به صورت دیگرى نقل کرده‌اند:
قال عمر لعلی: زوجنیها أبا حسن، فإنی أرصُدُ من کرامتها مالا یرصد أحد، قال: فأنا أبعثها إلیک، فإن رضیتها، فقد زَوَّجْتُکها، یعتل بصغرها، قال: فبعثها إلیه ببُرْدٍ، وقال لها: قولی له: هذا البرد الذی قلت لک، فقالت له ذلک. فقال: قولی له: قد رضیت رضی الله عنک، ووضع یده على ساقها، فکشفها، فقالت: أتفعل هذا؟ لولا أنک أمیر المؤمنین، لکسرت أنفک، ثم مضت إلى أبیها، فأخبرته وقالت: بعثتنی إلى شیخ سوء!.
عمر به علی ( علیه السلام ) گفت: امّ‌کلثوم را به همسرى من در بیاور، من مى‌خواهم به وسیله این ازدواج به کرامتى برسم که احدى نرسیده است. امام گفت: من او را نزد تو مى‌فرستم، اگر رضایتش را جلب کردى، او را به عقدت درمى‌آورم ـ گر چه امّ‌کلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه ‌آورد ـ امام (علیه السلام) امّ‌کلثوم را به همراه پارچه‌اى نزد عمر فرستاد و به او گفت: از جانب من به عمر بگو، این پارچه‌اى است که به تو گفته بودم، امّ‌کلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت از جانب من بگو، من راضى شدم خدا از تو راضى باشد. سپس عمر دستش را بر ساق امّ‌کلثوم نهاد و آن را برهنه کرد. امّ‌کلثوم گفت: چرا چنین مى‌کنى؟ اگر خلیفه نبودى، دماغت را مى‌شکستم. سپس نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت: مرا به نزد پیر مرد بدى فرستادى.
الزبیری، أبو عبد الله المصعب بن عبد الله بن المصعب (متوفای236هـ)، نسب قریش، ج 10، ص 349، ناشر: دار المعارف تحقیق: لیفی بروفسال، القاهرة؛
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 19، ص 483، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995؛
ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج 4، ص 237، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358؛
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفای608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج 9، ص 309، تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر: دار صادر - بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م؛
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 7، ص 425، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م؛
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 4، ص 138، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 501، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛
الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 24، ص 272، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م؛
العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 14، ص 168، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت؛
الصفوری، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفای894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج 2، ص 438، تحقیق: عبد الرحیم ماردینی، ناشر: دار المحبة - دار آیة - بیروت - دمشق - 2001 / 2002م.


آرایش ام کلثوم توسط امیر مومنان پیش از ازدواج، و لمس ساق و بوسیدن او توسط عمر!

همچنین خطیب بغدادى در کتاب تاریخ بغداد تعابیر بسیار زشت‌تر و زننده‌ترى نقل کرده است:
فقام على فأمر بابنته من فاطمة فزینت ثم بعث بها إلى أمیر المؤمنین عمر فلما رآها قام إلیها فأخذ بساقها وقال قولی لأبیک قد رضیت قد رضیت قد رضیت فلما جاءت الجاریة إلى أبیها قال لها ما قال لک أمیر المؤمنین قالت دعانی وقبلنی فلما قمت اخذ بساقی وقال قولی لأبیک قد رضیت فأنکحها إیاه.
علی (علیه السلام) دخترش را آرایش کرد و نزد عمر فرستاد، عمر هنگامى که او را دید، به سوى او آمد و ساق پاى او را گرفت و به او گفت: به پدرت بگو، راضى شدم، راضى شدم، راضى شدم. و امّ‌کلثوم نزد پدرش آمد، امام از او پرسید: عمر به تو چه گفت: امّ‌کلثوم عرض کرد: مرا صدا زد، و بوسید!، هنگامى که بلند شدم، ساق پایم را گرفت! گفت: از جانب من به پدرت بگو، راضى شدم.
البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج 6، ص 182، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.

ما نیز به جعلی بودن این روایات یقین داریم؛ اما از آن‌جایى که برترین دانشمندان سنى؛ از جمله شمس الدین ذهبى و ابن حجر عسقلانى با آب و تاب فراوان، این مطالب را مطرح کرده‌اند، از آن‌ها مى‌پرسیم:
چگونه است که یک دختر خردسال زشتى چنین عملى را درک مى کند؛ اما خلیفه مسلمین آن را درک نمى‌کند؟
آیا سزاوار است که جانشین رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) چنین عمل زشتى را انجام دهد؟
اگر این عمل را نمى‌پسندید، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا نقل مى‌کنید؟



سوما:

طبق روایت شیعه؛ ازدواج از روی زور و تهدید بوده است و چنین ازدواجی هرگز نمی‌تواند نشانه رابطه خوب حضرت علی (ع) با خلیفه دوم باشد

طبق روایات ما شیعیان حتی اگر ازدواج عمر بن خطاب با ام کلثوم رخ داده باشد از روی اجبار و زور بوده است.

در حدیث شیعه در اصول کافی داریم عمر بن خطاب در زمان خلافتش به حضرت علی (ع) پیام داد اگر ام کلثوم را به ازدواج او در نیاورد از قدرت خلیفه بودنش استفاده می کند و دستور می دهد تمام دودمان بنی هاشم به باد رود و در نتیجه حضرت علی (ع) مجبور به این ازدواج شد. البته در این روایت هیچ اشاره ای نشده که این ام کلثوم دختر حضرت علی (ع) است و به نظر می رسد ام کلثوم فرزند خوانده حضرت علی ( دختر همسرش اسما که دختر ابوبکر است) می باشد

محمد بن ابی عمیر از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود : هنگامی که عمر از ام کلثوم خواستگاری کرد حضرت در پاسخ او فرمودند : او کم سن و سال است. عمر با عباس عموی علی (علیه السلام) ملاقات کرد و گفت : آیا در من عیبی است؟ عباس گفت : چه شده ؟ عمر گفت: به خواستگاری ام کلثوم برادرزاده ات رفتم ولی او پاسخ منفی به من داد و من را رد نمود. به خداوند سوگند! چاه زمزم را پر می کنم و هیچ نشانه بزرگی و کرامت برای شما نیست، مگر آنکه آن را از بین خواهم برد و هر آینه دو شاهد اقامه کرده، به اتهام سرقت ، دست راست او را قطع خواهم نمود. پس عباس نزد علی (علیه السلام) آمد و او را از تهدید های عمر آگاه ساخت و از ایشان درخواست نمود تا امر ازدواج را به او واگذار نماید. علی نیز مسئله ازدواج ام کلثوم را به عموی خود عباس سپرد.

(فروع کافی، محمد بن یعقوب کلینی/دارالاضواء/بیروت چاپ اول1413ق کتاب نکاح باب تزویج ام کلثوم ح9470 ص347)
در مورد این روایت، چند نکته دارای اهمیت می باشد :

1- در وهله اول، علی (ع) به درخواست عمر پاسخ منفی دادند و فرمودند : ام کلثوم هنوز به سن ازدواج نرسیده است. این پاسخ خود بیانگر ناخرسندی علی (ع) از این پیوند بوده است.
2- عمر تهدیدهای بزرگی مانند نابود ساختن نشانه های بزرگی و کرامت اهل بیت (علیهم السلام) و اتهام سرقت بهره برده است. این تهدید ها از یک سو، جان علی (علیه السلام) و خاندان و شیعیان ایشان را به مخاطره انداخت و از سوی دیگر، کیان دین و جامعه اسلامی را مورد تهدید و بی ثباتی قرار می داد.
3- با توجه به آنچه ذکر شد، چگونه این پیوند می تواند از روی رضایت و خشنودی علی (ع) صورت گرفته باشد؟ ازدواجی که آغازش با انکار و مخالفت علی (ع) بود و منجر به تهدیدهای شدید از سوی خلیفه دوم گردید، چگونه می تواند نشانگر دوستی و روابط حسنه میان علی (م) و خلیفه دوم باشد؟



چهارما:

طبق آیه قرآن حال ضرورت، ازدواج با کافر هم جایز است

مگر در قرآن نیست وقتی مهمانان حضرت لوط به خانه اش آمدند مردم لواط کار این شهر با دیدن آنها قصد تعرض به آنها را کردند و حضرت لوط گفت من 2  دختر دارم که حاضر هستم آنها را به ازدواج با شما در بیاورم ولی دست از سر مهمانان من بردارید.

طبیعتا حضرت لوط به  اجبار و با توجه به شرایط موجود وقت راضی به ازدواج دختران خود با مردم فاسق آن موقع شد و نه از روی رغبت. پس در حال ضرورت، ازدواج با کافر هم جایز است.

و جاءه قومه یهرعون إلیه و من قبل کانوا یعملون السیئات قال یا قوم هؤلاء بناتی هن أطهر لکم فاتقوا الله و لا تخزون فی ضیفی أ لیس منکم رجل رشید

و قوم لوط  شتابان به قصد مزاحمت مهمانان به سوی خانه او هجوم آوردند، در حالی که پیش از آن هم مرتکب زشتی ها می شدند. لوط گفت: ای قوم من! اینان دختران من هستند آنان برای شما پاکیزه ترند و با آنها ازدواج کنید. پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما یک مرد رشید نیست؟

(هود/ 78)

«قال هؤلاء بناتی إن کنتم فاعلین؛

لوط گفت: اینان دختران منند، [با آنها ازدواج نمایید] اگر کاری می کنید. 

(حجر/ 71)



پنجما:

با  عقل و منطق جور در نمی آید ام کلثومی که با عمر ازدواج کرده باشد دختر حضرت علی (ع) باشد


آیا می شود عمربن خطاب به خواستگاری حضرت زهرا (س) رفته باشند و پیامبر اکرم (ص) به خاطر اختلاف سنی بالای عمر و حضرت زهرا (س) به او جواب رد داده باشد و سپس عمر بن خطاب با دختر همین حضرت زهرا (س) ازدواج کند؟

 ابن حجر هیثمى در باب 11 از صواعق محرقه که آن را بر ضد شیعه نوشته است،‌ مى‌گوید:
وأخرج أبو داود السجستانی أن أبا بکر خطبها فأعرض عنه صلى الله علیه وسلم ثم عمر فأعرض عنه فأتیا علیا فنبهاه إلى خطبتها فجاء فخطبها.
ابو داوود سجستانى نقل کرده است که ابوبکر از حضرت زهرا خواستگارى کرد، رسول گرامى اسلام از او روى گرداند، سپس عمر خواستگارى کرد و رسول خدا از او نیز روی‌گرداند...
الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفای973هـ، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 2، ص 471، تحقیق عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417هـ - 1997م.

ابن حبان در صحیحش و نسائى در سننش مى‌نویسند:
أخبرنا الْحُسَیْنُ بن حُرَیْثٍ قال حدثنا الْفَضْلُ بن مُوسَى عن الْحُسَیْنِ بن وَاقِدٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ عن أبیه قال خَطَبَ أبو بَکْرٍ وَعُمَرُ رضی الله عنهما فَاطِمَةَ فقال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أنها صَغِیرَةٌ فَخَطَبَهَا عَلِیٌّ فَزَوَّجَهَا منه.
عبد الله بن بریده از پدرش نقل مى‌کند که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم به آن‌ها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علی علیه السلام خواستگارى نمود، پیامبر او را به ازدواج علی علیه السلام درآورد.
النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن (متوفای303 هـ)، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، ج 1، ص 136، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبة المعلا - الکویت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛
النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن، المجتبى من السنن، ج 6، ص 62، تحقیق: عبدالفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثانیة، 1406 - 1986؛
التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، ج 15، ص 399، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ ـ 1993م؛
الهیثمی، أبو الحسن علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان، ج 1، ص 549، تحقیق: محمد عبد الرزاق حمزة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت؛
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، النکت الظراف على الأطراف (تحفة الأشراف)، ج 2، ص 83، تحقیق: عبد الصمد شرف الدین، زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1403 هـ - 1983 م؛
ملا علی القاری، علی بن سلطان محمد، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 11، ص 259، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م .

حاکم نیشابورى پس از نقل این حدیث مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.
این حدیث، طبق شرائطى که بخارى و مسلم در صحت روایت قائل بودند صحیح؛ اما آن‌ دو نقل نکرده‌اند.
النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج 2، ص 181، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

طرح شبهه وهابی و اهل سنت:

شیعیان ادعا می کنند که رابطه 3 خلیفه اول با  حضرت علی(ع) خوب نبوده در حالی که حضرت علی(ع) نام سه فرزندش را ابوبکر و عمر و عثمان گذاشت! پس رابطه حضرت علی (ع) باهاشون خوب بوده است!



جواب



جواب نقضی:

اگر نامگذاری نشانه محبت است چرا خلیفه دوم در دوران خلافتش دستور داد در سراسر ممالک اسلامی کسی حق ندارد اسم بچه اش را به اسم پیامبر بگذارد پس عمر بن خطاب دشمن پیامبر (ص) است

و کتب عمر الی الکوفة لا تسموا احدا باسم نبی.

عمر به کوفه نامه نوشت و گفت: احدی را به اسم پیامبر، نام گذاری نکنید!

جواهر العقود – المنهاجی الأسیوطی – ج ۲ – ص ۴۶۶/ شرح مسلم – النووی – ج ۱۴ – ص ۱۱۳/ فتح الباری – ابن حجر – ج ۱۰ – ص ۴۷۲/ عمدة القاری – العینی – ج ۱۵ – ص ۳۹/ عمدة القاری – العینی – ج ۲۲ – ص ۲۰۶ / تحفة الأحوذی – المبارکفوری – ج ۸ – ص ۱۰۷/ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر – المناوی – ج ۳ – ص ۳۲۴



حال علت نامگذاری های حضرت علی (ع)



علت نام گذاری به اسم عثمان:

اولا:

طبق روایت صریح خود اهل سنت ؛ حضرت علی (ع) فرمودند نام فرزندش را به خاطر علاقه به عثمان بن مظعون که یکی از محبان اهل بیت بوده انتخاب کرده نه به خاطر عثمان بن عفان که خلیفه بوده است.

إنّما سمّیته بإسم أخی عثمان بن مظعون.

فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نامیدم.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 23.

دوما:

هیچ نامی غیر از نام های خدا اختصاصی نیست. ابن حجر عسقلانی 26 نفر از صحابه را ذکر می کند که نامشان عثمان بوده است. آیا می شود گفت: همه این نام گذاری ها چه پیش و چه پس از خلیفه سوم به خاطر محبت او بوده است؟

1. عثمان بن ابوجهم الأسلمی؛ 2. عثمان بن حکیم بن ابوالأوقص؛ 3. عثمان بن حمید بن زهیر بن الحارث؛ 4. عثمان بن حنیف بالمهملة؛ 5. عثمان بن ربیعة بن أهبان؛ 6. عثمان بن ربیعة الثقفی؛ 7. عثمان بن سعید بن أحمر؛ 8. عثمان بن شماس بن الشرید؛ 9. عثمان بن طلحة بن ابوطلحة؛ 10. عثمان بن ابوالعاص؛ 11. عثمان بن عامر بن عمرو؛ 12. عثمان بن عامر بن معتب؛ 13. عثمان بن عبد غنم؛ 14. عثمان بن عبید الله بن عثمان؛ 15. عثمان بن عثمان بن الشرید؛ 16. عثمان بن عثمان الثقفی؛ 17. عثمان بن عمرو بن رفاعة؛ 18. عثمان بن عمرو الأنصاری؛ 19. عثمان بن عمرو بن الجموح؛ 20. عثمان بن قیس بن ابوالعاص؛ 21. عثمان بن مظعون؛ 22. عثمان بن معاذ بن عثمان؛ 23. عثمان بن نوفل زعم؛ 24 . عثمان بن وهب المخزومی؛ 25. عثمان الجهنی؛ 26. عثمان بن عفان.
العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 447 ـ 463، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412 - 1992.



علت نام گذاری به اسم عمر:

 

اولا:

طبق برخی روایات اهل سنت ؛ نام پسر حضرت علی (ع) «عَمرو» بوده نه «عُمر»

دوما:

نام گذاری به اجبار از طرف خلیفه سوم بوده که قدرت در دستش بود.

ذهبی در سیر اعلام النبلاء می نویسد:

ومولده فی أیام عمر. فعمر سماه باسمه.

در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را برای وی انتخاب کرد!

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

سوما:

هیچ نامی غیر از نام های خدا اختصاصی نیست.ابن حجر در کتاب الاصابة، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام می برد که اسمشان عمر بوده است.

1. عمر بن الحکم السلمی؛ 2. عمر بن الحکم البهزی؛ 3 . عمر بن سعد ابوکبشة الأنماری؛ 4. عمر بن سعید بن مالک؛ 5. عمر بن سفیان بن عبد الأسد؛ 6. عمر بن ابوسلمة بن عبد الأسد؛ 7. عمر بن عکرمة بن ابوجهل؛ 8. عمر بن عمرو اللیثی؛ 9. عمر بن عمیر بن عدی؛ 10. عمر بن عمیر غیر منسوب؛ 11. عمر بن عوف النخعی؛ 12. عمر بن لاحق؛ 13. عمر بن مالک؛ 14. عمر بن معاویة الغاضری؛ 15. عمر بن وهب الثقفی؛ 16. عمر بن یزید الکعبی؛ 17. عمر الأسلمی؛ 18. عمر الجمعی؛ 19. عمر الخثعمی؛ 20. عمر الیمانی. 21. عمر بن الخطاب.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص587 ـ 597، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412 - 1992.

آیا همه این نام گذاری ها همه به خاطر علاقه به خلیفه دوم بوده؟

چهارما:

نام یکی از صحابه «عمر بن ابوسلمة قرشی» است که پسر خوانده پیامبر (ص) از همسرش امّ سلمه بوده است که پیامبر علاقه خاصی به او داشت. از کجا این نام گذاری به خاطر علاقه حضرت امیر علیه السلام به این پسر خوانده پیامبر (ص) نبوده است؟


پنجما:

بنا به نقل شیخ مفید نام یکی از فرزندان امام مجتبی (ع) «عَمرو» بوده است، آیا می شود گفت: که این نامگذاری به خاطر همنامی با اسم عمرو بن عبدود و یا عمرو بن هشام (ابوجهل) بوده است؟



علت نام گذاری به اسم ابوبکر:

 

اولا:

اولاً: ابوبکر کنیه است و نه اسم. نام اصلی ابوبکر در جاهلیت عبدالکعبه بود و سپس به او عتیق و عبدالله می گفتند. اگر  حضرت علی (ع)  می خواست باید اسم او را انتخاب می کرد نه از کنیه او.

دوما:

ابوبکر کنیه فرزند علی علیه السلام بوده و انتخاب کنیه برای افراد در انحصار پدر فرزند نمی باشد؛ بلکه خود شخص و دیگران با توجه به وقایعی که در زندگی اش اتفاق می افتاد کنیه اش را انتخاب می کردند.

سوما:

بنا بر روایت اهل سنت ؛ حضرت علی (ع) نام این فرزند را عبد اللّه گذاشته و بنابراین کنیه اش (ابوبکر) ربطی به حضضرت علی (ع) ندارد و طبق رسم آن موقع توسط مردم انتخاب شده است.

ابو الفرج اصفهانی می نویسد:

قتل عبد الله بن علی بن أبی طالب، وهو ابن خمس وعشرین سنة ولا عقب له.

عبد الله بن علی 25 ساله بود که در کربلا به شهادت رسید.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفای356)، مقاتل الطالبیین، ج 1، ص 22.



3 نکته:

1. هیچ اسمی (غیر از نام های خداوند باری تعالی) انحصاری نیست که مختص یک نفر باشد؛ بلکه گاهی یک اسم برای افراد زیادی انتخاب می شد که با همان نام هم شناخته می شدند و هیچ محدودیتی در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است؛ بنابراین، نام هایی از قبیل ابوبکر و عمر و عثمان از نام های مرسومی بوده است که بسیاری از مردم زمان پیامبر و یاران واصحاب آن حضرت، و نیز یاران و دوستان و اصحاب امامان شیعه به همین نامها معروف و مشهور بوده اند، مانند:
أبوبکر حضرمی، ابوبکر بن ابوسمّاک، ابوبکر عیاش و ابوبکر بن محمد از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام.
عمر بن عبد اللّه ثقفی، عمر بن قیس، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر علیه السلام. و عمر بن أبان، عمر بن أبان کلبی، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة! عمر بن اذینة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظلة، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق علیه السلام.
عثمان اعمی بصری، عثمان جبلة و عثمان بن زیاد از اصحاب امام باقر علیه السلام، و عثمان اصبهانی، عثمان بن یزید، عثمان نوا، از اصحاب امام صادق علیه السلام.



2. شکی نیست که شیعیان از یزید بن معاویه و اعمال زشت او تنفر شدیدی داشته و دارند؛ ولی در عین حال می بینیم که در بین شیعیان و اصحاب ائمه علیهم السلام کسانی بوده اند که نام شان یزید بوده است؛ مانند:
یزید بن حاتم از اصحاب امام سجاد علیه السلام. یزید بن عبد الملک، یزید صائغ، یزید کناسی از اصحاب امام باقر علیه السلام؛ یزید الشعر، یزید بن خلیفة، یزید بن خلیل، یزید بن عمر بن طلحة، یزید بن فرقد، یزید مولی حکم از اصحاب امام صادق علیه السلام.
حتی یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام، نامش شمر بن یزید بوده است.
الأردبیلی الغروی، محمد بن علی (متوفای1101هـ)، جامع الرواة وإزاحة الاشتباهات عن الطرق والاسناد، ج 1 ص 402، ناشر: مکتبة المحمدی.
آیا این نام گذاری ها می تواند دلیل بر محبوبیت یزید بن معاویه نزد ائمّه و شیعیان آنان باشد؟

3. اهل سنت ادعا می کنند که این نامگذاری ها همگی به خاطر روابط خوب امام علی علیه السلام باخلفا بوده است. اگر چنین است، چرا خلفاء نام حسن وحسین را که فرزندان رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز بوده اند، برای فرزندان خویش انتخاب نکرده اند؟
آیا دوستی می تواند یک طرفه باشد؟



اثبات نارضایتی و خشم حضرت علی (ع) از ابوبکر و عمربن خطاب در روایات متعدد اهل سنت

(اثبات از کتب اهل سنت)

با توجه به آن چه که در صحیح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، نظر حضرت امیر علیه السلام نسبت به ابوبکر و عمر این بود که آنان دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن بوده اند، وی خطاب به علی علیه السلام و عباس می گوید:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا  تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی ) آمدید و تو ای عباس میراث برادر زاده ات را درخواست کردی و تو ای علی میراث فاطمه دختر پیامبر را.
ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم، آن چه می ماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناه کار، حیله گر و خیانت کار معرفی کردید و حال آن که خدا می داند که ابوبکر راستگو، دین دار و پیرو حق بود.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حیله گر و گناهکار خواندید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

و در روایتی که در صحیح بخاری وجود دارد، امیر مؤمنان علیه السلام، ابوبکر را «استبدادگر» می داند:

وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْأَمْرِ وَکُنَّا نَرَی لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم نَصِیبًا.

تو به زور بر ما مسلط شدی، و ما بخاطر نزدیک بودن به رسول اکرم (ص) خود را سزاوار تر به خلافت می دیدیم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ - 1987م.

و در روایت دیگری در صحیح بخاری آمده که امیر مؤمنان علیه السلام حتی دوست نداشت، چهره عمر را ببیند:

فَأَرْسَلَ إلی أبی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق: د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ - 1987م.

آیا با توجه به این موضعگیری های تند امیر مؤمنان علیه السلام در برابر خلفا، می شود ادعا کرد که حضرت به خاطر علاقه به خلفاء اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟



نتیجه:

نامگذاری فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام به نام های خلفا، خدمتی به حُسن روابط میان امیر مؤمنان و خلفا نمی کند.

اوج و نهایت آرزوی عمربن خطاب و ابوبکر = مدفوع شدن !

(اثبات از کتب اهل سنت)


1- عمر بن خطاب : ای کاش گوسفند بودم و سپس مدفوع می‌شدم!

« فقال عمر: یا لیتنی کنت کبش أهلی سمَّنونی ما بدا لهم حتّى إذا کنتُ أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبّون، (فذبحونی لهم،) فجعلوا بعضی شِواءً و بعضی قَدیداً، ثمّ أکلونی قأخرجونی عذرة و لم‏ أکن بشراً ».
« عمر گفت: اى کاش گوسفند خانواده ام بودم. تا می توانستند، مرا چاق می کردند. آنگاه مهمان عزیزى به زیارت خانواده‏ ام مى‏ آمد و آنان مرا براى مهمانشان مى‏ کشتند و با گوشت من کباب و آبگوشت درست مى‏ کردند و مى‏ خوردند و سپس مرا بصورت مدفوع از مخرجشان خارج می کردند. و من کسی نبودم. »

کنزالعمّال، ج12، ص619
تاریخ مدینه دمشق، ج30، 3ص331 و ج50، ص172
جامع الاحادیث ، سیوطی ، ج13 ، ص312
منهاج السنه ، ابن تیمیه ، ج3 ، ص131

حلیةالاولیاء ، ابونعیم ، ج1 ، ص52

--------------------------------------------------

2- ابوبکر : ای کاش مدفوع گنجشک بودم!

نوشته اند هنگامی که ابوبکر به پرنده ای برفراز درختی می نگریست ، چنین می گفت :

طوبی لک یا طائر تاکل الثمر و تقع علی الشجر و ما من حساب و لاعقاب علیک لوددت انی شجره علی جانب الطریق مر علی جمل فاکلنی و اخرجنی فی بعره و لم اکن من البشر

خوشا به حال تو ای پرنده ! میوه می خوری و بردرخت می نشینی و نه حساب و کتابی داری و نه عقاب و عذاب الهی ! ای کاش من هم درکنار راه بر درختی بودم و شتری بر من می گذشت و مرا می خورد و سپس همراه سرگین آن خارج می شدم و هرگز بشر نبودم.

المصنف ، ج۷ ، ص۹۱

الریاض النظره ، ج1 ، ص134

تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر

منهاج السنه ، ابن تیمیه ، ج3 ، ص120

کنز العمال ، ج12 ، ص528 با اسناد متعدد و مضامین مختلف به نقل ابن ابی شبیه و حاکم هناد سری.

و به روایت دیگری گفت :

طوبی لک یا عصفور تاکل من الثمار و تطیر فی الاشجار لا حساب علیک و لا عذاب و الله لوددت انی کبش یسمننی اهلی فاذا کنت اعظم ما کنت و اسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواء و بعضی قدیدا ثم اکلونی ثم القونی عذره فی الحش و انی لم اکن خلقت بشرا

خوشا به حالت ای گنجشک! از میوه های درختان میخوری و بر فرازشان پرواز می کنی نه حسابی برتو باشد و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر کسانم مرا پرورش می دادند که چاق ترین قوچ می شدم آنگاه مرا ذبح میکردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ میکردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند و آنگاه به صورت مدفوع خارج می شدم و من به صورت بشر خلق نشده بودم.

کنز العمال ، ج12 ، ص528

فــیـــلــم

عمربن خطاب قاتل شپش ها در نماز !

(اثبات از کتب اهل سنت)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

  برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

در یکی از سالها خلیفه عباسی وارد مدینه شد و پس از زیارت قبر پیامبر (ص) با امام کاظم (ع) ملاقات کرد و برای آن که به گمان خود از نظر علمی آن حضرت را آزمایش کند ، بحث «خَمر» (شراب) در قرآن را پیش کشید و پرسید : «آیا شراب در قرآن مجید تحریم شده است؟»

آن گاه اضافه کرد: «مردم اغلب می‎دانند که در قرآن از خوردن شراب نهی شده، ولی نمی‎دانند که معنای این نهی، حرام بودن آن است!»
 
امام کاظم (ع) فرمود : «بلی. این حرمت شراب در قرآن مجید صراحتا بیان شده است.»


خلیفه عباسی : در کجای قرآن؟


امام کاظم (ع) : آنجا که خداوند متعال خطاب به پیامبر (ص) می‎فرماید : «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... » ترجمه: «بگو پروردگار من، تنها کارهای زشت، چه آشکار و چه پنهان و نیز «إثم» (گناه) و ستم به ناحق را حرام نموده است ... »


امام کاظم (ع) پس از بیان چند موضوع دیگر که در این آیه تحریم شده، فرمود : «مقصود از کلمه «اثم» در این آیه که خداوند آن را تحریم کرده، همان شراب است، زیرا خداوند در آیه دیگری می‎فرماید: «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... .»[۴] ترجمه: «از تو در مورد شراب و قمار می‎پرسند، بگو در آن «اثم کبیر» (گناهی بزرگ) و سودهایی برای مردم است و گناهش از سودش بیشتراست.»
و «إثم» که در سوره اعراف صریحا حرام معرفی شده در سوره بقره در مورد شراب و قمار به کار رفته است، بنابراین شراب صریحا در قرآن مجید حرام معرفی شده است.


خلیفه عباسی سخت تحت تأثیر استدلال امام کاظم (ع) قرار گرفت و بی‎ اختیار رو به «علی بن یقطین» کرد و گفت: «به خدا قسم این فتوا، فتوای هاشمی است!»


علی بن یقطین گفت: «شکر خدا را که این علم را در شما خاندان پیامبر (ص) قرار داده است.»


خلیفه عباسی از این پاسخ ناراحت شد و در حالی که خشم خود را به سختی فرو می‎خورد گفت: «راست می‎گویی ای رافضی!»


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

نه تنها کاخ مأمون به برکت وجود امام رضا (ع) کانون بحث و مناظرات علمی شد و به وسیله امام رضا (ع) نور آفتاب اسلام از آنجا به نقاط دور دست تابید ؛ بلکه در بصره نیز یک بار چنین ماجرایی اتفاق افتاد .

می دانیم بصره دروازه عراق و در آن زمان یکی از دروازه‌های مهم اسلام بود . بعد از گسترش اسلام ، راه‌یابی بسیاری از مکتب‌ ها و مذاهب مختلف به کانون اسلام از دروازه بصره بود . اصولا بندرگاه‌های مهم در طول تاریخ ، همیشه محل انتقال فرهنگ‌ها اعم از زشت و زیبا بوده‌اند ، همانند بندرگاه اسکندریه در مصر و آتن در یونان و استانبول در ترکیه.

بی‌جهت نیست که امیرمومنان علی (ع) در نامه‌ای که به عبدالله ابن عباس نوشته است ، می‌فرماید : «واعْلَمْ اَنَّ الْبَصرَةَ مَهْبِطُ إبْلِسَ، وَمَغْرِسُ الْفِتَنِ، فَحادِثْ اَهْلَها بِالإحْسانِ إلَیْهِمْ، واحْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلوبِهِمْ ؛ بدان که بصره محل نزول شیطان و کشتزار فتنه‌ هاست ! با مردمش به احسان رفتار کن و عقده‌های ترس را از قلوبشان بگشا [و آغوش اسلام را برای پذیرش آن‌ها باز کن تا به سراغ راه دیگری نروند]» .

طبق روایت مشروحی که قطب راوندی در کتاب الخزائج آورده ، هنگامی که آتش فتنه در بصره بالا گرفت و فرق مختلف و مکتب‌های گوناگون آنجا را پایگاه فعالیت خود قرار دادند ، امام رضا (ع) برای خاموش کردن آتش فتنه با استفاده از یک فرصت کوتاه به بصره آمد و با اقوام و گروه‌های مختلف به بحث و گفت‌وگو نشست و از همه آن‌ ها دعوت فرمود که در مجلسی حضور یابند ، از علمای بزرگ مسیحی گرفته تا علمای یهودی و کسان دیگر . سپس فصول مختلف انجیل و بشاراتی را که درباره پیامبر اسلام (ص) در آن آمده ، تا بشارات اسفار مختلف تورات و زبور همه را برشمرد .

امام رضا (ع) سپس به توده مردم مسلمان که در آن مجلس حضور داشتند ، رو کرد و در بخشی از سخنانش چنین فرمود : «ای مردم ، آیا کسی که با مخالفانش به آیین و کتاب شریعت خود آن‌ها احتجاج و استدلال کند ، از همه با انصاف‌تر نیست؟»

مردم عرض کردند : آری .

امام رضا (ع) فرمود : «بدانید امام بعد از محمد (ص) فقط کسی است که برنامه‌های او را تداوم بخشد و مقام امامت تنها برای کسی زیبنده است که با تمام امت‌ها و پیروان مذاهب مختلف با کتاب خود آن‌ها گفت‌وگو کند . مسیحیان را با انجیل ، یهودیان را با تورات و مسلمانان را با قرآن قانع سازد و عالم به جمیع لغات باشد و با هر قومی با زبان خودشان سخن گوید و علاوه بر همه این‌ها ، با تقوا و از هر عیب و نقصی پاک باشد . همچنین عدالت پیشه ، با انصاف ، حکیم ،‌ مهربان ، با گذشت ، پر محبت ، راست‌گو ، مشفق ، نیکوکار ، امین ، درست‌کار و مدبر باشد . به این ترتیب امام رضا (ع)  حجت را بر اهل بصره تمام کرد و رسالت خود را در پاسداری از حریم اسلام انجام داد .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
در مناظره قبل دیدیم که عمران صابی دانشمند معروف آن زمان در مناظره شدیدا تحت تاثیر استدلال های امام رضا (ع) قرار گرفت و مسلمان شد و با مذهب سابق خود (مذهب صابئان) وداع گفت و یکی از مدافعان سرسخت اسلام و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) گردید .

مقارن این ایام ، سلیمان مروزی که به تعبیر مأمون بزرگ ترین متکلم خراسان بود و در رأس علمای علم عقاید در آن خطّه قرار داشت ، وارد خراسان شد .

مأمون او را احترام فراوان کرد و انعام داد (مأمون فکر می کرد شکار تازه ای به دست آورده و می تواند او را به جنگ امام رضا (ع) بفرستد تا شاید در بحث و مناظره بر او غلبه کند) .

از این رو مأمون به سلیمان مروزی گفت : پسر عموی من ( امام رضا (ع) ) از حجاز آمده است و او علمای علم کلام و عقاید را دوست می دارد . اگر مایل هستی ، روز ترویه (هشتم ذی الحجه) برای مناظره با او نزد ما بیا .

سلیمان مروزی گفت : تمایل ندارم او را در بحث مغلوب کنم و از اعتبار او در انظار بکاهم !

مأمون گفت : اتفاقا من تو را برای همین منظور دعوت کرده ام !

بدین ترتیب سلیمان با این چراغ سبز مأمون اعلام آمادگی کرد .

در این هنگام ، مأمون دعوت محترمانه ای خدمت امام رضا (ع) فرستاد .

امام رضا (ع) نیز یاسر (خادم مخصوص آن حضرت) و نوفلی را که از یاران خاصش بود ، به اتفاق عمران صابی که سند زنده ای بر شکست مأمون بود ، پیشاپیش نزد مأمون فرستاد و فرمود : من بعدا می آیم .

نوفلی می گوید هنگامی که بر مأمون وارد شدم و سلام کردم ، او گفت : برادرم ابوالحسن ( امام رضا (ع) ) کجاست؟

نوفلی گفت : مشغول پوشیدن لباس است و دستور داده ما جلوتر بیاییم .

نوفلی سپس برای عمران از مأمون اجازه خواست .

مأمون گفت : عمران کیست ؟

نوفلی (برای این که مأمون ناراحت نشود) گفت : همان کسی که به دست شما مسلمان شد !

مأمون گفت : مانعی ندارد ، وارد شود .

مأمون به او خوشامد گفت (ولی از ارتباط نزدیکش با امام رضا (ع) ناراحت به نظر می رسید) و افزود : ای عمران ! خوب شد عمرت باقی بود تا در زمره بنی هاشم درآمدی !

عمران (برای این که از شر مأمون در امان بماند) گفت : سپاس خدایی را که مرا به وسیله شما شرافت بخشید ای امیرمومنان !

مأمون از فرصت استفاده کرد و گفت : ای عمران ! این سلیمان از مهم ترین علمای علم کلام در خطه خراسان است .

عمران گفت : او گمان می کند که از همه کس در علم کلام در خراسان برتر است در حالی که مساله «بداء» را انکار می کند ! (نظریه‏ بداء در حقیقت تاکیدی است بر این که خلق و امر همه به دست خداست و هم چنین مؤید «اختیار» و «اراده‏ ی» انسان در تعیین مقدرات خود است . )

مأمون گفت : چرا با او مناظره نمی کنی ؟

عمران گفت : این بسته به میل اوست .

در همین حال ، امام رضا (ع) وارد شد و فرمود : در چه موضوعی بحث می کردید ؟

سلیمان مروزی از فرصت استفاده کرد و به عمران گفت : آیا به داوری علی بن موسی (ع) در بحث بداء راضی هستی ؟

عمران گفت : آری ، اما به شرط این که دلیل قانع کننده ای برایم بیاورد که بتوانم آن را به امثال خود ارائه دهم .

در این جا مأمون به امام رضا (ع) عرض کرد : نظر شما درباره اختلاف این دو نفر چیست ؟
 
امام رضا (ع) به سلیمان مروزی رو کرد و فرمود : چگونه بداء را انکار می کنی ؟ در حالی که قرآن می فرماید: «بدیع السموات و الارض» (سوره انعام / آیه 101) «و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده»(سوره روم / آیه 27) و ...
(این آیات بر این است که خداوند موجودات جهان را ابداء فرموده و این یکی از معانی بداء است).
دیگر این که قرآن می گوید : «و اخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم» ( سوره توبه / آیه 106 ) «و ما یعمر من من معمر و لاینقص من عمره الّا فی کتاب» (سوره فاطر / آیه 11 )
(از این دو آیه چنین برمی آید که ممکن است ظواهر امر نشان دهد فلان شخص مشمول عذاب یا کوتاهی عمر می گردد ،  اما بعدا روشن می شود که مشیت الهی به دلیل شرایطی بر این قرار گرفته که او را ببخشاید یا به او عمر طولانی دهد ؛ یعنی در عالم تکوین یا تشریع ، دگرگونی بر خلاف ظواهر امور حاصل می شود)
با وجود این آیات ، چگونه می خوهی بداء را منکر شوی ؟

سلیمان مروزی : آیا روایتی در این زمینه از پدران گرامی ات به شما رسیده ؟

امام رضا (ع) : آری ، از جدم امام صادق (ع) نقل شده که فرمود : خداوند دو گونه علم دارد : علمی که مخزون و پنهان است و جز ذات پاکش کسی از آن آگاهی ندارد و بداء از این ناحیه حاصل می شود و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده و علمای اهل بیت پیامبر ما نیز از آن آگاهی دارند .

سپس امام رضا (ع) رو به سلیمان کرد و فرمود : من فکر می کنم تو در مورد انکار بداء از سخنان یهود الهام می گیری .

سلیمان مروزی : به خدا پناه می برم که چنین باشد ! مگر یهود چه گفته اند ؟

امام رضا (ع) : آنها می گویند : «دست خدا بسته است!» و مقصودشان این است که خدا کار خود را تمام کرده و دستش بسته است و هیچ دگرگونی نمی تواند انجام دهد ! در حالی که خداوند در قرآن می فرماید : «غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا» (ترجمه : دست آنها بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت خدا دور مانند . ) ( سوره مائده / آیه 64 )
درست این است که بگوییم دست خدا از هر نظر گشوده است و هر دگرگونی که مصلحت بداند ایجاد می کند و این است معنای بداء

سرانجام سلیمان اعتراف کرد که بداء حق است و رو به مأمون کرد و گفت : از امروز به بعد ، مساله بداء را انکار نخواهم کرد .

مأمون افزود : اگر سوال دیگری داری مطرح کن ، اما انصاف در بحث را فراموش نکن .
 
سلیمان رو به امام رضا (ع) کرد و گفت : اجازه می فرمایید سوال کنم ؟

امام رضا (ع) : هر چه می خواهی سؤال کن .

سلیمان : چه می گویی درباره کسی که «اراده» را یکی از اوصاف ذات خداوند هم چون حی و سمیع و بصیر و قدیر می داند ؟

امام رضا (ع) : برای این که بدانی وصف مرید بودن خداوند با سمیع و بصیر بودن متفاوت است ، کافی است در این نکته دقت کنی که می گویی : «اشیای جهان حادث گردید و با یکدیگر اختلاف یافت زیرا خداوند اراده کرده چنین باشد» ، اما در مورد سمیع و بصیر بودن خدا چنین تعبیری ممکن نیست . این خود دلیل بر این است که این دو وصف یکسان نیستند (یکی از صفات فعل است و دیگری از صفات ذات) .

سلیمان : اما می دانیم خداوند از ازل مرید بوده .

امام رضا (ع) : آیا اراده غیر از ذات اوست یا عین ذات او ؟

سلیمان : غیر ذات اوست .

امام رضا (ع) : پس باید قائل به تعدد امر ازلی باشی ؛ چرا که غیر از ذات او وصف قدیمی را به نام «اراده» پذیرفته ای !

سلیمان : من چیزی را جز ذات او قدیم ندانستم .

امام رضا (ع) : پس می گویی اراده حادث است ؟

سلیمان : نه ، حادث نیست .

در این جا بود که مأمون فریاد زد و گفت : ای سلیمان! چرا ستیزه می کنی و جواب سر بالا می دهی ؟ انصاف بده (گاه می گویی اراده حادث نیست ، سپس می گویی قدیم هم نیست ؛ پس نه حادث است و نه قدیم . این که ممکن نیست) .
مگر نمی بینی جمعی از صاحب نظران در اطراف تو نشسته اند و سخنانت را می شنوند؟

سپس مأمون به امام رضا (ع) رو کرد و گفت : ادامه بدهید . بالاخره او عالم علم کلام در خطه خراسان است !

امام رضا (ع) بار دیگر مطلب سابق را تکرار کرد و فرمود : اراده حادث است ؛ چرا که هر گاه چیزی ازلی نباشد باید حادث باشد و هنگامی که حادث نباشد باید ازلی باشد .

سلیمان : اراده او از اوست ، همان گونه که سمیع و بصیر بودن و علم از اوست .

امام رضا (ع) : در ازل چه چیز را اراده کرد ؟ لابد خودش را !

سلیمان : نه .

امام رضا (ع) : پس مرید مانند سمیع و بصیر نیست.

سلیمان : خودش را اراده کرد ، همان گونه که به خودش عالم بود !

امام رضا (ع) : پس وجودش از طریق اراده او بوده است ؟

سلیمان : آری !

این جا بود که مأمون و اطرافیانش خندیدند و امام رضا (ع) نیز خندید و عجز و ناتوانی سلیمان ظاهر شد .

امام رضا (ع) : ای سلیمان ، بگو ببینم آیا خداوند به آن چه در بهشت و دوزخ است ، عالم است ؟

سلیمان : آری .

امام رضا (ع) : آیا آنچه خدا می داند ، تحقق می یابد ؟ (زیرا به عقیده تو اراده او عین علم اوست)

سلیمان : آری .

امام رضا (ع) : بنابراین دیگر جایی برای این باقی نمی ماند که اراده کند چیزی را بر آن ها بیفزاید یا کم کند ، در حالی که خداوند در قرآن می گوید : «کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب» ( سوره نساء / آیه 56 ) .
(ترجمه : هر زمان پوست های آن ها (دوزخیان) بسوزد، پوست های دیگری به جای آن قرار می دهیم تا عذاب را بچشند.)

و نیز می فرماید : «لهم ما یشاءون فیها و لدینا مزید» ( سوره ق / آیه 35 )
( ترجمه : بهشتیان آن چه می خواهند ، برای آن ها خواهد بود و نزد ما اضافه بر آن است . این ها همه نشان می دهد که علم او غیر از اراده اوست و گرنه این تغبیرات معنا نداشت . )

سپس امام رضا (ع) فرمود : بگو ببینم این که خداوند می فرماید : «و اذا اردنا ان تهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» ( سوره اسراء / آیه 16 )
( ترجمه : هنگامی که اراده کنیم شهر و دیاری را هلاک کنیم ، نخست اوامر خود را برای مترفین آن بیان می داریم و هنگامی که به مخالفت پرداختند ، آن ها را هلاک می سازیم . )
آیا معنای این سخن این نیست که اراده امری حادث است ؟

سلیمان : بله .

امام رضا (ع) : بنابراین گفتار تو که اراده عین ذات خداست ، باطل است ؛ زیرا خداوند نه خود را ایجاد کرده و نه دگرگونی و تغییر در دانشش راه دارد (او از ازل بوده و تا ابد هست بدون هیچ گونه دگرگونی) .

به این ترتیب امام رضا (ع) از طرق مختلف راه را بر او بست و با دلایل گوناگون ثابت فرمود که اراده از صفات فعل است و حادث است و نمی تواند عین ذات خداوند باشد .

سلیمان نیز خود را چنان در تنگنا دید که قادر بر جواب نبود و از سخن بازماند .

این شکست بزرگ بر مأمون سخت گران آمد ولی ناچار به سلیمان رو کرد و گفت : ای سلیمان ، این مرد عالم ترین فرد بنی هاشم است و کسی توانایی مقابله علمی با او را ندارد .

پس مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34

در مناظره قبل دیدیم که عمران صابی دانشمند معروف آن زمان در مناظره شدیدا تحت تاثیر استدلال های امام رضا (ع) قرار گرفت و مسلمان شد و با مذهب سابق خود (مذهب صابئان) وداع گفت و یکی از مدافعان سرسخت اسلام و مکتب اهل بیت (علیهم السلام) گردید .


مقارن این ایام ، سلیمان مروزی که به تعبیر مأمون بزرگ ترین متکلم خراسان بود و در رأس علمای علم عقاید در آن خطّه قرار داشت ، وارد خراسان شد .

مأمون او را احترام فراوان کرد و انعام داد (مأمون فکر می کرد شکار تازه ای به دست آورده و می تواند او را به جنگ امام رضا (ع) بفرستد تا شاید در بحث و مناظره بر او غلبه کند) .

از این رو مأمون به سلیمان مروزی گفت : پسر عموی من ( امام رضا (ع) ) از حجاز آمده است و او علمای علم کلام و عقاید را دوست می دارد . اگر مایل هستی ، روز ترویه (هشتم ذی الحجه) برای مناظره با او نزد ما بیا .

سلیمان مروزی گفت : تمایل ندارم او را در بحث مغلوب کنم و از اعتبار او در انظار بکاهم !

مأمون گفت : اتفاقا من تو را برای همین منظور دعوت کرده ام !

بدین ترتیب سلیمان با این چراغ سبز مأمون اعلام آمادگی کرد .

در این هنگام ، مأمون دعوت محترمانه ای خدمت امام رضا (ع) فرستاد .

امام رضا (ع) نیز یاسر (خادم مخصوص آن حضرت) و نوفلی را که از یاران خاصش بود ، به اتفاق عمران صابی که سند زنده ای بر شکست مأمون بود ، پیشاپیش نزد مأمون فرستاد و فرمود : من بعدا می آیم .

نوفلی می گوید هنگامی که بر مأمون وارد شدم و سلام کردم ، او گفت : برادرم ابوالحسن ( امام رضا (ع) ) کجاست؟

نوفلی گفت : مشغول پوشیدن لباس است و دستور داده ما جلوتر بیاییم .

نوفلی سپس برای عمران از مأمون اجازه خواست .

مأمون گفت : عمران کیست ؟

نوفلی (برای این که مأمون ناراحت نشود) گفت : همان کسی که به دست شما مسلمان شد !

مأمون گفت : مانعی ندارد ، وارد شود .

مأمون به او خوشامد گفت (ولی از ارتباط نزدیکش با امام رضا (ع) ناراحت به نظر می رسید) و افزود : ای عمران ! خوب شد عمرت باقی بود تا در زمره بنی هاشم درآمدی !

عمران (برای این که از شر مأمون در امان بماند) گفت : سپاس خدایی را که مرا به وسیله شما شرافت بخشید ای امیرمومنان !

مأمون از فرصت استفاده کرد و گفت : ای عمران ! این سلیمان از مهم ترین علمای علم کلام در خطه خراسان است .

عمران گفت : او گمان می کند که از همه کس در علم کلام در خراسان برتر است در حالی که مساله «بداء» را انکار می کند ! (نظریه‏ بداء در حقیقت تاکیدی است بر این که خلق و امر همه به دست خداست و هم چنین مؤید «اختیار» و «اراده‏ ی» انسان در تعیین مقدرات خود است . )

مأمون گفت : چرا با او مناظره نمی کنی ؟

عمران گفت : این بسته به میل اوست .

در همین حال ، امام رضا (ع) وارد شد و فرمود : در چه موضوعی بحث می کردید ؟

سلیمان مروزی از فرصت استفاده کرد و به عمران گفت : آیا به داوری علی بن موسی (ع) در بحث بداء راضی هستی ؟

عمران گفت : آری ، اما به شرط این که دلیل قانع کننده ای برایم بیاورد که بتوانم آن را به امثال خود ارائه دهم .

در این جا مأمون به امام رضا (ع) عرض کرد : نظر شما درباره اختلاف این دو نفر چیست ؟
 
امام رضا (ع) به سلیمان مروزی رو کرد و فرمود : چگونه بداء را انکار می کنی ؟ در حالی که قرآن می فرماید: «بدیع السموات و الارض» (سوره انعام / آیه 101) «و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده»(سوره روم / آیه 27) و ...
(این آیات بر این است که خداوند موجودات جهان را ابداء فرموده و این یکی از معانی بداء است).
دیگر این که قرآن می گوید : «و اخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم» ( سوره توبه / آیه 106 ) «و ما یعمر من من معمر و لاینقص من عمره الّا فی کتاب» (سوره فاطر / آیه 11 )
(از این دو آیه چنین برمی آید که ممکن است ظواهر امر نشان دهد فلان شخص مشمول عذاب یا کوتاهی عمر می گردد ،  اما بعدا روشن می شود که مشیت الهی به دلیل شرایطی بر این قرار گرفته که او را ببخشاید یا به او عمر طولانی دهد ؛ یعنی در عالم تکوین یا تشریع ، دگرگونی بر خلاف ظواهر امور حاصل می شود)
با وجود این آیات ، چگونه می خوهی بداء را منکر شوی ؟

سلیمان مروزی : آیا روایتی در این زمینه از پدران گرامی ات به شما رسیده ؟

امام رضا (ع) : آری ، از جدم امام صادق (ع) نقل شده که فرمود : خداوند دو گونه علم دارد : علمی که مخزون و پنهان است و جز ذات پاکش کسی از آن آگاهی ندارد و بداء از این ناحیه حاصل می شود و علمی که به فرشتگان و پیامبرانش تعلیم داده و علمای اهل بیت پیامبر ما نیز از آن آگاهی دارند .

سپس امام رضا (ع) رو به سلیمان کرد و فرمود : من فکر می کنم تو در مورد انکار بداء از سخنان یهود الهام می گیری .

سلیمان مروزی : به خدا پناه می برم که چنین باشد ! مگر یهود چه گفته اند ؟

امام رضا (ع) : آنها می گویند : «دست خدا بسته است!» و مقصودشان این است که خدا کار خود را تمام کرده و دستش بسته است و هیچ دگرگونی نمی تواند انجام دهد ! در حالی که خداوند در قرآن می فرماید : «غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا» (ترجمه : دست آنها بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت خدا دور مانند . ) ( سوره مائده / آیه 64 )
درست این است که بگوییم دست خدا از هر نظر گشوده است و هر دگرگونی که مصلحت بداند ایجاد می کند و این است معنای بداء

سرانجام سلیمان اعتراف کرد که بداء حق است و رو به مأمون کرد و گفت : از امروز به بعد ، مساله بداء را انکار نخواهم کرد .

مأمون افزود : اگر سوال دیگری داری مطرح کن ، اما انصاف در بحث را فراموش نکن .
 
سلیمان رو به امام رضا (ع) کرد و گفت : اجازه می فرمایید سوال کنم ؟

امام رضا (ع) : هر چه می خواهی سؤال کن .

سلیمان : چه می گویی درباره کسی که «اراده» را یکی از اوصاف ذات خداوند هم چون حی و سمیع و بصیر و قدیر می داند ؟

امام رضا (ع) : برای این که بدانی وصف مرید بودن خداوند با سمیع و بصیر بودن متفاوت است ، کافی است در این نکته دقت کنی که می گویی : «اشیای جهان حادث گردید و با یکدیگر اختلاف یافت زیرا خداوند اراده کرده چنین باشد» ، اما در مورد سمیع و بصیر بودن خدا چنین تعبیری ممکن نیست . این خود دلیل بر این است که این دو وصف یکسان نیستند (یکی از صفات فعل است و دیگری از صفات ذات) .

سلیمان : اما می دانیم خداوند از ازل مرید بوده .

امام رضا (ع) : آیا اراده غیر از ذات اوست یا عین ذات او ؟

سلیمان : غیر ذات اوست .

امام رضا (ع) : پس باید قائل به تعدد امر ازلی باشی ؛ چرا که غیر از ذات او وصف قدیمی را به نام «اراده» پذیرفته ای !

سلیمان : من چیزی را جز ذات او قدیم ندانستم .

امام رضا (ع) : پس می گویی اراده حادث است ؟

سلیمان : نه ، حادث نیست .

در این جا بود که مأمون فریاد زد و گفت : ای سلیمان! چرا ستیزه می کنی و جواب سر بالا می دهی ؟ انصاف بده (گاه می گویی اراده حادث نیست ، سپس می گویی قدیم هم نیست ؛ پس نه حادث است و نه قدیم . این که ممکن نیست) .
مگر نمی بینی جمعی از صاحب نظران در اطراف تو نشسته اند و سخنانت را می شنوند؟

سپس مأمون به امام رضا (ع) رو کرد و گفت : ادامه بدهید . بالاخره او عالم علم کلام در خطه خراسان است !

امام رضا (ع) بار دیگر مطلب سابق را تکرار کرد و فرمود : اراده حادث است ؛ چرا که هر گاه چیزی ازلی نباشد باید حادث باشد و هنگامی که حادث نباشد باید ازلی باشد .

سلیمان : اراده او از اوست ، همان گونه که سمیع و بصیر بودن و علم از اوست .

امام رضا (ع) : در ازل چه چیز را اراده کرد ؟ لابد خودش را !

سلیمان : نه .

امام رضا (ع) : پس مرید مانند سمیع و بصیر نیست.

سلیمان : خودش را اراده کرد ، همان گونه که به خودش عالم بود !

امام رضا (ع) : پس وجودش از طریق اراده او بوده است ؟

سلیمان : آری !

این جا بود که مأمون و اطرافیانش خندیدند و امام رضا (ع) نیز خندید و عجز و ناتوانی سلیمان ظاهر شد .

امام رضا (ع) : ای سلیمان ، بگو ببینم آیا خداوند به آن چه در بهشت و دوزخ است ، عالم است ؟

سلیمان : آری .

امام رضا (ع) : آیا آنچه خدا می داند ، تحقق می یابد ؟ (زیرا به عقیده تو اراده او عین علم اوست)

سلیمان : آری .

امام رضا (ع) : بنابراین دیگر جایی برای این باقی نمی ماند که اراده کند چیزی را بر آن ها بیفزاید یا کم کند ، در حالی که خداوند در قرآن می گوید : «کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب» ( سوره نساء / آیه 56 ) .
(ترجمه : هر زمان پوست های آن ها (دوزخیان) بسوزد، پوست های دیگری به جای آن قرار می دهیم تا عذاب را بچشند.)

و نیز می فرماید : «لهم ما یشاءون فیها و لدینا مزید» ( سوره ق / آیه 35 )
( ترجمه : بهشتیان آن چه می خواهند ، برای آن ها خواهد بود و نزد ما اضافه بر آن است . این ها همه نشان می دهد که علم او غیر از اراده اوست و گرنه این تغبیرات معنا نداشت . )

سپس امام رضا (ع) فرمود : بگو ببینم این که خداوند می فرماید : «و اذا اردنا ان تهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» ( سوره اسراء / آیه 16 )
( ترجمه : هنگامی که اراده کنیم شهر و دیاری را هلاک کنیم ، نخست اوامر خود را برای مترفین آن بیان می داریم و هنگامی که به مخالفت پرداختند ، آن ها را هلاک می سازیم . )
آیا معنای این سخن این نیست که اراده امری حادث است ؟

سلیمان : بله .

امام رضا (ع) : بنابراین گفتار تو که اراده عین ذات خداست ، باطل است ؛ زیرا خداوند نه خود را ایجاد کرده و نه دگرگونی و تغییر در دانشش راه دارد (او از ازل بوده و تا ابد هست بدون هیچ گونه دگرگونی) .

به این ترتیب امام رضا (ع) از طرق مختلف راه را بر او بست و با دلایل گوناگون ثابت فرمود که اراده از صفات فعل است و حادث است و نمی تواند عین ذات خداوند باشد .

سلیمان نیز خود را چنان در تنگنا دید که قادر بر جواب نبود و از سخن بازماند .

این شکست بزرگ بر مأمون سخت گران آمد ولی ناچار به سلیمان رو کرد و گفت : ای سلیمان ، این مرد عالم ترین فرد بنی هاشم است و کسی توانایی مقابله علمی با او را ندارد .

پس مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند .


برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
در مناظره قبلی دیدین که بزرگ زرتشتیان از ادامه بحث بازماند . بعد از این اتفاق امام رضا (ع) به حاضران رو کرد و فرمود : آیا در میان شما کسی هست که با اسلام مخالف باشد ؟ اگر مایل است ، بدون اضطراب و نگرانی سوالاتش را مطرح نماید .

در این هنگام «عمران صابی» که یکی از متکلمان معروف بود ، برخاست و نزد حضرت آمد و گفت : ای دانشمند بزرگ ! اگر خودت دعوت به سؤال نمی کردی ، من سؤال مطرح نمی کردم ؛ چرا که من به کوفه ، بصره ، شام و الجزیره رفته ام و با علمای علم عقاید روبه رو شده ام ، ولی کسی را نیافته ام که برای من ثابت کند خداوند یگانه است و قائم به وحدانیت خویش است . آیا اجازه می دهی همین مساله را با تو در میان بگذارم ؟

امام رضا (ع) که تا آن روز با عمران صابی روبه رو نشده بود ولی نامش را از مردم شنیده بود ، فرمود : اگر در میان این جماعت عمران صابی باشد ، تویی؟

عمران صابی گفت : آری ، منم .

امام رضا (ع) : سوال کن اما اعتدال را در بحث از دست مده و از کلمات ناموزون و انحراف از اصول انصاف بپرهیز .

عمران صابی : به خدا سوگند ، من چیزی جز این نمی خواهم که واقعیت را برای من ثابت کنی تا به دامنش چنگ بزنم و از آن صرف نظر نخواهم کرد .

امام رضا (ع) : هر چه می خواهی بپرس .

در این هنگام حاضران ازدحام کردند و به یکدیگر نزدیک شدند . همگی گردن کشیدند و سپس سکوتی مطلق بر مجلس حکم فرما شد تا ببینند این مناظره حساس به کجا می انجامد .

عمران صابی : از نخستین وجود در جهان هستی و مخلوقاتش با من سخن بگوی .

(از قرائن استفاده می شود که منظور عمران صابی پاسخ به دو سوال مهم در مساله خداشناسی بود : نخست این که خداوند چه هدفی از آفرینش داشت و چه کمبودی از او با آفرینش برطرف می شد ؟ دیگر این که آیا آفرینش از عدم صورت گرفته و هیچ ماده ای قبل از آن نبوده ؟ و چگونه این امر تصور است ؟)

امام رضا (ع) : اکنون که سوال کردی با دقت گوش کن . ما معتقدیم خداوند همیشه بوده و یگانه و واحد بوده و چیزی با او نبوده است . سپس مخلوقات مختلف را ابداع فرمود . جهان را نه در چیزی برپا داشت و نه در چیزی محدود نمود و نه طرح و نقشه ای قبلا در جهان بود تا مثل آن بیافریند . سپس مخلوقات را به گروه های مختلف تقسیم کرد : برگزیده و غیر برگزیده ، مؤخر و مقدم ، رنگ و طعم (و غیر آن) . نه نیازی به آن ها داشت و نه به این وسیله ارتقای مقام می یافت (چرا که او وجودی است بی نهایت و نامحدود از هر نظر و چنین وجودی منبع تمام کمالات است و کمبودی ندارد تا با آفرینش موجودات برطرف گردد) .

آیا می فهمی چه می گویم ای عمران؟

عمران صابی : بله مولای من .

امام رضا (ع) : بدان ای عمران ، اگر خداوند برای نیازی جهان را آفریده بود باید با قدرتی که داشت چندین برابر این ها را بیافریند ؛ چرا که هر قدر اعوان و یاوران (و عرصه حکومتش) بیشتر باشند بهتر است و لذا می گویم آفرینش او برای رفع نیازی نبود (بلکه او فیاض است و ذات پاکش مبدأ انواع فیوضات ، و آفرینش فیض وجود اوست) .

سپس عمران صابی درباره علم خداوند به ذات پاکش در ازل و قبل از آفرینش موجودات سوال کرد و چگونگی علم خداوند به آن ها بعد از وجودشان را جویا شد که اگر علم او از طریق «ضمیر» (و تصور و تصدیق درونی) باشد ، ذاتش معرض حوادث می شود .

امام رضا (ع) پاسخ داد که علم خداوند علم حضوری است و موجودات نزد ذات پاکش حاضرند و گرنه تسلسل لازم می آید ؛ چرا که باید به آن علم نیز علمی داشته باشد .

سپس عمران صابی از انواع مخلوقات سوال کرد .

امام رضا (ع) آن ها را به شش گروه تقسیم فرمود : از محسوسات گرفته تا ماورای حس و از جواهر گرفته تا اعراض و از ذوات گرفته تا اعمال و حرکات . هر کدام آفرینش ویژه خود را دارند (و این تنوع خلقت دلیل بر عظمت قدرت اوست) .

سپس عمران صابی پرسید : آیا این آفرینش گسترده در ذات او تغییری ایجاد نمی کند ؟ ( گویا عمران گرفتار مساله قیاس در فهم صفات خدا بود ؛ چون می دید انسان هر کاری انجام می دهد ؛ نوعی دگرگونی و تغییر در خودش به وجود می آید و تکامل می یابد یا مشکلی از مشکلاتش حل می شود . و خدا را به خود قیاس می کرد . )

امام رضا (ع) جواب داد که یک وجود قدیم و ازلی که عین هستی مطلق است ، دگرگونی در او معنا ندارد . او جامع جمیع کمالات است و نقصی در او وجود ندارد که با آفرینش مخلوقات برطرف گردد .

بعد عمران صابی سؤال کرد که ذات خدا چیست ؟

امام رضا (ع) فرمود : او نور است (اما نه نور ظاهری و حسی ، بلکه) نور به معنای هدایت کننده همه مخلوقات و تمام اهل آسمان ها و زمین .

عمران صابی باز سوالات دیگری در این باره که خدا کجاست و مانند آن مطرح کرد و حضرت جواب داد که خداوند مکان ندارد.

چیزی نگذشت که وقت نماز فرا رسید . امام رضا (ع) رو به مأمون کرد و فرمود : وقت نماز فرا رسیده است و باید به ادای فریضه بپردازیم .

عمران که از باده روحانی سخن امام مست شده بود و باقی قدح در دست داشت ، عرض کرد : مولای من ، جواب مرا قطع مکن که قلبم نرم و آماده پذیرش شده است !

امام رضا (ع) فرمود : عجله مکن ! نماز می خوانیم و باز می گردیم . امام رضا (ع) وارد اندرون شدند و نماز را به جا آوردند ، امّا مردم در بیرون پشت سر محمد بن جعفر ( عموی امام رضا (ع) ) نماز خواندند.

بعد از ادای نماز ، امام رضا (ع) به مجلس بازگشت و عمران صابی را صدا زد و فرمود : سوالاتت را ادامه بده .

عمران صابی : آیا ممکن است به این سوالم پاسخ فرمایی که آیا خداوند به ذاتش وجود دارد یا به اوصافش ؟

امام رضا (ع) ضمن توضیحی او را به این حقیقت توجه داد که بسیاری از این اوصاف که می بینی ، اوصافی است که بعد از آفرینش موجودات از ذات پاکش انتزاع می شود (مثلا تا مخلوقی آفریده نشده بود ، خالق ، رازق ، رئوف ، رحیم ، معبود و ... مفهومی نداشت . هر چند علم و قدرت بی پایان در او بود) . بنابراین ، ذات مقدس او حتی قبل از اوصاف (منظور صفات فعل است ، مانند مثال های قبل ، نه صفات ذات ، مانند علم و قدرت) وجود داشته است .

امام (ع) سپس به تشریح مفاهیم «ابداع» ، «مشیت» و «اراده» که یک حقیقت با سه عنوان اند ، پرداخت و از نخستین ابداع در عالم هستی سخن گفت و جالب این که امام (ع) نخستین ابداع الهی را مساله «حروف الفبا» شمرد که کلمات همگی از آن تشکیل می گردند و این حروف به طور جداگانه مفهومی ندارند .

عمران پیوسته توضیحات بیشتری از امام رضا (ع) می خواست و امام (ع) این سرچشمه فیاض علم ، او را بهره مندتر می ساخت .

تا رسید به آنجا که امام رضا (ع) فرمود : آیا مطالب را خوب درک کردی ای عمران ؟ عمران در میان تعجب حاضران عرض کرد : آری ، به خوبی فهمیدم و شهادت می دهم خداوند همان گونه است که شما وصف کردید و وحدانیتش را ثابت نمودید و نیز گواهی می دهم که محمد (ص) بنده اوست که به هدایت و دین حق فرستاده شده است . سپس رو به قبله به سجده افتاد و مسلمان شد . این جا بود که شگفتی حضار به اوج رسید .

نوفلی می گوید : هنگامی که علمای کلام مشاهده کردند عمران صابی که در استدلال بسیار نیرومند بود و هرگز کسی بر او بر او غلبه نکرده بود در برابر امام رضا (ع) تسلیم شد دیگر کسی از آنان نزدیک نیامد و از حضرت چیزی سوال نکرد .

نوفلی می گوید : مجلس تمام شد و مردم پراکنده شدند و من با جماعتی از دوستان در آن جا بودم . ناگهان محمد بن جعفر (عموی حضرت) به سراغ من فرستاد . نزد او رفتم . او گفت : این نوفلی ، دیدی چه شد ؟ به خدا سوگند ، من هرگز گمان نمی کردم امام رضا (ع) در چیزی از این مسائل وارد باشد و هرگز او را به این امور نشناخته بودم و نشنیده بودم که در مدینه از این مباحث سخن گفته باشد یا علمای کلام نزد او اجتماع کرده باشند !

سپس محمد بن جعفر افزود : من می ترسم که این مرد (مأمون) به او حسد بورزد و او را مسموم سازد یا بلای دیگری بر سرش بیاورد . به او بگو از این امور خودداری کند .

نوفلی گفت : او از من نخواهد پذیرفت . و این مرد (مأمون) می خواست او را امتحان کند تا بداند آیا چیزی از علوم پدرانش نزد او هست یا نه ؟

محمد بن جعفر گفت : به هر حال از قول من به ایشان بگو که عمویت از این ماجرا خشنود نیست و دوست می دارد و مصلحت می بیند به دلایلی این راه ادامه ندهی .

نوفلی می گوید : هنگامی که در منزل خدمت امام رضا (ع) رسیدم ماجرای عمویش محمد بن جعفر را گفتم .

امام رضا (ع) تبسمی پر معنا فرمود و گفت : خدا عمویم را حفظ کند . می دانم چرا از این ماجرا خشنود نیست .

سپس یکی از خادمان را صدا زد و فرمود : به سراغ عمران صابی برو و او را نزد من آور .

گفتم : فدایت شوم ، محل او را می دانم کجاست . او هم اکنون میهمان بعضی از شیعیان است .

امام رضا (ع) فرمود : اشکالی ندارد . او را سوار کن و نزد من بیاور .

هنگامی که عمران صابی آمد ، امام رضا (ع) به او خوشامد گفت و لباس فاخر و مرکبی به او هدیه داد و ده هزار در هم نیز به عنوان جایزه به او مرحمت فرمود . سپس دستور داد شام را حاضر کردند . مرا سمت راست خود و عمران را سمت چپ نشاند تا شام پایان یافت.

آن گاه امام رضا (ع) رو به عمران صابی کرد و فرمود : فردا نزد ما بیا . می خواهیم غذای مدینه برای تو تهیه کنیم . به این وسیله ، حضرت او را مورد تفقد خاص خود قرار داد .

از آن به بعد عمران مدافع سرسخت اسلام شد ، به طوری که علمای مذاهب مختلف نزد او می آمدند و دلایل آن ها را باطل می کرد تا این که ناچار از او فاصله گرفتند .

مأمون نیز ده هزار درهم جایزه برای او فرستاد . فضل بن سهل وزیر مأمون نیز اموال و مرکبی برای او ارسال داشت .

تحلیل و بررسی این مناظره زیبا

این حدیث پر معنا ، گذشته از محتوای اصلی ، به خصوص با ملاحظه مناظره با عمران صابی ، مسائل بسیار مهمی را در حاشیه احتجاجات امام رضا (ع) روشن می‌کند :

1. مساله مناظرات امام رضا (ع) با پیروان مذاهب و مکتب‌های مختلف ، توطئه دستگاه خلافت عباسی بود که هدفشان تضعیف جایگاه امام (ع) بود اما در مناظرات عکس مقصود آن‌ها را نتیجه داد.

2. امام رضا (ع) در این جلسات ، روح آزادمنشی اسلام و گشاده‌رویی و وسعت نظر در بحث را به همگان نشان داد و ثابت کرد که برخلاف گفته بدخواهان و دروغ‌ پردازان ، اسلام با زور و سرنیزه و شمشیر به مردم جهان تحمیل نشده است و یک پیشوای بزرگ اسلامی به مخالفان خود اجازه می‌دهد که هرگونه ایراد و اشکالی دارند بدون ترس و واهمه مطرح سازند ؛ هرچند بر محور نفی اسلام و حتی نفی توحید و الوهیت دور بزند .

3. امام رضا (ع) با استفاده از آن مجلس که در نوع خود در آن زمان بی‌نظیر بود و اخبارش در سراسر کشور اسلامی پخش می‌شد ، رسالت بزرگ خویش را برای نابود کردن انحرافات ضد اسلام که با نقل دانش‌های بیگانگان به محیط اسلام راه یافته بود ، انجام داد .

4. امام رضا (ع) ثابت کرد که یک پیشوای بزرگ اسلامی باید از تمام مکتب‌ها آگاه باشد و بتواند با منطق خود آن‌ها ، بر آن‌ها غلبه کند و حتی از زبان‌های زنده دنیا بی‌خبر نباشد .

5. با اینکه حتی نزدیک‌ ترین دوستان امام رضا (ع) از چنان مجلسی مرعوب شده بودند و به خاطر عدم معرفتشان به مقام علمی امام (ع) از عواقب آن مجلس بیم داشتند ، امام (ع) چنان مهارت و قدرتی در بحث از خود نشان داد که صحنه به کلی عوض شد و همگی در ارزیابی خود از مقام امام (ع) شرمنده شدند .

6. امام رضا (ع) به مباحثی پرداخت که در حوزه زندگی او در مدینه کمتر مطرح بود و یا اصلا سابقه نداشت اما دانش سرشار خدادادی امام (ع) چنان بود که گویی همه عمر به این بحث‌ها اشتغال داشته است .

7. امام رضا (ع) با چند جلسه بحث و گفت‌وگو از مخالفان سرسخت اسلام ، دوستانی وفادار و علاقه‌مند ساخت تا از حریم مقدس اسلام در برابر هجوم افکار ضد اسلامی دفاع کنند .

خلاصه ، این مناظرات برکات عجیبی داشت که برای جهان اسلام بسیار ارزنده بود ؛ هرچند این بُعد وجود امام رضا (ع) هنوز به درستی برای بسیاری از ما شناخته نشده است، تا چه رسد به دیگران !

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34
امام رضا (ع) رو به بزرگ هیربدان کرد و فرمود : به من بگو این که زرتشت را پیامبر می دانی، بر طبق کدام دلیل است ؟

بزرگ هیربدان : او کارهای خارق عادتی انجام داده که هیچ کس قبل از او انجام نداده است . گرچه ما آن را ندیده ایم ولی اخبار پیشینیان ما گواه بر این معناست .

امام رضا (ع) : آیا جز این است که پیشینیان به شما رسیده و پیروی کرده اید ؟

بزرگ هیربدان : نه .

امام رضا (ع) : همین گونه سایر امت ها اخباری به آن ها از معجزات موسی ، عیسی ، (مخصوصاً) محمد (ص) و پیامبران دیگر رسیده است ؛ پس چرا این پیامبران را قبول ندارید و تنها روی زردشت تکیه می کنید ؟

بزرگ هیربدان خاموش شد و پاسخی نداشت بدهد .

در این جا امام رضا (ع) با روش پاسخ نقضی جواب داد و در واقع با تکیه بر قاعده عقلی «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» به او الزام فرمود که اگر دلیل بر حقانیت زردشت معجزات نقل شده باشد ، این معنا درباره سایر پیامبران بزرگ الهی مخصوصا در مورد پیامبر گرامی اسلام که مدارک اعجاز او بسیار بیشتر و گسترده تر است ، نیز صادق است .


اضافه بر این ، قرآن مجید معجزه مهم پیامبر اکرم (ص) که امام رضا (ع) قبلا به آن اشاره فرمود ، جنبه عینی و حسی دارد و نیاز به تکیه بر تاریخ ندارد . قرآن مجید موجود است و آثار اعجاز آن نمایان .

برای دیدن سایر مناظرات امامان به این صفحه بروید:

http://14mah.blog.ir/post/34