شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس وبلاگ و آدرس ‌های پست‌ها را به شیعیان و اهل‌سنتی که می‌شناسید بفرستید

پربازدیدترین مطالب

# 4 اعتراف بزرگ امام غزالی (عالم بزرگ و پر آوازه اهل سنت)

1- در غدیر خم پیامبر (ص) علی (ع) را جانشین خودش و امام مردم معرفی کرده

2- منظور پیامبر (ص) از «مولا» به معنای «سرپرست و صاحب امر» بوده است.

3-  عمر بن خطاب در غدیر خم با امام علی (شع) بیعت کرد.

4- بعد از مدتی عمربن خطاب به خاطر مال و ریاست دنیا این پیمان را نقض کرد.

(اثبات از کتب اهل سنت)


امام غزالی، دانشمند پرآوازه اهل تسنن در قرن ششم در باره تبریک و تهنیت خلیفه دوم و پیمانى که در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش کرد، مى‌نویسد:

واجمع الجماهیر على متن الحدیث من خطبته فی یوم عید غدیر خم باتفاق الجمیع وهو یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای ومولى کل مولى فهذا تسلیم ورضى وتحکیم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الأمصار وسقاهم کأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا.
 
ترجمه :

از خطبه‌هاى رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) خطبه غدیر خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) این گونه تبریک گفت: 
«تبریک، تبریک، اى ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولاى دیگرى هستی.»
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبرى على (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب على (علیه السلام) به رهبرى امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثیر هواى نفس و علاقه به ریاست و رهبرى خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلى تغییر داد و با لشکر کشى‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌هاى دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلى هموار کرد و از مصادیق این سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى کردند.

الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد، مجموعة رسائل الإما الغزالی. ص483.
          



فـیـلـم

 

اعتراف امام غزالی به بیعت عمر بن خطاب با امام علی در غدیر خم

امام غزالی (عالم بزرگ و پر آوازه اهل سنت) در کتابش اعتراف کرده است که در غدیر خم جناب عمر بن خطاب با امام علی (ع) بیعت کرده اما سپس از روی هوا و هوس این بیعت را شکسته است.

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــــجــــــا کلیک کنین.

اعتراف امام غزالی و سایر علمای اهل سنت ؛

به بیعت عمر بن خطاب با امام علی (ع) در غدیر خم

(اثبات از کتب اهل سنت)


بعد از آن که رسول خدا صلى الله علیه وآله امیر مؤمنان علیه السلام را به عنوان خلیفه و جانشین خود انتخاب و آن را بر همگان اعلام کرد، به مردم دستور داد که یکى یکى با آن حضرت بیعت کرده و این منصب جدید را تبریک بگویند.

طبق روایات صحیح السندى که در کتاب‌هاى اهل سنت وجود دارد، خلیفه دوم از کسانى است که خود را به امیر المؤمنین علیه السلام رساند و پس از بیعت با آن حضرت، منصب جدیدش را تبریک گفت.
غزالی، دانشمند شهیر قرن ششم در باره تبریک و تهنیت خلیفه دوم و پیمانى که در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش کرد، مى‌نویسد:
 
واجمع الجماهیر على متن الحدیث من خطبته فی یوم عید یزحم باتفاق الجمیع وهو یقول: « من کنت مولاه فعلی مولاه » فقال عمر بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای ومولى کل مولى فهذا تسلیم ورضى وتحکیم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الأمصار وسقاهم کأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا. 

از خطبه‌هاى رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) خطبه غدیر خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر کس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) این گونه تبریک گفت: 
«تبریک، تبریک، اى ابوالحسن، تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولاى دیگرى هستی.»
این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر و امامت و رهبرى على (علیه السلام) و نشانه رضایتش از انتخاب على (علیه السلام) به رهبرى امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثیر هواى نفس و علاقه به ریاست و رهبرى خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلى تغییر داد و با لشکر کشى‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌هاى دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلى هموار کرد و از مصادیق این سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهایى ناچیز به دست آوردند، و چه بد معامله ‏اى کردند. 

.الغزالی، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمین وکشف ما فی الدارین، ج 1، ص 18، باب فی ترتیب الخلافة والمملکة، تحقیق: محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.
 


روایات بسیارى در کتاب‌هاى اهل سنت وجود دارد که سخن غزالى را ثابت مى‌کند؛ اما به جهت اختصار به دو روایت همراه با تصحیح سند آن، بسنده مى‌کنیم:
 
روایت اول: روایت براء بن عازب
 
 احمد بن حنبل و بسیارى از بزرگان اهل سنت داستان بیعت خلیفه دوم را این گونه نقل مى‌کنند:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا عَفَّانُ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ أنا عَلِىُّ بن زَیْدٍ عن عَدِىِّ بن ثَابِتٍ (وأبی هارون العبدی) عَنِ الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال کنا مع رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فی سَفَرٍ فَنَزَلْنَا بِغَدِیرِ خُمٍّ فنودی فِینَا الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ وَکُسِحَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم تَحْتَ شَجَرَتَیْنِ فَصَلَّى الظُّهْرَ وَأَخَذَ بِیَدِ علی رضی الله عنه فقال أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَأَخَذَ بِیَدِ عَلِىٍّ فقال من کنت مَوْلاَهُ فعلی مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من ولاه وَعَادِ من عَادَاهُ قال فَلَقِیَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذلک فقال له هنیاء یا بن أبی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مولى کل مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ.

براء بن عازب مى‌گوید: در حجة الوداع همراه رسول خدا بودیم، زیر درخت‌ها را تمیز کردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله دست على را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: آیا همسران من مادران شما نیستند؟ گفتند: آری، فرمود: این على رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنکه على را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارک باشد بر تو اى علی، تو اکنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستی.
الشیبانی، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفای241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 281، ح18502، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
همو: فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2، ص 596، 1016 و ج 2، ص 610، ح1042، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
إبن أبی شیبة الکوفی، ابوبکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6، ص 372، ح32118، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.؛
الآجری، أبی بکر محمد بن الحسین (متوفای360هـ، الشریعة، ج 4، ص 2051، تحقیق الدکتور عبد الله بن عمر بن سلیمان الدمیجی، ناشر: دار الوطن - الریاض / السعودیة، الطبعة: الثانیة، 1420 هـ - 1999 م.
الشجری الجرجانی، المرشد بالله یحیی بن الحسین بن إسماعیل الحسنی (متوفای499 هـ)، کتاب الأمالی وهی المعروفة بالأمالی الخمیسیة، ج 1، ص 190، تحقیق: محمد حسن اسماعیل، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1422 هـ - 2001م؛
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 42، ص 221، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1995؛
الطبری، ابوجعفر محب الدین أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفای694هـ)، ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى، ج 1، ص 67، ناشر: دار الکتب المصریة – مصر؛
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 3، ص 632، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 350، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت؛
السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

-----------

ملاعلى هروى بعد از نقل و شرح این روایت مى‌گوید:
(رواه أحمد) أی فی مسنده، وأقل مرتبته أن یکون حسنا فلا التفات لمن قدح فی ثبوت هذا الحدیث.
این روایت را احمد در مسند خود نقل کرده است، کمترین درجه این حدیث این است که «حسن» باشد؛ پس سخن کسانى که به این روایت ایراد گرفته‌اند، ارزش توجه ندارد.
ملا علی القاری، نور الدین أبو الحسن علی بن سلطان محمد الهروی (متوفای1014هـ)، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 11، ص 78، تحقیق: جمال عیتانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.
-----------

بررسی سند روایت:
عفان بن مسلم بن عبد الله الباهلى (219هـ):
از روات صحیح بخاری، مسلم، أبو داود، الترمذی، النسائی، ابن ماجه.
------

حماد بن سلمة (167هـ):
از روات صحیح بخارى (تعلیقا)، مسلم، أبو داود، الترمذی، النسائی، ابن ماجه.
------

علی بن زید بن جدعان (131هـ):
از روات صحیح مسلم و بقیه صحاح سته و بخارى در أدب المفرد.
------

عن عدی بن ثابت (116هـ):
از روات بخاری، مسلم، أبو داود، الترمذی، النسائی، ابن ماجه.
------

أبی هارون العبدی (134هـ):
از روات بخاری، ترمذی، إبن ماجه.
--------

طبق قواعد رجالى اهل سنت، هر کس که در صحیح بخارى و مسلم روایتى نقل کرده باشد، وثاقت و عدالتش قطعى است؛ چنانچه ابن حجر عسقلانى در فتح البارى مى‌نویسد:
وقد نقل بن دقیق العید عن بن المفضل وکان شیخ والده انه کان یقول فیمن خرج له فی الصحیحین هذا جاز القنطرة.
ابن دقیق العید از ابن مفضل که استاد پدرش بوده است نقل حدیث دارد که مى گفت: کسى که در طریق راویان بخارى باشد از پل عبور کرده است. 
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 13، ص 457، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.
---------

و ابن تیمیه حرّانى در باره صحیح بخارى و مسلم مى‌گوید:
ولکن جمهور متون الصحیحین متفق علیها بین أئمة الحدیث تلقوها بالقبول وأجمعوا علیها وهم یعلمون علما قطعیا أن النبى قالها.
محتواى صحیح بخارى و مسلم در بین پیشوایان حدیث پذیرفته شده و مورد قبول است، و همگان بر این مطلب اجماع دارند که به طور قطع و یقین احادیث موجود در این دو کتاب از رسول خدا است.
الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة أبو العباس (متوفای728هـ)، قاعدة جلیلة فی التوسل والوسیلة، ج 1، ص 87، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت تحقیق: زهیر الشاویش، 1390هـ – 1970م.
-----------

تصحیح البانی:
سند حدیث مورد بحث ما همان روایت ابن ماجه قزوینى (از حماد بن سلمه تا براء بن عازب) در باره غدیر است که محمد ناصر البانى در السلسلة الصحیحه، آن را تصحیح کرده است.
رک: ابن ماجه القزوینی، محمد بن یزید (متوفای275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح116، باب فَضْلِ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رضی الله عنه، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت.
الألبانی، محمّد ناصر، صحیح ابن ماجة، ج 1، ص 26، ح113، طبق برنامه المکتبة‌ الشاملة.

-----------

در نتیجه ادعاى برخى از علماى سنى که گفته‌ اند:
وهذا ضعیف فقد نصوا أن على بن زید وأبا هرون وموسى ضعفاء لایعتمد على روایتهم وفى السند أیضا أبو إسحق وهو شیعى مردود الروایة.
این روایت ضعیف است، علما تصریح کرده‌آند که على بن زید و أبا هارون، ضعیف هستند و به روایات آن‌ها اعتماد نمى‌شود. همچنین در سند این روایت ابواسحق وجود دارد که او شیعى و روایتش مردود است.
الآلوسی البغدادی الحنفی، أبو الفضل شهاب الدین السید محمود بن عبد الله (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 6، ص 194، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
پایه و اساس ندارد؛ زیرا در غیر این صورت، باید بسیارى از روایات بخارى و مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت را دور بریزیم.
-----------

تحریف روایت ابن ماجه و عبد الرزاق:
ابن کثیر دمشقى سلفى این روایت را این گونه نقل مى‌کند:
وقال عبد الرزاق: أنا معمر عن علی بن زید بن جدعان، عن عدی بن ثابت، عن البراء بن عازب قال: خرجنا مع رسول الله حتى نزلنا غدیر خم بعث منادیا ینادی، فلما اجتمعا قال: " ألست أولى بکم من أنفسکم؟ قلنا: بلى یا رسول الله ! قال: ألست أولى بکم من أمهاتکم؟ قلنا: بلى یا رسول الله قال: ألست أولى بکم من آبائکم؟ قلنا: بلى یا رسول الله ! قال: ألست ألست ألست؟ قلنا: بلى یا رسول الله قال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه " فقال عمر بن الخطاب: هنیئا لک یا ابن أبی طالب أصبحت الیوم ولی کل مؤمن.
وکذا رواه ابن ماجة من حدیث حماد بن سلمة عن علی بن زید وأبی هارون العبدی عن عدی بن ثابت عن البراء به. وهکذا رواه موسى بن عثمان الحضرمی عن أبی إسحاق عن البراء به. وقد روی هذا الحدیث عن سعد وطلحة بن عبید الله وجابر بن عبد الله وله طرق عنه وأبی سعید الخدری وحبشی بن جنادة وجریر بن عبد الله وعمر بن الخطاب وأبی هریرة.
براء بن عاذب مى‌گوید: به همراه رسول خدا خارج شدیم تا این که به غدیر خم رسیدیم، آن حضرت کسى را فرستاد تا مردم را صدا بزند، وقتى مردم جمع شدند، آن حضرت فرمود: آیا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری، فرمود: آیا من از مادرانتان پیش شما سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آرى اى پیامبر خدا، فرمود: آیا من از پدران شما در نزد شما سزاوارتر نیستم؟ گفتند: این چنین است اى رسول خدا، فرمود: آیا نیستم؟ آیا نیستم؟ آیا نیستم؟ گفتند: بلى اى رسول خدا، سپس فرمود: هر کس من مولاى او هستم، پس این على مولاى او است، خداوندا دوست بدار آنکه على را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را. 
پس عمرگفت: مبارک باشد بر تو اى علی، تو اکنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستی.
این روایت را به همین صورت ابن ماجه از حماد بن سلمه از على بن زید و أبى هارون عبدى از عدى بن ثابت از براء نقل کرده است. همچنین موسى بن عثمان خضرمى از أبى اسحاق از براء نقل کرده است.
و نیز این حدیث از سعد (بن أبى وقاص)، طلحة بن عبید الله، جابر بن عبد الله که چندین طریق دارد، و أبى سعید خدری، حبشى بن جناده، جریر بن عبد الله، عمر بن خطاب و أبى هریره نقل شده است.

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 350، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
-----------

جلال الدین سیوطى نیز این روایت را از ابن ماجه با ادامه آن نقل کرده است:
وأخرج أحمد، وابن ماجه عن البراء بن عازب قال: (کنا مع رسول الله صلى الله علیه وسلّم فی سفر فنزلنا بغدیر خم فنودی فینا الصلاة جامعة فصلى الظهر وأخذ بید علی فقال... فلقیه عمر بعد ذلک فقال له: (هنیئاً لک یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولى کل مؤمن ومؤمنة).
السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقیق: عبد اللطیف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
در حالى که متأسفانه در نسخه‌هاى فعلى سنن ابن ماجه جمله « فَلَقِیَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذلک فقال له هنیاء یا بن أبی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مولى کل مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» وجود ندارد و حذف شده است.
رک: ابن ماجه القزوینی، محمد بن یزید (متوفای275 هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ح116، باب فَضْلِ عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رضی الله عنه، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت.
-----------

ذهبى نیز بعد از نقل این روایت مى‌گوید:
ورواه عبد الرزاق، عن معمر، عن علی بن زید.
در حالى که ما این روایت را در مصنف عبد الرزاق نیز نیافتیم. البته امکان دارد که عبد الرزاق آن را در کتاب دیگرى نقل کرده باشد که به دست ابن کثیر و ذهبى رسیده است.

 



روایت دوم: روایت ابوهریره
 
خطیب بغدادى در ترجمه حبشون بن موسى مى‌نویسد:

أنبأنا عبد الله بن علی بن محمد بن بشران أنبأنا علی بن عمر الحافظ حدثنا أبو نصر حبشون بن موسى بن أیوب الخلال حدثنا علی بن سعید الرملی حدثنا ضمرة بن ربیعة القرشی عن بن شوذب عن مطر الوراق عن شهر بن حوشب عن أبی هریرة قال:
من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا وهو یوم غدیر خم لما أخذ النبی صلى الله علیه وسلم بید علی بن أبی طالب فقال ألست ولی المؤمنین قالوا بلى یا رسول الله قال من کنت مولاه فعلی مولاه.
فقال عمر بن الخطاب بخ بخ لک یا بن أبی طالب أصبحت مولای ومولى کل مسلم فأنزل الله الیوم أکملت لکم دینکم.
اشتهر هذا الحدیث من روایة حبشون وکان یقال إنه تفرد به وقد تابعه علیه أحمد بن عبد الله بن النیری فرواه عن علی بن سعید أخبرنیه الأزهری حدثنا محمد بن عبد الله بن أخی میمی حدثنا أحمد بن عبد الله بن أحمد بن العباس بن سالم بن مهران المعروف بابن النیری إملاء حدثنا علی بن سعید الشامی حدثنا ضمرة بن ربیعة عن بن شوذب عن مطر عن شهر بن حوشب عن أبی هریرة قال من صام یوم ثمانیة عشر من ذی الحجة وذکر مثل ما تقدم أو نحوه.
ومن صام یوم سبعة وعشرین من رجب کتب له صیام ستین شهرا وهو أول یوم نزل جبریل علیه السلام على محمد صلى الله علیه وسلم بالرسالة.
از ابوهریره نقل شده است که گفت: کسى که روز هجدهم ذى حجه را روزه بگیرد ثواب روزه شصت ماه براى وى نوشته مى‌شود، این روز، روز غدیر خم است، روزى که رسول خدا صلى الله علیه و آله دست على را گرفت و فرمود: آیا من رهبر مؤمنان نیستم؟ گفتند: چرا اى رسول خدا. فرمود: هر کس من مولاى او هستم على مولاى او است.
عمر گفت: تبریک، تبریک اى پسر ابوطالب، تو اکنون مولاى من و مولاى هر مسلمانی، سپس این آیه نازل شد: امروز دین شما را کامل کردم.
این حدیث به عنوان روایت حبشون مشهور شده است، گفته شده که فقط او این روایت را نقل کرده است؛ در حالى احمد بن عبد الله نیز از على سعید... از أبى هریره نقل کرده است....
الخطیب البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر (متوفای 463هـ)، تاریخ بغداد، ج 8، ص 289، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.
همین روایت را الشجرى الجرجانى (متوفای499 هـ) در کتاب الأمالى با همین سند در سه جاى از کتابش و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق نقل کرده‌اند:
الشجری الجرجانی، المرشد بالله یحیى بن الحسین بن إسماعیل الحسنی، کتاب الأمالی وهی المعروفة بالأمالی الخمیسیة، ج 1، ص 192، و ج1، ص 343، و ج2، ص102، تحقیق: محمد حسن اسماعیل، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1422 هـ - 2001م؛
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 42، ص 233، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

-----------
 
برسی سند روایت:

-----
عبد الله بن علی بن محمد بن بشران:
وى استاد خطیب بغدادى و ثقه است؛ چنانچه ذهبى در باره او مى‌نویسد:
عبد الله بن علیّ بن محمد بن عبد الله بن بشران البغدادی الشاهد... قال الخطیب: کان سماعه صحیحاً. وتوفی فی شوال. 
عبد الله بن علی... خطیب در باره او گفته: شنیده هاى او صحیح بود. در ماه شوال از دنیا رفت.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 29، ص 264، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
البغدادی، أحمد بن علی ابوبکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج 10، ص 14، رقم: 5130، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
-----
علی بن عمر الحافظ:
على بن عمر، همان دار قطنى معروف و صاحب سنن است که در وثاقت او تردیدى نیست؛ چنانچه ذهبى در باره او مى‌گوید‌:
قال أبو بکر الخطیب کان الدارقطنی فرید عصره وقریع دهره ونسیج وحده وامام وقته انتهى الیه علو الاثر والمعرفة بعلل الحدیث واسماء الرجال مع الصدق والثقة وصحة الإعتقاد والاضطلاع من علوم سوى الحدیث منها القراءات.
دار قطنى یگانه روزگار و پهلوان میدان بود و مانندى نداشت اوپیشواى زمانش بود، دانش و معرفت اسباب شناسائى حدیث و شناخت نامهاى راویان به او ختم مى شد، راستگو و مورد اعتماد و داراى اعتقادى صحیح بود و در دیگر علوم غیر از حدیث مانند دانش قراآت نیز قوى بود.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 16، ص 452، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
-----
أبو نصر حبشون بن موسى بن أیوب الخلال:
ذهبى در باره او مى‌گوید:
حبشون بن موسى بن أیوب الشیخ أبو نصر البغدادی الخلال... وکان أحد الثقات.
حبشون بن موسی، یکى از افراد مورد اعتماد بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 15، ص 317، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
خطیب بغدادى در باره او مى‌گوید:
وکان ثقة یسکن باب البصرة.
حبشون مورد اعتماد بود و در باب البصره سکونت داشت.
البغدادی، أحمد بن علی ابوبکر الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج 8، ص 289، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت.
و بعد از نقل روایت إکمال نیز روایت دیگرى را نقل کرده و مى‌گوید:
الأزهری أنبأنا علی بن عمر الحافظ قال حبشون بن موسى بن أیوب الخلال صدوق....
على بن عمر الحافظ گفته است: حبشون بن موسى راستگو است.
تاریخ بغداد، ج 8، ص 4391.
-----
علی بن سعید الرملی:
ذهبى در باره او مى‌گوید:
علی بن أبی حملة شیخ ضمرة بن ربیعة ما علمت به بأسا ولا رأیت أحدا الآن تکلم فیه وهو صالح الأمر ولم یخرج له أحد من أصحاب الکتب الستة مع ثقته.
على بن ابى حمله بزرگ قبیله ضمره است، من در او ایرادى نمى بینم وکسى را هم ندیده ام که در باره او سخنى گفته باشد، او کارهایش خوب بود ولى با این که ثقه است صاحبان کتب سته از وى روایت نقل نکرده‌اند.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله (متوفای 748 هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 5، ص 153 ـ 154، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
وإذا کان ثقة ولم یتکلم فیه أحد فکیف نذکره فی الضعفاء.
على بن سعید رملى ثقه است و کسى در باره وى سخنى نگفته است، پس چرا باید نام وى را در ردیف افراد ضعیف بیاوریم؟. 
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ) لسان المیزان، ج 4، ص 227، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.
-----
ضمرة بن ربیعة القرشی 
ذهبى در باره او مى‌گوید:
ضمرة بن ربیعة. الإمام الحافظ القدوة محدث فلسطین أبو عبد الله الرملی...
روى عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه قال ضمرة رجل صالح صالح الحدیث من الثقات المأمونین لم یکن بالشام رجل یشبهه هو أحب إلینا من بقیة بقیة کان لا یبالی عمن حدث وقال ابن معین والنسائی ثقة.
وقال أبو حاتم صالح قال آدم بن أبی إیاس ما رأیت أحدا أعقل لما یخرج من رأسه من ضمرة 
وقال ابن سعد کان ثقة مأمونا خیرا لم یکن هناک أفضل منه ثم قال مات فی أول رمضان سنة اثنتین ومئتین .
وقال أبو سعید بن یونس کان فقیههم فی زمانه مات فی رمضان سنة اثنتین ومئتین
ضمرة بن ربیعه، پیشوا، حافظ، رهبر و محدث فلسطین بود. عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده که گفت: ضمره، مرد پاک سرشت بود و در نقل حدیث صالح بود، از افراد مورد وثوق و اعتماد بود، در شام مانند او نبود. او در نزد من محبوب‌تر از دیگرانى بود که در نقل حدیث دقت نمى‌کردند که از چه کسانى نقل کنند. ابن معین و نسائى گفته‌اند: مورد اعتماد بود.
ابوحاتم گفته: درست کار بود، آدم بن إیاس گفته: کسى را داناتر از او در آن چه از مغزش خارج مى‌شود (فکر و اندیشه)، ندیدم، ابن سعد گفته: مورد اعتماد و اطمینان و آدم خوبى بود، در این جا شخصى بهتر از او نیست.
ابوسعید بن یونس گفته: او فقیه اهل زمان خود بود...
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 9، ص 106، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
-----
عبد الله بن شوذب:
عبد الله بن شوذب. البلخی ثم البصری الإمام العالم أبو عبد الرحمن نزیل بیت المقدس... وثقه أحمد بن حنبل وغیره. قال أبو عمیر بن النحاس حدثنا کثیر بن الولید قال کنت إذا رأیت ابن شوذب ذکرت الملائکة. قال أبو عامر العقدی سمعت الثوری یقول کان ابن شوذب عندنا ونحن نعده من ثقات مشایخنا وقال یحیى بن معین کان ثقة.
عبد الله بن شوذب، پیشوا و دانشمند بود، احمد بن حنبل و دیگران او را توثیق کرده‌اند. ابوعمیر نحاس گفته: کثیر بن ولید مى‌گفت: من هر وقت ابن شوذب را مى‌بینم به یاد ملائکه مى‌افتم. ابوعامر عقدى گفته‌: از ثورى شنیدم که مى‌گفت: ابن شوذب پیش ما بود و ما او را جزء اساتید مورد اعتماد مى‌شمردیم، یحیى بن معین گفته: او مورد اعتماد بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 7، ص 92، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و ابن حجر عسقلانى مى‌گوید:
عبد الله بن شوذب الخراسانی أبو عبد الرحمن سکن البصرة ثم الشام صدوق عابد من السابعة.
عبد الله بن شوذب خراسانى ساکن بصره بود سپس به شام رفت، انسانى راستگو و اهل عبادت و از طبقه هفتم از محدثین است.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تقریب التهذیب، ج 1، ص 3386، رقم: 3387، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986 م.
-----
مطر الوراق:
ذهبى در باره او مى‌گوید:
مطر الوراق. الإمام الزاهد الصادق أبو رجاء بن طهمان الخراسانی نزیل البصرة مولى علباء بن أحمر الیشکری کان من العلماء العاملین وکان یکتب المصاحف ویتقن ذلک
مطر الوراق پیشواى زاهد راستگو، اصل او خراسانى است و ساکن بصره شد، وى از دانشمندان شایسته و از نویسندگان قرآن بود که به درستى آن را انجام مى داد.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 452، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ..
و در کتاب دیگرش مى‌گوید:
فمطر من رجال مسلم حسن الحدیث. 
مسلم در کتاب صحیحش از او نقل روایت دارد و از رجال این کتاب است، و روایاتش نیکو است.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 6، ص 445، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
-----
شهر بن حوشب:
شهر بن حوشب از روات صحیح مسلم است و در وثاقت وى تردید نیست؛ چنانچه ذهبى در تاریخ الإسلام در باره او مى‌گوید:
قال حرب الکرمانی: قلت لأحمد بن حنبل: شهر بن حوشب، فوثقه وقال: ما أحسن حدیثه. وقال حنبل: سمعت أبا عبد الله یقول: شهر لیس به بأس. قال الترمذی: قال محمد یعنی البخاری: شهر حسن الحدیث، وقوى أمره.
شهر بن حوشب مشکلى ندارد، حدیثش نیکو و کارش استوار بود.
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 6، ص 387، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.
ترمذى در سنن خود بعد از نقل روایتى که در سند آن شهر بن حوشب وجود دارد، مى‌نویسد:
وَسَأَلْتُ مُحَمَّدَ بن إسماعیل عن شَهْرِ بن حَوْشَبٍ فَوَثَّقَهُ وقال إنما یَتَکَلَّمُ فیه بن عَوْنٍ ثُمَّ رَوَى بن عَوْنٍ عن هِلَالِ بن أبی زَیْنَبَ عن شَهْرِ بن حَوْشَبٍ قال أبو عِیسَى هذا حَدِیثٌ حَسَنٌ صَحِیحٌ.
بخارى شهر بن حوشب را توثیق کرد و روایت وى را حسن وصحیح دانسته اند. 
الترمذی السلمی، محمد بن عیسى أبو عیسى (متوفای 279هـ)، سنن الترمذی، ج 4، ص 434،، تحقیق: أحمد محمد شاکر وآخرون، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
عجلى در معرفة‌ الثقات مى‌نویسد:
شهر بن حوشب شامی تابعی ثقة.
شهر بن حوشب اهل شام و از تابعان و ثقه بود.
العجلی، أبی الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفای 261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث ومن الضعفاء وذکر مذاهبهم وأخبارهم، ج 1، ص 461، رقم: 741، تحقیق: عبد العلیم عبد العظیم البستوی، ناشر: مکتبة الدار - المدینة المنورة - السعودیة، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
-----
در نتیجه سند این روایت نیز کاملا صحیح است و هیچ ایرادى در آن دیده نمى‌شود.

نتیجه

تبریک گفتن مردم و به ویژه خلیفه دوم ثابت مى‌کند که منظور رسول خدا صلى الله علیه وآله از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» ولایت و إمامت امیر مؤمنان علیه السلام بوده نه صرف محبت و دوست داشتن ایشان؛ چرا که اگر مقصود صرف دوست داشتن بود، نیازى به تبریک گفتن نداشت. ضمن این که خلیفه دوم مى‌گوید که «أصبحت مولای ومولى کل مولى؛ تو از امروز مولاى ما شدی» 
و در روایت ابن کثیر دمشقى آمده بود: «اصبحت الیوم ولی کل مؤمن؛ تو از امروز سرپرست هر مؤمنى شدی»؛ در حالى که دوست داشتن تمام مؤمنان از واجباتى است که قبل از آن نازل شده و از مسلمات بود و اگر کلمه «ولی» را به معناى محبت و دوستى بگیریم این معنا به ذهن تبادر خواهد کرد که عمر مى‌گوید ما تا کنون با تو دوست نبودیم و تو از امروز با ما دوست شدی. آیا اهل سنت مى‌توانند این مطلب را بپذیرند؟
در نتیجه چاره‌ای نیست جز این که حدیث غدیر به معناى «امامت و خلافت» گرفته شود.

فــیـــلــم


اعتراف اهل سنت به توهین خلیفه دوم به حضرت زهرا (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.



اثبات صحت روایت «اقرار ابوبکر به هجوم به خانه حضرت زهرا (س)»

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
  برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.



روایت تاریخ طبری با سند صحیح ؛

مبنی بر حمله ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)


برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.



 اعتراف بیننده سنی به تهدید شدن حضرت زهرا (س) توسط عمر

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.



اسناد حمله به خانه حضرت زهرا سلام الله از کتب اهل سنت

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.



آتش زدن درب خانه حضرت زهرا (س) با آهنگی جانسوز

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.



ویدیوی هجوم ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س) + سند

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

علت دست بسته نماز خواندن اهل سنت چیست؟

حتما ببینید (خیلی جالب و خنده دار)

  برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
   برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.


دست بسته نماز خواندن در نماز ؛ بدعت عمر بن خطاب

 

   برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
   برای دانلود ایــــــنــــــجــــــا کلیک کنین.

طرح شبهه :

مردم مدینه نسبت قومی و خویشاوندی با پیامبر داشتند مادر پیامبر از آنجا بود و مادر عبدالمطلب (سلمی) نیز از قبیله قدرتمند خزرج بود به همین خاطر مردم مدینه (مخصوصا خزرج) خودشان را اخوال رسول (یعنی داییهای پیامبر) می دانستند.

افزون بر همه اینها پیامبر اکرم (ص) توانستند هزارا نفر فدایی تربیت نمایند که حاضر بودند در راه خدا و دفاع از ایشان و خانواده شان جانهایشان را فدا کنند. در صورتی که این مطلب دروغ را که دشمنان اسلام درست کرده اند بپذیریم چه شد که بنی هاشم، سیلی خوردن دختر رسولخدا و آتش گرفتن در خانه، کشته شدن محسن شش ماه و... را ببینید؛ ولی به یک باره لب فرو بسته و کوچکترین اعتراضی ننمایند؟

آنهمه مسلمان مخلص و فدایی و مخصوصا مردم مدینه که با پیامبر رابطه خویشاوندی و قومی داشتند چه شد همه یکپارچه سکوت نموده کوچکترین حرف و اعتراضی ننمودند؟

نقد و بررسی:

در ابتدا باید گفت که این مطلب تنها نوعی استبعاد است؛ نه دلیل؛ زیرا روایاتی که دلالت بر هجوم به خانه فاطمه زهرا و امیر مؤمنان می کند، در کتب اهل سنت ( نه کتب شیعه) و با سند صحیح نقل شده است. بنابر این، این کلمات بیشتر کلماتی خطابی و بازی با احساسات است و نه بحث منطقی.

نقش قبیله اسلم در تحکیم حکومت ابوبکر:

قریش و در رأس ایشان ابوبکر و عمر حق امیر مؤمنان را در حالیکه ایشان مشغول دفن رسول خدا بودند، غصب نمود و سپس با تطمیع دیگران (مانند ابوسفیان) اکثر قریش را با خود همراه ساختند. و مشخص است که باقی قبایل قدرت رویارویی با قریش را ندارند.

ابوبکر و عمر نیز قبایل مختلف بیابان نشین را که به زور شمشیر اسلام آورده بودند، در مدینه جمع کردند و بسیاری از تازه مسلمانان را جلب کردند؛ زیرا امیر مؤمنان در تمام جنگ ها محور پیروزی اسلام بود و آن ها از امیر مؤمنان علیه السلام کینه داشتند و منافقان از همین کینه استفاده کردند. سپس با استفاده از فشار این گروه ها و نیز قبایل بیابان نشین اطراف مدینه خانه امیر مؤمنان را محاصره کرده و خواستند آن را به آتش بکشند.

طبری در تاریخ خود، ماوردی شافعی در الحاوی الکبیر و عبد الوهاب نویری در نهایة الأرب، می نویسند:

وأقبلت أسلم بجماعتها حتی تضایقت بهم السکک فبایعوه، فکان عمر یقول: ما هو إلا أن رأیت أسلم فأیقنت بالنصر.

قبیله اسلم همگی در مدینه گردآمدند تا با ابوبکر بیعت کنند، آنقدر جمعیت زیاد بود که حتی بازارها نیز گنجایش ایشان را نداشت.

عمر گفت: قبیله اسلم را که دیدم یقین به پیروزی پیدا کردم.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت؛

الماوردی البصری الشافعی، علی بن محمد بن حبیب (متوفای450هـ)، الحاوی الکبیر فی فقه مذهب الإمام الشافعی وهو شرح مختصر المزنی، ج 14، ص 99، تحقیق الشیخ علی محمد معوض - الشیخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان، الطبعة: الأولی، 1419 هـ -1999 م؛

النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 19، ص 21، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1424هـ - 2004م.

یعنی حتی اگر مردم مدینه هم می خواستند، در چنین وضعیتی، توانایی مقابله با ابوبکر و عمر و طرفداران ایشان را نداشتند.

عدم دفاع بنی هاشم و انصار از دیدگاه امیر مؤمنان علیه السلام :

امیر مؤمنان علیه السلام دفاع نکردن صحابه (اعم از بنی هاشم و صحابه و انصار را ) از اهل بیت و علت آن را در بعضی خطبه های خویش بیان کرده که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

الف: استغاثه علی علیه السلام به درگاه حق:

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُرَیْشٍ وَمَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَأَکْفَئُوا إِنَائِی وَأَجْمَعُوا عَلَی مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَی بِهِ مِنْ غَیْرِی وَقَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَفِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا ذَابٌّ وَلَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّة....

نهج البلاغه، محمد عبده، ج2، ص 202 خطبه 217 و الإمامة والسیاسة، ابن قتیبة، ج 1 ص 134، و مجمع الأمثال، أحمد بن محمد المیدانی النیسابوری ( متوفی 528)، ج2، ص282 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 95 و ج 11، ص109

خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند:

حق را اگر توانی بگیر، و یا اگر تو ر از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر.

به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاوری دارم، و نه کسی که از من دفاع و حمایت می کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد.

نهج البلاغه، خطبه 217.

ب: تظلّم ودادخواهی علی علیه السلام:

روی کثیر من المحدثین انه عقیب یوم السقیفة تالم وتظلم واستنجد واستصرخ حیث ساموه الحضور والبیعة وانه قال وهو یشیر الی القبر (یا بن ام إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی)، وانه قال وا جعفراه ولا جعفر لی الیوم واحمزتاه ولا حمزة لی الیوم.

بسیاری از روایت کنندگان نقل کرده اند که او ( حضرت علی علیه السلام) پس از ماجرای سقیفه اظهار ناراحتی کرد و حق خود را خواسته و کمک طلبید و فریاد کشید؛ زیرا در نزد وی حاضر نشدند و بیعت نکردند. و او در حالیکه رو به سوی قبر رسول خدا کرده بود گفت:" ای فرزند مادرم، این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند" و فرمود: وای جعفر من امروز جعفر ندارم؛ وای حمزه؛ من امروز حمزه ندارم!!!.

إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج ج 11، ص 65، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1418هـ - 1998م.

همین مضامین در کتب شیعه نیز به وفور آمده است:

ج: بیعت تحمیل شده با یادی از خویشان:

فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَلَا مَعِی مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلُ بَیْتِی فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْهَلَاکِ؛ وَلَوْ کَانَ لِی بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَمِّی حَمْزَةُ وَأَخِی جَعْفَرٌ لَمْ أُبَایِعْ کَرْهاً وَلَکِنِّی بُلِیتُ بِرَجُلَیْنِ حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ الْعَبَّاسِ وَعَقِیلٍ، فَضَنِنْتُ بِأَهْلِ بَیْتِی عَنِ الْهَلَاکِ، فَأَغْضَیْتُ عَیْنِی عَلَی الْقَذَی، وَتَجَرَّعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَی وَصَبَرْتُ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَآلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَار.

الحسنی الحسینی، رضی الدین أبی القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس (متوفای664هـ)، کشف المحجة لثمرة المهجة، ص249، ناشر: بوستان کتاب ـ قم ، الطبعة الثانیة، 1375ش ؛

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 30 ص 15، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

امیر مؤمنان فرمود: نگاه کردم که نه کمک کاری دارم و نه یاری کننده ای؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودی حفظ کنم؛ و اگر برای من پس از رسول خدا عمویم حمزه و جعفر بودند با زور بیعت نمی کردم؛ ولیکن من مبتلا به دو نفر تازه مسلمان شدم؛ عباس و عقیل؛ پس خواستم که خاندان خود را از نابودی حفظ کنم؛ چشم خود را با وجود خار( در آن ) بستم و آب دهان را با وجود تیغ فرو بردم و بر چیزی تلخ تر از علقم ( گیاهی تلخ) صبر کردم؛ و بر چیزی درد آور تر از تیغ برای قلب، صبر نمودم.

د: شکوة علی علیه السلام از کمی یاران:

فَقَالَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیْسٍ [وَغَضِبَ مِنْ قَوْلِهِ ] فَمَا یَمْنَعُکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ حِینَ بُویِعَ أَخُو تَیْمِ بْنِ مُرَّةَ وَأَخُو بَنِی عَدِیِّ بْنِ کَعْبٍ وَأَخُو بَنِی أُمَیَّةَ بَعْدَهُمَا أَنْ تُقَاتِلَ وَتَضْرِبَ بِسَیْفِکَ وَأَنْتَ لَمْ تَخْطُبْنَا خُطْبَةً مُنْذُ کُنْتَ قَدِمْتَ الْعِرَاقَ إِلَّا وَقَدْ قُلْتَ فِیهَا قَبْلَ أَنْ تَنْزِلَ عَنْ مِنْبَرِکَ وَاللَّهِ إِنِّی لَأَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ وَمَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) فَمَا مَنَعَکَ أَنْ تَضْرِبَ بِسَیْفِکَ دُونَ مَظْلِمَتِکَ؟

فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ (علیه السلام) یَا ابْنَ قَیْسٍ [قُلْتَ فَاسْمَعِ الْجَوَابَ ] لَمْ یَمْنَعْنِی مِنْ ذَلِکَ الْجُبْنُ وَلَا کَرَاهِیَةٌ لِلِقَاءِ رَبِّی وَأَنْ لَا أَکُونَ أَعْلَمُ أَنَّ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِی مِنَ الدُّنْیَا وَالْبَقَاءِ فِیهَا وَلَکِنْ مَنَعَنِی مِنْ ذَلِکَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَعَهْدُهُ إِلَیَّ أَخْبَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِمَا الْأُمَّةُ صَانِعَةٌ بِی بَعْدَهُ فَلَمْ أَکُ بِمَا صَنَعُوا حِینَ عَایَنْتُهُ بِأَعْلَمَ مِنِّی وَلَا أَشَدَّ یَقِیناً مِنِّی بِهِ قَبْلَ ذَلِکَ بَلْ أَنَا بِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) أَشَدُّ یَقِیناً مِنِّی بِمَا عَایَنْتُ وَشَهِدْتُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا تَعْهَدُ إِلَیَّ إِذَا کَانَ ذَلِکَ قَالَ: إِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ وَجَاهِدْهُمْ وَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاکْفُفْ یَدَکَ وَاحْقِنْ دَمَکَ حَتَّی تَجِدَ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ وَکِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّتِی أَعْوَاناً وَأَخْبَرَنِی (صلی الله علیه وآله) أَنَّ الْأُمَّةَ سَتَخْذُلُنِی وَتُبَایِعُ غَیْرِی وَتَتَّبِعُ غَیْرِی وَأَخْبَرَنِی (صلی الله علیه وآله) أَنِّی مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی وَأَنَّ الْأُمَّةَ سَیَصِیرُونَ مِنْ بَعْدِهِ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ وَمَنْ تَبِعَهُ وَالْعِجْلِ وَمَنْ تَبِعَهُ إِذْ قَالَ لَهُ مُوسَی یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا. أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی. قالَ یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی وَقَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی وَإِنَّمَا [یَعْنِی أَنَ مُوسَی أَمَرَ هَارُونَ حِینَ اسْتَخْلَفَهُ عَلَیْهِمْ إِنْ ضَلُّوا فَوَجَدَ أَعْوَاناً أَنْ یُجَاهِدَهُمْ وَإِنْ لَمْ یَجِدْ أَعْوَاناً أَنْ یَکُفَّ یَدَهُ وَیَحْقُنَ دَمَهُ وَلَا یُفَرِّقَ بَیْنَهُمْ] وَإِنِّی خَشِیتُ أَنْ یَقُولَ لِی ذَلِکَ أَخِی رَسُولُ اللَّهِ ص [لِمَ ] فَرَّقْتَ بَیْنَ الْأُمَّةِ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی وَقَدْ عَهِدْتُ إِلَیْکَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً أَنْ تَکُفَّ یَدَکَ وَتَحْقُنَ دَمَکَ وَدَمَ أَهْلِ بَیْتِکَ وَشِیعَتِکَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) مَالَ النَّاسُ إِلَی أَبِی بَکْرٍ فَبَایَعُوهُ وَأَنَا مَشْغُولٌ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِغُسْلِهِ وَدَفْنِهِ ثُمَّ شُغِلْتُ بِالْقُرْآنِ فَآلَیْتُ عَلَی نَفْسِی أَنْ لَا أَرْتَدِیَ إِلَّا لِلصَّلَاةِ حَتَّی أَجْمَعَهُ [فِی کِتَابٍ ] فَفَعَلْتُ ثُمَّ حَمَلْتُ فَاطِمَةَ وَأَخَذْتُ بِیَدِ ابْنَیَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَلَمْ أَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ وَأَهْلِ السَّابِقَةِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ إِلَّا نَاشَدْتُهُمُ اللَّهَ فِی حَقِّی وَدَعَوْتُهُمْ إِلَی نُصْرَتِی فَلَمْ یَسْتَجِبْ لِی مِنْ جَمِیعِ النَّاسِ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَالزُّبَیْرُ وَلَمْ یَکُنْ مَعِی أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی أَصُولُ بِهِ وَلَا أَقْوَی بِهِ أَمَّا حَمْزَةُ فَقُتِلَ یَوْمَ أُحُدٍ وَأَمَّا جَعْفَرٌ فَقُتِلَ یَوْمَ مُوتَةَ وَبَقِیتُ بَیْنَ جِلْفَیْنِ جَافِیَیْنِ ذَلِیلَیْنِ حَقِیرَیْنِ [عَاجِزَیْنِ ] الْعَبَّاسِ وَعَقِیلٍ وَکَانَا قَرِیبَیِ الْعَهْدِ بِکُفْرٍ فَأَکْرَهُونِی وَقَهَرُونِی فَقُلْتُ کَمَا قَالَ هَارُونُ لِأَخِیهِ- ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلِی بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ وَلِی بِعَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) حُجَّةٌ قَوِیَّةٌ.

اشعث بن قیس که از سخن علی علیه السّلام خشمگین بود گفت: ای پسر ابوطالب! چرا هنگامی که افرادی از تیم بن مرّة و بنی عدی بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابوبکر بیعت کردند، نجنگیدی و شمشیر نزدی؟ و از هنگامی که به عراق آمده ای در هر سخن و خطبه ای که با ما داشته ای نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویی که: «به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است»؛ پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدی؟!

علی علیه السلام فرمود: ای پسر قیس! گفتی و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسی می دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر می باشد؛ ولی آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا با من بود. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و اله و سلّم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنابراین هنگامی که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش می دانستم که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم به من گفته بود، نبود. گفتم: ای رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و سفارشی به من دارید؟

فرمود: «اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن و اگر نیافتی دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی بیابی».

رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد که به زودی امّت مرا رها خواهند کرد و با فردی جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروی خواهند کرد. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسی، و اندکی پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنک که موسی به هارون گفت: ای هارون! چرا هنگامی که دیدی گمراه شدند، از آنان جدا نشدی، آیا می خواستی مرا نافرمانی کنی؟! «گفت: ای برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: ای برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویی میان بنی اسرائیل جدائی انداختی و وصیتم را بکار نبستی! یعنی هنگامی که موسی هارون را به جای خود بر آنان گمارد، به وی فرمود اگر گمراه شدند و یارانی یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگی افکندی و وصیتم را به کار نبستی، به تو گفتم که اگر یارانی نیافتی دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنی؟

پس از درگذشت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم مردم به ابوبکر روی آوردند و با وی بیعت کردند، در حالی که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز برای انجام نماز ردایی برنگیرم و پای بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابی گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در باره حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یاری خویش فراخواندم، از همه آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند: سلمان، ابوذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسی نبود تا از من پشتیبانی کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامی تندخوی بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روی آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم: ای برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند»، هارون برایم الگوی نیکویی است و عهد و پیمان رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم برایم حجّتی نیرومند!.

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص666، ناشر: انتشارات هادی ـ قم ، الطبعة الأولی، 1405هـ.

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 29، ص 468، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

و در سخنی دیگر فرمود:

أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ أَخُو تَیْمٍ الَّذِی عَیَّرْتَنِی بِدُخُولِی فِی بَیْعَتِهِ أَرْبَعِینَ رَجُلًا کُلُّهُمْ عَلَی مِثْلِ بَصِیرَةِ الْأَرْبَعَةِ الَّذِینَ قَدْ وَجَدْتُ لَمَا کَفَفْتُ یَدِی وَلَنَاهَضْتُ الْقَوْمَ وَلَکِنْ لَمْ أَجِدْ خَامِساً [فَأَمْسَکْتُ ] قَالَ الْأَشْعَثُ فَمَنِ الْأَرْبَعَةُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ علیه السلام: سَلْمَانُ أَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَالزُّبَیْرُ بْنُ صَفِیَّةَ قَبْلَ نَکْثِهِ بَیْعَتِی فَإِنَّهُ بَایَعَنِی مَرَّتَیْنِ أَمَّا بَیْعَتُهُ الْأُولَی الَّتِی وَفَی بِهَا فَإِنَّهُ لَمَّا بُویِعَ أَبُو بَکْرٍ أَتَانِی أَرْبَعُونَ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَبَایَعُونِی [وَفِیهِمُ الزُّبَیْرُ] فَأَمَرْتُهُمْ أَنْ یُصْبِحُوا عِنْدَ بَابِی مُحَلِّقِینَ رُءُوسَهُمْ عَلَیْهِمُ السِّلَاحُ فَمَا وَفَی لِی وَلَا صَدَقَنِی مِنْهُمْ أَحَدٌ غَیْرُ أَرْبَعَةٍ سَلْمَانَ وَأبو [أَبِی] ذَرٍّ وَالْمِقْدَادِ وَالزُّبَیْرِ....

قسم به کسی که دانه را شکافت و مردمان را خلق کرد اگر روزی که با ابوبکر بیعت شد ـ که تو به خاطر آن بر من عیب می گیری ـ چهل سرباز داشتم که هر کدام بینش آن چهار نفر را که یافتم داشتند، به طور قطع دست خود را کوتاه نمی نمودم و در مقابل این قوم می ایستادم؛ ولیکن من پنجمی (برای این چهار نفر) پیدا نکردم؛ پس ( خود را) نگاه داشتم.

اشعث گفت: این چهار نفر چه کسانی بودند یا امیر المومنین؟ فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن صفیه پیش از شکستن بیعت من؛ پس بدرستی که او با من دو بار بیعت کرد؛ بار اول همان بود که به آن وفا کرد؛ هنگامی که با ابوبکر بیعت کردند چهل نفر از مهاجرین و انصار به نزد من آمدند و با من بیعت کردند و زبیر در میان ایشان بود. به آن ها دستور دادم که فردا صبح با سری تراشیده همراه با سلاح درب خانه من جمع شوند؛ کسی از ایشان به وعده خود برای من وفا نکرد و کسی از ایشان مرا تصدیق نکرد؛ مگر چهار نفر؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر....

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص669، ناشر: انتشارات هادی ـ قم ، الطبعة الأولی، 1405هـ.

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 29، ص 471، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

و نیز فرمود:

ثُمَّ أَخَذْتُ بِیَدِ فَاطِمَةَ وَابْنَیَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَدُرْتُ عَلَی أَهْلِ بَدْرٍ وَأَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّی وَدَعَوْتُهُمْ إِلَی نُصْرَتِی فَمَا أَجَابَنِی مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ سَلْمَانُ وَعَمَّارٌ وَأَبُو ذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ... لَوْ وَجَدْتُ یَوْمَ بُویِعَ أَخُو تَیْمٍ أَرْبَعِینَ رَهْطاً لَجَاهَدْتُهُمْ فِی اللَّهِ إِلَی أَنْ أُبْلِیَ عُذْرِی...

دست فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین را گرفته و نزد اهل بدر و سابقین رفتم وآنان را بر گرفتن حق خودم قسم داده و به یاری خویش دعوت کردم؛ کسی از ایشان جز چهار نفر به من پاسخ نداد؛ سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر؛ افرادی که برای کمک به آنان دل بسته بودم همه رفتند... قسم به کسی که محمد را به حق فرستاد اگر در روزی که با ابوبکر بیعت شد چهل نفر می یافتم در راه خدا می جنگیدم تا وظیفه ام را انجام داده باشم.

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج 1 ص 98، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

و در روایت دیگری فرمود:

أَمَا وَاللَّهِ لَوْ کَانَ لِی عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَهُمْ أَعْدَاؤُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّی تَئُولُوا إِلَی الْحَقِّ وَتُنِیبُوا لِلصِّدْقِ فَکَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَآخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَیْرُ الْحَاکِمِین.

قسم به خدا اگر به اندازه تعداد یاوران طالوت یا تعداد اهل بدر نیرو داشتم و ایشان با شما دشمنی می کردند ( یاور من می شدند) شما را با شمشیر می زدم تا به حق باز گردید و به راستی میل کنید؛ پس آن بهتر بود برای جمع کردن فاصله ها و نگهداشتن آرامش.

الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج 8 ص 32، ناشر: اسلامیه ، تهران ، الطبعة الثانیة،1362 ش .

جواب طبق مبنای اهل سنت: بنی هاشم و انصار از فرمان رسول خدا اطاعت کردند

اهل سنت برای مشروع جلوه دادن خلافت خلفا روایاتی را در کتاب هایشان نقل کرده اند که طبق آن ها رسول خدا صلی الله علیه وآله به اصحاب و یاران خود دستور داده است که از خلفای بعد از آن ها اطاعت نمایند ؛ هر چند که می دانند ، آن ها سنت رسول خدا را اجرا نمی کنند ، مال و اموال مردم را غارت می کنند و به جای هدایت مردم به سوی خداوند آن ها را به سوی ضلالت و گمراهی سوق می دهند .

هرچند که ما به جعلی بودن این روایات یقین داریم؛ اما از آن جایی که این روایات در صحیح ترین کتاب های اهل سنت آمده است، از باب جدال احسن و قاعده الزام خصم ، به آن ها تمسک کرده و می گوییم :

بنی هاشم و انصار و باقی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله با این که می دانستند ابوبکر ، عمر و ... غاصب خلافت هستند ، سنت رسول خدا را اجرا نمی کنند ، اموال مردم (از جمله فدک و ...) را غارت می کنند و ... با این حال به فرمان رسول خدا گوش دادند و به خاطر مصالحی از قیام علیه آن ها خودداری کردند .

مسلم نیشابوری در روایتی از حذیفة بن یمان نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود :

یَکُونُ بَعْدِی أَئِمَّةٌ لَا یَهْتَدُونَ بِهُدَایَ ولا یَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی وَسَیَقُومُ فِیهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ فی جُثْمَانِ إِنْسٍ قال قلت کَیْفَ أَصْنَعُ یا رَسُولَ اللَّهِ إن أَدْرَکْتُ ذلک قال تَسْمَعُ وَتُطِیعُ لِلْأَمِیرِ وَإِنْ ضُرِبَ ظَهْرُکَ وَأُخِذَ مَالُکَ فَاسْمَعْ وَأَطِعْ .

بعد از من پیشوایانی بر مسند قدرت خواهند نشست که از هدایت من بهره ای نبرده اند ، به سنت من نیز عمل نمی کنند و در میان آن ها افرادی هستند که قلب هایشان قلب شیاطین در جسم آدمی زاد هستند . عرض کردم ای رسول خدا ! اگر ما آن روز را درک کردیم ، وظیفه ما چیست ؟ فرمود : به سخنان آن ها گوش داده و از فرمان شان اطاعت کنید ، اگر شما را مورد ضرب و شتم قرار دادند و اموال شما را نیز غارت کردند ، وظیفه شما اطاعت و فرمانبرداری است !!! .

النیسابوری، مسلم بن الحجاج ابوالحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1476، ح1847، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

بنابراین، عدم دفاع بنی هاشم ، انصار و بقیه صحابه از فاطمه زهرا سلام الله علیها و حق غضب شده امیر مؤمنان علیه السلام به دستور رسول خدا و به خاطر رعایت مصالحی بوده است که اهمیت آن ها بسیار بیشتر از قیام بر ضد ابوبکر بوده است .

طرح شبهه:

احتمالا در سال 71 بود که عده ای از کارشناسان و محققان جمهوری اسلامی مستقر در مجلس شورای اسلامی که جزو نمایندگان هم بودند پس از 1400 سال تحقیق و بررسی ناگهان به راز مهمی پی بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا (ص) فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویمها بجای وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامی وارد نموده و شکافی عمیق ایجاد نمودند.

آقایان شیعه به ما بگویید چرا تا پیش از این در تقویم ایران می نوشتند رحلت؟!

نقد و بررسی:

این پرسش دیگر واقعا شیعه را ضربه فنی کرده است!!! حال اگر یک یا دو تقویم نوشته اند وفات، آن هم با وجود اینهمه دلیل از اهل سنت و شیعه بر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، آیا استناد به چنین دلیل های ارزش شنیدن دارد؟

در پاسخ به این شبهه، توجه به دو نکته ضرور است:

اولاً: وفات کلمه ای است عام که هم شامل مرگ طبیعی و هم شامل شهادت می شود؛ زیرا در بسیاری از موارد حتی در کتاب های معتبر، نسبت به شهادت امام حسین، امیر مؤمنان، جعفر طیار علیهم السلام و همچنین در باره خلیفه دوم و سوم نیز کلمه وفات به کار رفته است.

وفات امام حسین علیه السلام در روایات

طبرسی در الإحتجاج می نویسد:

محمد بن الحنفیة بعد وفاة أخیه الحسین صلوات الله علیه

الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (متوفای 548هـ)، الاحتجاج، ج 2، ص 136، تحقیق: تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، ناشر: دار النعمان للطباعة والنشر - النجف الأشرف، 1386 - 1966 م.

و ابن شهرآشوب می نویسد: رسول خدا صلی الله علیه وآله درباره امام حسین علیه السلام فرمود:

أما ان أمتی ستقتله فمن زاره بعد وفاته کتب الله له حجة من حججی.

آگاه باشید که امتم حسین را می کشند، پس هر کس پس از وفاتش او را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حجهای مرا برای وی می نویسد.

ابن شهرآشوب، شیر الدین أبی عبد الله محمد بن علی المازندرانی (متوفای588 هـ)، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص 272، ناشر: المکتبة والمطبعة الحیدریة ـ النجف، 1345هـ.

وفات امیر المؤمنین علیه السلام در روایات شیعه و سنی:

همچنین درباره شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز تعبیر به وفات وجود دارد:

وکان مع أخیه الحسن بعد وفاة أبیه علیهم السلام عشر سنین وبقی بعد وفاة أخیه الحسن علیه السلام إلی وقت مقتله عشر سنین.

امام حسین علیه السلام، پس از شهادت پدر بزرگوارش، ده سال با برادرش امام حسن علیه السلام و ده سال پس از ایشان زندگی کرد.

الأربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفای693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 250، ناشر: دار الأضواء بیروت، الطبعة: الثانیة، 1405هـ 1985م؛

المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 44، ص 200، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م.

در روایات اهل سنت نیز در باره امیر مؤمنان علیه السلام از کلمه «وفات» استفاده شده است:

عن عمرو بن حبشی قال خطبنا الحسن بن علی بعد وفاة علی فقال لقد فارقکم رجل بالأمس لم یسبقه الأولون بعلم....

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 6 ص 371 و ج 7، ص 476، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولی، 1409هـ؛

الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2 ص 600، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1403هـ - 1983م.

وخرج عبید الله بن العباس بن عبد المطلب إلی الناس بعد وفاة علی ودفنه فقال: إن أمیر المؤمنین رحمه الله تعالی قد توفی براً تقیاً، عدلا مرضیاً...

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1 ص 383.

وفات حمزه سید الشهداء در روایات:

حضرت حمزه عموی رسول خدا، در میان شیعه و سنی به «سید الشهداء» مشهور است، در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده شده است:

منها بعد وفاة حمزة بن عبد المطلب ورسول الله...

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1 ص 426، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة.

وفات جعفر بن أبی طالب علیهما السلام در روایات:

شهادت جفعر بن ابوطالب علیهما السلام از دیدگاه شیعه و سنی قطعی است؛ اما در عین حال در باره وی نیز کلمه «وفات» به کار برده شده است:

عن عَائِشَةَ قالت لَمَّا أَتَتْ وَفَاةُ جَعْفَرٍ عَرَفْنَا فی وَجْهِ رسول اللهِ صلی الله علیه وسلم الْحُزْنَ 

إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 3، ص 62 و ج 7، ص 414، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولی، 1409هـ.

وفات عمر بن الخطاب در روایات:

اهل سنت اتفاق دارند که خلیفه دوم توسط ابولؤلؤ به شهادت!!! رسیده است؛ اما می بینیم که خود آن ها در کتاب هایشان همواره از کلمه «وفات» در باره عمر استفاده کرده اند. آیا این دلیل می شود که بگوییم کشته شدن عمر به دست ابولؤلؤ دروغ است و عمر اصلاً کشته نشده است؟ اگر کسی کتاب های اهل سنت را بگردد، شاید بیش از هزاران مورد پیدا کند که ما به اختصار به چند مورد اشاره می کنیم:

بلاذری در انساب الأشراف می نویسد:

وخطب فاطمة بنت عمر الخطاب رضی الله تعالی عنه، بعد وفاة عمر، وأصدقها مائة ألف....

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 2، ص 257.

ویقال کان فتح الری قبل وفاة عمر بسنتین.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 536، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

ولا حجة له فی بقاء الصحابة بلا خلیفة فی مدة التشاور یوم السقیفة وأیام الشوری بعد وفاة عمر رضی الله عنه لأنهم لم یکونوا تارکین لنصب الخلیفة.

النووی، أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج 12، ص 205، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، 1392 هـ.

وروی حماد بن النضر عن محمد بن المنکدر عن عطاء عنها نحوه وقال حدثتنی بعد وفاة عمر.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 132، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

والصحیح أنه ولد لسنتین مضتا من خلافة عمر فیکون له وقت وفاة عمر ثمان سنین

ابن القیم الجوزیه، محمد بن أبی بکر أیوب الزرعی أبو عبد الله (متوفای751هـ)، حاشیة ابن القیم علی سنن أبی داود، ج 13، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1415هـ - 1995م.

لأنه ولد یوم موت رسول الله صلی الله علیه وسلم وفطم یوم وفاة أبی بکر وبلغ یوم وفاة عمر بن الخطابوتزوج یوم مقتل عثمان بن عفان وولد له یوم مقتل علی بن أبی طالب

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 16، ص 287، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفی، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

صفدی در این جا برای رسول خدا صلی الله علیه وآله، ابوبکر و عمر از کلمه «وفات» استفاده کرده است؛ ولی برای امیر مؤمنان علیه السلام و عثمان از کلمه «مقتل»!!!. به احتمال زیاد ایشان اعتقادی به کشته شدن عمر نداشته است!!!.

ثم دخلت سنة ثلاث وعشرین وفیها وفاة عمر بن الخطاب.

القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 130، ناشر: مکتبة المعارف - بیروت.

حتی هیثمی در کتابش بابی را با عنوان «باب وفاة عمر رضی الله عنه» قرار داده است.

الهیثمی، علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 74، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت - 1407هـ.

وفات عثمان در روایات اهل سنت:

عثمان بن عفان، در زمان خلافتش توسط صحابه رسول خدا کشته شد، اهل سنت او را شهید می دانند؛ اما در عین حال در باره او از کلمه «وفات» استفاده کرده اند:

ذکر وفاة عثمان بن عفان رضی الله عنه (47 ق هـ 35هـ).

... أخبرنا إسماعیل بن أحمد قال أخبرنا محمد بن هبة الله الطبری قال أخبرنا أبو الحسین بن بشران قال أخبرنا أبو علی بن صفوان قال حدثنا أبو بکر القرشی قال حدثنی الحارث بن محمد التمیمی قال حدثنی أبو الحسن علی بن محمد القرشی عن سعید بن مسلم بن بانک عن أبیه أن عثمان بن عفان قال متمثلا یوم دخل علیه فقتل

أری الموت لا یبقی عزیزا ولم یدع لعاد ملاذا فی البلاد

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، الثبات عند الممات، ج 1ص 101، تحقیق: عبد الله اللیثی الأنصاری، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

سخاوی از بزرگان اهل سنت در مطلبی در باره امیر مؤمنان علیه السلام، عمر بن خطاب و عثمان از کلمه وفات استفاده می کند:

... وبالکاف والجیم أیضا: إلی أن وفاة عمر بن الخطاب کانت فی سنة ثلاث وعشرین، وذلک فی آخر یوم فی ذی الحجة شهیدا.

وبالهاء واللام: إلی أن وفاة عثمان بن عفان کانت فی سنة خمس وثلاثین وذلک فی ذی الحجة أیضاشهیدا.

وباللام والتحتانیة: إلی أن وفاة علی بن أبی طالب کانت فی سنة أربعین، وذلک فی رمضان شهیدا.

وفات عمر در سال 23 هـ بود که در آخر ذی الحجه، شهید شد.

وفات عثمان در سال 35هـ بود که در ذی الحجة همان سال شهید شد.

وفات علی بن ابوطالب در سال 40هـ بود که در رمضان همان سال به شهادت رسید.

السخاوی، الإمام الحافظ شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، الغایة فی شرح الهدایة فی علم الروایة، ج 1، ص 315، تحقیق: أبو عائش عبد المنعم إبراهیم، الطبعة: الأولی، ناشر: مکتبة أولاد الشیخ للتراث - 2001م.

ثانیاً: این که در تقویم های پیش از سال 1372، به جای شهادت، وفات آمده باشد، دروغی است آشکار. بلی، پیش از انقلاب این گونه بوده است.

بر فرض که چنین باشد، آیا تقویم می تواند ملاک درستی یا نادرستی وقایع و اعتقادات باشد؟

جای بسی تأسف است که برخی برای اثبات یا رد مطلبی اعتقادی، به چنین ادله سستی استناد می کنند.

از قدیم گفته اند که: « الغریق یتشبّث بکل حشیش؛ کسی که در حال غرق شدن است به هر خس و خاشاکی چنگ می اندازد ».

با وجود روایات صحیح السند در کتاب های اهل سنت مبنی بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه صدیقه شهیده سلام الله علیها، استناد به چنین دلایلی چه ارزشی دارد؟

نتیجه:

این که تقویم ها به جای شهادت «وفات» نوشته باشند، دلیل بر عدم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها نمی شود؛ چرا که کلمه «وفات» هم شامل مرگ طبیعی و هم شهادت می شود و حتی در باره امام حسین، امیر مؤمنان، حمزه سید الشهداء، جعفر بن ابوطالب علیهم السلام، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان نیز این واژه به کار برده شده است.

# آیا حضرت زهرا (س) از ابوبکر و عمر راضی شد؟

# اثبات جعلی بودن روایات رضایت حضرت زهرا (س) از ابوبکر و عمر



طرح شبهه

بر فرض که قبول کنیم، فاطمه رضی الله عنها در مقطعی از شیخین دلگیر شده باشد ؛ ولی این مطلب نیز ثابت است که شیخین در آخرین روزهای حیات فاطمه آمدند و از وی رضایت گرفتند؛ چنانچه بیهقی و دیگران نقل کرده اند:

عن الشعبی قال لما مرضت فاطمة أتاها أبو بکر الصدیق فأستئذن علیها فقال علی یا فاطمة هذا أبو بکر یستئذن علیک فقالت أتحب أن أأذن؟ قال نعم فأذنت له فدخل علیها یترضاها وقال والله ما ترکت الدار والمال والأهل والعشیرة إلا لإبتغاء مرضاة الله ومرضاة رسوله ومرضاتکم أهل البیت ثم ترضاها حتی رضیت.

هنگامی که فاطمه بیمار شد ابوبکر برای کسب رضایت نزد وی آمد و اجازه خواست تا او را ملاقات کند، علی به فاطمه فرمود: ابوبکر برای ملاقات اجازه می خواهد فاطمه فرمود: آیا شما دوست دارید وارد شود؟ علی فرمود: آری، پس فاطمه اجازه داد، ابوبکر وارد شد و جویای کسب رضایت فاطمه بود، ابوبکر گفت: به خدا سوگند خانه و زندگی و مال و ثروتم و خویشانم را ترک نکردم؛ مگر برای به دست آوردن رضایت و خوشنودی خدا و رسول و شما خاندان پیغمبر، پس فاطمه از وی راضی شد.

البیهقی، احمد بن الحسین (متوفای 458هـ) دلائل النبوة، ج 7، ص 281؛

البیهقی، احمد بن الحسین (متوفای 458هـ) الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف وأصحاب الحدیث، ج 1، ص 354، تحقیق: أحمد عصام الکاتب، ناشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1401هـ.



پاسخ

عدم رضایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) از شیخین، اصل و اساس مشروعیت خلافت آن ها را زیر سوال می برد؛ چرا که ثابت می کند تنها یادگار رسول خدا، برترین بانوی دو عالم، سیده زنان اهل بهشت با خلافت ابوبکر و عمر مخالف و از دست آن ها ناراضی و خشمگین بوده است و طبق روایات صحیح السندی که در صحیح ترین کتاب های اهل سنت آمده است، رضایت فاطمه رضایت رسول خدا و خشم او خشم رسول خدا است.
از این رو عالمان اهل سنت دست به کار شده و روایتی را جعل کرده اند تا ثابت کنند که شیخین پس از آن که دختر رسول خدا را به خشم آوردند، در واپسین روزهای زندگی آن حضرت به عیادت ایشان رفته و از او درخواست رضایت کردند و فاطمه زهرا سلام الله علیها نیز از آن ها راضی شد!


در پاسخ می گوییم :

------------

اولاً: سند روایت مرسل است؛ چرا که شعبی از تابعین است و خود شاهد ماجرا نبوده و این روایت همان اشکالی را دارد که اهل سنت به روایت بلاذری و طبری می کردند.

------------

ثانیاً: بر فرض این که مرسلات تابعی مورد قبول باشد، باز هم نمی توان روایت شعبی را پذیرفت؛ زیرا شعبی از دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام و ناصبی بوده است؛ چنانچه بلاذری و ابوحامد غزالی به نقل از خود شعبی می نویسند:

عن مجالد عن الشعبی قال: قدمنا علی الحجاج البصرة، وقدم علیه قراء من المدینة من أبناء المهاجرین والأنصار، فیهم أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه... وجعل الحجاج یذاکرهم ویسألهم إذ ذکر علی بن أبی طالب فنال منه ونلنا مقاربة له وفرقاً منه ومن شره....

در شهر بصره همراه عده ای بر حجاج وارد شدیم گروهی از قاریان مدینه از فرزندان مهاجر و انصار که ابوسلمه بن عبد الرحمن بن عوف نیز در جمع آنان بود، حضور داشتند. حجاج با آنان مشغول گفتگو بود یادی از علی بن ابوطالب کرد و از او بدگویی نمود و ما نیز به خاطر رضایت حجاج و در امان ماندن از شرّ او از علی بدگویی کردیم ....

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 4، ص 315؛

الغزالی، محمد بن محمد أبو حامد (متوفای505هـ)، إحیاء علوم الدین، ج 2، ص 346، ناشر: دار االمعرفة - بیروت.

آیا روایت یک ناصبی می تواند برای ما حجت باشد؟

------------

ثالثاً: غضب فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر از آفتاب روشن تر و غیر قابل انکار است. بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت از تداوم غضب و قهر فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر، سخن گفته است.

نارضایتی فاطمه (سلام الله علیها) از ابوبکر در صحیح بخاری

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتی تُوُفِّیَتْ.

فاطمه دختر رسول خدا از ابوبکر ناراحت و از وی روی گردان شد و این ناراحتی ادامه داشت تا از دنیا رفت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

--------

فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ علی أبی بَکْرٍ فی ذلک فَهَجَرَتْهُ فلم تُکَلِّمْهُ حتی تُوُفِّیَتْ

فاطمه بر ابوبکر غضب کرد وبا وی سخن نگفت تا ازدنیا رفت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

--------

فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَةُ فلم تُکَلِّمْهُ حتی مَاتَتْ.

پس فاطمه از ابوبکر کناره گیری کرد وبا وی سخن نگفت تا از دنیا رفت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 6، ص 2474، ح6346، کتاب الفرائض، بَاب قَوْلِ النبی (ص) لا نُورَثُ ما تَرَکْنَا صَدَقَةٌ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در روایت ابن قتیبه آمده است که هنگامی که آن دو برای عیادت آمدند، فاطمه زهرا سلام الله علیها اجازه ورود نداد و ناچار شدند به امیرمؤمنان علی علیه السلام متوسل شوند و آن حضرت وساطت کرد، در پاسخ امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

البیت بیتک.

یعنی علی جان! خانه خانه تو است(و تو مختاری هر کسی را که دوست داری اجازه ورود بدهی)

امیر مؤمنان علیه السلام برای اتمام حجت و این که آن دو بعداً بهانه نیاورند که ما می خواستیم از فاطمه رضایت بگیریم ؛ ولی علی نگذاشت ، به آن دو اجازه ورود داد .

هنگامی که آن دو عذرخواهی کردند، صدیقه طاهره نپذیرفت؛ بلکه از آن ها این چنین اعتراف گرفت:

نشدتکما الله ألم تسمعا رسول الله یقول «رضا فاطمة من رضای وسخط فاطمة من سخطی فمن أحب فاطمة ابنتی فقد أحبنی ومن أ رضی فاطمة فقد أرضانی ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی »

شمارا به خدا سوگند می دهم آیا شما دو نفر از رسول خدا نشنیدید که فرمود: خوشنودی فاطمه خوشنودی من، و ناراحتی او ناراحتی من است. هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد و احترام کند مرا دوست داشته و احترام کرده است و هر کس فاطمه را خوشنود نماید مرا خوشنود کرده است و هر کس فاطمه را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است؟.

نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وسلم.

هر دو نفرشان اعتراف کردند: آری ما از رسول خدا اینگونه شنیده ایم.

سپس صدیقه طاهره فرمود:

فإنی أشهد الله وملائکته أنکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی ولئن لقیت النبی لأشکونکما إلیه.

پس من خدا و فرشتگان را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا اذیت و ناراحت کرده اید و در ملاقات با پدرم از شما دو نفر شکایت خواهم کرد.

به این نیز بسنده نکرده و فرمود:

والله لأدعون الله علیک فی کل صلاة أصلیها.

به خدا قسم پس از هر نماز بر شما نفرین خواهم کرد.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 17، باب کیف کانت بیعة علی رضی الله عنه، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م.

با این حال چگونه می توان باور کرد که صدیقه شهیده سلام الله علیها از آن دو راضی شده باشد؟ آیا روایت بخاری مقدم است یا روایت بیهقی؛ آن هم روایت شخصی که دشمن امیرمؤمنان علیه السلام محسوب می شده و خود نیز شاهد ماجرا نبوده است؟

------------

رابعاً: اگر فاطمه زهرا سلام الله علیها از آن دو نفر راضی شده بود، چرا وصیت کرد که او را شبانه دفن کنند و هیچ یک از کسانی را که به وی ستم روا داشته اند، برای تشییع جنازه و نماز خبر نکنند؟

محمد بن اسماعیل بخاری می نویسد:

وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی صلی الله علیه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها أَبَا بَکْرٍ وَصَلَّی علیها

فاطمه پس از رسول خدا شش ماه زنده بود و چون از دنیا رفت همسرش علی شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

--------

ابن قتیبه دینوری در تأویل مختلف الحدیث می نویسد:

وقد طالبت فاطمة رضی الله عنها أبا بکر رضی الله عنه بمیراث أبیها رسول الله صلی الله علیه وسلم فلما لم یعطها إیاه حلفت لا تکلمه أبدا وأوصت أن تدفن لیلا لئلا یحضرها فدفنت لیلا

فاطمه از ابوبکر میراث پدرش رسول خدا را درخواست نمود و چون ابوبکر سرپیچی کرد سوگند یاد کرد که دیگر با وی سخن نگوید و وصیت کرد شبانه او را دفن کنند تا ابوبکر در تشییعش شرکت نکند.

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 300، تحقیق: محمد زهری النجار، ناشر: دار الجیل، بیروت، 1393، 1972.

--------

و عبد الرزاق صنعانی می نویسد:

عن بن جریج وعمرو بن دینار أن حسن بن محمد أخبره أن فاطمة بنت النبی صلی الله علیه وسلم دفنت باللیل قال فر بها علی من أبی بکر أن یصلی علیها کان بینهما شیء

از حسن بن محمد نقل است که گفت: فاطمه دختر پیامبر شب دفن شد تا ابوبکر بر پیکرش نماز نخواند؛ زیرا کدورتی بین آن دو وجود داشت.

و در ادامه نیز می گوید:

عن بن عیینة عن عمرو بن دینار عن حسن بن محمد مثله الا أنه قال اوصته بذلک.

از حسن بن محمد نیز همانند روایت پیشین نقل شده است؛ الا این که در این روایت گفته شده: فاطمه بر دفن شبانه وصیت کرد.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 3، ص 521، ح 6554 و ح 6555، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

------------

البته ممکن است که کسی بگوید: ابوبکر بعدا پشیمان شد و توبه کرد، در پاسخ باید گفت: توبه زمانی مفید و ارزشمند است که همراه با ندامتی بر خواسته از عمق وجود آدمی باشد. و از طرفی گذشته را هم جبران نماید به این معنی که شخص توبه کننده حقوق تضییع شده را؛ چه الهی باشد و چه مردمی تمام آن را جبران نماید.

حال پرسش ما این است که آیا ابوبکر فدک را به صدیقه طاهره بازگرداند تا توبه اش توبه نصوح باشد و در نزد خداوند پذیرفته شود؟



نتیجه

خشم حضرت فاطمه زهرا (س) از شیخین تا واپسین لحظات زندگی اش و عدم رضایت از آن دو، از مسائلی است که در صحیح بخاری (صحیح ترین کتاب اهل سنت پس از قرآن) وارد شده و روایت بیهقی که از آن استفاده کسب رضایت فاطمه شده است، به دلیل وجود یک ناصبی در سلسله سند آن، اعتبار ندارد و جعلی است.

.

.

طرح شبهه:

از آیه الله خوئی پرسیده شد: که آیا روایت شکسته شدن پهلوی زهرا (علیها السلام) صحیح است؟ در پاسخ گفت: طبق رأی مشهور میان علماء صحیح نیست.

صراط النجاه، ج 3، ص 314.

نقد و بررسی:

با مراجعه به کتاب مورد نظر و مطالعه پرسش و پاسخ مطرح شده در آن، رسوائی مطرح کنندگان چنین شبهاتی بیش از پیش روشن خواهد شد و اصل کلام آیت الله العظمی خوئی بهترین پاسخ به چنین افترائات است؛ از این رو، ما اصل کلام مرحوم آیت الله العظمی خویی را در این جا نقل می کنیم تا وجدان های بیدار داوری کنند که عالمان اهل تسنن چگونه افکار مردم و عوام خود را به بازی گرفته اند تا به مقصودشان که همان در نادانی ماندن آنان است، برسند.

متن پاسخ آیت الله خویی رضوان الله تعالی علیه:

س 980: هل الروایات التی یذکرها خطباء المنبر، وبعض الکتاب عن کسر « عمر » لضلع السیدة فاطمة ( علیها السلام ) صحیحة برأیکم؟

الخوئی: ذلک مشهور معروف.

سؤال 980: آیا روایات و سخنانی که گویندگان در منابر و بعضی از نویسندگان در کتاب هایشان نوشته و گفته اند که عمر پهلوی فاطمه (سلام الله علیها) را شکسته، به نظر شما درست است؟

مرحوم آیت الله خوئی در پاسخ فرموده است:

این روایات مشهور و معروف است.




طرح شبهه:

سخن کاشف الغطاء، کتک خوردن فاطمه را رد می کند:

علامه کاشف الغطاء می گوید:

اما داستان زدن زهرا و آسیب دیدن گونه او از آن مواردی است که نه وجدان، نه عقل و نه احساساتم توان پذیرفتن آن را ندارد. نه به خاطر این که آن قوم نمی توانستند آن را انجام دهند؛ بلکه به این دلیل که خو و سرشت عرب و عادات و تقالید نیک جاهلیت پیش از اسلام که شریعت اسلام نیز آن را مورد تأیید قرارداد، همانند غیرت و تعصب نسبت به زنان هرگز به یک مرد عرب اجازه نمی داد که زنی را آن هم در برابر شوی او مورد ضرب و شتم قرار دهد.

الشیخ جعفر، مشهور به کاشف الغطاء، جنه المأوی، ص 135.

نقد و بررسی:

اصل کلام مرحوم کاشف الغطاء:

بخش اول:

أنا لا أبرئ هؤلاء القوم، لکن ضرب المرأة کان فی ذلک الزمان عیبا، فمن یضرب امرأة یصبح ذلک عارا علیه وعلی عقبه، ففی نهج البلاغة عن علی علیه السلام:.. ولا تهیجوا النساء بأذی، وإن شتمن أعراضکم، وسببن أمراءکم، فإنهن ضعیفات القوی، والأنفس، والعقول، إن کنا لنؤمر بالکف عنهن وإنهن لمشرکات، وإن کان الرجل لیتناول المرأة فی الجاهلیة بالفهر، أو الهراوة، فیعیر بها وعقبه من بعده.

من نمی خواهم این گروه را تبرئه کنم؛ ولی کتک زدن یک زن زشت است و عیب، هر کسی زنی را کتک بزند، هم برای خودش ننگ آور است و هم برای منسوبین به او.

علی علیه السلام می فرماید: اگر زن ها آبروی شما را زیر سؤال ببرند و یا بزرگان شما را نفرین کنند، آن ها را آزار ندهید؛ زیرا زن از نظر جسمی و روحی و فکری نقص دارد، ما را از آسیب رساندن به زنان مشرک بر حذر می داشتند، و در دوران جاهلیت حتی اگر مردی زنی را اذیت و آزار می کرد، هم خودش و هم آیندگان پس از او را سر زنش می کردند.

بخش دوم:

ولکن قضیة الزهراء، ولطم خدها مما لا یکاد یقبله وجدانی، ویتقبله عقلی، ویقنع به مشاعری، لا لأن القوم یتحرجون ویتورعون من هذه الجرأة العظیمة، بل لأن السجایا العربیة، والتقالید الجاهلیة التی رکزتها إلخ....

داستان زهرا سلام الله علیها و سیلی خوردنش را نه وجدان من و نه عقل و مشاعرم آن را می پذیرد؛ البته نه به این جهت که گروه مخالف را از چنین جرأتی بزرگ پاک نمایم؛ بلکه خصلت های عربی و تقلید از سنت های جاهلی آن را اثبات می کند.

کاشف الغطاء، الشیخ محمد حسین (متوفای1373هـ)، جنة المأوی، ص 81، ناشر: دار الأضواء، بیروت.

پاسخ بخش اول:

علامه سید جعفر مرتضی در توضیح کلام مرحوم کاشف الغطاء می نویسد:

در پاسخ می گوییم: سخن کاشف الغطاء که بعضی با استفاده از آن در حوادث وارده بر حضرت زهرا سلام الله علیها تشکیک کرده اند، نکات زیادی همراه دارد که به برخی از آن اشاره می کنیم:

1. کاشف الغطاء، منکر حوادث وارده بر حضرت زهرا سلام الله علیها نیست، و ما علی رغم این که معتقد هستیم که او حوادث وارده را انکار نمی کند می گوییم:

کاشف الغطاء، معصوم از خطا و اشتباه نبوده است:

اولاً: کاشف الغطاء اگر چه دانشمندی برجسته و صاحب نام است؛ ولی این ویژگی باعث نمی شود که او از خطا و اشتباه مصون باشد؛ مخصوصاً مسأله ای اگر نیازمند تحقیق و تتبع دقیق در متون و مصادر آن باشد. و لذا می بینیم که او در داستان هجوم به خانه زهرا سلام الله علیها و کتک زدن و سقط جنین به دلایلی استناد کرده است که مورد اعتماد وی بوده است؛ بنابراین ضرور است که در ادله او نهایت دقت و بررسی را داشته باشیم؛ چون ممکن است این دلیل های درست نباشد و باید سخنان و آراء وی با دقت و کنجکاوی مورد نقد قرار گیرد و به صرف شیعه بودن و عالم بودن از تیر رس نقد علمی نباید دور بماند.

هدف او تحریک نشدن احساسات اهل سنت بوده است:

ثانیاً: ممکن است کاشف الغطاء کسانی را مخاطب قرار داده باشد که افراد مهاجم به خانه زهرا سلام الله علیها را انسان های پاک دانسته و با دیده احترام به اعمال آنان نگاه کنند و آنان را میزان درستی و حق بدانند؛ و لذا او می خواسته است واقعیت امر را به آنان بفهماند بدون این که احساسات آنان را تحریک نماید و به همین جهت است که این اعمال را از آنان بعید دانسته است تا بتواند از میانه این دو هدف، وجدان خفته افراد غیر متعصب را که برای مهاجمین قداستی قائل نبودند، بیدار نماید.

در تأیید این نکته باید گفت: او این سخن را در پاسخ پرسش کسی گفته است که اگر پاسخی غیر از آن می داد، به یقین احساسات وی را تحریک می کرد؛ خصوصاً پس از آن که کاشف الغطاء تلاش وسیعی برای ایجاد وحدت بین مسلمانان آغاز کرده بود و به آن بسیار اهمیت می داد.

کاشف الغطاء، شهادت حضرت محسن و به آتش کشیده شدن خانه را تأیید می کند:

ثالثاًٌ: این دانشمند بزرگ در جایی دیگر بدون هیچ گونه ابهام و توجیهی که در آن تحریک عواطف طرف مقابل وجود ندارد، عقیده اش را بازگو می کند و با صدای بلند فریاد می زند که محسن فرزند حضرت زهرا علیهما السلام را سقط کردند و دَرِ خانه اش را آتش زدند، او در اشعارش با سوزو گداز از مصیبت های زهرای اطهر سخن سرایی می کند و شهادت فرزندش محسن را به اثبات می رساند:

من سقط محسن خلف الباب منهجه

وفی الطفوف سقوط السبط منجدلا

بباب دار ابنة الهادی تأججه.

وبالخیام ضرام النار من حطب

اگر حسین علیه السلام را در کربلا شهید کردند، پیش از آن محسن زهرا علیهما السلام را پشت دَر، با ضربه لگد به شهادت رساندند، و اگر در کربلا خیمه ها را آتش زدند، این حرکت ادامه به آتش کشیده شدن خانه زهرا و علی علیهما السلام بود.

رک: الموسوی المقرم، سید عبد الرزاق (متوفای1391هـ)، مقتل الحسین، ص 389، ناشر: منشورات قسم الدراسات الإسلامیة، طهران، إیران.

کاشف الغطاء، مسأله هجوم به خانه وحی و آتش زدن آن را اجماعی می داند:

رابعاً: مرحوم کاشف الغطاء، مسأله هجوم به خانه وحی و آتش زدن دَرِ خانه را موضوعی می داند که همه بر آن اتفاق نظر دارند و لذا می نویسد:

طفحت واستفاضت کتب الشیعة، من صدر الإسلام والقرن الأول، مثل کتاب سلیم بن قیس، ومن بعده إلی القرن الحادی عشر وما بعده بل وإلی یومنا هذا، کل کتب الشیعة التی عنیت بأحوال الأئمة، وأبیهم الآیة الکبری، وأمهم الصدیقة الزهراء صلوات الله علیهم أجمعین، وکل من ترجم لهم، وألف کتابا فیهم، وأطبقت کلمتهم تقریبا أو تحقیقا فی ذکر مصائب تلک البضعة الطاهرة، أنها بعد رحلة أبیها المصطفی ( ص ) ضرب الظالمون وجهها، ولطموا خدها، حتی احمرت عینها وتناثر قرطها، وعصرت بالباب حتی کسر ضلعها، وأسقطت جنینها، وماتت وفی عضدها کالدملج.

ثم أخذ شعراء أهل البیت سلام الله علیهم هذه القضایا والرزایا ونظموها فی أشعارهم ومراثیهم، وأرسلوها إرسال المسلمات: من الکمیت والسید الحمیری، ودعبل الخزاعی، والنمیری، والسلامی، ودیک الجن، ومن بعدهم، ومن قبلهم إلی هذا العصر. وتوسع أعاظم شعراء الشیعة فی القرن الثالث عشر، والرابع عشر، الذی نحن فیه، کالخطی، والکعبی، والکوازین، وآل السید مهدی الحلیین، وغیرهم ممن یعسر تعدادهم، ویفوق الحصر جمعهم وآحادهم. وکل تلک الفجائع والفظائع، وإن کانت فی غایة الفظاعة والشناعة، ومن موجبات الوحشة والدهشة، ولکن یمکن للعقل أن یجوزها، وللأذهان والوجدان أن تستسیغها، وللأفکار أن تقبلها، وتهضمها، ولا سیما وأن القوم قد اقترفوا فی قضیة الخلافة، وغصب المنصب الإلهی من أهله ما یعد أعظم وأفظع.

کتاب های شیعه از آغاز اسلام و از نخستن قرن آن مانند کتاب سلیم بن قیس و افرادی که پس از او تا قرن یازدهم؛ بلکه تا زمان ما آثاری را نوشته اند و بلکه همه کتاب هایی که متعرض حوادث زندگی ائمه علیهم السلام و پدر بزرگوارشان آیت و نشانه الهی و مادرشان حضرت صدیقه سلام الله علیها شده اند و یا افرادی که شرح حال آنان را نوشته و به صورت خاص کتابش را به آنان اختصاص داده است، همه این اشخاص سیلی خوردن زهرا را پس از فوت پیامبر صلی الله علیه وآله و کبود شدن چهره و سرخ شدن چشم ها و افتادن گوشواره بر اثر آن ضربه، و همچنین شکسته شدن پهلوی زهرا را پشت دَر، و سقط شدن جنین و ورم کردن بازو را نوشته و شرح داده اند.

پس از مؤلفان و نویسندگان شیعه، شاعران اهل بیت علیهم السلام، این مصیبت های و رنج ها را در اشعارشان بیان کرده اند؛ همانند کمیت، سید حمیری، دعبل خزاعی، سلامی و دیک الجن.

و شاعرانی که پس از آنان آمده اند حتی شاعران زمان ما. خصوصا شاعران شیعه در قرن سیزده و چهاردهم مانند: خطی، کعبی، کوازین، آل سید مهدی حلّی و غیر آنان که نام بردن از همه مشکل است.

این افراد اعم از نویسندگان و شاعران فجایع دردناک وارده بر حضرت زهرا را بازگو کرده اند؛ اگر چه این فجایع، دردناک و ستمگرانه است؛ ولی عقل و وجدان آن را واقع شده می پندارد و اندیشه آزاد آن را می پذیرد؛ زیرا همه این حوادث تلخ در پی مسأله خلافت و جانشینی و غصب این منصب از طرف نا اهلان اتفاق افتاد.

کاشف الغطاء، الشیخ محمد حسین (متوفای1373هـ)، جنة المأوی، ص 83 ـ 84 و 78 ـ 81، ناشر: دار الأضواء، بیروت.

پاسخ بخش دوم:

آن چه که کاشف الغطاء در بعید دانستن کتک خوردن زن عربی و در توجیه آن گفته است، غیر قابل قبول است؛ زیرا:

جباران برای رسیدن به قدرت، از هیچ عملی فروگذار نمی کنند

اولاً: فرمایش حضرت علی علیه السلام که کتک زدن زن را عار و ننگ برای عرب دانسته است، به معنای محال بودن چنین عملی نیست که گفته شود: اصولاً عرب زن را کتک نمی زند؛ بلکه گاهی برای رسیدن به اهدافی مانند خلافت و حکومت بدترین و زشت ترین فجایع را مرتکب می شوند؛ مخصوصاً اگر در رسیدن به این منصب ثروت فراوان و گسترش قدرت و نفوذ در بین مردم و شهرت وجود داشته باشد.

بنابراین در موضوع مورد بحث ما که خلافت دینی و اسلامی است و مردم به آن نگاهی احترام آمیز دارند، به یقین برای رسیدن و دست یابی به آن هر جنایتی قابل توجیه خواهد بود.

عرب، زنده بگور کردن دختران را ننگ نمی دانست:

ثانیاً: آیا زنده به گور کردن دختران عار و ننگ نیست؟ و آیا برادر کشی برای رسیدن به دنیا ننگ نیست؟ آیا این اعمال عارگونه مربوط به دوران جاهلیت نبود؟ و همان گونه که می دانید، خیزران بچه اش را برای به دست آوردن قدرت و ریاست کشت، مأمون برادرش امین را که مزاحم حکومتش بود از پا درآورد، و این ضرب المثل از خود شما است که:

الملک عقیم لا رحم له.

خلافت و سیاست بی رحم است.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 3، ص 522، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت؛

المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفای346هـ) مروج الذهب، ج 2، ص 34 .

أبو هلال عسکری در توضیح این ضرب المثل می گوید:

قولهم الملک عقیم. یراد أن الملک لو نازعه ولده ملکه لم یلبث أن یهلکه فیصیر کأنه عقیم لم یولد له.

الملک عقیم؛ یعنی اگر فرزند حاکم و یا پادشاه با ریاست و حکومتش مخالفت کند، به دست پدر کشته می شود و این گونه می اندیشد که گویا هیچگاه فرزندی نداشته است.

العسکری، الشیخ الأدیب أبو هلال، جمهرة الأمثال، ج 2، ص 247، رقم: 1627، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1408هـ - 1988م.

نسبت هذیان به پیامبر (ص) زشت تر است، یا کتک زدن زنان؟

ثالثاً: اگر معاصران پیامبر صلی الله علیه وآله مواظب گفتار و کردار خود بوند تا از آنان سخن ناپسندی در حق رسول خدا و در محضر آن حضرت صادر نشود و بر این امر تقید داشته و احترام او را نگه می داشتند، نباید این سخن بی ادبانه را در حالی که می شنید بر زبان جاری می کردند که:

إن الرجل لیهجر.

این مرد هذیان می گوید.

در صورتی که بنیانگذار ارزشهای دینی باید از پیروی کردن از عادات و تقلید به دور باشد، افزون بر این، آیا چنین نسبتی به پیامبر خدا صلی الله علیه وآله شایسته تر است برای ننگ و عار ابدی یا کتک زدن زن و یا خراب کردن خانه و سخنان زشت نثارش کردن؟.

پس اگر در آن روز و در محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله از عار و ننگ ابدی می ترسیدند باید به طور کلی حرمت پیامبر را رعایت می کردند نه این که در موردی کتک زدن را عار و ننگ بدانند؛ ولی بی احترامی به رسول خدا را نه. و یا فاطمه را مورد تهدید قرار دادن و آتش زدن خانه را انکار کنیم ولی سیلی زدن را بپذیریم.

آیا شایسته است سیلی زدن را عار و ننگ برای عرب بدانیم؛ ولی آتش زدن را یا انکار کنیم و یا آن را عار و ننگ ندانیم؟

تناقض گویی اشکال کنندگان:

رابعاً: آن هایی که به سخن کاشف الغطاء استناد و استدلال می کنند، خود آنان در صحت سخنان امیرمؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه اشکال و ایراد وارد می کنند و بارها گفته اند: معرفی زن به عنوان موجودی ضعیف؛ هم از جهت روحی و بدنی و نقصان در عقل، سخنی است غیر علمی و ناپسند؛ پس چگونه می شود در جایی دیگر همین سخن را پایه استدلال خویش قرار داده و بر صحت آن مهر تأیید می زنند؟

کتک زدن دختران رسول خدا (ص) در کربلا:

خامساً: در حادثه غم انگیز کربلا دختران رسول خدا صلی الله علیه وآله را افرادی که دل هایشان آکنده از کینه شده بود، با تازیانه بدون اندیشه در عاقبت این کار زدند، آیا از عار و ننگ ابدی آن و گرفتاری در خشم و غضب پروردگار بی خبر بودند؟

البته ما از شبهه «غیرت عرب مانع از کتک زدن زنان» به صورت جداگانه پاسخ دادیم و موارد بسیاری از کتک زدن زنان توسط خلیفه دوم را از کتاب های اهل سنت نقل کردیم.

در پایان این قسمت به رسوائی دیگری از طراحان بی بضاعت در عرصه شبهه افکنی اشاره می کنیم، امید آن که این گونه افراد از این پس سنجیده تر عمل کنند.

اثبات ضعیف بودن روایت «ولدنی ابوبکر مرتین» ازقول امام صادق (ع)


سوال :

آیاروایت «ولدنی ابوبکر مرتین» ازقول امام صادق (ع) صحت دارد؟


پاسخ :

یکی از دلائلی که علمای اهل تسنن برای اثبات حُسن روابط میان اهل بیت علیهم السلام و خلفای سه گانه استدلال می کنند و با استفاده از آن موضع شیعیان در برابر خلفا را مورد انتقاد قرار می دهند ، روایتی است معروف به «ولدنی ابوبکر مرتین» که از قول امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کنند . ما در این جا به صورت مختصر سند و نیز دلالت این روایت را از مصادر شیعه و سنی مورد بررسی قرار داده و در نهایت قضاوت را بر عهده خوانندگان عزیز قرار می دهیم .



اثبات ضعیف بودن سند روایت در کتب شیعه :

این روایت را هیچیک از علمای شیعه نقل نکرده اند و فقط مرحوم ابو الفتح اربلی در کتاب کشف الغمه آن را از عبد العزیز بن اخضر جنابذی که سنی حنفی است نقل کرده .

وقال الحافظ عبد العزیز بن الأخضر الجنابذی رحمه الله أبو عبد الله جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام الصادق وأمه أم فروة واسمها قریبة بنت القاسم بن محمد بن أبی بکر الصدیق رضی الله عنه وأمها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبی بکر الصدیق ولذلک قال جعفر علیه السلام ولقد ولدنی أبو بکر مرتین .

حافظ عبد العزیز جنابذی گفته است: ابو عبد الله جعفر بن محمد ، مادرش ام فروه از طرفی دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر است و از طرف دیگر مادرش اسماء، دختر عبد الرحمان بن ابوبکر است و از این روی امام صادق فرموده: ابوبکر دو بار مرا به دنیا آورده یعنی از دو طرف نسب من به ابو بکر می رسد.

کشف الغمة ، ج2 ، ص 374 .


اولاً : حافظ عبد العزیز جنابذی متوفای 611 است و امام صادق علیه السلام در سال 148 هجری به شهادت رسیده است بین این دو فاصله زیادی وجود دارد . پس روایت مرسل است و روایت مرسل ارزشی برای استدلال ندارد .

ثانیاً : این شخص سنی مذهب است ؛ چنانچه ذهبی در سیر اعلام النبلاء در باره وی می نویسد :

ابن الأخضر * الامام العالم المحدث الحافظ ... قال ابن النجار : ... وما رأیت فی شیوخنا مثله فی کثیرة مسموعاته ، وحسن أصوله ... .

سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 22 - ص 31 .

بهترین شاهد بر سنی بودن این شخص ، استفاده از کلمه «صدیق» برای ابوبکر است ؛ در حالی که همه شیعیان می دانند که این لقب از القاب اختصاصی امیر المؤمنین علیه السلام بوده است . ما این مطلب را در این آدرس به صورت کامل بررسی کرده ایم .

((کلیک کنید : طبق روایات اهل سنت ؛ صدیق و فاروق القاب امام علی(ع) هستن و این القاب برای ابوبکر و عمر جعلی هستن))


از این رو ، این روایت از نظر شیعیان صحیح نیست و برای شیعه ارزشی ندارد. اگر اهل سنت بخواهند مطلبی را برای شیعیان بیان کنند، باید به روایتی استناد کنند که از طریق روات شیعه به سند صحیح نقل شده باشد.

معنی ندارد که بر اساس روایتی که شیعه قبول ندارد ، بخواهند علیه آن ها استدلال کنند . ابن حزم اندلسی که خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفین سر سخت شیعیان است در این باره می نویسد :

لا معنی لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا ، فهم لا یصدّقونها ، ولا معنی لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها ، وإنّما یجب أن یحتجّ الخصوم بعضهم علی بعض بما یصدقّه الذی تقام علیه الحجّة به .

معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم ؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آن ها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند ؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم . از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است .

الفصل فی الأهواء والملل والنحل ، ج4 ، ص159.



اثبات ضعیف بودن سند روایت در کتب اهل سنت :

این روایت حتی در کتاب های خود اهل سنت نیز سند درستی ندارد و تمام سند های آن بدون استثناء طبق قواعد رجالی اهل سنت بی اعتبار هستند ؛ ولی متأسفانه علمای اهل سنت بدون توجه به سند روایت و از آن جایی که بحث فضائل خلفا در میان است ، با چشمان بسته روایات را نقل و بعد از آن به تاخت و تاز علیه شیعه می پردازند .

ذهبی ، رجالی مشهور اهل سنت بعد از نقل این روایت ، بدون این که سندی برای آن ذکر کند ، می نویسد :

وکان یغضب من الرافضة ، ویمقتهم إذا علم أنهم یتعرضون لجده أبی بکر ظاهرا وباطنا . هذا لا ریب فیه ، ولکن الرافضة قوم جهلة ، قد هوی بهم الهوی فی الهاویة فبعدا لهم .

امام صادق از دست رافضه ناراحت بود و اگر می دید که آن ها ؛ چه در ظاهر و چه در باطن متعرض جدش ابوبکر می شوند ، دشمن آن ها می شد . ولی رافضه قومی جاهل هستند ...

سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 6 - ص 255 .

اما وقتی روایاتی در فضائل اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند با این که خودش تصریح می کند سند روایت صحیح است ، قلبش را شاهد می گیرد که این روایت باطل است !

همانند روایتی که از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود :

عدوک یا علی عدوی ، وعدوی عدوّ اللّه .

یا علی دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند است.

ذهبی هیچ دلیلی از نظر رجالی بر ضعف این روایت نمی یابد ولی می نویسد :

یشهد القلب أنّه باطل .

قلب من شهادت می دهد که این روایت باطل است!

میزان الاعتدال، ج 1، ص 82 ، ترجمة أحمد بن الأزهر النیسابوری .

معلوم می شود که یکی از ملاکهای صحت و سقم روایت، شهادت قلب آقای ذهبی است!

---------------------------

سند اول :

مهمترین سندی که برای این روایت می توان یافت ، سندی است که مزّی در تهذیب الکمال نقل کرده است :

أخبرنا بذلک أبو الفرج عبد الرحمان بن أبی عمر محمد بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسی بدمشق ، وأبو الذکاء عبد المنعم بن یحیی بن إبراهیم الزهری بالمسجد الأقصی ، وأبو بکر محمد بن إسماعیل بن عبد الله بن الأنماطی الأنصاری بالقاهرة ، وأبو بکر عبد الله بن أحمد بن إسماعیل بن فارس التمیمی بالإسکندریة ، قالوا :أخبرنا أبو البرکات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادی بدمشق ، قال : أخبرنا القاضی أبو الفضل محمد بن عمر بن یوسف الأرموی ببغداد ، قال : أخبرنا الشریف أبو الغنائم عبد الصمد بن علی بن محمد بن الحسن ابن المأمون ، قال : أخبرنا الحافظ أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد ابن مهدی الدارقطنی ، قال : حدثنا یعقوب بن إبراهیم البزاز ، قال : حدثنا الحسن بن عرفة ، قال : حدثنا محمد بن فضیل ... .

وبه [الإسناد السابق] قال : أخبرنا الدارقطنی ، قال : حدثنا أبو بکر أحمد بن محمد بن إسماعیل الادمی ، قال : حدثنا محمد بن الحسین الحنینی ، قال : حدثنا عبد العزیز بن محمد الأزدی ، قال : حدثنا حفص بن غیاث ، قال : سمعت جعفر بن محمد یقول : ما أرجو من شفاعة علی شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبی بکر مثله ، ولقد ولدنی مرتین .

چیزی از شفاعت علی (علیه السلام) امید ندارم ، مگر این که مثل همان را از ابوبکر امید دارم ، به درستی که ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است ! .
تهذیب الکمال - المزی - ج 5 - ص 81 - 82 .


اولاً در سلسه سند این روایت چندین راوی مجهول و ضعیف وجود دارد ؛ از جمله :

1. أبو البرکات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادی : وی مجهول است ؛ چنانچه ذهبی در تاریخ اسلام ، ج 44، ص 287 و صفدی در الوافی بالوفیات ، ج 13 ، ص 286 نام وی را ذکر کرده ؛ اما هیچ گونه جرح و تعدیلی نیاورده اند .

2 . عبد الصمد بن علی بن محمد . وی نیز مجهول است ؛ چنانچه خطیب بغدادی در تاریخ بغداد ، ج 11 ص 46 نامش را آورده ؛ ولی هیچ مدح و ذمی در باره اش نقل نکرده است .

3 . احمد بن محمد بن إسماعیل الآدمی ، مجهول است .

4 . عبد العزیز بن محمد الأزدی . نمازی در مستدرکات علم الرجال ، ج4 ، ص445 ، شماره 7909 نام وی را ذکر و تصریح می کند که مجهول است .

5 . حفص بن غیاث : سلیمان بن خلف الباجی از علمای اهل سنت در باره وی می نویسد :

قال علی بن المدینی: أحادیث حفص وحاتم بن وردان عن جعفر بن محمد منکرة .

علی بن مدینی گفته است : احادیث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمد (علیهما السلام) غیر قابل قبول است .

التعدیل والتجریح - سلیمان بن خلف الباجی - ج 1 - ص 513 .


و مبارکفوری در باره وی می نویسد :

وحفص بن غیاث ساء حفظه فی الاخر، صرح به الحافظ فی مقدمة الفتح وقال الذهبی فی المیزان قال أبو زرعة ساء حفظه بعد ما استقضی .

حفص بن غیاث در اواخر عمرش ، حافظه اش ضعیف شده بود . حافظ (ابن حجر) در مقدمه فتح الباری به آن تصریح کرده است . ذهبی در المیزان گفته که ابوزرعه گفته : حفص بن غیاث بعد از آن که قاضی شد ، حافظ ه اش ضعیف شد .

تحفة الأحوذی - المبارکفوری - ج 2 - ص 124 .

و نیز ذهبی در میزان الإعتدال در باره وی می نویسد :

وقال داود بن رشید : حفص بن غیاث کثیر الغلط .

داود بن رشید گفته : حفص بن غیاث ، اشتباهاتش زیاد بود .

و در ادامه می گوید :

وقال أبو زرعة : ساء حفظه بعد ما استقضی .

ابو زرعه گفته : حفص بن غیاث بعد از قاضی شدنش ، حافظه اش ضعیف شد .

وقتی در سلسله سند یک روایت چهار نفر مجهول و شخصی همچون حفص بن غیاث وجود داشته باشد ، چگونه می توان به آن اعتماد کرد ؟

# در نتیجه سند این روایت ضعیف است.

---------------------------

سند دوم :

أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن محمد بن الفضل أنا أبو منصور بن شکرویه أنا أبو بکر بن مردویه أنا أبو بکر الشافعی أنا معاذ بن المثنی نا مسدد نا یحیی عن جعفر بن محمد قال تالله لحدثنی أبی أن علیا دخل علی عمر وهو مسجی بثوبه فأثنی علیه وقال ما أحد من أهل الأرض ألقی الله بما فی صحیفته أحب إلی من المسجی بثوبه قال یحیی ثم ذکر جعفر أبا بکر وأثنی علیه وقال ولدنی مرتین .

یحیی از جعفر بن محمد (علیهما السلام) نقل کرده است که فرمود : سوگند به خدا که پدرم نقل کرد که علی (علیه السلام) بر عمر وارد شد در حالی که (عمر) خود را در لباسش پیچیده بود ، امام بر او درود فرستاد و فرمود : احدی از اهل زمین که خداوند به خاطر آن چه در صحیفه اش گذاشته است ، در نزد من از این کس که خود را در لباسش پیچیده است ، محبوب تر نیست . سپس یحیی گفت که جعفر (علیه السلام) از ابوبکر یاد کرد و بر او درود فرستاد و فرمود : ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است .

تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 44 - ص 453 - 454 .

در سند این روایت اسماعیل بن محمد بن الفضل وجود دارد که ابن عساکر روایت را از وی نقل می کند .

ذهبی درباره وی می نویسد :

وکان ابن عساکر لما رأی إسماعیل بن محمد وقد کبر ونقص حفظه .

وقتی ابن عساکر اسماعیل را دید ، اسماعیل پیر شده و حافظه اش خوب کار نمی کرد .

با این حال چگونه می توان به نقل ابن عساکر از این شخص اعتماد کرد؟

و نیز نوشته است :

قال أبو سعد : ... ورأیته وقد ضعف ، وساء حفظه .

من در حالی او را دیدم که از جهت روایی ضعیف شده بود وحافظه اش خوب کار نمی کرد .

سیر اعلام النبلاء ، ج20 ، ص86 .

و نیز در سند آن معاذ بن المثنی وجود دارد که محمد بن أبی یعلی در طبقات الحنابلة و ابراهیم بن مصلح در المقصد الأرشد در باره وی می نویسند :

قال أحمد بن حنبل هو رجل سوء ساقط العدالة .

احمد بن حنبل گفته است: وی آدم بد و فاقد عدالت است .

المقصد الأرشد فی ذکر اصحاب الامام احمد ، ابراهم بن مصلح ، ج3 ، ص35 و طبقات الحنابلة ، محمد بن أبی یعلی ، ج1، ص399 .


# در نتیجه سند این روایت هم ضعیف است.

---------------------------

سند سوم :

وقال حفص بن غیاث : سمعت جعفر بن محمد یقول : ما أرجو من شفاعة علی شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبی بکر مثله . لقد ولدنی مرتین .

حفص بن غیاث می گوید: جعفر بن محمد فرمود: آن چه را از شفاعت جدم علی علیه السلام انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبکر نیز انتظار دارم .

سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 6 - ص 259 .

اولاً : روایت مرسل است و سلسله سند تا حفص بن غیاث نقل نشده است ، شاید سلسله سند همان باشد که مزی نقل کرده است که در آن صورت همان اشکالات را خواهد داشت .

ثانیاً : همان طور که نقل کردیم ، حفص بن غیاث کثیر الغلط و کم حافظه بوده و روایات او از امام صادق منکَر و غیر قابل قبول است .

البته برخی از علمای اهل سنت و به ویژه ذهبی و ابن حجر در کتاب های مختلف، این روایت را نقل کرده اند ولی هیچ یک سندی برای آن ذکر نکرده اند .

در نتیجه سند این روایت هم ضعیف است.


نتیجه :

بنابراین تمامی سند های این روایت ، ضعیف هستن و نمی توان به آن اعتماد کرد .


تحریف روایت توسط ذهبی!

ذهبی ، اصل روایت را در سیر اعلام النبلاء ، ج 6 - ص 259 این گونه نقل می کند : « ... لقد ولدنی مرتین » ؛ در حالی که در جاهای دیگر و از جمله چهار صفحه پایین تر از آن ، کلمه «صدیق» را اضافه کرده و روایت را این گونه تحریف می کند :

فکان یقول : ولدنی الصدیق مرتین .

الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة - الذهبی - ج 1 - ص 295 و تذکرة الحفاظ - الذهبی - ج 1 - ص 166 و سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 6 - ص 255 و تاریخ الإسلام - الذهبی - ج 9 - ص 88 .

چگونه ممکن است امام صادق علیه السلام از کلمه «صدیق» برای ابوبکر استفاده کند ؛ در حالی که همه می دانند این لقب از القاب مخصوص امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام بوده است . ما این مطلب را در جای دیگر ثابت کرده ایم .

((کلیک کنید : طبق روایات اهل سنت ؛ صدیق و فاروق القاب امام علی(ع) هستن و این القاب برای ابوبکر و عمر جعلی هستن))

 

مناقشه در دلالت روایت :

همان طور که گذشت ، مزی در تهذیب الکمال و ذهبی در سیر اعلام النبلاء می نویسند :

حدثنا حفص بن غیاث ، قال : سمعت جعفر بن محمد یقول : ما أرجو من شفاعة علی شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبی بکر مثله ، ولقد ولدنی مرتین

شهید نور الله تستری در جواب این مطلب می نویسد :

أقول : یدل علی کذب هذا الخبر أن صاحب الشفاعة العظمی هو جده صلی الله علیه وآله فلا یلیق به علیه السلام نسیان شفاعة جده صلی الله علیه وآله وإظهار رجاء شفاعة غیره سیما أبو بکر الذی لا شافع له ولا حمیم یوم لا ینفع مال ولا بنون ، إلا من أتی الله بقلب سلیم ، اللهم إلا أن قصد به مجرد التقیة فافهم .

وأما قوله علیه السلام " ولقد ولدنی مرتین " فبیان للواقع لا للافتخار به کیف وقد مر الاتفاق علی أن قوم أبی بکر أرذل طوائف قریش وقد وقع التصریح به من أبی سفیان کما مر وقال علی علیه السلام فی شأن محمد بن أبی بکر " إنه ولد نجیب من أهل بیت سوء " فتدبر .

دلیل بر دروغ بودن این خبر همین بس که صاحب شفاعت کبری ، جدش رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است ، پس سزاوار نیست که آن حضرت شفاعت جدش را فراموش کرده باشد و اظهار امید به شفاعت غیر کرده باشد . به ویژه ابوبکر که خودش در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد ، شفاعت کننده و حمایت کننده ای ندارد ؛ مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید ! .

مگر این که هدف امام صادق علیه السلام از بیان این جملات فقط تقیه باشد .

اما این که آن حضرت فرموده : " ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده " واقع را بیان می کند نه این که افتخار کند ، زیرا پیش از این گفتیم که قبیله ابوبکر ، پست ترین قبیله قریش بوده است ؛ وابو سفیان هم به این مطلب تصریح کرده است . و نیز علی علیه السلام در شأن محمد بن أبی بکر فرموده : او فرزندی نجیب از خانواده ای بد است که این سخنان پستی قبیله ی ابوبکر را اثبات می کند. بنا بر این جایی برای افتخار نمی ماند.

الصوارم المهرقة - الشهید نور الله التستری - ص 241 - 242 .

 

آیا انتساب به ابوبکر برای امام صادق افتخار دارد یا به ولایت جدش امیر المؤمنین علیهما السلام ؟

چگونه ممکن است امام صادق به چنین مطلبی افتخار کرده باشد ؛ در حالی که این مطلب مخالف سیره آن حضرت بوده است . زیرا با مراجعه به سیره آن حضرت می بینیم که آن حضرت بالا ترین افتخار برایش قبول ولایت وامامت جدش امیر المؤمنین علیه السلام است نه ولادت از او به این حدیث توجه کنید که می فرماید:

ولایتی لعلی بن أبی طالب أحبّ إلیّ من ولادتی منه، لأنّ ولایتی له فرض وولادتی منه فضل .

ولایت علی بن أبی طالب (علیه السلام) برای من محبوب تر از این است که او مرا به دنیا آورده است ؛ چرا که قبول ولایت او برای من واجب و فرزند او بودن امتیاز است .

الفضائل ، شاذان بن جبرئیل ، ص 125 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ، شاذان بن جبرئیل ، ص 103 و بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج29 ، ص299 .

و همچنین نقل شده است که آن حضرت فرمود :

ولایتی لآبائی أحب إلیّ من نفسی ، ولایتی لهم تنفعنی من غیر نسب ، ونسبی لا ینفعنی بغیر ولایة .

ولایت پدرانم برای من ، دوست داشتنی تر از جان من است ، ولایت آن ها برای من فایده دارد ؛ حتی اگر نسبتی با آن ها نداشته باشم ؛ ولی نسبت با آن ها زمانی که ولایت آن ها را نداشته باشم ، برایم سودی ندارد .

مشکاة الأنوار ، علی الطبرسی ، ص 575 .

حال چگونه ممکن است که نسبت امام صادق با امیر المومنین افتخار نباشد؛ ولی نسبت با ابوبکر افتخار باشد؟


مخالفت با سیره و روش امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام

چگونه ممکن است امام صادق سیره و روش جدش امیر المؤمنین و مادرش فاطمه زهرا علیهما السلام را فراموش کرده باشد ؛ در صورتی که آن دو بزرگوار در تمام عمرشان لحظه ای با ابوبکر بیعت نکردند و خلافت او را به رسمیت نشناختند . که ذیلا به چند مورد در این باره اشاره می کنیم :
غضب فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر

بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن می نویسد :

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّی تُوُفِّیَتْ .

فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حال خشم و غضب ابو بکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند تا وفات نمود .

صحیح البخاری ، ج4 ، ص42 .

و طبق روایات صحیح السندی که در کتاب های اهل سنت وجود دارد ، ناراحت کردن فاطمه ، ناراحت کردن رسول خدا است و نیز غضب فاطمه ، غضب رسول خدا است . چنانچه بخاری نوشته است :

عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی .

از مسور بن مخرمه روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر کس او را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است .

صحیح البخاری ، ج 4 ، ص 210 .

و از طرف دیگر فاطمه زهرا سلام الله علیها به خداوند قسم یاد می کند که ابوبکر را بعد از هر نمازی نفرین کند و شکایت او را پیش پدرش رسول خدا (ص) ببرد .

ابن قتیبه دینوری در کتاب الإمامة و السیاسة می نویسد :

فقالت : نشدتکما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه یقول : رضا فاطمة من رضای ، وسخط فاطمة من سخطی ، فمن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبّنی ، ومن أرضی فاطمة فقد أرضانی ، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطنی ؟

قالا : نعم ، سمعناه من رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم ، قالت : فإنّی أُشهد اللّه وملائکته أنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی ، ولئن لقیت النبی لأشکونّکما إلیه .

فقال أبو بکر : أنا عائذ باللّه تعالی من سخطه وسخطک یا فاطمة ، ثمّ انتحب أبو بکر یبکی ، حتی کادت نفسه أن تزهق . وهی تقول : واللّه لأدعونّ اللّه علیک فی کلّ صلاة أصلّیها ... .

الامامة والسیاسة ، تحقیق الشیری ، ج 1، ص 31 .

فاطمه سلام الله علیها فرمود : شما را به خدا ، آیا نشنیدید که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : خشنودی فاطمه ، نشانه خشنودی من است و خشم فاطمه نشانه خشم من است ، پس هر کس فاطمه را دوست داشته باشد ، به درستی که مرا دوست داشته است ، هر کس فاطمه را راضی کند ، مرا راضی کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است .

ابوبکر و عمر گفتند : بلی ، ما از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این مطلب را شنیدیم . فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : پس من خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا ناراحت کرده و مرا خشنود نکردید ، اگر پیامبر را ملاقات کنم ، از دست شما شکایت خواهم کرد .

ابوبکر گفت : به خدا پناه می برم از خشم خداوند و خشم شما ای فاطمه . ! سپس ابوبکر به شدت گریه کرد تا جایی که نزدیک بود جان بدهد . فاطمه سلام الله علیها فرمود : سوگند به خدا که بعد از هر نمازم تو را نفرین خواهم کرد .

چگونه می شود که حضرت صدیقه طاهره از ابوبکر غضبناک و به دنبال هر نماز بر او نفرین کند ولی فرزندش امام صادق به انتساب به او افتخار نماید؟


امیر المؤمنین علیه السلام ، ابوبکر را خائن و دروغ گو می داند

مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح مسلم می نویسد :

فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنْ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... .

زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) از دنیا رفت ، ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا هستم ، شما دو نفر آمدید و (تو ای عباس) میراث پسر بردارت (پیامبر) را طلب کردی و این (علی علیه السلام) میراث همسرش از پدرش را طلب می کرد . ابوبکر گفت که رسول خدا فرموده است : "ما ارث به جای نمی گذاریم ، هر آنچه از ما با قی می ماند صدقه است " شما دو نفر ابوبکر را دروغ گو ، گناه کار ، پیمان شکن و خائن می دانستید .

صحیح مسلم ، ج5 ، ص152 ، کتاب الجهاد و السیر ، باب حکم الفیء .

حال چگونه ممکن است ، امام علی علیه السلام فردی را خائن و دروغگو بداند ولی فرزندش امام صادق علیه السلام بر خلاف جدش امیر المؤمنین علیهما السلام ، به نسبتش با ابوبکر افتخار کند !

طبق روایات اهل سنت ؛

صدیق و فاروق القاب امام علی(ع) هستن.

و این القاب برای ابوبکر و عمر جعلی هستن.

(اثبات از کتب اهل سنت)


روایت صحیح در کتب اهل سنت ؛ که صدیق و فاروق القاب امام علی (ع) هستن

طبق روایات صحیح السندی که در بسیاری از کتاب های اهل سنت وجود دارد ، این دو لقب مبارک ، از القاب اختصاصی آقا امیر المؤمنین علیه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش کرده اند که این فضلیت را برای خلفای دیگر نقل کنند . ما به چند روایت اشاره می کنیم .

1 . بسیاری از علمای اهل سنت ؛ از جمله ابن ماجه قزوینی در سننش که یکی از صحاح سته اهل سنت به شمار می آید ، با سند صحیح نقل کرده :

عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّیقُ الْأَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا کَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ .

عباد بن عبد الله گوید : علی علیه السلام فرمود : من بنده خدا ، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم ، پس از من جز دروغگو کسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند ، من هفت سال قبل از دیگران نماز می خواندم .

سنن ابن ماجة ، ج1 ، ص 44 ، و البدایة والنهایة ، ج3 ، ص 26 و المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص 112 وتلخیص آن ، تألیف ذهبی در حاشیه همان صفحه ، و تاریخ طبری ، ج2 ، ص 56 ، والکامل ، ابن الاثیر ، ج2 ، ص 57 و فرائد السمطین ، حموینی ، ج 1 ص 248 و الخصائص ، نسائی ، ص 46 با سندی که تمام روات آن ثقه هستند ، و تذکرة الخواص ، ابن جوزی ، ص 108 و ده ها سند دیگر .

محقق سنن ابن ماجه در ادامه می نویسد :

فی الزوائد : هذا إسناد صحیح . رجاله ثقات . رواه الحاکم فی المستدرک عن المنهال . وقال : صحیح علی شرط الشیخین .

(بوصیری) این روایت را در زوائد (سنن ابن ماجة) نقل کرده و گفته است : " سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند " . همچنین حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و گفته است : " این روایت طبق شرائط مسلم و بخاری صحیح است " .

======================

2 . ابن قتیبه دینوری در کتاب المعارف می نویسد :

عن معاذة بنت عبد الله العدویة سمعت علی بن أبی طالب علی منبر البصرة وهو یقول أنا الصدیق الأکبر آمنت قبل ان یؤمن أبو بکر وأسلمت قبل أن یسلم أبو بکر .

معاذه دختر عبد الله گوید که از علی بن أبی طالب علیه السلام شنیدم که بر بالای منبر بصره می فرمود : من صدیق اکبر هستم ، ایمان آوردم قبل از آن که ابوبکر ایمان بیاورد ، اسلام آوردم قبل از آن که ابوبکر اسلام بیاورد .

المعارف - ابن قتیبة - ص 169 و تهذیب الکمال - المزی - ج 12 - ص 18 - 19 و البدایة والنهایة - ابن کثیر - ج 7 - ص 370 و ... .

======================

3 . ابن مردویه اصفهانی در مناقبش ؛ فخررازی ، آلوسی ، أبو حیان و جلال الدین سیوطی در تفسیرشان و نیز متقی هندی در کنز العمال ، مناوی در فیض القدیر و ... نقل کرده اند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود :

" الصدیقون ثلاثة : حبیب النجار مؤمن آل یاسین ، وحزبیل مؤمن آل فرعون ، وعلی بن أبی طالب الثالث ، وهو أفضلهم .

صدیقان سه نفر هستند : حبیب نجار ، مؤمن آل یاسین ، حزقیل مؤمن آل فرعون ، و علی بن أبی طالب علیه اسلام که او برتر از آن ها است .

مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) - أبی بکر أحمد بن موسی ابن مردویه الأصفهانی - ص 331 و الجامع الصغیر - جلال الدین السیوطی - ج 2 - ص 115 و کنز العمال - المتقی الهندی - ج 11 - ص 601 و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر - المناوی - ج 4 - ص 313 و تفسیر الرازی - الرازی - ج 27 - ص 57 و تفسیر البحر المحیط - أبی حیان الأندلسی - ج 7 - ص 442 و تفسیر الآلوسی - الآلوسی - ج 16 - ص 145 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 42 - ص 43 و ج 42 - ص 313 و المناقب - الموفق الخوارزمی - ص 310 و ...

اگر لقب ابوبکر نیز صدیق بود ، باید پیامبر اسلام متذکر می شد و به جای الصدیقون ثلاثة ، می فرمود : « الصدیقون اربعة » و ابوبکر را نیز داخل آن می کرد ؛ از این رو نامگذاری ابوبکر به صدیق با حصر صدیق در آن سه نفر از سوی نبی مکرم اسلام نمی سازد .

جالب این است که جلال الدین سیوطی ، مفسر و ادیب مشهور اهل سنت در کتاب الدر المنثور و نیز قندوزی حنفی در ینابیع المودة عین همین روایت را با کمی تفاوت از کتاب تاریخ بخاری این گونه نقل می کنند :

وأخرج البخاری فی تاریخه عن ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم الصدیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون وحبیب النجار صاحب آل یاسین وعلی بن أبی طالب .

ولی وقتی به نسخه های مختلف تاریخ صغیر و تاریخ کبیر بخاری مراجعه می کنیم ، این روایت را در آن نمی یابیم . این نیز یکی دیگر از ظلم های است که دشمنان امیر المؤمنین در حق آن حضرت مرتکب شده اند و قصد داشته اند که با این کار فضائل بی حد و حصر امیر المؤمنین علیه السلام را از چشم مردم دور نگهداراند ؛ غافل از این که قبل از آن ها برخی از علمای خودشان این مطلب را دیده و نقل کرده اند .

الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 5 - ص 262 و ینابیع المودة لذوی القربی - القندوزی - ج 2 - ص 400



اعتراف علمای اهل سنت بر جعلی بودن این دو لقب برای ابوبکر و عمر

از طرف دیگر بسیاری از علمای اهل سنت اعتراف کرده اند که این دو لقب ، شایسته ابوبکر و عمر نیست و حدیث آن جعلی است . ابن جوزی ، عالم معروف اهل سنت در کتاب الموضوعات می نویسد :

عن أبی الدرداء عن النبی صلی الله علیه وسلم قال : «رأیت لیلة أسری بی فی العرش فرندة خضراء فیها مکتوب بنور أبیض : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق عمر الفاروق».

أبی درداء از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نقل می کند که آن حضرت فرمود : در شب معراج دیدم که در عرش خداوند بر لوحی سبز با نور سفید نوشته شده بود « خدایی جز خدای یکتا نیست ، محمد صلی الله علیه وآله وسلم رسول او است ، ابوبکر صدیق و عمر فاروق است ! .

بعد در نقد روایت می نویسد :

هذا حدیث لا یصحّ ، والمتّهم به عمر بن إسماعیل قال یحیی : لیس بشئ کذّاب ، دجال ، سوء ، خبیث ، وقال النسائی والدارقطنی : متروک الحدیث .

این حدیث صحیح نیست و کسی که به آن متهم است عمر بن اسماعیل است . یحیی بن معین در باره او گفته است : سخن او ارزش ندارد ، دروغ گو است ، آدمی بد و خبیث است . نسائی و دارقطنی گفته اند : حدیث او متروک است .

الموضوعات ، ابن جوزی ، ج1 ، ص 327 .

و در جای دیگر می نویسد :

هذا باطل موضوع وعلی بن جمیل کان یضع الحدیث ... .

این روایت باطل و ساختگی است و علی بن جمیل حدیث جعل می کرده است.

الموضوعات ، ابن جوزی ، ج1 ، ص 336 .

و در جای سوم می گوید :

هذا حدیث لا یصح عن رسول الله صلی الله علیه وسلم . وأبو بکر الصوفی ومحمد بن مجیب کذابان ، قاله یحیی بن معین .

این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم صحیح نیست ؛ زیرا ابوبکر صوفی و محمد بن مجیب هر دو دروغگو هستند ، این سخن را یحیی بن معین گفته است .

الموضوعات ، ج1 ، ص337 .

هیثمی نیز بعد از نقل روایت می نویسد :

رواه الطبرانی وفیه علی بن جمیل الرقی وهو ضعیف .

این روایت را طبرانی نقل کرده و در سند آن علی بن جمیل رقی است و او ضعیف است .

مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج9 ، ص58 .

و متقی هندی بعد از نقل آن می گوید :

کر وفیه محمد بن عامر کذّاب

ابن عساکر آن را نقل کرده و در سند آن محمد بن عامر ، دروغگو است .

کنز العمال ، ج13 ، ص236 .

ابن حبان بعد از نقل دو روایت در این باره ، می نویسد :

وهذان خبران باطلان موضوعان لا شکّ فیه ، وله مثل هذا، أشیاء کثیرة یطول الکتاب بذکرها .

شکی نیست که این دو روایت باطل و ساختگی است . روایات بسیاری همانند آن وجود دارد که با ذکر همه آن ها کتاب ما طولانی خواهد شد .

کتاب المجروحین ، ج ج2 ، ص116.

ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی نیز بعد نقل روایت می گویند :

هذا باطل ، والمتهم به حسین .

این روایت باطل است و متهم به آن حسین است .

میزان الاعتدال ، ذهبی ، ج1 ، ص540 و لسان المیزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295 .

و ابن کثیر دمشقی سلفی نیز در این باره می گوید :

فإنّه حدیث ضعیف فی إسناده من تکلم فیه ولا یخلو من نکارة ، والله أعلم .

این حدیث ضعیفی است و در سند آن کسی است که در باره او سخن ها گفته شده و سخن او از منکرات خالی نیست .

البدایة والنهایة ، ج7 ، ص230 .

======================

نخستین بار یهودیان لقب فاروق را به عمر بن خطاب دادن

محمد بن سعد در الطبقات الکبری ، ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق ، ابن اثیر در اسد الغابة و محمد بن جریر طبری در تاریخش می نویسند :

قال بن شهاب بلغنا أن أهل الکتاب کانوا أول من قال لعمر الفاروق وکان المسلمون یأثرون ذلک من قولهم ولم یبلغنا أن رسول الله صلی الله علیه وسلم ذکر من ذلک شیئا .

ابن شهاب گوید : این گونه به ما رسیده است که اهل کتاب نخستین کسانی بودند که به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن ها متأثر شدند و این لقب را در باره عمر استعمال کردند و از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم هیچ مطلبی در این باره به ما نرسیده است .

الطبقات الکبری - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 44 - ص 51 و تاریخ الطبری - الطبری - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 4 - ص 57 .

و نیز ابن کثیر دمشقی سلفی در ترجمه عمر بن الخطاب در کتاب معتبر البدایة والنهایة می نویسد :

عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزی ... أبو حفص العدوی ، الملقب بالفاروق قیل لقبه بذلک أهل الکتاب

عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، گویند که اهل کتاب این لقب را به عمر دادند .

البدایة والنهایة - ابن کثیر - ج 7 - ص 150 .



نتیجه

لقب «صدیق» و «فاروق» مخصوص حضرت علی (ع) هستند و هر آن چه اهل سنت از زبان پیامبر (ص) در باره ابوبکر نقل کرده اند ، ساخته و پرداخته دیگران است ؛ همان طور که لقب «فاروق» برای عمر جعلی و ساختگی است و یهودیان آن را به خلیفه دوم هدیه کرده اند !

طرح شبهه:

آیا شهادت محسن با این سخن پیامبر که خطاب به فاطمه زهرا (س) فرمود: تو نخستین کس از اهل بیتم هستی که به من ملحق می شوی، در تعارض نیست؟

طبق روایت های متواتر سنی وشیعه، فاطمه رضی الله عنها نخستین فرد از اهل بیت بود که پس از رحلت رسول خدا (ص) به آن حضرت ملحق شد.

از طرف دیگر طبق ادعای شیعه، محسن شهید، برادر حسن وحسین وپسر حضرت فاطمه علیهم السلام می باشد؛ یعنی او از اهل بیت است؛ ولی او زودتر از مادرش از دنیا رفته است.

آیا رسول الله (نعوذ بالله) اشتباه گفته است، یا اصلا محسنی در کار نبوده؟

نقد و بررسی:

این که حضرت محسن علیه السلام به شهادت رسیده قطعی است. روایات فراوانی در کتاب های شیعه و سنی این مطلب را تأیید می کند که انشاء الله در مقاله جداگانه ای مصادر آن از نظر خوانندگان عزیز خواهد گذشت.

و از سوی دیگر همان طور که شما اشاره کردید، این مطلب که حضرت زهرا نخستین کس از اهل بیت آن حضرت بود که به رسول اکرم ملحق شد، قطعی است؛ اما چگونه می توان تعارض مورد نظر را رفع کرد، در پاسخ می گوییم:

در تمام این روایات از کلمه «اهل بیت» استفاده شده است و پیامبر می فرماید « تو نخستین کس از «اهل بیت» من هستی که به من ملحق خواهی شد» و اهل بیت در سخن پیامبر، به کسانی اطلاق می شود که خداوند طبق آیه تطهیر آن ها را از هر گونه رجس و پلیدی پاک کرده است و رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز با کشیدن کساء بر سر حضرت علی، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام، در حقیقت کلمه اهل بیت را تفسیر وآن را در همین افراد منحصر کرده است.

این مطلب با بیش از هفتاد روایتی که فقط در کتاب های اهل سنت وجود دارد، قابل اثبات است.

از این رو، کلمه اهل بیت، فقط شامل اصحاب کساء که در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله حضور داشته اند می شود و شامل فرد دیگری از جمله، حضرت محسن، حضرت زینب و... و نیز شامل زنان پیامبر و یا هر شخص دیگری نخواهد شد.

بنابراین حضرت زهرا سلام الله علیها نخستین فرد از اهل بیت پیامبر بود که با ضربه عمر بن خطاب به شهادت رسید و به پدر بزرگوارش ملحق شد؛ پس هیچ تعارضی وجود نخواهد داشت.

اما روایاتی که حضرت رسول صلی الله علیه وآله به حضرت زهرا سلام الله علیها بشارت داد، از قرار ذیل است، که به جهت اختصار فقط به چند روایت از کتاب های شیعه و سنی بسنده می کنیم:

مرحوم شیخ مفید می نویسد:

فَجَاءَتِ الرِّوَایَةُ أَنَّهُ قِیلَ لِفَاطِمَةَ (علیها السلام) مَا الَّذِی أَسَرَّ إِلَیْکِ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) فَسُرِیَ عَنْکِ مَا کُنْتِ عَلَیْهِ مِنَ الْحَزَنِ وَ الْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ قَالَتْ إِنَّهُ خَبَّرَنِی أَنَّنِی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ الْمُدَّةُ بِی بَعْدَهُ حَتَّی أُدْرِکَهُ فَسُرِیَ ذَلِکَ عَنِّی.

روایت چنین است که از فاطمه سلام الله علیها پرسیده شد: رسول خدا صلی الله علیه وآله با تو چه رازی گفت که اندوه وفات او از دلت رفت و از اضطرابت کاسته شد و صورتت برافروخته گردید؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله به من خبر داد: "تو نخستین کس از «اهل بیت» من هستی که به من ملحق خواهی شد و ماندن تو پس از من بطول نمی انجامد".

این خبر مرا خوشحال کرد و اندوه من برطرف گردید.

الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص187، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993 م.

المجلسی، علامه شیخ محمد باقر (متوفای1111هـ) بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 22، ص 470، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983 م

ابن جریر طبری شیعی نیز می نویسد:

عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله ( علیه السلام )، قال: لما قبض رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) ما ترک إلا الثقلین، کتاب الله وعترته أهل بیته، وکان قد أسر إلی فاطمة ( صلوات الله علیها ) أنها لاحقة به، وأنها أول أهل بیته لحوقا.

امام صادق علیه السلام فرمود: پیامبر هنگامی که از دنیا رفت، دو یار و گوهر ارزنده باقی گذاشت، یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیتش، و به فاطمه فرمود: تو به من ملحق می شوی؛ از این رو، نخستین شخص از اهل بیت که به آن حضرت پیوست، فاطمه بود.

الطبری، الشیخ أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (متوفای ق4)، دلائل الإمامة، ص131، تحقیق قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، ناشر: مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة ـ قم، الطبعة الأولی، 1413هـ.

در کتاب های اهل سنت نیز این مطلب دیده می شود.

محمد بن اسماعیل بخاری می نویسد:

حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ حَدَّثَنَا زَکَرِیَّاءُ عَنْ فِرَاسٍ عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِیِّ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ تَمْشِی کَأَنَّ مِشْیَتَهَا مَشْیُ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرْحَبًا بِابْنَتِی ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ یَمِینِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثًا فَبَکَتْ فَقُلْتُ لَهَا لِمَ تَبْکِینَ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَیْهَا حَدِیثًا فَضَحِکَتْ فَقُلْتُ مَا رَأَیْتُ کَالْیَوْمِ فَرَحًا أَقْرَبَ مِنْ حُزْنٍ فَسَأَلْتُهَا عَمَّا قَالَ فَقَالَتْ مَا کُنْتُ لِأُفْشِیَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتَّی قُبِضَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَسَأَلْتُهَا فَقَالَتْ أَسَرَّ إِلَیَّ إِنَّ جِبْرِیلَ کَانَ یُعَارِضُنِی الْقُرْآنَ کُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَإِنَّهُ عَارَضَنِی الْعَامَ مَرَّتَیْنِ وَلا أُرَاهُ إِلا حَضَرَ أَجَلِی وَإِنَّکِ أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِی لَحَاقًا بِی فَبَکَیْتُ فَقَالَ أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَوْ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ فَضَحِکْتُ لِذَلِکَ.

عائشه می گوید: فاطمه که راه رفتنش همانند پدرش بود، وارد بر رسول خدا (ص) شد، فرمود: خوش آمدی دخترم، او را سمت چپ یا راستش نشاند، سپس آهسته سخن گفت، فاطمه گریه کرد، گفتم: چرا گریه می کنی؟ بار دیگر سخنی آهسته گفت، فاطمه خندان شد، تا آن روز خوشحالی و اندوه را این چنین نزدیک به هم ندیده بودم، از فاطمه علت را جویا شدم، گفت: سرّ پیامبر خدا را افشا نمی کنم. پس از فوت رسول خدا (ص) پرسیدم، گفت: پدرم فرمود: جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می کرد؛ ولی امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه کرده است، گویا اجل و مرگ من نزدیک است و تو دخترم نخستین کسی هستی که به من ملحق خواهی شد، اینجا بود که گریه کردم، فرمود: آیا دوست نداری که سرور زنان بهشتی یا زنان مؤمن باشی، به این جهت خندیدم.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1326، ح3426، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ - 1987م.

و نیز طبرانی در معجم کبیر خود می نویسد:

عن عَائِشَةَ قالت قلت لِفَاطِمَةَ بنتِ رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم رَأَیْتُکِ أَکْبَبْتِ علی النبی صلی اللَّهُ علیه وسلم فی مَرَضِهِ فَبَکَیْتِ ثُمَّ أَکْبَبْتُ علیه ثَانِیَةً فَضَحِکَتِ قالت أَکْبَبْتُ علیه فَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ مَیِّتٌ فَبَکَیْتُ ثُمَّ أَکْبَبْتُ علیه فَأَخْبَرَنِی أَنِّی أَوَّلُ أَهْلِ بَیْتِهِ لُحُوقًا بِهِ وَأَنِّی سَیِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ إِلا ما کان من مَرْیَمَ بنتِ عِمْرَانَ فَضَحِکَتُ.

عائشه می گوید: به فاطمه دختر رسول خدا (ص) گفتم: در بیماری پدر، خودت را روی بدنش افکندی و گریه کردی، بار دیگر آن را تکرار کردی؛ ولی خندیدی، فرمود: دفعه اول خبر از مرگش داد گریه کردم، دفعه دوم فرمود: تو نخستین فرد از اهل بیت من هستی که به من ملحق می شوی وتو سرور زنان بهشتی هستی.

الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 22، ص 419، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ - 1983م.

نتیجه:

هیچ تعارضی میان شهادت حضرت محسن علیه السلام و روایتی که رسول خدا صلی الله علیه وآله به حضرت زهرا سلام الله علیها بشارت می دهد که تو نخستین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق می شوی، وجود ندارد؛ چرا که «اهل بیت» در لسان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فقط بر پنج نفر اطلاق می شود که حضرت محسن علیه السلام جزء آن پنج نفر نیست.

شبهه وهابی ها و اهل سنت به شیعه:

حضرت علی در قلعه خیبر را با یک دست بلند کرد، چگونه حاضر می شود ببیند همسرش را در مقابل چشمانش کتک بزنند؛ اما هیچ واکنشی از خود نشان ندهد؟



جواب



اولا :

طبق اعتقاد و روایات ما شیعیان ،  امیرالمؤمنین علی (ع) عمربن خطاب را بر زمین کوبید و با مشت به صورت و گردن او کوبید؛ و سپس به او می گوید که پیامبر اکرم او را وصیت به صبر کرده است وگرنه هرگز نمی توانستی وارد خانه ام شوی.

وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِی الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ علیه السلام وَصَاحَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّیْفَ وَهُوَ فِی غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ یَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ.
فَوَثَبَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِیبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِی کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ یَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَیْتِی.
عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علیها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالی که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوی فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوی حضرت زد. آن حضرت صدا زد:
یا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار می کنند»

علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد؛ ولی به یاد سخن پیامبر صلی الله علیه وآله و وصیتی که به او کرده بود افتاد، فرمود: ای پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پیامبری مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهی و عهدی که پیامبر با من بسته است، نبود، می دانستی که تو نمی توانی به خانه من داخل شوی»

الهلالی، سلیم بن قیس (متوفای80هـ)، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص568، ناشر: انتشارات هادی ـ قم ، الطبعة الأولی، 1405هـ.

همچنین آلوسی مفسر مشهور اهل تسنن به نقل از منابع شیعه این روایت را نقل کرده است:

أنه لما یجب علی غضب عمر وأضرم النار بباب علی وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت یا أبتاه ویا رسول الله فرفع عمر السیف وهو فی غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت یا أبتاه فأخذ علی بتلابیب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته

عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علیها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوی فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوی فاطمه زد، فریاد زد: « یا ابتاه » (با مشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (متوفای1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج3، ص124، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.



دوما :

اهل سنت اصلا هیچ حقی ندارند این سوال را بپرسند چون طبق روایات اهل سنت این اتفاق به شکل بدتری برای عثمان رخ داد و حتی معترضان دست به باسن زن عثمان گذاشتند اما عثمان هیچ مقابله ای نکرد.

طبری، در تاریخش می نویسد:
وجاء سودان بن حمران لیضربه فانکبت علیه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السیف بیدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع یدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبیرة العجیزة وضرب عثمان فقتله.
سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روی او انداخت، سودان شمشیر را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به باسن او زد و گفت: عجب باسن بزرگی دارد! سپس عثمان را زد و کشت.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.



سوما :

اهل سنت اصلا هیچ  حقی ندارند بپرسند چرا حضرت علی (ع) صبر کردند چون طبق روایت صحیح مسلم ، پیامبر اکرم (ص) به صراحت گفت بعد از من پیشوایانی با قلب شیطانی حکومت می کنند و وقتی حذیفه پرسید آن موقع چه کنیم پیامبر (ص) فرمودند باید صبر کنید:
وحدثنی محمد بن سَهْلِ بن عَسْکَرٍ التَّمِیمِیُّ حدثنا یحیى بن حَسَّانَ ح وحدثنا عبد اللَّهِ بن عبد الرحمن الدَّارِمِیُّ أخبرنا یحیى وهو بن حَسَّانَ حدثنا مُعَاوِیَةُ یَعْنِی بن سَلَّامٍ حدثنا زَیْدُ بن سَلَّامٍ عن أبی سَلَّامٍ قال قال حُذَیْفَةُ بن الْیَمَانِ قلت یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا کنا بِشَرٍّ فَجَاءَ الله بِخَیْرٍ فَنَحْنُ فیه فَهَلْ من وَرَاءِ هذا الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قال: نعم. قلت: هل وَرَاءَ ذلک الشَّرِّ خَیْرٌ؟ قال: نعم. قلت: فَهَلْ وَرَاءَ ذلک الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قال: نعم. قلت: کَیْفَ؟ قال: یَکُونُ بَعْدِی أَئِمَّةٌ لَا یَهْتَدُونَ بِهُدَایَ ولا یَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی وَسَیَقُومُ فِیهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ فی جُثْمَانِ إِنْسٍ. قال: قلت: کَیْفَ أَصْنَعُ یا رَسُولَ اللَّهِ إن أَدْرَکْتُ ذلک؟ قال: تَسْمَعُ وَتُطِیعُ لِلْأَمِیرِ وَإِنْ ضُرِبَ ظَهْرُکَ وَأُخِذَ مَالُکَ فَاسْمَعْ وَأَطِعْ.
حذیفه بن یمان می ‏گوید: به رسول خدا عرض کردم:
ما در زمان شرى بودیم خدا خیرى آورد و ما الآن در خیر هستیم آیا دنباله این خیر، شرى است؟ فرمود: بلى، گفتم دنباله آن شر خیرى است؟ فرمود: بلى. گفتم آیا دنباله آن خیر نیز شرى است؟ فرمود: بلى. گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پیشوایانى بر شما حکومت کنند که به هدایت من هدایت نیافته ‏اند و به سیره و سنت من رفتار نمی کنند و به زودی در میان آنان مردانى حاکم می‌شوند که دلهاى آنها دلهاى شیاطین است ولى در لباس انسان درآمده ‏اند. گفتم: اگر من آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امیر اطاعت کن، هر چند بر پشت تو تازیانه زند و مال تو را برباید گوش بده و پیروى کن‏.

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1476، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.



چهارما :

چرا رسول خدا (ص) در هنگام شهادت سمیه و دیگر زنان مسلمان دفاعی نکرد و حتی مسلمانان را دعوت به صبر کرد؟ امیرمؤمنان (ع) نیز به همان دلیل از خود واکنش نشان نداد. چون آن موقع مانند پیامبر (ص) به اندازه کافی یار و یاور نداشتند.

ابن حجر عسقلانی در الإصابة می نویسد:

سمیة بنت خباط... والدة عمار بن یاسر کانت سابعة سبعة فی الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها فی قبلها فماتت فکانت أول شهیدة فی الاسلام... عذبها آل بنی المغیرة علی الاسلام وهی تأبی غیره حتی قتلوها وکان رسول الله صلی الله علیه وسلم یمر بعمار وأمه وأبیه وهم یُعذّبون بالأبطح فی رمضاء مکة فیقول صبرا یا آل یاسر موعدکم الجنة.
سمیه دختر خباط... مادر عمار یاسر هفتمین کسی است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذیت می کرد و آن قدر نیزه بر پایین شکمش زد تا به شهادت رسید، و او نخستین زن شهید در اسلام است. آل بنومغیره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذیت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه می دید و می فرمود: ای خاندان یاسر! صبور باشید که وعده گاه شما بهشت است.
العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412 - 1992.

با این که رسول خدا (ص) می دید کافری همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان می شود؛ ولی در عین حال هیچ واکنشی از خود نشان نمی داد و به آنان نیز فرمان می داد که صبر نمایند.
مگر نه این که رسول خدا (ص) غیورترین و شجاع ترین فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشیرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟

قسمت تحریف شده : حاشیه العلامه الصاوی علی تفسیر الجلالین ص77-78

بازهم یک نامردی وجعل دیگر !

 

أولاً: نسخه اصلی غیر جعلی

عکس هائی از حاشیه شیخ فقیه أحمد بن محمد الصاوی المالکی متوفای 1241 هـ 

بر( تفسیر الجلالین) ، چاپ دار احیاء التراث العربی در بیروت ، چاپ أول 1419 هـ

تحقیق : محمد عبدالرحمن المرعشلی

دقت کنید به عبارت : ( چاپ جدید تحقیق شده بر نسخة خطی تفسیر جلالین )




 

حالا دقت کنید این عالم اهل تسنن چه جور وهابی ها را صریحا به خوارج تشبیه میکند ومیگوید آنها

دروغگو هستند , وشیطان بر آنها چیره شده است , وآنها حزب شیطان هستند , وخدا را از یاد بردند

وبازنده هستند !! أز خدا میخواهیم که شر اینها را کم کند .


    

 

سبحان الله !

 

 

دوما : نسخه جعل شده (چاپ جعل شده)

چاپ دار الکتب العلمیة ، چاپ آول 1420هـ ، تحقیق وظبط : محمد عبدالسلام شاهین .



 

ببینید چه جور جمله سابق رو حذف کردند .. !



 

حالا اینجا در این چاپ کلمه وهابی ها را حذف کرده اند وجمله ای که درباره آنها حرف زده واست

واین که آنها الآن مجموعه ای هستند در حجاز که خون مسلمین را مهدوةر میدانند و ... تمام این

ها حذف شده ! وبقیه جمله ها را طوری گذاشته اند که حرف درباره خوارج است !!

وبعد از این چیزی جز إین نمیگوئیم : که کسی که مذهبش بر دروغ وعوام فریبی مبنی شده است

توقعی بیش از أز این أز او نداریم .. خوش به حالش


 

البانی،پیشوای حدیث وهابیت، انگشتر و دستبند طلا را برای زنان حرام می داند!

در حالی که رسول خدا (ص) طلا را برای زنان حلال دانسته است.


39 - تحریم خاتم الذهب ونحوه على النساء :

واعلم أن النساء یشترکن مع الرجال فی تحریم خاتم الذهب علیهن ومثله السوار والطوق من الذهب

ترجمه :

39-حرام بودن انگشتر طلا و امثال آن بر زنان:

و بدان که زن ها نیز به همراه مردها، در حرام بودن انگشتر طلا و امثال آن مانند،دستبند و گردنبند طلا،مشترک هستند.

آداب الزفاف فی السنه المطهره آلبانی ص222 المکتبه الاسلامیه

مفتی وهابی آل سعود فتوایی را صادر کرده است که به موجب آن ساخت آدم برفی حرام است!




محمد صالح المنجد مفتی سعودی با استناد به سخنان محققان مسلمان گفت که ساخت آدم برفی، خلق تصویری از بشر است، اقدامی که به موجب برداشت افراطی و سخت گیرانه عربستان سعودی از اسلام، معصیت تلقی می شود!

وی ساخت مجسمه های برفی حتی برای بازی و سرگرمی را مجاز ندانسته است.

این مفتی سعودی با استناد به سخنان محققان مسلمان گفت که ساخت آدم برفی، خلق تصویری از بشر است، اقدامی که به موجب برداشت افراطی و سخت گیرانه عربستان سعودی از اسلام، معصیت تلقی می شود.

وی در فتوای خود آورده است: خداوند به انسان ها اجازه داده تا هر آنچه می خواهند و فاقد روح است، همچون درخت، کشتی، میوه، ساختمان و غیره را بسازند.

این مفتی سعودی که فتوای عجیب وی درباره ممنوعیت ساخت آدم برفی جنجال زیادی در رسانه های اجتماعی به پا کرد، مجبور به تعدیل موضع خود شد.

وی گفته بود مردم می توانند فقط مجسمه های برفی از اشیاء بی روح، مثل درخت، کشتی، میوه و ساختمان درست کنند.

در واکنش به این فتوای عجیب و غریب، شمار زیادی از مردم ساکن مناطق شمالی عربستان که دران هنگام شاهد بارش برف بودند، عکس های مربوط به آدم برفی های خود را در شبکه های اجتماعی منتشر کردند.

کاربران شبکه های اجتماعی می گویند این مفتی سعودی که با جنبش سلفی همکاری و ارتباط دارد، مردم را از تفریح و شادی سالم بر حذر داشته است.

اکنون المنجد که در توییتر بیش از 820 هزار نفر هوادار دارد، دیدگاه خود را تعدیل کرده و گفته است مردم می توانند آدم برفی درست کنند، به شرط آنکه اجزای اصلی صورت از جمله چشم ها، بینی و دهان آدم برفی، مشخص نباشد.

وی در حساب توییتر خود نوشته است: "آدم برفی باید مثل مترسکی که کشاورزان برای ترساندن پرندگان در مزارع استفاده می کنند، درست شود. آدم برفی را می شود مثل شکل هایی ساخت که برای هشدار به رانندگان درباره حضور کارگران در جاده به کار می رود. همچنین شکل هایی که بچه ها می سازند، مانعی ندارد زیرا کودکان نیاز به بازی و تفریح دارند، به ویژه در مناطقی که بارش برف نادر است."

وی با این حال یک بار دیگر تصریح کرد درست کردن آدم برفی با اجزای واضح صورت، طبق قوانین دینی منع شده است!

# مفتی های آل سعود بدون توجه به مشکلات جهان اسلام و توطئه های دشمنان برای صادر کردن فتواهای سخیف و بی ارزش در حال ربودن گوی سبقت از یکدیگر هستند!

 در حالی که مشرکان و کفار به مقدس ترین و شریف ترین مقدسات اسلامی و ساحت نورانی پیامبر اکرم (ص) اهانت میکنند و تمام تلاش خود را برای خدشه وارد کردن به طهارت و ساحت مقدس ایشان به کار گرفته اند، یکی از مفتی های سعودی در عربستان در فتوایی بی ارزش و سخیف به برهنه شدن زن و شوهر در برابر یکدیگر پرداخت.

مفتی سعودی در صفحه توییتر خود در این باره نوشته است: برهنگی زن و شوهر در نزد یکدیگر سبب بطلان عقد ازدواج آنها می شود و هر کس در مقابل همسرش برهنه شود، همسرش عملا مطلقه محسوب می شود و باید برای ادامه زندگی دوباره با همسرش ازدواج کند.

در همین حال، "شریف شحاته" عضو اتحادیه جهانی علمای مسلمان، در گفت وگو با روزنامه الرأی کویت گفت: این فتوا فاقد سند دینی و استناد به کتاب و سنت پیامبر اکرم(ص) است و اسلام از چنین فتواهای عجیبی به دور است.

در برهههء کنونی که جهان اسلام در معرض توطئه های پیچیده دشمنان اسلام و صهیونیست ها قرار دارد، مفتی های سعودی در دادن فتواهای عجیب و غریب و در عین حال بی ارزش و سخیف گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند.
 
 

تحریف «صحیح بخاری» در مورد تحریم متعه توسط عمر

و اعتراف علمای اهل سنت به این تحریف


أُنْزِلَتْ آیَةُ الْمُتْعَةِ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَفَعَلْنَاهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَمْ یُنْزَلْ قُرْآنٌ یُحَرِّمُهُ وَلَمْ یَنْهَ عَنْهَا حَتَّى مَاتَ قَالَ رَجُلٌ بِرَأْیِهِ مَا شَاءَ

قَالَ مُحَمَّدٌ یُقَالُ إنَّهُ عُمًر.

عمران بن حصین می گوید: آیه ی متعه در کتاب خدا نازل شد. پس ما آن را با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) انجام می دادیم و آیه ای از قرآن نازل نشد که آن را تحریم کند. و ایشان از آن نهی نکردند تا این که وفات یافتند. تا این که مردی به رای خود ، آنچه را خواست گفت. (متعه را حرام کرد.)

«محمد بن اسماعیل بخاری» گفت: می گویند او «عمر بن خطاب» است.

 


 (روی عکس ها کلیک کنین تا آنها را به اندازه واقعی ببینین.)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حذف (قَالَ مُحَمَّدٌ یُقَالُ إنَّهُ عُمًر) در نسخه های جدید صحیح بخاری

اما این مطلب در صحیح بخاری های بسیاری از چاپ ها حذف شده است از جمله در چاپ دار طوق النجاة مصر و تمام چاپ‌هایى که بر اساس نسخه بولاق مصر به چاپ رسیده است.
4518 - حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، حَدَّثَنَا یَحْیَى، عَنْ عِمْرَانَ أَبِی بَکْرٍ، حَدَّثَنَا أَبُو رَجَاءٍ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: " أُنْزِلَتْ آیَةُ المُتْعَةِ فِی کِتَابِ اللَّهِ، فَفَعَلْنَاهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلَمْ یُنْزَلْ قُرْآنٌ یُحَرِّمُهُ، وَلَمْ یَنْهَ عَنْهَا حَتَّى مَاتَ، قَالَ: رَجُلٌ بِرَأْیِهِ مَا شَاءَ "







 


اقرار علمای اهل سنت مبنی بر وجود این عبارت در صحیح بخاری :


حمیدی (متوفای488هـ) :

حمیدى در الجمع بین الصحیحین در «باب المتفق علیه عن عمران بن حصین» مى‌نویسد:

548 - الثَّانِی: عَن أبی رَجَاء العطاردی عَن عمرَان بن حُصَیْن قَالَ: أنزلت آیَة الْمُتْعَة فِی کتاب الله، ففعلناها مَعَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم، وَلم ینزل قرآنٌ یحرمه، وَلم ینْه عَنْهَا حَتَّى مَاتَ. قَالَ رجلٌ بِرَأْیهِ مَا شَاءَ. قَالَ البُخَارِیّ: یُقَال: إِنَّه عمر. وَفِی رِوَایَة عَنهُ لمُسلم: نزلت آیَة الْمُتْعَة فِی کتاب الله - یَعْنِی مُتْعَة الْحَج - وَلم ینْه عَنْهَا حَتَّى مَاتَ.

الجمع بین الصحیحین البخاری ومسلم ، محمد بن فتوح الحمیدی ، ج 1 ، ص 349 ، رقم : 548 ، ناشر : دار ابن حزم - لبنان/ بیروت - 1423هـ - 2002م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : د. علی حسین البواب .

 


کرمانی، شارح صحیح بخاری

کرمانى ، یکى از شارحان صحیح بخارى است که این مطلب را از او نقل کرده است؛ اما جالب است که صحیح بخارى چاپ شده به همراه این شرح، تحریف شده است و عبارت «قَالَ مُحَمَّدٌ یُقَالُ إنَّهُ عُمًر» را ندارد؛ ولى عین همین عبارت در شرح آن آمده است:

 


إبن أثیر جزری (متوفای 544هـ) :

3345 - عِمْرَانُ بْنُ حُصَیْنٍ: نزِلَتْ آیَةُ الْمُتْعَةِ فِی کِتَابِ الله، فَفَعَلْنَاهَا مَعَ رَسُولِ الله - صلى الله علیه وسلم - وَلَمْ یُنْزَلْ قُرْآنٌ یُحَرِّمُهُ وَلَمْ یَنْهَ عَنْهَا حَتَّى مَاتَ، قَالَ رَجُلٌ بِرَأْیِهِ مَا شَاءَ . قال البخاری، یُقَال: إِنَّه عمر.

جمع الفوائد من جامع الأصول ومجمع الزَّوائِد، المؤلف: محمد بن محمد بن سلیمان بن الفاسی بن طاهر السوسی الردوانی المغربی المالکی (المتوفى: 1094هـ)، تحقیق وتخریج: أبو علی سلیمان بن دریع، الناشر: مکتبة ابن کثیر، الکویت - دار ابن حزم، بیروت، الطبعة: الأولى، 1418 هـ - 1998 م، عدد الأجزاء: 4.


... کَمَا جَاءَ فِی الصَّحِیحَیْنِ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَیْنِ، قَالَ: نَزَلَتْ آیَةُ الْمُتْعَةِ فِی کِتَابِ اللَّهِ وَفَعَلْنَاهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ لَمْ یَنْزِلْ قُرْآنٌ یحرمها وَلَمْ یَنْهَ عَنْهَا، حَتَّى مَاتَ، قَالَ رَجُلٌ بِرَأْیِهِ مَا شَاءَ. قَالَ الْبُخَارِیُّ : یُقَالُ إِنَّهُ عُمَرُ...

تفسیر القرآن العظیم ج1 ص399 المؤلف: أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی البصری ثم الدمشقی (المتوفى: 774هـ)، المحقق: محمد حسین شمس الدین، الناشر: دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون - بیروت، الطبعة: الأولى - 1419 هـ، 

 


ابن حجر عسقلانی (متوفاى852 هـ):

کلام صریح ابن حجر عسقلانی و عینی در مورد این تحریف (متوفای852 هـ)

وَحَکَى الْحُمَیْدِیُّ أَنَّهُ وَقَعَ فِی الْبُخَارِیِّ فِی رِوَایَةِ أَبِی رَجَاءٍ عَنْ عِمْرَانَ قَالَ الْبُخَارِیُّ یُقَالُ إِنَّهُ عُمَرُ أَیِ الرَّجُلُ الَّذِی عَنَاهُ عِمْرَانُ بْنُ حُصَیْنٍ وَلَمْ أَرَ هَذَا فِی شَیْءٍ مِنَ الطُّرُقِ الَّتِی اتَّصَلَتْ لَنَا مِنَ الْبُخَارِیِّ لَکِنْ نَقَلَهُ الْإِسْمَاعِیلِیُّ عَنِ الْبُخَارِیِّ کَذَلِکَ فَهُوَ عُمْدَةُ الْحُمَیْدِیِّ فِی ذَلِکَ وَبِهَذَا جَزَمَ الْقُرْطُبِیُّ وَالنَّوَوِیُّ وَغَیْرُهُمَا وَکَأَنَّ الْبُخَارِیَّ أَشَارَ بِذَلِکَ

حمیدی گفته است که در صحیح بخاری این عبارت آمده است که در صحیح بخاری در ذیل این روایت آمده است که « قَالَ الْبُخَارِیُّ یُقَالُ إِنَّهُ عُمَرُ» !!! یعنی شخصی که عمران بن حصین به او کنایه زده است عمر بن خطاب بوده است ؛ اما من این مطلب را در هیچ یک از نسخ صحیح بخاری که به دست ما رسیده است ندیدم !!!

اما اسماعیلی چنین مطلبی را از بخاری نقل کرده است ؛ و نسخه در دست حمیدی نیز نسخه اسماعیلی بوده است !!!


فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، ج 3 ، ص 433 ، ناشر : دار المعرفة - بیروت ، تحقیق : محب الدین الخطیب .


این سخن ابن حجر نشان مى‌دهد که تا قرن هشتم و تا زمان ابن کثیر سلفى ، این روایت در بخارى به همان صورتى بوده که وى و علماى قبل از او نقل کرده‌اند ؛ اما در زمان ابن حجر و نسخه‌هاى که به دست او رسیده این جمله حذف شده بوده .


بدر الدین عینی (متوفاى 855هـ):

و بدر الدین عینى نیز که از معاصرین ابن حجر بوده ، بعد از نقل این روایت مى‌گوید :

وَحکى الْحمیدِی أَنه وَقع فِی البُخَارِیّ فِی رِوَایَة أبی رَجَاء عَن عمرَان، قَالَ البُخَارِیّ: یُقَال: إِنَّه عمر، أَی الرجل الَّذِی عناه عمرَان بن حُصَیْن قیل: الأولى أَن یُفَسر بهَا عمر، فَإِنَّهُ أول من نهى عَنْهَا، وَأما من نهی بعده فِی ذَلِک فَهُوَ تَابع لَهُ.

عمدة القاری شرح صحیح البخاری ، بدر الدین محمود بن أحمد العینی (متوفای855هـ) ج 9 ، ص 205 ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت .

حمیدی نقل کرده است که در صحیح بخاری در ذیل این روایت ، عبارت « قَالَ البُخَارِیّ: یُقَال: إِنَّه عمر» آمده است . یعنی آن شخصی که عمران بن حصین به وی کنایه می زند عمر است ؛ عده ای نیز گفته اند درست همین است که مقصود وی را عمر بدانیم ؛ زیرا وی اولین کسی بود که از متعه نهی نمود ؛ اما کسانی که بعد از وی آمدند همگی از او تبعیت کردند .

البانی : منکر خروج مهدی (ع) مانند منکر یگانگی خداوند است.

(متن عربی و ترجمه و تصویر کتاب)


# البانی عالم مشهور وهابی است که اهل سنت و وهابی ها از به عنوان بخاری زمان یاد می کنند.


و ما مثل هؤلاء إلا کمثل من ینکر عقیدة نزول عیسی علیه السلام فی آخر الزمان التی تواتر ذکرها فی الأحادیث الصحیحة ،... ، و أکاد أقطع أن کل من أنکر عقیدة المهدی ینکرها أیضا ، و بعضهم یظهر ذلک من فلتات لسانه ، و إن کان لا یبین . و ما مثل هؤلاء المنکرین جمیعا عندی إلا کما لو أنکر رجل ألوهیة الله عز وجل بدعوی أنه ادعاها بعض الفراعنة ! " فهل من مدکر"

مثل این ها همانند کسانی است که عقیده نزول عیسی (ع) در آخر الزمان را - که احادیث صحیح در مورد آن به تواتر رسیده است - منکر می شوند .... و مطمئناً و قطعا می گویم که هر کس عقیده مهدی (ع) را منکر شود ، آن را نیز منکر می گردد و برخی از آنها نیز این عقیده را بر ناخواسته (بر اثر لغزش) بیان کرده اند و مَثَل تمامی این گروه منکر -خروج مهدی علیه السلام-در نزد من همانند کسی است که اولوهیت خداوند متعال را انکار نماید همانند ادعای برخی از فراعنه. پس آیا پند گیرنده ای هست؟

سلسله الاحادیث الصحیحه آلبانی ج4 ص 43 مکتبه المعارف



جالب است،با اینکه آلبانی وهابی ، چنین می گوید ، اما شبکه های وهابی گاها منکر مهدویت می شوند!!!

مثلا آقای خدمتی ، کارشناس شبکه وهابی کلمه می گوید : احادیث خروج مهدی (علیه السلام) به درجه ی صحت نمی رسد!

آقای خدمتی ، شما که متخصص آمپول معده هستید و احادیث متواتر ضعیف دارید ، بهتر می فهمید یا آلبانی؟

آقای هاشمی هم همین طور! بارها از ایشان شنیده ایم که در شبکه وهابی کلمه می گوید : آن مهدی که در آخر الزمان می آید یعنی هدایت شده ، و کسی که هدایت می کند ، و هرکسی می تواند باشد ، مثلا همین شبکه کلمه!!! می تواند همان مهدی باشد!

نکته دیگر اینکه : آلبانی می گوید: انکار مهدویت ، انکار خداست. خب شمایی که می گویید : خدا در قرآن همه چیز را گفته ، به ما نشان دهید یک آیه که گفته باشد : منکر خروج مهدی ، کافر است! اگر هست نشان دهید ، و اگر نیست ، چرا آلبانی امام شما ، منکر مهدی (ع) را منکر خدا می داند؟ مگر قرار نیست که همه چیز در قرآن آمده باشد؟ بسم الله نشان دهید!

سوالی هم از وهابیون داشتیم : چگونه هست که شما اعتقاد به مهدویت را به خاطر اینکه از طریق سنت یا همان احادیث متواتر ، به دست شما رسیده قبول کرده اید و منکر آن را ، منکر خدا می دانید ،  با اینکه یک آیه هم از قرآن ندارید که گفته باشد ، مهدی (ع) در آخرالزمان ، خروج می کند،،اما وقتی شیعه احادیث مواتر امامت (علی علیه السلام) بعد از پیامبر (ص) را نشان می دهد ، سریع از آنها آیه قرآن می خواهید که گفته باشد حضرت علی (ع) امام بعد از پیامبر (ص) است؟

البانی : استمناء در ماه رمضان به عمد و با شهوت اشکالی ندارد!


البانی (عالم مشهور وهابی) در یکی از جلسات درسش در می گوید : استمناء با عمد و شهوت در ظهر رمضان اشکالی ندارد .. فقط مباشره متعارف زن ومرد اشکال دارد .. ولی حتی استمناء بین پاهای همسر اشکالی ندارد .. دلیلش هم روایتی است که از عایشه نقل می کند .. (ولی به دلیل عدم وضوح صدا و بلندی این فایل -حدود 8 دقیقه - بقیه را ترجمه نکردیم .. که حتی یک تکّه ای هم بر قرضاوی میندازد ..)

 

برای دانلود کلام او بر روی لینک زیر کلیک کنید:

enzal.mp3

کعب الاحبار : کشتی بر کف دست خدا حرکت میکند!

(اثبات از کتب اهل سنت)


# کعب الاحبار دست نشانده خلیفه دوم (عمر بن خطاب) است.


حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، نا بَقِیَّةُ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ شُرَیْحِ بْنِ عُبَیْدٍ، عَنْ کَعْبٍ أَنَّهُ «کَانَ یَکْرَهُ أَنْ یُجَامِعَ الرَّجُلُ جَارِیَتَهُ أَوْ زَوْجَتَهُ فِی السَّفِینَةِ، وَیَقُولُ إِنَّهَا تَجْرِی عَلَى کَفِّ الرَّحْمَنِ عَزَّ وَجَلَّ»

سریج بن عبید از کعب الاحبار نقل میکند : که او مباشره زن ومرد را در کشتی مکروه میدانست ؛ به دلیل این که کشتی بر کف دست خدا حرکت میکند !

(الکتاب: السنة ج2 ص 442،المؤلف: أبو عبد الرحمن عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل الشیبانیّ البغدادی (المتوفى: 290هـ)،المحقق: د. محمد بن سعید بن سالم القحطانی،الناشر: دار ابن القیم - الدمام،الطبعة: الأولى، 1406 هـ - 1986 م،عدد الأجزاء: 2)


# پس خداوند باید چسم باشد که کشتی بر کف دست او حرکت می کند!

# این هم توحید وهابیون!

بر اساس روایات موجود، پیامبر قدرت 40 مرد بهشتی را داشت و بر اساس روایات، قدرت هر مرد بهشتی برابر است با قدرت 100 مرد زمینی لذا می توان گفت که قدرت پیامبر برابر چهار هزار مرد زمینی بوده است!

«محمود مصری» سخنران و مفتی سرشناس سلفی در مصر است.

طی 24 ساعت گذشته کلیپی تصویری از سخنان اخیر وی در مورد پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در فضای مجازی و سایت های عرب زبان به طور گسترده منتشر شده است.

وی در این کیلیپ می گوید: پیامبر باید با چهار هزار زن ازدواج می کرد زیرا قدرت جنسی ایشان به اندازه چهار هزار مرد بود!

این مفتی سلفی همچنین می افزاید: بنده این حرف را از خودم در نیاوردم بلکه با استناد به روایت هایی که در کتاب صحیح بخاری آمده، استنتاج کرده و بیان نموده ام!

این مفتی وهابی در ادامه گفت: بر اساس روایات موجود، پیامبر قدرت 40 مرد بهشتی را داشت و بر اساس روایات، قدرت هر مرد بهشتی برابر است با قدرت 100 مرد زمینی لذا می توان گفت که قدرت پیامبر برابر چهار هزار مرد زمینی بوده است!

لازم به ذکر است، «محمود مصری» در ادامه این کیلیپ مطالب و اتهامات وقیحانه دیگری نیز علیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده اما ما بخاطر حفظ شأن و جایگاه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از باز نشر آن پرهیز کرده ایم.
 

فتوای عجیب دیگری از ابن تیمیه
ابن تیمیه، رهبر و بنیانگذار وهابیت، برای پیروانش، فتاوای عجیب و خنده آوری را از خود به یادگار گذاشته است.
او در یکی از فتاوای خود در کتاب «الفتاوی الکبری»، خلوت کردن و تنها نشستن با میمون را نیز حرام دانسته است.
متن فتوای این شیخ، امام، و علامه بدین شرح است:
وتحرم الخلوة بغیر محرم ولو بحیوان یشتهی المرأة أو تشتهیه کالقرد.
خلوت کردن با نامحرم، حرام است؛ هرچند آن نامحرم حیوانی همانند میمون باشد، که به آن زن از روی شهوت متمایل شود و یا زن نسبت به او تحریک شود.
الحرانی، شیخ الإسلام أبی العباس تقی الدین أحمد بن عبد الحلیم ابن تیمیة، (متوفای728 هـ)، الفتاوی الکبری ، ج4، ص528، تحقیق:
قدم له حسنین محمد مخلوف، دار النشر : دار المعرفة - بیروت
همانگونه که در این متن مشاهده می شود، آقای ابو العباس، تقی الدین ابن تیمیه، در ابتدا فتوایش را کلی بیان کرده است: وتحرم الخلوة بغیر محرم.
اما در بیان شاهد مثال، مستقیماً روی گروه زنان و میمون ها انگشت گذاشته و یک بار دیگر شخصیت زنان را زیر سؤال برده است.
از دیدگاه وی گروه زنان، جز شهوترانی فضلیتی ندارند که اگر در خلوتی با نامحرمان رو به رو شد، صد در صد به گناه روی خواهند آورد و دین ایمان آنان مانع ارتکاب عمل نا مشروع نخواهند شد.
تصاویر ذیل متن فتوای او را در کتابش نشان می دهد:
 
 
 
 
 
نکته مهم این است که دلیل صدور این فتوا را باید به دست آورد؟
آیا ابن تیمیه، با چشم سر، زنان را به این حالت دیده است . در این صورت سؤال از وهابیت این است که آیا ابن تیمیه در خلوتگاه ها، زنان را مواظب می کرده است؟ و یا علم غیب داشته و می دانسته است که زنان علاقه به میمون و یا بر عکس میمون ها علاقه به زنان دارند؟
در هردو صورت به ابن تیمه اشکال وارد است.

تحلیل بیشتر و قضاوت با خوانندگان.

# «ناصر العمر» شیخ سعودی در فتوای جدیدی قائل به حلال بودن جهاد نکاح نظامیان تروریست با خواهران خود در سوریه شد!
 
«ناصر العمر» شیخ سعودی در فتوای جدیدی قائل به حلال بودن جهاد نکاح نظامیان تروریست با خواهران خود در سوریه شد و تاکید کرد: در هنگام جنگ علیه شیعیان، هیچ نوع حرامی برای نظامیان وجود ندارد.
به نقل از پایگاه البغداد تایمز، وی در گفت وگوی خبری با شبکه وهابی الوصال بیان کرد: اگر در زمان جنگ، نظامیان دسترسی به زنان فعال در زمینه جهاد نکاح نداشته باشند، می توانند با خواهران خود نکاح کنند.
ناصر العمر در ادامه ضمن ستمکار معرفی کردن شیعیان و نظام های دولتی شیعه از جمله نظام دولتی سوریه، مدعی شد: شیعیان با اسلام جنگ می کنند.
وی در ادامه ادعاهای خود افزود: برخی افراد از فتاوی که به نفع نظامیان هستنذ، انتقاد می کنند ، اما زبان به انتقاد از جرایم کفر و ستم علیه کودکان و زنان که به وسیله شیعیان کشته می شوند، نمی گشایند!
العمر پیشتر نیز فتوای جواز به بردگی گرفتن زنان شیعه و توزیع آنان بر تروریست ها را صادر کرده بود.
این اولین بار نیست که یک شیخ سعودی فتاوی جنسی جنجال برانگیز صادر می کند.
 
دکتر (!) ناصرالقفاری عالم وهابی در کتاب أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة می گوید:
 
شیعیان علامه حسینی قزوینی را امام سیزدهم می دانند!!
 
(البته دقت داشته باشید منظور از علامه حسینی قزوینی جناب سید محمد مهدی بن سید حسن بن أحمد حسینی قزوینی حلی نجفی متوفای سال 1300 هجری قمری صاحب کتاب إثبات الفرقة الناجیة می باشد.)

...قال شیخهم محمد الحسینی الشهیر بالقزوینی (ت1300هـ ) والذی یلقبونه بالإمام الثالث عشر لأنه قابل منتظرهم...

الکتاب: أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة - عرض ونقد - ج2 ص537 المؤلف: ناصر بن عبد الله بن علی القفاری الطبعة: الأولی، 1414 هـ
 

 


آیا واقعا شیعیان جناب علامه قزوینی را امام سیزدهم خود می دانند ؟

قضاوت با شما

ابوحنیفه (امام اعظم اهل سنت) : سجده بر نجاست هیچ اشکالی ندارد !

(اثبات از کتب اهل سنت)


وهابیون و اهل سنت همواره بر شیعه اشکال می کنند که چرا بر تربت پاک سیدالشهداء حسین بن علی (صلوات الله علیه) سجده می کنند. اما غافل اند از اینکه،امام اعظم ابوحنیفه فتوا داده که سجده بر نجاسات و کثافات،هیچ اشکالی ندارد!
1- ابو حنیفه : سجده بر ادرار جایز است !
 
طحاوی حنفی در کتاب مختصر اختلاف العلماء به نقل از ابوحنیفه می نویسد:
فی النجاسة موضع القدمین أو السجود.بشر بن الولید عن أبی یوسف عن أبی حنیفة إذا کان فی موضع قدمیه بول أکثر من قدر الدرهم فصلاته فاسدة ولا تفسد علیه فی موضع السجود
درباره نجاست جای پا و سجده گاه:بشر بن ولید از ابویوسف از أبوحنیفه نقل کرده که اگر در جای دو پا (در هنگام نماز)، بیش از یک درهم، ادرار وجود داشته باشد، نمازش باطل می شود؛ ولی اگر همین نجاست در محل سجده باشد، نماز باطل نمی شود
الطحاوی الحنفی، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفای321هـ)/ الجصاص، مختصر اختلاف العلماء، ج1، ص261، تحقیق: د. عبد الله نذیر أحمد، ناشر: دار البشائر الإسلامیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1417هـ
================
طحاوی حنفی کیست؟
بگذارید از زبان علامه ذهبی شرح حال ایشان را بشنویم.
شمس الدین ذهبی در باره طحاوی می نویسد:
الطحاوی الإمام العلامة الحافظ الکبیر محدث الدیار المصریة وفقیهها أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة بن سلمة بن عبد الملک الأزدی الحجری المصری الطحاوی الحنفی صاحب التصانیف من أهل قریة طحا من أعمال مصر مولده فی سنة تسع وثلاثین ومئتین... وبرز فی علم الحدیث وفی الفقه وتفقه بالقاضی أحمد بن أبی عمران الحنفی وجمع وصنف...
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج15، ص27، تحقیق: شعیب الأرنؤوط
طحاوی، پیشوا، علامه، حافظ بزرگ و حدیث شناس دیار مصر و فقیه آن ها بود، چندین تألیف داشت، اهل قریه طحا از اطراف مصر بود، در سال239هـ به دنیا آمد....در علم حدیث و فقه تبحرّ داست، و نزد احمد بن أبی عمران حنفی تحصیل کرد، و به جمع آوری و نوشتن کتاب پرداخت.  
ذکره أبو سعید بن یونس فقال عداده فی حجر الأزد وکان ثقة ثبتا فقیها عاقلا لم یخلف مثله ثم ذکر مولده وموته.....أخبرنا الشیخ أبو إسحاق فی طبقات الفقهاء قال وأبو جعفر الطحاوی انتهت إلیه رئاسة أصحاب أبی حنیفة بمصر ...
الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج15، ص28، تحقیق: شعیب الأرنؤوط
ابوسعید بن یونس نام او را آورده و گفته: او مورد اعتماد و اطمینان، دانشمند و عاقل بود، کسی همانند او نیامده است....شیخ ابواسحاق در طبقات الفقها گفته: ریاست پیروان ابوحنیفه در مصر به طحاوی می رسید...
-------------------------------
تا اینجا مشکلی که نیست الحمدالله

2- ابوحنیفه : وجود نجاست در محل سجده اشکالی ندارد!
علاء الدین بخاری در کشف الأسرار از ابو یوسف، مشهورترین شاگرد ابوحنیفه از ابوحنیفه نقل می کند که:
روی أبو یوسف عن أبی حنیفة رحمهما الله أن النجاسة فی موضع السجود لا تمنع عن الجواز
ابویوسف از أبی حنیفه نقل کرده است که: وجود نجاست در محل سجده، از جایز بودن سجده بر آن جلوگیری نمی کند.
البخاری، علاء الدین عبد العزیز بن أحمد (متوفای 730هـ)،کشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوی، ج2، ص490، تحقیق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م.
================
اینهم شرح حال عبد العزیز بخاری:
عبدالعزیز بن أحمد بن محمد البخاری الإمام البحر فی الفقه والأصول تفقه علی عمه الإمام محمد النایمرغی من تصانیفه شرح أصول الفقه للبزدوی و...
عبد العزیز بن احمد بخاری، پیشوا و دریایی در فقه و اصول بود، نزد عموش امام محمد نایمرغی تحصیل کرد، از نوشته های شرح اصول فقه بزدوی و ... بود
القرشی الحنفی، أبو محمد عبد القادر بن أبی الوفاء محمد بن أبی الوفاء (متوفای775هـ)، الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة، ج2، ص428، رقم: 820

نتیجه :
 
حالا میشه یک سوال از علمای مکتب سقیفه بپرسیم؟!
ببخشید سجده بر تربت سید الشهداء علیه السلام، بهتر است یا سجده بر نجاسات و کثافات؟



فــیـــلــم

ابوحنیفه (امام اعظم اهل سنت) : سجده بر نجاست هیچ اشکالی ندارد !

(اثبات از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عالم مشهور وهابی : نگاه کردن به تلویزیون جایز نیست!

شیخ مقبل بن هادی الوادعی عالم نامدار وهابیت در کتاب تحفة المجیب می نویسد:

السوال10- ما حکم اقتناء التلفاز و النظر الیه لاجل معرفه الاخبار؟!
الجواب-لا یجوز من اجل الصوره و اجل ما یحصل فیه من الفجور و الفسوق و تعلیم السرقه...

سؤال شماره 10: حکم روشن کردن و نگاه کردن به تلویزیون به منظور آگاهی از اخبار چیست؟
پاسخ: جایز نیست . به خاطر (حرمت) تصویر سازی و به خاطر فسق و فجوری که از آن حاصل می شود و به خاطر یاد دادن دزدی و ....
 

یکی نیست به این وهابی بگوید که تلویزیون فقط استفاده حرام ندارد، این شما و اطرافیان شما هستند که از تلویزیون فقط استفاده های زشت و حرام می کنند.

امام شافعی : خوردن گربه کوهی ، موش خرما ، جوجه تیغی ، راسو ، بزمجه و ... جایز است !

(اثبات از کتب اهل سنت)


متن عربی و تصویر کتاب

 
ماوردی بصری شافعی در کتاب الحاوی الکبیر می نویسد:

فأما السنور فضربان : أهلی ووحشی
وأما السنور البری ففی إباحة أکله وجهان کابن آوی :
أحدهما : یؤکل وهو مقتضی تعلیل الشافعی ، لأنه لا یبتدیء بالعدوی.
والثانی : لا یؤکل ، وهو مقتضی تعلیل المروزی ، لأنه یعیش بأنیابه.
قال الشافعی : ویؤکل الوبر والقنفذ والوبر دویبة سوداء أکبر من ابن عرس. وفی أکل ابن عرس وجهان:
أحدهما یؤکل . علی مقتضی تعلیل الشافعی.
والثانی : لا یؤکل ، علی مقتضی تعلیل المروزی.
فإن قیل : فکیف أبحتم أکل القنفذ وقد روی أبو هریرة أنها ذکرت عند رسول الله (ص) فقال : «خبیثة من الخبائث»
قیل : یحتمل إن صح الحدیث علی أنها خبیثة الفعل دون اللحم ، لما فیه من إخفاء رأسه عند التعرض لذبحه ، وإبداء شوکه عند أخذه.
فأما أم حبین ففی إباحة أکلها وجهان :
أحدهما : تؤکل ، وهو مقتضی کلام تعلیل الشافعی ، وقد نص علی أن فیه الجزاء
والوجه الثانی : أنها لا تؤکل ، وهو مقتضی تعلیل المروزی، وقد قال فیها البدوی ما قال
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


ترجمه
 
 
اما گربه دو قسم است: اهلی و وحشی
اما گربه کوهی : در باره جواز خوردن آن دو نظر وجود دارد : یک نظر این است که خورده می شود و این نظر مقتضای استدلال شافعی است ؛ چون ابتدا به حمله نمی کند.
نظر دیگر این است که جایز نیست و مقتضای استدلال مروزی است ؛ چون به خاطر نیش هایش زنده است (گوشت خوار است).
 
 

شافعی گفته: خوردن وبر و جوجه تیغی جایز است . وبر حیوان کوچکی است سیاره رنگ و بزرگتر از راسو (موش خرما) .
 
 

در باره خوردن راسو نیز دو نظر وجود دارد : یک نظر این است که جایز است و این نظر مقتضای استدلال شافعی است
دوم : جایز نیست و این مقتضای استدلال مروزی است.
 
 
 

اگر گفته شود که چگونه خوردن جوجه تیغی را جایز می دانید ؛ با این که ابوهریره نقل کرده است که نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله در باره آن سخن گفته شد ، آن حضرت فرمود: «یکی از خبیث ها است»
 
 

گفته شده: اگر حدیث صحیح باشد، احتمال دارد این است که این حیوانات کارش بد است نه گوشتش ؛ چون در هنگامی برای سر بریدن او اقدام می شود، سرش را مخفی کرده و تیغ هایش را در هنگام گرفتن آشکار می کند
اما ام حبین (بزمجه) در باره خوردن آن نیز دو دیدگاه وجود دارد:
 
 

نظر اول این است که خورده می شود و این دیدگاه مقتضای استدلال شافعی است.
نظر دوم این است که خورده نمی شود و این نظر مقتضای استدلال مروزی است.

ابوحنیفه (امام اعظم اهل سنت) سخن عمر بن خطاب را سخن شیطان می داند

(اثبات از کتب اهل سنت)


متن عربی روایت + ترجمه + تصویر کتاب

روایاتی در این زمینه با سند صحیح نقل شده است. عبد الله بن أحمد بن حنبل در کتاب «السنة» می نویسد:

حَدَّثَنِی أَبُو الْفَضْلِ، نا مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، نا عَبْدُ الْوَارِثِ بْنُ سَعِیدٍ، قَالَ: نا سَعِیدٌ، قَالَ: «جَلَسْتُ إِلَی أَبِی حَنِیفَةَ بِمَکَّةَ فَذَکَرَ شَیْئًا فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: رَوَی عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کَذَا وَکَذَا، قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ: ذَاکَ قَوْلُ الشَّیْطَانِ، وَقَالَ لَهُ آخَرُ أَلَیْسَ یُرْوَی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص): أَفْطَرَ الْحَاجِمُ وَالْمَحْجُومُ، فَقَالَ: هَذَا سَجْعٌ فَغَضِبْتُ وَقُلْتُ إِنَّ هَذَا مَجْلِسٌ لا أَعُودُ إِلَیْهِ وَمَضَیْتُ وَتَرَکْتُهُ "

سعید می گوید که در مجلس أبوحنیفه نشسته بودم که در باره چیزی گفتگو شد، شخصی به او گفت: عمر بن خطاب چنین و چنان گفته است، ابوحنیفه گفت: این سخن شیطان است، شخصی دیگری گفت: مگر نه این که از رسول خدا (ص) روایت شده است که : «حجامت کننده و حجامت شده هر دو افطار کردند» (روزه هر دو باطل است)؛ پس ابوحنیفه گفت: این سجع (سخن با وزن و قافیه) است، پس من خشمگین شدم و گفت: این مجلسی است که من دیگر به آن برنخواهم گشت، از آن جا خارج شدم و او را ترک کردم.

الشیبانی ، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفای290هـ) ، السنة ، ج1، ص227 ، ح403 ، تحقیق : د. محمد سعید سالم القحطانی ، ناشر : دار ابن القیم - الدمام ، الطبعة : الأولی ، 1406هـ .

(روی عکس کلیک کنین تا آن را با اندازه بزرگتر ببینین)
 



اثبات صحیح بودن سند روایت :


عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفای290هـ):

ذهبی می نویسد:

س عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل الامام الحافظ الحجة أبو عبد الرحمن محدث العراق ولد امام العلماء أبی عبد الله الشیبانی المروزی الأصل البغدادی.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، تذکرة الحفاظ، ج2، ص665، رقم: 685 ، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی.

--------------------------

حاتم بن اللیث:

ذهبی در سیر أعلام النبلاء در باره او می نویسد:

حاتم بن اللیث . الحافظ المکثر الثقة أبو الفضل البغدادی الجوهری

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج12، ص519 ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی ، ناشر : مؤسسة الرسالة - بیروت ، الطبعة : التاسعة ، 1413هـ .

ابویعلی در طبقات الحنابله می نویسد:

حاتم بن اللیث بن الحارث بن عبدالرحمن أبو الفضل الجوهری سمع عبدالله بن موسی وسعید بن داود وإسماعیل بن أبی أویس وإمامنا أحمد فیما ذکره أبو محمد الخلال وکان ثقة ثبتا متقنا حافظا .

البغدادی الحنبلی، أبو الحسین محمد بن أبی یعلی بن الفراء (متوفای521هـ) ، طبقات الحنابلة ، ج1، ص148، رقم:195 ، تحقیق : محمد حامد الفقی ، ناشر : دار المعرفة - بیروت .

و خطیب بغدادی می نویسد:

حاتم بن اللیث بن الحارث بن عبد الرحمن أبو الفضل الجوهری ... وکان ثقة ثبتا متقنا حافظا.

البغدادی، ابوبکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب (متوفای463هـ)، ج8 ، ص245، رقم:4346 . ، تاریخ بغداد، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

--------------------------

مسلم بن إبراهیم الأزدی (متوفای222هـ) :

از روات بخاری، مسلم و سایر صحاح سته:

مسلم بن إبراهیم الأزدی الفراهیدی بالفاء أبو عمرو البصری ثقة مأمون مکثر عمی بأخرة من صغار التاسعة مات سنة اثنتین وعشرین وهو أکبر شیخ لأبی داود ع

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، تقریب التهذیب، ج1، ص529، رقم: 6616 ، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولی، 1406 - 1986.

--------------------------

عبد الوارث بن سعید (متوفای180هـ):

از روات صحیح بخاری و صحیح مسلم و سایر صحاح سته:

عبد الوارث بن سعید بن ذکوان التمیمی مولاهم البصری التنوری أبو عبیدة الحافظ عن أیوب وأبی التیاح ویحیی البکاء وعنه ابنه عبد الصمد وأبو معمر المقعد ومسدد مقرئ فصیح مفوه ثبت صالح لکنه قدری مات 18 ع

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج1، ص673، رقم:3510، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولی، 1413هـ - 1992م.

--------------------------

سعید بن أبی عروبة:

سعید بن أبی عروبة مهران الیشکری مولاهم أبو النضر البصری ثقة حافظ له تصانیف کثیر التدلیس واختلط وکان من أثبت الناس فی قنادة من السادسة مات سنة ست وقیل سبع وخمسین.

تقریب التهذیب ج1، ص239، رقم:2365.

--------------------------

بنابراین سند این روایت کاملا صحیح است و تمام روات آن از بزرگان و ثقات اهل سنت هستند.



خطیب بغدادی و ابن جوزی حنبلی نیز این روایت را با سند ذیل نقل کرده اند:

أخبرنا أبو بکر البرقانی قال قرأت علی محمد بن محمود المحمودی بمرو حدثکم محمد بن علی الحافظ حدثنا إسحاق بن منصور أخبرنا عبد الصمد عن أبیه قَالَ: ذکر لأَبِی حَنِیفَةَ قَوْلُ النَّبِیِّ (ص) «أَفْطَرَ الْحَاجِمُ وَالْمَحْجُومُ»، فَقَالَ: هَذَا سَجْعٌ، وَذکر لَهُ قَوْلٌ قَالَهُ عُمَرُ، فَقَالَ: هَذَا قَوْلُ شَیْطَانٍ.

ابن الجوزی الحنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج8، ص136 ،ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1358.

البغدادی، ابوبکر أحمد بن علی بن ثابت الخطیب (متوفای463هـ)، تاریخ بغداد، ج13، ص403 ـ 404 ، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.



طبق این روایت، ابوحنیفه، نعمان بن ثابت، سخن عمر را سخن شیطان دانسته است، حال این که منظور او چه بوده و چرا گفته، تحلیل و پاسخش را به عهده پیروان آن ها واگذار می کنیم

امام ابوحنیفه (امام اعظم اهل سنت) جاروکش حرم امام صادق (ع) بود و همواره به قبر او توسل می کرد.
 
(اثبات از کتب اهل سنت)

امام ابو حنیفه، امام اعظم اهل سنت، همواره به زیارت امام صادق علیه السلام می‌رفته و همیشه از قبر آن حضرت طلب یاری می‌کرده است.

مفتی محمود،‌ فرزند مفتی عبد الغیور در کتاب «رد وهابی» مشهور به حجه الإسلام، صفحه شماره ۳۴ می‌نویسد:
 
و همچنین استاد المحدثین مایه افتخار سید المرسلین علیه الصلوه من رب العلمین عنی حضرت امام اعظم از قبر بعضی از ائمه هدی استعانت نموده اند . چنانچه حضرت مولوی علی محمد ختن و تلمیذ حضرت مولی یار محمد ملتانی محدث و مدرس لا ثانی در رساله خود می‌نویسد . در فتاوی عقائد المقتدی فی مسائل الهندی در فصل تعظیم علویه آورده:
 
روی عن محمد بن الحسن الشیبانی وعن أبی یوسف وعن وکیع رحمهم الله تعالی أن أبا حنیفه رضی الله تعالی عنه کان یزور أبدا قبر الإمام محمد الجعفر الصادق رضی الله عنه و یکنس علی بابه ویعطی للمجاورین فتوحا ویطلب الإستعانه منه فی الأمور.
 
از محمد بن حسن شیبانی و از ابو یوسف (دو شاگرد ابو حنیفه) و از وکیع نقل شده است که ابو حنیفه همیشه قبر  امام صادق را زیارت و دروازه حرم آن حضرت را جارو می‌کرد، به مجاورین آن حضرت هدیه می‌داد و از امام صادق علیه السلام در مشکلات خود کمک می‌گرفت.
 
 
 
 
 


# آیا آن طور که وهابی‌ها مدعی شده‌اند و توسل و استغاثه را شرک دانسته‌اند، ابوحنیفه (امام اعظم اهل سنت) نیز مشرک و کافر بوده است؟
 
# آیا ابوحنیفه (امام اعظم اهل سنت) به اندازه وهابی‌ها قرآن نخوانده بود؟
 
# آیا او نمی‌دانست که خداوند فرموده: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ.

عمر بن خطاب ، پیامبر (ص) را نصیحت می کرد که زنانش را از نامحرمان بپوشاند!

اما پیامبر (ص) به نصیحت عمر بن خطاب گوش نمی داد!

(اثبات از صحیح بخاری)


عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلی الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَةً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَةً طَوِیلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَةُ حِرْصًا علی أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ

عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب برای قضای حاجت به زمین وسیعی می رفتند، عمر به پیامبر می گفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان اما پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمی کرد! تا شبی سوده بنت زمعه که قامتی بلند داشت پس از پاسی از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: ای سوده بدان که تو را شناختیم، چون وی بر نزول آیه حجاب حریص بود.

صحیح بخاری، ج 1، ص 136، ب 109، ح 143. کتاب الوضوء باب خروج النساء الی البراز.


آیا این روایات شدیدترین توهین به پیامبر (ص) نیست؟

# چگونه می شود باور کرد کسی که فرستاده خداست و مقامش از تمام پیامبران بالاتر است ، به این موضوع اهمیت نمی داد که زنانش را از نامحرمان بپوشاند؟

# در حالی که حتی عمر بن خطابی که حداقل 30 سال مشرک و بت پرست بود ، متوجه اهمیت این موضوع شده بود !!!!!

اثبات معتبر بودن روایت «هجوم ابوبکر به خانه حضرت زهرا (س)»

(اثبات از کتب اهل سنت)



طرح شبهه :

عبد الرحمن دمشقیه، نویسنده معاصر وهابی، در مقاله اش با عنوان «قصة حرق عمر رضی الله عنه لبیت فاطمة رضی الله عنها» که در سایت «فیصل نور» آمده، در باره روایت إبن أبی شیبه می نویسد:

وددت أنی لم أحرق بیت فاطمة... (قول أبی بکر). فیه عُلْوان بن داود البجلی (لسان المیزان، ج4، ص218، ترجمه رقم 1357- 5708 و میزان الاعتدال، ج3، ص108، ترجمه رقم 5763) قال البخاری وأبو سعید بن یونس وابن حجر والذهبی «منکر الحدیث» وقال العُقیلی (الضعفاء للعُقیلی، ج3، ص420).

در روایت ابوبکر، نام داوود بن عُلْوان بَجَلِی وجود دارد که بخاری، ابوسعید بن یونس، ابن حجر و عقیلی وی را منکر الحدیث می دانند.



پاسخ :

 

اصل روایت در منابع اهل سنت

ابن زنجویه در الأموال، ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة، طبری در تاریخش، ابن عبد ربه در العقد الفرید، مسعودی در مروج الذهب، طبرانی در المعجم الکبیر، مقدسی در الأحادیث المختاره، شمس الدین ذهبی در تاریخ الإسلام و... داستان اعتراف ابوبکر را با اندک اختلافی نقل کرده اند که متن آن را از کتاب الأموال ابن زنجویه، از دانشمندان قرن سوم اهل سنّت نقل می کنیم:

أنا حمید أنا عثمان بن صالح، حدثنی اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی، حدثنی علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، أن أباه عبد الرحمن بن عوف، دخل علی أبی بکر الصدیق رحمة الله علیه فی مرضه الذی قبض فیه ... فقال [أبو بکر] : « أجل إنی لا آسی من الدنیا إلا علی ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّی تَرَکْتُهُنَّ، وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن، وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتی وددت أنی ترکتهن، فوددت أنی لم أَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ فاطِمَةَ عن شیء، وإن کانوا قد أَغْلَقُوا علی الحرب... .

عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیماری ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوال پرسی، با او گفت و گوی کوتاهی داشت. ابوبکر به او چنین گفت :
من در دوران زندگی بر سه چیزی که انجام داده ام تأسف می خورم ، دوست داشتم که مرتکب نشده بودم ، یکی از آن ها هجوم به خانه فاطمه زهرا بود ، ای کاش خانه فاطمه را هتک حرمت نمی کردم؛ اگر چه آن را برای جنگ بسته بودند... .

الخرسانی، أبو أحمد حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله المعروف بابن زنجویه (متوفای251هـ) الأموال، ج 1، ص 387؛

الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 21، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص36، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24؛

الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 353، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت؛

الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفای: 328هـ)، العقد الفرید، ج 4، ص 254، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م؛

المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفای346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 290؛

الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 1، ص 62، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ - 1983م؛

العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 2، ص 465، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419هـ- 1998م.


نقد و بررسی شبهه عبد الرحمن دمشقیه


پاسخ اول: نقل روایت با سند های دیگر

این روایت با چندین سند نقل شده است که تنها در یکی از آن ها «علوان بن داوود» وجود دارد؛ از جمله شمس الدین ذهبی پس از نقل روایت می گوید:

رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب، عن اللیث بن سعد، عن صالح بن کیسان، أخرجه کذلک ابن عائذ.

ابن وهب و نیز ابن عائذ، این روایت را با تفصیل بیشتری نقل کرده اند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 3، ص 118، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولی، 1407هـ - 1987م.

در این سند هیچ نامی از علوان بن داوود به میان نیامده و لیث بن سعد به طور مستقیم از صالح بن کیسان روایت را نقل کرده است.

ابن عساکر نیز با این سند روایت را نقل می کند:

أخبرنا أبو البرکات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوی وأم المؤید نازیین المعروفة بجمعة بنت أبی حرب محمد بن الفضل بن أبی حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبی حرب الجرجانی أنبأ أبو بکر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن یعقوب نا الحسن بن مکرم بن حسان البزار أبو علی ببغداد حدثنی أبو الهیثم خالد بن القاسم قال حدثنا لیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه... .

و پس از نقل روایت می گوید:

کذا رواه خالد بن القاسم المدائنی عن اللیث وأسقط منه علوان بن داود وقد وقع لی عالیا من حدیث اللیث وفیه ذکر علوان.

مدائنی نیز این روایت را از لیث نقل کرده و در از آن علوان بن داوود نامی نبرده و روایتی که من از لیث نقل کرده ام و علوان در آن وجود دارد، با سلسه سند کوتاه تری نقل شده است.

ابن عساکر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 30، ص417 ـ 419، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.

بلاذری در انساب الأشراف همین روایت را با سند ذیل نقل می کند:

حدثنی حفص بن عمر، ثنا الهیثم بن عدی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت علی أبی بکر فی مرضه... .

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 406 ، طبق برنامه الجامع الکبیر.

 
استفاضه و تقویت روایت با سندهای متعدد

بنابراین، دست کم این روایت با سه سند گوناگون نقل شده است. حتّی اگر فرض کنیم که همه این اسناد مشکل داشته باشند، بازهم نمی توانیم از حجیّت آن دست برداریم؛ زیرا بر مبنای قواعد علم رجال اهل سنّت، اگر سند روایت از سه عدد گذشت، حتّی اگر همه آن ها ضعیف باشد، یک دیگر را تقویت کرده و حجّت می شود؛ چنانچه بدر الدین عینی (متوفای 855هـ) در عمدة القاری به نقل از محیی الدین نووی می نویسد:

وقال النووی فی (شرح المهذب): إن الحدیث إذا روی من طرق ومفرداتها ضعاف یحتج به، علی أنا نقول: قد شهد لمذهبنا عدة أحادیث من الصحابة بطرق مختلفة کثیرة یقوی بعضها بعضا، وإن کان کل واحد ضعیفا.

نووی در شرح مهذب گفته است: اگر روایتی با سند های گوناگون نقل شود؛ ولی برخی از راویان آن ضعیف باشند، بازهم به آن احتجاج می شود، افزون بر این که ما می گوییم: تعدادی حدیث از صحابه و از راه های گوناگونی نقل شده است که برخی از آن برخی دیگر را تقویت می کنند؛ اگرچه هریک از آن احادیث ضعیف باشند.

العینی، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 3، ص 307، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

ابن تیمیه حرّانی در مجموع فتاوی می نویسد:

تعدّد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتی قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجّارا فسّاقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط.

زیادی و تعدد راه های نقل حدیث برخی برخی دیگر را تقویت می کند که خود زمینه علم به آن را فراهم می کند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.

ابن تیمیه الحرانی، أحمد عبد الحلیم أبو العباس (متوفای 728 هـ)، کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 18، ص 26، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة.

هنگامی که روایتی طرق متعدد داشته باشد و راویان آن همگی فاسق و فاجر باشند، هم دیگر را تقویت کرده و حجت می شود، روایت اقرار ابوبکر که تنها یکی از راویان آن متّهم به «منکر الحدیث» بودن شده است، به یقین حجّت خواهد بود.

محمد ناصر البانی در ارواء الغلیل پس از نقل طُرُق یک روایت می گوید:

وجملة القول: أن الحدیث طرقه کلها لا تخلو من ضعف ولکنه ضعف یسیر إذ لیس فی شئ منها من اتهم بکذب وإنما العلة الارسال أو سوء الحفظ ومن المقرر فی « علم المصطلح » أن الطرق یقوی بعضها بعضا إذا لم یکن فیها متهم.

خلاصه آن که، تمام سند های این حدیث بدون ضعف نیست؛ اگر چه ضعف مهمی نیست؛ زیرا کسی که متهم به دروغ باشد، در طُرُق حدیث وجود ندارد و علّت ضعف یا ارسال آن است و یا کم حافظه بودن راوی. از مسائل ثابت شده در علم رجال این است که سند های متعدد درصورتی که در سلسله سند فرد متّهمی نباشد، یک دیگر را تقویت می کنند.

البانی، محمد ناصر، إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل، ج 1، ص 160، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م.

در نتیجه، این روایات حتّی اگر از نظر سند هم ضعیف باشند ، بازهم حجّت و قابل استدلال هستند.


پاسخ دوم: شهادت عالمان اهل سنت بر صحت روایت

1. تحسین سعید بن منصور (متوفای 227هـ.)

سعید بن منصور، از بزرگان حدیث در قرن سوم هجری در سنن خود این روایت را نقل کرده و گفته که این روایت «حسن» است.

جلال الدین سیوطی در جامع الأحادیث و مسند فاطمة و متقی هندی در کنز العمّال پس از نقل این روایت می گویند:

أَبو عبید فی کتاب الأَمْوَالِ، عق وخیثمة بن سلیمان الطرابلسی فی فضائل الصحابة، طب، کر، ص، وقال: إِنَّه حدیث حسن إِلاَّ أَنَّهُ لیس فیه شیءٌ عن النبی.

این روایت را ابوعبید در کتاب الأموال، عقیلی، طرابلسی در فضائل الصحابه، طبرانی در معجم الکبیر، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و سعید بن منصور در سنن خود نقل کرده اند و سعید بن منصور گفته: این حدیث «حسن» است؛ مگر این که در آن سخنی از رسول خدا نیست.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 13، ص 101 و ج 17، ص 48؛

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ) مسند فاطمه، ص34 و 35، ناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة ـ بیروت، الطبعة الأولی.

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 5، ص 252، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1419هـ - 1998م.

طبق آن چه سیوطی و متّقی هندی در مقدّمه کتابشان گفته اند، مقصود از (ص) سعید بن منصور درسنن او است؛ چنانچه می گوید:

(ص) لسعید ابن منصور فی سننه.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، الشمائل الشریفة، ج 1، ص 16، تحقیق: حسن بن عبید باحبیشی، ناشر: دار طائر العلم للنشر والتوزیع؛

القاسمی، محمد جمال الدین (متوفای1332هـ)، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ج 1، ص 244، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1399هـ - 1979م؛

الهندی، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین (متوفای975هـ)، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 15، تحقیق: محمود عمر الدمیاطی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1419هـ - 1998م.

شرح حال سعید بن منصور

ذهبی در باره او می نویسد:

سعید بن منصور. ابن شعبة الحافظ الإمام شیخ الحرم... وکان ثقة صادقا من أوعیة العلم... وقال أبو حاتم الرازی هو ثقة من المتقنین الأثبات ممن جمع وصنف.

سعید بن منصور، حافظ و امام و شیخ حرم بود... وی فردی دانشمند، مورد اعتماد و راست گو بود، ابوحاتم رازی او را مورد اعتماد و از نویسندگان و مؤلّفان قوی معرّفی کرده است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 10، ص 586، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و در تذکرة الحفاظ می گوید:

سعید بن منصور بن شعبة الحافظ الإمام الحجة... .

سعید بن منصور، حافظ ، امام و حجت بود.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، تذکرة الحفاظ، ج 2، ص 416، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی.

اعتراف شخصی مانند سعید بن منصور در قرن سوم هجری و تعبیر او از این روایت به «حسن»، نشان دهنده این است که این روایت در قرون نخستین اسلامی مطرح و مورد قبول دانشمندان اهل سنت بوده است.


2 . تحسین ضیاء المقدسی (متوفای 643 هـ)

مقدسی حنبلی، از مشاهیر قرن هفتم هجری و از بزرگان علم حدیث اهل سنت، این روایت را «حسن» دانسته، می گوید:

قلت وهذا حدیث حسن عن أبی بکر إلا أنه لیس فیه شیء من قول النبی (ص).

این روایت از ابوبکر «حسن» است؛ گرچه در آن سخنی از رسول خدا (ص) نیست.

المقدسی الحنبلی، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفای643هـ)، الأحادیث المختارة، ج 1، ص 90، تحقیق عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، ناشر: مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة، الطبعة: الأولی، 1410هـ.

شرح حال مقدسی حنبلی

ذهبی در باره او می نویسد:

الضیاء الإمام العالم الحافظ الحجة محدث الشام شیخ السنة ضیاء الدین أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد... الحنبلی صاحب التصانیف النافعة... وحصل أصولا کثیرة ونسخ وصنف وصحح ولین وجرح وعدل وکان المرجوع إلیه فی هذا الشأن.

قال تلمیذه عمر بن الحاجب: شیخنا أبو عبد الله شیخ وقته ونسیج وحده علما وحفظا وثقة ودینا من العلماء الربانیین وهو أکبر من أن یدل علیه مثلی کان شدید التحری فی الروایة مجتهدا فی العبادة کثیر الذکر منقطعا متواضعا سهل العاریة.

رأیت جماعة من المحدثین ذکروه فأطنبوا فی حقه ومدحوه بالحفظ والزهد سألت الزکی البرزالی عنه فقال: ثقة جبل حافظ دین قال بن النجار: حافظ متقن حجة عالم بالرجال ورع تقی ما رأیت مثله فی نزاهته وعفته وحسن طریقته وقال الشرف بن النابلسی: ما رأیت مثل شیخنا الضیاء.

ضیاء مقدسی، پیشوای حافظ، دانشمند و محدّث اهل شام، استاد حدیث، صاحب آثار مفید بود... دو بار به اصفهان رفت و از آن جا بهره های فراوانی برد که قابل وصف نیست؛ از جمله نسخه برداری تألیف و تصحیح و جرح و تعدیل راویان و مصنّفان که مرجع دیگران نیز بود، از آثار و برکات حضورش در این شهر بود.

عمر بن حاجب، شاگرد مقدسی در باره وی گفته است: استاد ما ابوعبدالله یگانه روزگار و تنها دانشمند زمانش از نظر عمل و دین بود، مورد اعتماد و از دانشمندان بنام به شمار می رفت، من کوچک تر از آن هستم که در باره او سخن بگویم، او روایت شناس، در راز و نیاز با خداوند پرتلاش و از دنیا بریده بود و اهل تواضع و فروتنی بود.

گروهی از محدّثان و راویان را دیدم که در حقّ وی زیاد سخن می گفتند و با الفاظی مانند: حافظ و زاهد او را وصف می کردند، از زکی برزانی در باره وی پرسیدم، گفت: مقدسی مورد اعتماد، حافظ و دین دار بود، ابن نجار او را با وصف حافط، حجّت، آگاه به علم رجال، اهل ورع و تقوای که مانند او ندیدم، می ستاید. و شرف نابلسی در حق وی گفته است: مانند استادم ضیاء مقدسی کسی را ندیدم.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) تذکرة الحفاظ، ج 4، ص 1405، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی.

همین مطالب را ابن رجب حنبلی ، جلال الدین سیوطی و عکری حنبلی نقل کرده اند.

إبن رجب الحنبلی، عبد الرحمن بن أحمد (متوفای795هـ)، ذیل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 279.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، طبقات الحفاظ، ج 1، ص 497، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1403هـ.

العکری الحنبلی، عبد الحی بن أحمد بن محمد (متوفای1089هـ)، شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، ج 5، ص 225، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر - دمشق، الطبعة: الأولی، 1406هـ.

با تعریف و تمجیدی که بزرگان اهل سنت از مقدسی کرده اند، برای اعتبار روایت کفایت می کند.


پاسخ سوم: صحت سند روایت

در این بخش ابتدا به بررسی سند روایت پرداخته و سپس سخنان عبد الرحمن دمشقیه و دیگر همفکران او را که در تضعیف روایت به دلیل «منکر الحدیث بودن عُلوان» استناد کرده اند بررسی و ثابت می کنیم که :

اولاً: وثاقت عُلوان ثابت است؛

ثانیاً: نسبت «منکر الحدیث» به وی صحت ندارد؛

ثالثاً: بر فرض صحت این انتساب، منکر الحدیث بودن علوان ضرری به اعتبار روایت وارد نمی سازد.

-------

حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدی (متوفای 248 یا 251هـ)، صاحب کتاب الأموال. ابن حجر در باره او می گوید:

حمید بن مخلد بن قتیبة بن عبد الله الأزدی أبو أحمد بن زنجویه وهو لقب أبیه ثقة ثبت له تصانیف.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم: 1558.

-------

عثمان بن صالح بن صفوان السهمی (متوفای 219هـ)، از روات بخاری، نسائی و ابن ماجه.

عثمان بن صالح بن صفوان السهمی مولاهم أبو یحیی المصری صدوق.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 384، رقم4480.

-------

اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی (متوفای175هـ) ، از روات بخاری ، مسلم و …

اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی أبو الحارث المصری ثقة ثبت فقیه إمام مشهور.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 464، رقم: 5684.

-------

علوان بن داوود ، به صورت تفصیلی بررسی خواهد شد.

-------

صالح بن کیسان (متوفای بعد از 130 یا 140 هـ) ، از روات صحیح بخاری ، مسلم و…

صالح بن کیسان المدنی أبو محمد أو أبو الحارث مؤدب ولد عمر بن عبد العزیز ثقة ثبت فقیه.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 273، رقم: 2884.

-------

حمید بن عبد الرحمن بن عوف (متوفای 105هـ)، از روایت صحیح بخاری و مسلم.

حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری المدنی ثقة.

العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، ج 1، ص 182، رقم: 1552.

-------

عبد الرحمن بن عوف. صحابی


آیا عُلْوَانَ بن داوود، منکر الحدیث است؟

تنها اشکال سندی که به این روایت وارد کرده اند، این است که علوان بن داوود، منکر الحدیث است. ذهبی و ابن حجر عسقلانی پس از نقل روایت اقرار ابوبکر می گویند:

قال البخاری: عُلْوَانُ بن دَاوُد، ویقال ابن صالح. منکر الحدیث.

بخاری گفته: علوان بن داوود منکر الحدیث است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 5، ص 135، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1995م؛

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 4، ص 189، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ - 1986م.

این سخن اشکالات متعددی دارد که به آن ها می پردازیم.

1. توثیق عُلوان توسط ابن حبان

ابن حبّان ، از دانشمندان مشهور علم رجال اهل سنت، علوان بن داوود را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است :

عُلْوان بن داود البِجِلّی من أهل الکوفة یروی عن مالک بن مِغْوَل روی عنه عمر بن عثمان الحِمْصی.

التمیمی البستی، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم (متوفای354 هـ)، الثقات، ج 8، ص 526، رقم: 14829، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولی، 1395هـ - 1975م.

و این دلیل بر وثاقت او است.

آیا ابن حبان تساهل در توثیق داشت؟

ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است یعنی دقت لازم را در توثیق راویان به خرج نداده و به آسانی نسبت به توثیق آنان نظر می داده.

با توجه به قرائن و شواهد موجود، چنین مطلبی صحّت ندارد و بلکه بزرگان اهل سنت، عکس آن را قائل هستند و او را سخت گیر در امور وثاقت می دانند.

الف: توثیقات ابن حبان مورد تأیید مزی و ابن حجر است.

شعیب ارنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان پس از نقل کلام ذهبی در اقسام عالمان رجال می نویسد :

من هنا برزت أهمیة توثیق ابن حبان، ولأهمیتها فقد اعتمد الحافظ المزی علی کتاب «الثقات» له، والتزم فی «تهذیب الکمال» إذا کان الراوی ممن له ذکر فی «الثقات» أن یقول: ذکره ابن حبان فی «الثقات».

وتابعه الحافظ ابن حجر فی «تهذیب التهذیب». ولکن بعضهم، مع هذا، نسب ابن حبان إلی التساهل، فقال: وهو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممن یستحق الجرح.

به همین جهت توثیقات ابن حبان اهمیتش را نشان می دهد، حافظ مزی بر کتاب ثقات او اعتماد کرده است و بنای او در کتاب تهذیب الکمال این است که اگر یک راوی نامش در کتاب ثقات ابن حبان ذکر شده باشد، به همین خاطر او را توثیق می کند.

ابن حجر در تهذیب التهذیب از مزی پیروی کرده و همین اعتقاد را دارد؛ ولی برخی ابن حبان را به سهل انگاری نسبت داده و گفته اند: ابن حبان در توثیقاتش وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادی را توثیق کرده است که استحقاق جرح و ذم را دارند.

رک: مقدمة ابن الصلاح، ص22، طبعة الدکتور نور الدین عتر .

ب: ذهبی، ابن حبان را سرچشمه شناخت ثقات می داند.

ذهبی در کتاب الموقظة می گوید:

ویَنْبُوعُ معرفة الثقات: تاریخُ البخاریِّ، وابنِ أبی حاتم، وابنِ حِبَّان، وکتابُ تهذیب الکمال.

کتاب های تاریخ بخاری، ابن أبی حاتم، ابن حبان و کتاب تهذیب الکمال، منبع و سر چشمه شناخت افراد مورد اطمینان می باشند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الموقظة فی علم مصطلح الحدیث، ج 1، ص 18، طبق برنامه المکتبة الشاملة.

این سخن ذهبی نشان دهنده جایگاه رفیع ابن حبان است که در حقیقت می خواهد بگوید: اگر می خواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید، من شما را راهنمایی می کنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید؛ چرا که او منبع شناخت ثقات است.

ج: سیوطی تساهل ابن حبان را صحیح نمی داند.

سیوطی نیز در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم، در پاسخ این مطلب که ابن حبان از متساهلین است، می گوید:

وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح؛ فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحاً فإن کانت نسبته إلی التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس.

آنچه که در باره تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نیست؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده آن است که وی روایت حسن را صحیح می داند؛ پس اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن وجود دارد، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وی ) و اگر اشکال به جهت سبک گرفتن شرائط صحت روایت باشد؛ بازهم بر او ایرادی نیست؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است.

السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، ج 1، ص 108، تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف، ناشر: مکتبة الریاض الحدیثة - الریاض.

د: سخاوی، تساهل ابن حبان را رد می کند.

شمس الدین سخاوی، می نویسد :

مع أن شیخنا (ابن حجر) قد نازع فی نسبته (ابن حبان) إلی التساهل من هذه الحیثیة وعبارته إن کانت باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الإصطلاح؛ لأنه یسمیه صحیحا.

استاد ما ابن حجر نسبت سهل انگاری در وثاقت راویان را به ابن حبان مردود می داند و می گوید: اگر در کتاب وی از وصف به «حَسَن» فراوان دیده می شود، این در حقیقت نوعی اختلاف در کاربرد اصطلاحات است که او آن را صحیح نامیده است.

السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، ج 1، ص 36، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الأولی، 1403هـ.

همین مطلب را عبد الحی لکنوی در الرفع و التکمیل و محمد جمال الدین قاسمی در قواعد التحدیث نقل کرده اند.

اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 338، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.

القاسمی، محمد جمال الدین (متوفای1332 هـ)، قواعد التحدیث من فنون مصطلح الحدیث، ج 1، ص 250، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1399هـ - 1979م.

هـ: علمای اهل سنت ابن حبان را از متشددین می شمارند.

1. شمس الدین ذهبی

بر خلاف ادعای شهرت ابن حبان به سهل انگاری در توثیق، ذهبی نظر دیگری دارد و در کتاب میزان الإعتدال در باره او می گوید:

ابن حبان ربما قصب (جرح) الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه.

ابن حبان، فرد مورد اعتماد را آن چنان تضعیف می کند که انگار متوجه نیست که از کله اش چه چیزهایی خارج می شود، و نمی فهمد که چه می گوید.!!!

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 441، ترجمه افلج بن یزید، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1995م.

2. لکنوی الهندی

ابوالحسنات لکنوی در الرفع و التکمیل می نویسد:

وقد نسب بعضهم التساهل إلی ابن حبان وقالوا هو واسع الخطو فی باب التوثیق، یوثّق کثیراً ممّن یستحق الجرح وهو قول ضعیف.

فإنّک قد عرفت سابقاً أنّ ابن حبان معدود ممن له تعنت وإسراف فی جرح الرجال ومن هذا حاله لا یمکن أن یکون متساهلاً فی تعدیل الرجال وإنّما یقع التعارض کثیراً بین توثیقه وبین جرح غیره لکفایة ما لا یکفی فی التوثیق عند غیره عنده.

بعضی ابن حبان را به سهل انگاری متهم نموده و گفته اند: وی در باب توثیق افراد وسعت نظر دارد؛ زیرا افراد زیادی را مدح و توثیق کرده است که مستحق ذم و جرح می باشند؛ ولی این سخن بی اساس و ضعیف است؛ زیرا پیش از این گفتیم که ابن حبان از افرادی است که در ذم و جرح افراد، زیاده روی کرده است؛ پس کسی که حالش این گونه باشد، امکان ندارد که در نسبت دادن عدالت به افراد، سهل انگاری کند. آری، بین توثیقات او و جرح دیگران تعارض وجود دارد؛ زیرا آن مقدار که در توثیق نزد وی کفایت می کند نزد دیگران مکفی نیست.

اللکنوی الهندی، أبو الحسنات محمد عبد الحی (متوفای1304هـ)، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، ج 1، ص 335، تحقیق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.

3. شعیب الأرنؤوط

شعیب أرنؤوط، محقق کتاب صحیح ابن حبان در این باره می نویسد :

قد أشار الأئمة إلی تشدده وتعنته فی الجرح.

پیشوایان و بزرگان علم به این مطلب اعتراف دارند که وی در غیر موثق دانستن افراد زیاده روی می کند.

رک: صحیح ابن حبان، ج 1، ص 36، با تحقیق شعیب الأرنؤوط.

سپس موارد متعددی از سخت گیری های ابن حبان را در توثیق رجال ذکر می کند.

2. استناد چنین سخنی به بخاری ثابت نیست.

با تفحص در کتاب های بخاری؛ از جمله التاریخ الکبیر، الکنی، التاریخ الأوسط و ضعفاء الصغیر، هیچ شرح حالی از علوان بن داوود پیدا نکردیم تا به صحت نسبت «منکر الحدیث» بودن علوان از دیدگاه بخاری اطمینان پیدا کنیم. نخستین کسی که این مطلب ذکر کرده، عقیلی در کتاب الضعفاء الکبیر است که از آدم بن موسی، از بخاری نقل کرده است:

حدثنی آدم بن موسی قال سمعت البخاری قال علوان بن داود البجلی ویقال علوان بن صالح منکر الحدیث.

آدم بن موسی می گوید: از بخاری شنیدم که می گفت: علوان بن داوود بجلی که به او علوان بن صالح نیز می گویند، روایات وی غیر قابل قبول است.

العقیلی، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسی (متوفای322هـ)، الضعفاء الکبیر، ج 3، ص 419، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی، ناشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1404هـ - 1984م.

اشکال اساسی این است که نامی از آدم بن موسی ناقل سخن بخاری، در هیچ یک از کتاب های رجالی اهل سنت نیامده است و در حقیقت مجهول است؛ چنانچه محمد ناصر البانی در ارواء الغلیل در رد روایتی که آدم بن موسی در سلسله سند آن وجود دارد می نویسد:

لکن آدم بن موسی لم أجد له ترجمة الآن.

در باره آدم بن موسی تا کنون شرح وتوضیحی ندیده ام.

الألبانی، محمد ناصر (متوفای1420هـ)، إرواء الغلیل، ج 5، ص 242، تحقیق: إشراف: زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1405 - 1985 م.

بنابراین اصل استناد چنین سخنی به بخاری قابل اثبات نیست.

2. هر منکر الحدیثی ضعیف نیست.

هر منکر الحدیثی نمی تواند ضعیف باشد؛ چرا که این اصطلاح در باره بسیاری از راویان ثقه نیز به کار رفته است.

ذهبی و ابن حجر نیز در جای دیگر که تقویت راوی به نفع آن ها بوده، تصریح کرده اند که هر منکر الحدیثی، ضعیف نیست.

ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی می گوید:

ما کل من روی المناکیر یضعّف.

هر کسی که روایت منکر نقل کند، نباید تضعیف شود.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1، ص 259، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1995م.

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی می گوید:

فلو کان کل من روی شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء، لما سلم من المحدثین أحد.

اگر بنا باشد هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است ضعیف بدانیم و نام او را در ردیف ضعفا بیاوریم، هیچ یک از محدثان و راویان سالم نخواهند ماند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) لسان المیزان، ج 2، ص 307، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ - 1986م.

حال باید از ذهبی و ابن حجر پرسید که دلیل این برخورد دوگانه چیست؟! آیا جز تعصب و دفاع جانبدارانه از خلفا، می توان برای آن دلیل دیگری یافت؟ و اتفاقا تنها روایتی که او نقل کرده و از دیدگاه عالمان سنی «منکر» شمرده شده، همین روایت است.

دار قطنی در سؤالات الحاکم می نویسد:

فسلیمان بن بنت شرحبیل؟ قال: ثقة. قلت: ألیس عنده مناکیر؟ قال: یحدث بها عن قوم ضعفاء؛ فأما هو فهو ثقة.

از حاکم نیشابوری در باره سلیمان بن داود پرسیدم، پاسخ داد: او مورد اعتماد است، گفتم: مگر وی روایات منکر ن دارد؟ پاسخ داد: احادیث منکر را از راویان ضعیف نقل می کند؛ ولی خود مورد اعتماد است.

الدارقطنی البغدادی، علی بن عمر أبو الحسن (متوفای385هـ)، سؤالات الحاکم النیسابوری، ج 1، ص 217، رقم: 339، تحقیق: د. موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ناشر: مکتبة المعارف - الریاض، الطبعة: الأولی، 1404هـ - 1984م.

شمس الدین سخاوی می نویسد:

وقد یطلق ذلک [منکر الحدیث] علی الثقة إذا روی المناکیر عن الضعفاء.

اگر راوی مورد اعتماد روایات منکر از ضعفا نقل کند، واژه «منکر الحدیث» به وی اطلاق می شود.

السخاوی، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (متوفای902هـ)، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، ج 1، ص 373، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الأولی، 1403هـ.


4. بخاری، از منکر الحدیث، روایت نقل کرده است.

در صحیح بخاری که صحیح ترین کتاب اهل سنت پس از قرآن به شمار می رود، از راویان متعددی نقل کرده است که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آنان به کار رفته است؛ به عنوان نمونه به نام چند نفر از آنان اشاره می کنیم:
خالد بن مخلد

شمس الدین ذهبی در المغنی فی الضعفاء می نویسد:

خالد بن مخلد القطوانی من شیوخ البخاری. صدوق إن شاء الله. قال أحمد بن حنبل: له أحادیث مناکیر. وقال ابن سعد: منکر الحدیث مفرط التشیع. وذکره ابن عدی فی الکامل فَساقَ له عشرة أحادیث منکرة. وقال الجوزجانی: کان شتّاماً معلناً بسوء مذهبه. وقال أبو حاتم: یکتب حدیثه ولا یحتج به.

خالد بن مخلد قطوانی، استاد بخاری و راستگو است، احمد بن حنبل می گوید: او احادیث منکری دارد، ابن سعد او را منکر الحدیث و شیعه افراطی نامیده است، ابن عدی در کتاب الکامل فی الضعفاء ده حدیث منکر از او نام می برد، جوزجانی می گوید: او فحاش است و مذهب باطل خود را آشکارا ترویج می کرده است. ابوحاتم گفته: حدیث خالد را می شود نوشت و یادداشت کرد؛ ولی نمی شود به آن استدلال کرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ) المغنی فی الضعفاء، ج 1، ص 206، تحقیق: الدکتور نور الدین عتر.

ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد:

(خ م کد ت س ق) البخاری ومسلم وأبی داود فی مسند مالک والترمذی والنسائی وابن ماجة خالد بن مخلد القطوانی أبو الهیثم البجلی مولاهم الکوفی... قال عبد الله بن أحمد عن أبیه، له أحادیث مناکیر... وقال بن سعد: کان متشیعاً، منکر الحدیث، مفرطا فی التشیع وکتبوا عنه للضرورة.

بخاری، مسلم، ابوداوود در مسند مالک، ترمذی، نسائی وابن ماجه از خالد بن مخلد قطوانی روایت نقل کرده اند.

عبد الله، پسر احمد از پدرش نقل می کند که گفت: خالد بن مخلد، احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و ابن سعد گفته: خالد، گرایش به تشیع داشت و در آن افراط می کرد و منکر الحدیث است؛ ولی به اندازه ضرورت، احادیث وی نقل می شود.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 101، رقم: 221، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1404 - 1984 م.
نعیم بن حماد

ابن حجر عسقلانی در ترجمه نعیم بن حماد می نویسد:

وقرأت بخط الذهبی أن هذا الحدیث لا أصل له ولا شاهد تفرد به نعیم وهو منکر الحدیث علی إمامته. قلت نعیم من شیوخ البخاری.

دست نوشته ذهبی را خواندم که گفته بود: این حدیث ریشه ندارد و حدیث دیگری شاهد بر صحت آن نیست؛ زیرا تنها راوی آن نعیم است ، با این که او از پیشوایان اهل سنت محسوب می شود، منکر الحدیث است.

من [ابن حجر] می گویم: نعیم از استادان بخاری است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، الأمالی المطلقة، ج 1، ص 147، تحقیق: حمدی بن عبد المجید بن إسماعیل السلفی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الأولی، 1416 هـ -1995م.

و در النکت الظراف می نویسد:

قرأت بخط الذهبی: لا أصل له ولا شاهد، ونعیم بن حماد منکر الحدیث مع إمامته.

برای این حدیث نه شاهدی بر صحت آن از احادیث دیگر وجود دارد و نه اساسی دارد، نعیم با آن که پیشوا بود؛ ولی منکر الحدیث است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، النکت الظراف علی الأطراف، ج 10، ص 173، تحقیق: عبد الصمد شرف الدین، زهیر الشاویش، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1403 هـ - 1983 م.
محمد بن عبد الرحمن الطفاوی

مزی در شرح حال محمد بن عبد الرحمن طفاوی می نویسد:

(خ د ت س): محمد بن عبد الرحمن الطفاوی، أبو المنذر البَصْرِیّ... وَقَال أبو زُرْعَة: منکر الحدیث.

بخاری، ابوداوود، ترمذی و نسائی از محمد بن عبد الرحمن طفاوی روایت نقل کرده اند. ابوزرعه گفته: او منکر الحدیث است.

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 25، ص 652 ـ 653، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1400هـ - 1980م.

مقصود از (خ) بخاری؛ (د) ابوداوود؛ (ت) ترمذی و (س) نسائی است.

ابوولید باجی (متوفای474هـ) می نویسد:

محمد بن عبد الرحمن أبو المنذر الطفاوی، البصری، أخرج البخاری فی الرقاب والبیوع عن علی بن المدینی وأحمد بن المقدام.

عنه عن أیوب والأعمش وهشام بن عروة قال أبو حاتم الرازی: لیس به بأس، صدوق، صالح؛ إلا أنه یهم أحیانا. وقال أبو زرعة الرازی: هو منکر الحدیث.

بخاری، از محمد بن عبد الرحمن طفاوی در مبحث رقاب و بیع حدیث نقل کرده است ، ابوحاتم رازی گفته: اشکالی در وی نیست، او راستگو و صالح است، فقط بعضی وقت ها دچار وهم وخیال می شده و اشتباه می کرده. ابوزرعه او را منکر الحدیث نامیده است.

الباجی، سلیمان بن خلف بن سعد أبو الولید (متوفای474هـ)، التعدیل والتجریح لمن خرج له البخاری فی الجامع الصحیح، ج 2، ص 533، رقم: 533، تحقیق: د. أبو لبابة حسین، ناشر: دار اللواء للنشر والتوزیع - الریاض، الطبعة: الأولی، 1406هـ - 1986م.


حسان بن حسان البصری

ابن حجر در شرح حال حسابن حسان می نویسد:

(خ: البخاری) حسان بن حسان البصری أبو علی بن أبی عباد نزیل مکة روی عن شعبة وعبد الله بن بکر... .

وعنه البخاری وأبو زرعة وعلی بن الحسن الهسنجانی... قال أبو حاتم: منکر الحدیث. وقال البخاری: کان المقری یثنی علیه، توفی سنة 213.

بخاری از او روایت نقل کرده.

حسان بن حسان بصری، ساکن مکه بود و از شعبه و عبد الله بن بکیر روایت نقل کرده است. بخاری، ابوزرعه و علی بن حسن هسنجانی از او روایت نقل کرده اند. ابوحاتم گفته: او منکر الحدیث است و بخاری گفته: مقری او را ستایش کرده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 217، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1404 - 1984 م.

الحسن بن بشر

ذهبی در باره حسن بن بِشْر می نویسد:

(خ ت س) البخاری والترمذی والنسائی الحسن بن بشر بن سلم بن المسیب الهمدانی البجلی أبو علی الکوفی روی عن أبی خیثمة الجعفی... .

وعنه البخاری وروی له الترمذی والنسائی بواسطة أبی زرعة...

وقال أحمد: أیضا روی عن زهیر أشیاء مناکیر. وقال أبو حاتم: صدوق. وقال النسائی: لیس بالقوی. وقال: بن خراش: منکر الحدیث.

بخاری، ترمذی و نسائی از او روایت نقل کرده اند.

حسن بن بشر همدانی، از ابوخیثمه جعفی روایت نقل کرده، و از او بخاری، و نسائی ـ با واسطه ابوزرعه ـ روایت نقل کرده اند. احمد گفته: حسن بن بشر از زهیر روایات منکر نقل کرده است، ابوحاتم او را راستگو می داند ، نسائی گفته: قوی نیست و ابن خراش او را منکر الحدیث می داند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 223، رقم: 473، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1404 - 1984 م.

مفضل بن فضاله القتبانی المصری

ابن حجر در باره مفضل بن فضاله می گوید:

وثقه یحیی بن معین وأبو زرعة والنسائی وآخرون وقال أبو حاتم وابن خراش: صدوق. وقال ابن سعد: منکر الحدیث.

( قلت ) اتفق الأئمة علی الاحتجاج به وجمیع ماله فی البخاری حدیثان.

یحیی بن معین و ابوزرعه و نسائی و دیگران او را توثیق کرده اند، ابوحاتم وابن خراش او را راستگو دانسته ؛ ولی ابن سعد او را منکر الحدیث می داند.

من می گویم: بزرگان از علما همه اتفاق دارند بر استدلال به روایات وی با توجه به اینکه در بخاری فقط دو حدیث از وی نقل شده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 445، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت - 1379هـ.

داوود بن حُصین المدنی:

ابن حجر در باره داوود بن حُصین می گوید:

داود بن الحصین المدنی وثقه ابن معین وابن سعد والعجلی وابن إسحاق وأحمد بن صالح المصری والنسائی... وقال الساجی: منکر الحدیث متهم برأی الخوارج.

ابن معین، ابن سعد، عجلی، ابن اسحاق، احمد بن صالح مصری و نسائی او را توثیق کرده اند؛ ولی ساجی احادیث وی را منکر دانسته و می گوید: او از خوارج بود و از عقاید آنان پیروی می کرد.

با این حال در ادامه می نویسد:

(قلت) روی له البخاری حدیثا واحدا.

من [ابن حجر] می گویم: بخاری یک حدیث از وی نقل کرده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ) هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 339، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت - 1379هـ.


اسماعیل بن عبد الله

ابن حجر عسقلانی در ترجمه اسماعیل بن عبد الله بن زراره می گوید:

قلت: وقد ذکر إسماعیل بن عبد الله بن زرارة الرقی أیضا فی شیوخ البخاری الحاکم وأبو إسحاق الحبال وأبو عبد الله بن مندة وأبو الولید الباجی وابن خلفون فی الکتاب المعلم برجال البخاری ومسلم وقال: قال الأزدی: منکر الحدیث جداً وقد حمل عنه.

عالمان رجال؛ مانند حاکم نیشابوری، ابواسحاق حبال، ابن منده، باجی، و ابن خلدون در کتاب المعلّم برجال البخاری ومسلم، اسماعیل بن عبد الله بن زراره را در زمره استادان بخاری ذکر کرده اند؛ ولی ازدی می گوید: او منکر الحدیث است و از وی روایت نقل شده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 1، ص 269، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1404 - 1984 م.


محمد بن إبراهیم التیمی و زید بن أبی انیسه

زیعلی در نصب الرایة می نویسد:

وقد قال أحمد بن حنبل فی محمد بن إبراهیم التیمی: یروی أحادیث منکرة وقد اتفق علیه البخاری ومسلم وإلیه المرجع فی حدیث «إنّما الأعمال بالنیات» وکذلک قال فی زید بن أبی انیسة: فی بعض حدیثه إنکارة وهو ممن احتج به البخاری ومسلم وهما العمدة فی ذلک... .

احمد بن حنبل گفته است: محمد بن ابراهیم تیمی احادیث غیر قابل قبول نقل کرده است و حال آن که بخاری و مسلم به او عقیده دارند و حدیث «انما الأعمال بالنیات» به او برمی گردد.
همچنین احمد بن حنبل در باره زید بن أنیسه گفته است: در برخی از احادیث او منکراتی وجود دارد؛ ولی بخاری و مسلم به روایت او اعتماد کرده اند. و همین اعتماد بخاری و مسلم اساس صحت روایت او است.

الزیلعی، عبدالله بن یوسف أبو محمد الحنفی (متوفای762هـ)، نصب الرایة لأحادیث الهدایة، ج 1، ص 179، تحقیق: محمد یوسف البنوری، ناشر: دار الحدیث - مصر - 1357هـ.


تحریف روایت، توسط بعضی علمای اهل سنت !

جالب این است که برخی از عالمان اهل سنت، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر، روایت را تحریف می کنند. ابوعبید قاسم بن سلام در کتاب الأموال و بکری اندلسی در کتاب معجم ما استعجم می نویسند:

أما إنی ما آسی إلا علی ثلاث فعلتهن وثلاث لم أفعلهن وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله (ص) وددت أنی لم أفعل کذا لخلة ذکرها.

قال أبو عبید: لا أرید ذکرها.

آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه می خورم و سه چیز که انجام نداده ام و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا می پرسیدم.

دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم!!! آن گاه موارد آن را ذکر کرده .ابوعبیده می گوید: من نمی خواهم بگویم ابوبکر چه گفت... .

أبو عبید القاسم بن سلام (متوفای224هـ )، کتاب الأموال، ج 1، ص 174، ناشر: دار الفکر. - بیروت. تحقیق: خلیل محمد هراس، 1408هـ - 1988م؛

البکری الأندلسی، عبد الله بن عبد العزیز أبو عبید (متوفای487هـ)، معجم ما استعجم من أسماء البلاد والمواضع، ج 3، ص 1076 ـ 1077، تحقیق: مصطفی السقا، ناشر: عالم الکتب - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1403هـ.

و حاکم نیشابوری به صورت کامل بحث هجوم به خانه صدیقه شهیده را از روایت حذف کرده تا خیال همه راحت شود و اصلا نیازی به بحث های رجالی نباشد:

أخبرنا الحسین بن الحسن بن أیوب أنبأ علی بن عبد العزیز ثنا أبو عبید حدثنی سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت علی أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی مات فیه أعوده فسمعته یقول وددت أنی سألت النبی صلی الله علیه وسلم عن میراث العمة والخالة فإن فی نفسی منها حاجة.

النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 381، ح7999، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1411هـ - 1990م.

سند این روایت همان سندی است که از مصادر دیگر نقل شد و قضیه ملاقات عبد الرحمن بن عوف نیز همانند روایات گذشته مربوط به آخرین روزهای حیات ابوبکر است؛ ولی متأسفانه دست امانت دار ناقلین تاریخ متن روایت را کاملا تحریف کرده تا کوچکترین اهانت و طعنی به جناب خلیفه صورت نپذیرد.

این تحریفات بهترین دلیل بر صحت آن است؛ چرا که اگر روایت ضعیف بود، نیازی به تحریف نبود و می توانیستند به جای دستبردن به روایت، ضعف آن را گوشزد کنند.



نتیجه 

# تنها اشکالی که به این روایت شده، منکر الحدیث بودن عُلوان بن داوود بود، این اشکال مردود است؛ چرا که :

اولاً: برخی از بزرگان اهل سنت، روایت را تصحیح کرده اند؛

ثانیاً: ابن حبان شافعی که به اعتقاد برخی از بزرگان اهل سنت از متشددین در توثیق است، علوان بن داوود را توثیق کرده؛

ثالثاً: منکر الحدیث بودن علوان بن داوود قابل اثبات نیست،

رابعاً: بر فرض صحت این مطلب، ضرری به صحت روایت نمی زند؛ چرا که تعبیر «منکر الحدیث» در باره بسیاری از ثقات و حتی راویان کتاب بخاری نیز به کار برده شده است. در نتیجه روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد.

پیامبر (ص) عمر را به خاطر جلوگیری از گریه و عزاداری زنان ، نهی می کند.

(اثبات از کتب اهل سنت)


# این ثابت می کند عزاداری برای مرده ها کاملا شرعی و صحیح است.


در متن زیر شاهدیم که عمر در محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله از گریه جمعی از زنان که در تشیع جنازه ای شرکت نموده اند جلوگیری می کند اما رسول خدا صلی الله علیه وآله عمر را از این کار نهی می فرماید.

خرج النبی علی جنازه ومعه عمر بن الخطاب، فسمع نساء یبکین، فزبرهن عمر فقال رسول الله (ص) یا عمر، دعهن، فإن العین دامعه والنفس مصابه والعهد قریب.

رسول خدا صلی الله علیه وآله برای تشیع جنازه ای خارج شدند و به همراه او عمر هم حاضر بود. در این حال صدای زنان به گوش رسید که گریه می کردند عمر با شدت با آن ها برخورد نمود. رسول خدا صلی الله علیه وآله به عمر فرمود: آن ها را رها کن که چشم اشک بار است و جان ها مصیبت زده و تازه از دست داده اند.

المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 381،ش 1406،کتاب الجنائز ـ سنن النسائی (المجتبی)، ج4، ص19، ش 1850، کتاب الجنائز باب الرخصه فی البکاء علی المیت ـ مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص444، ش 9729، باب مسند أبی هریره ـ سنن ابن ماجه، ج1،ص505، ش 1587، کتاب الجنائز باب ما جاء فی البکاء علی المیت.

از عبارت فوق استفاده می شود که قول به حرمت بکاء بر میت که از سوی بعضی مطرح می شود چه بسا برگرفته از این عمل عمر باشد، اما با وجود نهی رسول خدا از این عمل عمر، هم چنان دیده می شود که بعضی با استناد به فعل او از گریه برای میت ممانعت می ورزند.


نتیجه

# عزاداری برای مرده ها کاملا شرعی و صحیح است و مطابق سنت پیامبر (ص) است.

یکی از مباحث اصولی و اساسی در بین پیروان مذاهب اسلامی، مسئله «تقیه» است. علی رغم مشروعیت این مسئله در قرآن و روایات؛ فرقه وهابیت، به شدت به این مسئله، حمله نموده و مسئله «تقیه» را به «نفاق» تشبیه کرده است! در این مقاله، بر آن هستیم تا مسئله تقیه را، در قرآن، روایات نبی مکرم، سیره صحابه، و همچنین از منظر علمای شیعه و سنی بررسی نموده و مشروعیت آن را به اثبات برسانیم.
 
نظر «ابن تیمیه» درباره «تقیه»
«ابن تیمیه» وقتی به پیروان مکتب تشیع، که قائل به مشروعیت تقیه هستند می رسد، می گوید که شیعیان همانند «یهود» هستند. یهودی ها «تقیه» دارند، شیعیان هم تقیه دارند! همانطور که زندقه و ملحدین، عمداً دروغ می گویند، شیعیان هم عمداً دروغ می گویند:

«وَ أَمَّا الرَّافِضَةُ، فَأَصْلُ بِدْعَتِهِمْ عَنْ زَنْدَقَةٍ، وَ إِلْحَادٍ، وَ تَعَمُّدُ الْکَذِبِ کَثِیرٌ فِیهِمْ، وَ هُمْ یُقِرُّونَ بِذَلِکَ حَیْثُ یَقُولُونَ: دِینُنَا التَّقِیَّةُ، وَ هُوَ أَنْ یَقُولَ أَحَدُهُمْ بِلِسَانِهِ خِلَافَ مَا فِی قَلْبِهِ، وَ هَذَا هُوَ الْکَذِبُ وَ النِّفَاقُ»
اصل و ریشه بدعتهای شیعیان، زندقه و الحاد و کفر است. و عمداً دروغ گفتن در میان ایشان زیاد است و خودشان هم به این مسئله اقرار دارند چرا که می گویند دین ما تقیه است! تقیه یعنی کسی سخنی را بر خلاف آنچه در دل دارد بر زبان جاری کند. و این همان دروغ و نفاق است.
منهاج السنه، ج1، ص 68

در جای دیگر این کتاب، با این الفاظ به شیعه می تازد:
«وَ عَامَّةُ عَلَامَاتِ النِّفَاقِ وَ أَسْبَابِهِ لَیْسَتْ فِی أَحَدٍ مِنْ أَصْنَافِ الْأُمَّةِ أَظْهَرَ مِنْهَا فِی الرَّافِضَةِ، حَتَّى یُوجَدَ فِیهِمْ مِنَ النِّفَاقِ الْغَلِیظِ الظَّاهِرِ مَا لَا یُوجَدُ فِی غَیْرِهِمْ. وَ شِعَارُ دِینِهِمْ التَّقِیَّةُ الَّتِی هِیَ أَنْ یَقُولَ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ، وَ هَذَا عَلَامَةُ النِّفَاقِ.»
نشانه ها و اسباب نفاق، در هیچ صنفی از اصناف امت اسلامی، به اندازه مذهب شیعه وجود ندارد. حتی نفاق شدید و آشکاری که در شیعه هست، در غیر شیعه وجود ندارد. و اساساً شعار دینشان تقیه است. تقیه یعنی سخنی را بر خلاف آنچه در دل داری بر زبان جاری کنی و این نشانه نفاق است.
 منهاج السنه، ج7، ص 151

و در جائی دیگر نیز می گوید:
«رَأْسُ مَالِ الرَّافِضَةِ التَّقِیَّةُ، وَ هِیَ أَنْ یُظْهِرَ خِلَافَ مَا یُبْطِنُ کَمَا یَفْعَلُ الْمُنَافِقُ»
اساس تمایلات شیعه، تقیه است. و تقیه این است که خلاف آنچه در دل پنهان داری، اظهار کنی. همانگونه که منافق انجام می دهد.
منهاج السنه، ج6، ص 421

حال می خواهیم با بررسی سخنان ابن تیمیه در مورد تقیه، از زوایای مختلف قرآنی، روائی و نیز سیره صحابه؛ دروغ بودن ادعاهای وی، بیشتر آشکار بکنیم:

نکته اول: مشروعیت «تقیه» در قرآن کریم:
نکته اول این است که، «تقیه» یک بحث قرآنی است. و هیچ ارتباطی به شیعه و سنی ندارد. و در سه آیه از آیات قرآن کریم، به این مسئله و مشروعیت آن اشاره شده است:

آیه اول: خدای متعال در سوره «آل عمران» به صراحت می فرماید:

[لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة]
افراد با ایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، و هر کس چنین کند، هیچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پیوند او بکلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اینکه از آنها به پرهیزید (و به خاطر هدفهاى مهم ترى تقیه کنید.)
 سوره آل عمران(3): آیه 28
 
این آیه در حقیقت می فرماید که زیر بار حکومت کفر رفتن حرام است، مگر اینکه از روی تقیه باشد! اظهار محبت به کفار حرام است، مگر از روی تقیه! یک نفر از کفار می ترسد، به جانش، به مالش و به آبرویش از او می ترسد، لذا به او اظهار مودت می کند، یعنی «تقیه خوفی»؛ قرآن می گوید که اشکالی ندارد. یا نه، اظهار محبت می کند تا آنها را نرم کند برای جذب به اسلام، یعنی «تقیه مداراتی»؛ اطلاق این آیه، هر دو را شامل می شود.

آیه دوم: این آیه در رابطه با جناب «عمار» است. می فرماید:

[مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان]
کسانی که بعد از ایمانشان به خدا کافر شوند (مجازات می شوند) بجز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان، آرام است.
سوره نحل(16): آیه 106 ‏
این آیه صراحت دارد در اظهار کفر انسان با ایمان از روی تقیه. شما می گوئید که شیعیان از روی تقیه پشت سر اهل سنت نماز می خوانند، و این درست نیست! خب شما آیه قرآن را ببینید که می گوید اگر کسی از روی تقیه، و برای حفظ جانش، کلمه کفر را بر زبان جاری کند، ایرادی ندارد.

این آیه مطلق هم هست.می فرماید: «مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان»؛ فرقی نمی کند که از چه کسی مکره بشود، هم تقیه از کفار را می گیرد و هم از دیگر مسلمانان را. در حقیقت این آیه یک ملاکی را به ما می دهد. و آن خوف بر جان و مال و... است. از هر کس که باشد فرقی نمی کند. مثل این است که شارع مقدس می گوید که شراب نخورید چون مست کننده است. این مست کردن یک ملاک است. و تمام موارد را شامل می شود. خمر باشد، نبیذ باشد و یا عسیر باشد، فرقی نمی کند. وقتی مست کنندگی آن ثابت شد، حرمتش ثابت می شود.

آیه سوم: خداوند متعال در سوره «غافر» می فرماید:

[َوقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إیمانَه..]
و مرد مؤمنی از فرعونیان که ایمان خود را پنهان می داشت گفت...
سوره غافر(40): آیه 28

این آیه نیز به صراحت، مسئله کتمان ایمان، یعنی همان تقیه از ترس دیگران را مطرح کرده و مهر مشروعیت بر آن زده است.

نکته دوم: مشرو عیت «تقیه» در روایات:
در کنار آیات قرآن کریم که به صراحت مسئله تقیه را مطرح کرده بود و به آن مشروعیت بخشیده بود، روایات فراوانی از شیعه و سنی نیز داریم که بر مشروعیت تقیه دلالت دارند. که به بخشی از این روایات اشاره می کنیم:

الف) روایات شیعه
 روایات بسیاری از طریق اهل بیت (علیهم السلام) درباره «تقیه» وارد شده است که اگر نگوییم به حد تواتر معنوی می‌رسد، قطعاً از حد استفاضه تجاوز می‌کند؛ تا جایی که مرحوم «شیخ حر عاملی» (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب وسائل الشیعه، 128 روایت را در ضمن 13 باب جمع آوری کرده است. از میان این همه روایت به طور اختصار فقط به چند روایت اشاره می‌کنیم:

1- حضرت امام صادق (سلام الله علیه) می فرماید:

«إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیَّةِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَه‏»
همانا نُه دهم (90%) دین در تقیه است. و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.
کافی، ج‏2، ص217، باب التقیه، ح2

2- حضرت امام باقر (سلام الله علیه) می فرماید:

«التَّقِیَّةُ مِنْ دِینِی وَ دِینِ آبَائِی وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَه»
تقیه‏ جزء دین من، و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد.
 کافی، ج‏2، ص 219، باب التقیه، ح12
 
ب) روایات اهل سنت:
 در کنار روایات شیعه بر مشروعیت تقیه، ما چند نمونه هم از کتب اهل سنت انتخاب کرده ایم که «تقیه» را امری مجاز و مشروع معرفی نموده است.
1. روایت «صحیح بخاری»:
 «عایشه» می گوید که از پیامبر پرسیدم که آیا حجر اسماعیل، جزء «بیت» است یا جزء «بیت» نیست؟ پیامبر در جواب من فرمود: بله جزء بیت است. گفتم: پس چرا دستور نمی دهید که آن را داخل در «بیت» بکنند؟ پیغمبر فرمود:
«یَا عَائِشَةُ، لَوْلاَ أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ لَأَمَرْتُ بِالْبَیْتِ، فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِیهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ»
پیغمبر اکرم به عایشه فرمود: ای عایشه! اگر قوم تو تازه از جاهلیت به اسلام در نیامده بودند، دستور می دادم تا خانه خدا را خراب بکنند و حجر اسماعیل را که از خانه خارج شده را در بیت داخل می کردم.
 صحیح بخاری، ج2، ص 574، باب فضل مکه و بنیانها، ح 1509
 
پیغمبر اکرم از ترس قوم عایشه، دستور به تخریب حجر اسماعیل نمی دهد! آیا این عمل پیغمبر، تقیه نیست!؟ حضرت می فرماید که «حجر اسماعیل» جزء «بیت» است و باید هم داخل «بیت» بشود، ولی من از ترس اینکه قوم تو به جاهلیت برنگردند، به این تکلیف شرعی خودم، عمل نمی کنم!
لذا ما در تاریخ می بینیم که وقتی «عبدالله بن زبیر» بر مکه مسلط شد، اولین کاری که انجام داد این بود که خانه خدا را ویران کرد و «حجر اسماعیل» را داخل در «بیت» کرد. سپس گفت: مردم در زمان پیغمبر، تازه مسلمان بودند و احتمال داشت که از دین بیرون بروند؛ ولی الآن دیگر اینچنین موقعیتی نیست. بعدها وقتی «حجاج بن یوسف ثقفی» (علیه لعائن الله)، بر مکه مسلط شد، خانه خدا را ویران کرد و حجر اسماعیل را دوباره از خانه خدا جدا کرد. حکام بعدی که آمدند، دیگر به خانه خدا دست نزدند.

2. روایت «ابن ابی شیبه» در «المصنف»:
«ابن ابی شیبه»، متوفای 235 هجری، و استاد «بخاری» هم نقل کرده است:
«لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ»
هر کس تقیه نداشته باشد، ایمان ندارد.
 المصنف، ج6، ص 474، ح 33045
 
3. روایت «سیوطی» در «جامع الأحادیث»:
 «سیوطی» هم از نبی مکرم نقل کرده است که فرمود:
«لا دینَ لِمَن لا تَقیَّةَ لَه»
هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.
 جامع الاحادیث سیوطی، ج8، ص 281، ح 26050
 
4. روایت «متقی هندی» در «کنزل العمال»:
 «متقی هندی» از وجود مقدس امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل کرده است که فرمود:
«لا دینَ لِمَن لا تَقیّة لَه»
هر کسی که تقیه ندارد، دین ندارد.
 کنزل العمال متقی هندی، ج3، ص 43، ح 5665
 
5. روایت «ابن ماجه» در «سنن»:
 در «سنن ابن ماجه» از «ابوذر غفاری» روایت شده است که رسول خدا فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ، وَ النِّسْیَانَ، وَ مَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ»
همانا خداوند خطا و فراموشی را از امت من برداشته است و نیز آنچه که برآن اجبار بشوند.
 سنن ابن ماجه، ج1، ص 659، باب طلاق المکره و الناسی، ح 2043
 
پس بنابراین: قرآن، «تقیه» را تثبیت می کند. «سنت» نیز «تقیه» را تثبیت می کند. و در این مسئله هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد.

نکته سوم: مشروعیت «تقیه» در سیره صحابه:
علاوه بر آیات قرآن کریم و روایات شریف نبوی، سیره صحابه نیز که در نزد اهل سنت از جایگاه ویژه ای برخوردار است، بر مشروعیت تقیه دلالت آشکاری دارد.
تقیه «ابوهریره» از «عمر بن خطاب»:
«ابوهریره» که گل سرسبد صحابه است، و بیش از 5 هزار روایت در منابع اهل سنت دارد، یعنی یک سوم روایات اهل سنت، از ابوهریره است، می گوید:
«حفظت عن رسول الله وعاءین فأما أحدهما فبثثته و أما الآخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم»
از رسول خدا دو ظرف پر از حدیث حفظ نموده‌ام که هر آنچه تاکنون روایت کرده‌ام یکی از این دو ظرف بوده است که اگر بنا باشد ظرف دیگر را نیز بگشایم گردنم زده خواهد شد!
 صحیح بخاری، ج1، ص 56، باب حفظ علم، ح 120
 
«ابن عساکر» نیز از «ابوهریره» نقل کرده است که گفت:
«إنی لا حدث أَحَادِیثَ لَوْ تَکَلَّمْتُ بِهَا فِی زَمَانِ عُمَرَ أَوْ عِنْدَ عُمَرَ لَشَجَّ رَأْسِی»
‏من احادیثی در سینه دارم که اگر در زمان عمر و یا در حضور عمر به زبان می آوردم، سرم را می شکافت.
 تاریخ مدینه دمشق، ج67، ص343؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 601؛ البدایه و النهایه، ج8، ص 107
 
آیا این عمل «ابوهریره»، تقیه نیست!؟ کتمان احادیث، و عدم نقل آنها از ترس عمر، تقیه هست یا نیست؟

تقیه جالب «عبدالله بن مسعود»:
«ابن حزم آندلسی» از «عبدالله بن مسعود» نقل کرده است که گفت:
«مَا مِنْ ذِی سُلْطَانٍ یُرِیدُ أَنْ یُکَلِّفَنِی کَلاَمًا یَدْرَأُ عَنِّی سَوْطًا أَوْ سَوْطَیْنِ إِلاَّ کُنْت مُتَکَلِّمًا بِهِ»
اگر صاحب قدرتی مرا مجبور کند که حرفی را بزنم تا بدینوسیله از دست یک یا دو تازیانه او در امان بمانم، چنین حرفی را خواهم زد.
 المحلی ابن حزم، ج 8، ص 336
 
این فقط دو نمونه کوچک بود از جواز تقیه در سیره صحابه. و ما فراوان داریم از مصادیق تقیه صحابه، که چه از کفار و چه از مسلمان، تقیه نموده اند.

نکته چهارم: «تقیه» از دیدگاه فقهای شیعه:
وجوب و مشروعیت تقیه در شرائط خاص از دیدگاه پیروان اهل بیت (علیهم السلام) اجماعی است، که در این قسمت سخن شیخ صدوق (متوفای381هـ)، شیخ طوسی (متوفای460هـ) و محقق کرکی (متوفای940هـ) را نقل می‌کنیم:
«شیخ صدوق» می‌نویسد:
«التقیة فریضة واجبة علینا فی دولة الظالمین، فمن ترکها فقد خالف دین الإمامیة وفارقه.»
 تقیه یکی از واجبات است که در زمان حکومت ظالمان وجوب آن حاصل می‌شود؛ بنابراین اگر کسی تقیه را ترک کند، با مذهب شیعه مخالفت کرده و از آن بیرون است.
 الهدایة، ص 51
 
و در کتاب «الإعتقادات» می‌نویسد:
«اعتقادنا فی التقیة انّها واجبة، من ترکها کان بمنزلة من ترک الصلاة.»
 نظر ما در مورد تقیه آن است که واجب است؛ کسی که آن را ترک نماید مانند کسی است که نماز را ترک کرده است.
 الاعتقادات فی دین الإمامیة، ص 107
 
«شیخ طوسی» درباره «تقیه» می‌نویسد:
«والتقیة - عندنا - واجبة عند الخوف على النفس وقد روی رخصة فی جواز الافصاح بالحق عندها... و ظاهر أخبارنا یدل على أنّها واجبة، و خلافها خطأ.»
ما (شیعیان) تقیه را زمانی واجب می‌دانیم که شخص، احتمال خطر بر جان خویش را بدهد؛ روایت در مورد جواز تقیه نکردن نیز آمده است... اما روایات ما دلالت دارد که تقیه واجب است و مخالفت با آن اشتباه است.
التبیان، ج 2، ص 435

«محقق کرکی» نیز می‌نویسد:
«اعلم أن التقیة جائزة و ربما وجبت، و المراد بها: إظهار موافقة أهل الخلاف فی ما یدینون به خوفا. و الأصل فیه قبل الاجماع ما اشتهر من أقوال أهل البیت علیهم السلام و أفعالهم.»
بدان که تقیه جایز است و گاهی واجب می‌شود؛ و مقصود از تقیه این است که از روی ترس در ظاهر موافق با چیزی باشی که مخالفین به آن اعتقاد دارند. و علت وجوب آن جدای از اجماع، سخنان مشهور ائمه در این زمینه و کردار ایشان است.
 رسائل المحقق الکرکی، ج 2، ص 51
 
نکته پنجم: «تقیه» از دیدگاه فقهای اهل سنت:
علاوه بر فقهای امامیه، فقهای اهل سنت نیز قائل به جواز و مشروعیت تقیه هستند، که به چند نمونه اشاره می کنیم:
«فخر رازی» در ذیل آیه « إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» می نویسد:
«ظاهر الآیة یدل أن التقیة إنما تحل مع الکفار الغالبین إلا أن مذهب الشافعی رضی الله عنه أن الحالة بین المسلمین إذا شاکلت الحالة بین المسلمین و المشرکین حلت التقیة محاماة على النفس.»
ظاهر آیه بر این دلالت دارد که تقیه تنها زمانی جایز است که کفار غلبه کرده و مسلط و پیروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که می‌گوید: اگر دگرگونی بین مسلمانان همانند تغییر و دگرگونی بین مسلمانان و مشرکان باشد، تقیه برای حفظ جان لازم است
 
وی برای اثبات عدم انحصار مشروعیت تقیه به صدر اسلام و تداوم آن می‌گوید:
«الحکم السادس: قال مجاهد: هذا الحکم کان ثابتا فی أول الإسلام لأجل ضعف المؤمنین فأما بعد قوة دولة الإسلام فلا، و روى عوف عن الحسن: أنه قال التقیة جائزة للمؤمنین إلى یوم القیامة، و هذا القول أولى، لأن دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الإمکان»
 حکم ششم: مجاهد گفته است: این حکم در اول اسلام بوده است؛ زیرا مسلمانان ضعیف بودند؛ اما بعد از نیرو پیدا کردن دولت اسلامی دیگر این حکم جایز نیست. و از حسن روایت شده است که گفته است: تقیه برای مؤمنین تا روز قیامت جایز است. و این نظر دوم قوی تر است؛ زیرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جایز است.
 تفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج 8، ص 12
 
آقای «نووی» متوفای 676هجری، در این زمینه می گوید:
«وقد اتفق الفقهاء على انه لو جاء ظالم یطلب انسانا مختفیا لیقتله أو یطلب ودیعة لانسان لیأخذها غصبا و سأل عن ذلک وجب على من علم ذلک اخفاؤه و انکار العلم به و هذا کذب جائز بل واجب لکونه فی دفع الظالم.»
 علما اجماع دارند که اگر ظالمی نزد انسان آمد و از وی محل شخصی مخفی شده را به پرسد تا او را به قتل برساند، یا در مورد محل امانتی سؤال کند تا آن را غصب نماید، واجب است کسی که محل آن را می‌داند، آن را مخفی کرده و بگوید آن را نمی‌دانم؛ و این از مواردی است که دروغ در آن جایز و بلکه واجب است؛ زیرا با این کار شخص ظالمی را مانع شده است.
 شرح النووی على صحیح مسلم، ج 15، ص 124
 
و در جای دیگر می‌گوید:
«و لا خلاف أنه لو قصد ظالم قتل رجل هو عنده مختف وجب علیه الکذب فی انه لا یعلم أین هو.»
 خلافی نیست که اگر شخصی ظالم بخواهد کسی را که در نزد شخصی دیگر مخفی شده است بکشد، بر وی واجب است که دروغ بگوید که نمی‌داند وی کجا است.
 شرح النووی على صحیح مسلم، ج 16، ص 158 
 
آقای آلوسی در ذیل آیه « إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» می نویسد:
«وفى الآیة دلیل على مشروعیة التقیة و عرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الاعداء و العدو قسمان: الاول من کانت عداوته مبنیة على اختلاف الدین کالکافر و المسلم و الثانى من کانت عداوته مبنیة على أغراض دنیویة کالمال و المتاع و الملک و الامارة.»
 این آیه دلالت بر جواز تقیه می‌کند؛ و در تعریف آن، چنین گفته‌اند: حفظ کردن جان و یا ناموس و یا مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: یکی آنکه دشمنی او به خاطر اختلاف دینی است؛ مانند اختلاف مسلمان و کافر؛ و دیگری آنکه دشمنی‌اش به خاطر اهداف دنیوی است؛ مانند مال و کالا و حکومت و فرماندهی.
 روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج3، ص 121
 
نکته ششم: «تقیه» از دیدگاه علمای وهابیت:
جالب است که «اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة و الإفتاء»، که بالاترین مقام فتوای وهابیت است، و در رأس این لجنه هم، «مفتی اعظم» قرار دارد؛ در جواب فتوای شماره 1275، که در مورد تقیه سؤال شده است، می نویسد:
«إن اعترض علیه المصلون بالمسجد و خشی أن تحدث فتنة من وضع یده الیمنى على الیسرى فی الصلاة و أن ینشأ عن ذلک ضرر ترک القبض أرسل یدیه اتقاء للفتنة و الضرر، و لا یجوز له أن یتخلف عن الجماعة و یصلی فی بیته»
 فردی وارد مسجدی می شود و می ترسد که از قرار دادن دست راست بر روی دست چپ (تکتف) فتنه ای و مشکلی برای او ایجاد بشود، و ضرری متوجه او بشود، در اینجا باید دست باز نماز بخواند، تا ضرری متوجه او نشود. و جایز نیست که از جماعت تخلف کند و در خانه اش نماز بخواند.
 فتاوی اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء، ج6، ص 383
 
بنابر آنچه گذشت، جواز و مشروعیت «تقیه» اثبات، و بی اساس بودن سخنان «ابن تیمیه» و حمله شدید او به شیعه و تشبیه شیعه به یهود به خاطر قائل شدن به تقیه؛ کاملاً روشن و آشکار شد.

طرح شبهه:

اگرچه روایات متعددی در صحاح اهل سنت آمده است که هرکس « فاطمه را اذیت کند، رسول خدا را اذیت کرده است و غضب فاطمه، غضب رسول خدا است » از آن طرف نیز قبول داریم که ابوبکر با فاطمه بر سر فدک اختلاف داشتند و ابوبکر به خاطر روایتی که از پیامبر شنیده بود، فدک را جزء اموال عموم قرار داد و فاطمه از او دلگیر شد؛ اما روایت صحیحی هم داریم که علی نیز فاطمه را اذیت و وی را به غضب آورده است. چنانچه در قضیه خواستگاری علی از دختر ابوجهل، هم فاطمه وهم و هم رسول خدا صلی الله علیه وآله را از کاری که علی کرد، به خشم آمدند.

نقد و بررسی:

اصل روایت:

منبع اصلی قصه خواستگاری امیر مؤمنان علیه السلام از دختر ابوجهل، روایاتی است که محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود آورده است، ما در ابتدا اصل روایت نقل و سپس به نقد آن خواهیم پرداخت:

حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ مُحَمَّد الْجَرْمِیُّ، حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، حَدَّثَنَا أَبِی أَنَّ الْوَلِیدَ بْنَ کَثِیر، حَدَّثَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَلْحَلَةَ الدُّؤَلِیِّ، حَدَّثَهُ أَنَّ ابْنَ شِهَاب حَدَّثَهُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ حُسَیْن حَدَّثَهُ أَنَّهُمْ، حِینَ قَدِمُوا الْمَدِینَةَ مِنْ عِنْدِ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ مَقْتَلَ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَقِیَهُ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ فَقَالَ لَهُ هَلْ لَکَ إِلَیَّ مِنْ حَاجَة تَأْمُرُنِی بِهَا فَقُلْتُ لَهُ لاَ فَقَالَ لَهُ فَهَلْ أَنْتَ مُعْطِیَّ سَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَغْلِبَکَ الْقَوْمُ عَلَیْهِ، وَایْمُ اللَّهِ، لَئِنْ أَعْطَیْتَنِیهِ لاَ یُخْلَصُ إِلَیْهِمْ أَبَدًا حَتَّی تُبْلَغَ نَفْسِی، إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِب خَطَبَ ابْنَةَ أَبِی جَهْل عَلَی فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ فَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یَخْطُبُ النَّاسَ فِی ذَلِکَ عَلَی مِنْبَرِهِ هَذَا وَأَنَا یَوْمَئِذ مُحْتَلِمٌ فَقَالَ " إِنَّ فَاطِمَةَ مِنِّی، و َأَنَا أَتَخَوَّفُ أَنْ تُفْتَنَ فِی دِینِهَا ". ثُمَّ ذَکَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ شَمْس، فَأَثْنَی عَلَیْهِ فِی مُصَاهَرَتِهِ إِیَّاهُ قَالَ " حَدَّثَنِی فَصَدَقَنِی ووَعَدَنِی فَوَفَی لِی وَإِنِّی لَسْتُ أُحَرِّمُ حَلاَلاً وَلاَ أُحِلُّ حَرَامًا، وَلَکِنْ وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ أَبَدًا ".

پس از باز گشت کاروان اهل بیت از اسارت شام به شهر مدینه، مسور بن مخرمه نزد امام سجاد (ع) آمد و گفت: آیا کاری هست که به من فرمان دهی تا انجام دهم؟ فرمود: نه، مخرمه گفت: آیا شمشیر رسول خدا را به من می دهی؛ چون می ترسم از تو بگیرند؟ به خدا سوگند! اگر آن را به من بدهی هیچگاه دست آنان به آن نخواهد رسید مگر جانم را بگیرند، علی از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، پیغمبر را بر منبر دیدم که در این باره سخن می گفت و من نوجوانی بودم که به حد بلوغ رسیده و محتلم می شدم، شنیدم می فرمود: فاطمه از من است و من می ترسم در دینش دچار فتنه شود، سپس یادی کرد از دامادش که از بنی عبد شمس بود و از او ستایش کرد و فرمود: با من با صداقت سخن می گفت و به وعده اش وفا می کرد، من نمی خواهم حرامی را حلال و حلالی را حرام کنم؛ ولی به خدا سوگند بدانید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا با هم جمع نمی شوند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 3، ص 1132، ح2443، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

حدثنا أبو الْیَمَانِ أخبرنا شُعَیْبٌ عن الزُّهْرِیِّ قال حدثنی عَلِیُّ بن حُسَیْنٍ أَنَّ الْمِسْوَرَ بن مَخْرَمَةَ قال إِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ أبی جَهْلٍ فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ فَاطِمَةُ فَأَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فقالت یَزْعُمُ قَوْمُکَ أَنَّکَ لَاتَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ وَهَذَا عَلِیٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ أبی جَهْلٍ فَقَامَ رسول اللَّهِ (ص) فَسَمِعْتُهُ حین تَشَهَّدَ یقول أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بن الرَّبِیعِ فَحَدَّثَنِی وَصَدَقَنِی وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا والله لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رسول اللَّهِ (ص) وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَتَرَکَ عَلِیٌّ الْخِطْبَةَ.

مسور گفت: علی به خواستگاری دختر ابوجهل رفت، فاطمه شنید، نزد پدر آمد و عرض کرد: اطرافیانت گمان می کنند برای دخترانت ناراحت و خشمگین نمی شوی، علی قصد ازدواج با دختر ابوجهل را دارد، رسول خدا (ص) فرمود: ابوالعاص بن ریبع را به دامادی پذیرفتم چون صادق و راستگو بود، همانا بدانید، فاطمه پاره تن من است، دوست ندارم چیزی ناراحتش کند، به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا جمع نمی شوند. پس از این بود که علی از خواستگاری دختر ابوجهل منصرف شد.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1364 ح 3523، کتاب فضائل الصحابة، ب 16، باب ذِکْرُ أَصْهَارِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْهُمْ أَبُو الْعَاصِ بْنُ الرَّبِیعِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

حدثنا قُتَیْبَةُ حدثنا اللَّیْثُ عن بن أبی مُلَیْکَةَ عن الْمِسْوَرِ بن مَخْرَمَةَ قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یقول وهو علی الْمِنْبَرِ إِنَّ بَنِی هِشَامِ بن الْمُغِیرَةِ اسْتَأْذَنُوا فی أَنْ یُنْکِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِیَّ بن أبی طَالِبٍ فلا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ إلا أَنْ یُرِیدَ بن أبی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی ما أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی ما آذَاهَا.

مسور بن مخرمه گفت: شنیدم رسول بر فراز منبر می فرمود: فرزندان هشام بن مغیره اجازه گرفتند تا دخترشان را به همسری علی در آورند، اجازه ندادم، اجازه ندادم، اجازه ندادم، مگر آنکه علی به خواهد دخترم را طلاق دهد وبا دختر آنان ازدواج کند. فاطمه پاره تن من است، هرچیز او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است، هرچیز او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 5، ص 2004، ح4932، کِتَاب النِّکَاحِ، بَاب ذَبِّ الرَّجُلِ عن ابْنَتِهِ فی الْغَیْرَةِ وَالْإِنْصَافِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

البته روایات دیگری نیز در این باره در کتاب های اهل سنت وجود دارد؛ ولی از آن جایی که کتاب بخاری برترین کتاب روائی اهل سنت است، ما به نقد روایات این کتاب بسنده می کنیم. بی تردید اگر ریشه این روایات زده شود، تکلیف بقیه آن ها نیز روشن خواهد شد.

دیدگاه اهل بیت علیهم السلام در باره این افسانه:

پیش از پرداختن به نقد روایات بخاری، بهتر دیدیم که دیدگاه اهل بیت علیهم السلام را در باره این افسانه مطرح نماییم.

شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف الأمالی روایت مفصلی را در این باره به نقل از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت به افسانه بودن این قضیه تصریح می کند.

أَبِی عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ صَالِحٍ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام:... قَالَ عَلْقَمَةُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ علیه السلام یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا إِلَی عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَقَدْ ضَاقَتْ بِذَلِکَ صُدُورُنَا فَقَالَ علیه السلام: یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَکُ وَأَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَکَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَرُسُلُهُ وَحُجَجُ اللَّهِ علیهم السلام أَ لَمْ یَنْسُبُوا یُوسُفَ علیه السلام إِلَی أَنَّهُ هَمَّ بِالزِّنَا أَ لَمْ یَنْسُبُوا أَیُّوبَ علیه السلام إِلَی أَنَّهُ ابْتُلِیَ بِذُنُوبِهِ أَ لَمْ یَنْسُبُوا دَاوُدَ علیه السلام إِلَی أَنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرَ حَتَّی نَظَرَ إِلَی امْرَأَةِ أُورِیَا فَهَوَاهَا وَأَنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَهَا أَمَامَ التَّابُوتِ حَتَّی قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِهَا.... وَمَا قَالُوا فِی الْأَوْصِیَاءِ أَکْثَرُ مِنْ ذَلِکَ أَ لَمْ یَنْسُبُوا سَیِّدَ الْأَوْصِیَاءِ علیهم السلام إِلَی أَنَّهُ کَانَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا وَالْمُلْکَ وَأَنَّهُ کَانَ یُؤْثِرُ الْفِتْنَةَ عَلَی السُّکُونِ وَأَنَّهُ یَسْفِکُ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ حِلِّهَا وَأَنَّهُ لَوْ کَانَ فِیهِ خَیْرٌ مَا أُمِرَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِضَرْبِ عُنُقِه أَ لَمْ یَنْسُبُوهُ إِلَی أَنَّهُ علیه السلام أَرَادَ أَنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ أَبِی جَهْلٍ عَلَی فَاطِمَةَ علیها السلام وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله شَکَاهُ عَلَی الْمِنْبَرِ إِلَی الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ إِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ أَنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ عَدُوِّ اللَّهِ عَلَی ابْنَةِ نَبِیِّ اللَّهِ أَلَا إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَمَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی وَمَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی .

ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام یَا عَلْقَمَةُ مَا أَعْجَبَ أَقَاوِیلَ النَّاسِ فِی عَلِیٍّ علیه السلام کَمْ بَیْنَ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ رَبٌّ مَعْبُودٌ وَبَیْنَ مَنْ یَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ عَاصٍ لِلْمَعْبُودِ وَلَقَدْ کَانَ قَوْلُ مَنْ یَنْسُبُهُ إِلَی الْعِصْیَانِ أَهْوَنَ عَلَیْهِ مِنْ قَوْلِ مَنْ یَنْسُبُهُ إِلَی الرُّبُوبِیَّةِ یَا عَلْقَمَةُ أَ لَمْ یَقُولُوا فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّهُ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ أَ لَمْ یُشَبِّهُوهُ بِخَلْقِهِ أَ لَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ الدَّهْرُ أَ لَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ الْفَلَکُ أَ لَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ جِسْمٌ أَ لَمْ یَقُولُوا إِنَّهُ صُورَةٌ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً یَا عَلْقَمَةُ إِنَّ الْأَلْسِنَةَ الَّتِی یَتَنَاوَلُ ذَاتَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ بِمَا لَا یَلِیقُ بِذَاتِهِ کَیْفَ تُحْبَسُ عَنْ تَنَاوُلِکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَهُ فَ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ فَإِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالُوا لِمُوسَی أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ لَهُمْ یَا مُوسَی عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ.

علقمه می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! مردم به ما کارهای زشتی نسبت میدهند؛ به طوری که سینه ما تنگ شده و شدیداً ناراحت می شویم فرمود: ای علقمه انسان نمیتواند خشنودی مردم را جلب نموده و جلو زبان آن ها را بگیرد. چگونه سالم می مانید از چیزی که انبیاء و پیامبران و اوصیاء علیهم السلام از او سالم نماندند. آیا به یوسف نسبت ندادند که او تصمیم گرفت که زنا کند؟ آیا در باره ایوب نگفتند که او از اثر گناهانش به آن مصیبت ها دچار گشت؟ آیا در حق داوود پیغمبر نگفتند که او دنبال کرد پرنده را تا اینکه چشمش بزن اوریا افتاد و دلباخته او شد و به منظور رسیدن به هدف خود شوهر آن زن را در جلو جبهه جنگ پیشاپیش تابوت قرار داد تا اینکه کشته شد سپس با آن زن ازدواج کرد؟....

آیا در باره حضرتش نگفتند که او در باره پسر عمش علی علیه السلام نظر خصوصی دارد و طبق هوای نفس خود سخن میگوید تا اینکه خداوند دروغ آنان را روشن ساخت و این آیه را نازل فرمود وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یُوحی ؟...

و در باره اوصیاء بیش از اینها گفتند. آیا نسبت ندادند به سید اوصیاء علیهم السلام که او طالب دنیا و در پی خلافت و سلطنت است و این که او همیشه در صدد فتنه و آشوب است و سکون و آرامش اجتماع را دوست ندارد. و اینکه او خون مسلمانان را بدون جهت می ریزد و اینکه اگر او مرد خوبی بود خالد بن ولید را مأمور کشتن او نمیکردند.

آیا نسبت ندادند که او می خواهد با دختر ابوجهل با داشتن فاطمه زهرا علیها سلام ازدواج کند و اینکه پیامبر در حضور مسلمین بالای منبر از او شکایت کرد و فرمود: « مردم! علی تصمیم گرفته دختر دشمن خدا را بر سر دختر پیامبر خدا بیاورد. آگاه باشید فاطمه پاره تن من است هر که او را آزار دهد مرا آزاد داده و هر که او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده و هر که او را بخشم آورد مرا بخشم آورده است».

سپس حضرت صادق علیه السلام فرمود: ای علقمه! چه شگفت انگیز است گفتارهای متناقض مردم در باره علی علیه السلام. چقدر فاصله است میان گفتار کسی که می گوید: علی خدا و معبود است و گفتار کسی که می گوید او بنده نافرمان است و دستور معبود را تمرد می کند، و از این دو رقم نسبت ناروا گفتار کسی که او را نافرمان و متمرد می داند در نظر علی علیه السلام آسان تر است از نسبت خدائی بود.

ای علقمه! آیا در باره خدا نگفتند که او سومی از خداوندان سه گانه است آیا او را در صفاتش مانند مخلوقات ندانستند آیا نگفتند که خدا همان روزگار است یا طبیعت است آیا نگفتند که خدا یعنی فلک (که تدبیر تمام عالم بدست فلک و گردون است پس او خدا است) آیا نگفتند که او جسم است آیا نگفتند که او صوره است (شکل دارد) منزه و بسیار بلند مقام است ذات باری از این اوهام و خیالات.

ای علقمه زبان هائی که ذات مقدس خداوندی را به چیزهائی که هیچ شایستگی و تناسبی با خداوند ندارد نسبت می دهد، چگونه ممکن است از نسبت های ناراحت کننده به شما خود داری نماید؛ پس باید شما از پروردگار یاری بطلبید و صبر و استقامت داشته باشید که زمین ملک خدا است به هر کس که بخواهد می دهد و البته پایان امر و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است.

الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفای381هـ)، الأمالی، ص 165، تحقیق و نشر: قسم الدراسات الاسلامیة - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولی، 1417هـ.

همچنین مرحوم اربیلی روایتی را از امیرمؤمنان علیه السلام که آن حضرت تصریح می کند هیچگاه فاطمه زهرا سلام الله علیها را به خشم نیاورده است:

فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَکْرَهْتُهَا عَلَی أَمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا أَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی أَمْراً وَ لَقَدْ کُنْتُ أَنْظُرُ إِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ عَنِّی الْهُمُومُ وَ الْأَحْزَان .

به خداوند سوگند! من هیچگاه فاطمه را خشمگین و ناراحت نکردم تا از دنیا رحلت نمود. فاطمه هم مرا خشمناک نکرد و از من نافرمانی ننمود. هر گاه من محزون و اندوهناک می شدم برای رفع غم و اندوه خود به چهر فاطمه نگاه می کردم.

الأربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح (متوفای693هـ)، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1 ص 373، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، الطبعة الثانیة، 1405هـ ـ 1985م.

مسور بن مخرمه، در صف دشمنان اهل بیت (ع):

در تمام روایاتی که اهل سنت آورده اند؛ به ویژه در صحیح بخاری و مسلم، سند به فردی به نام مسور بن مخرمه، از مریدان خاص عبد الله بن زبیر می رسد، وی از لشکریان ابن زبیر بود که در حمله یزید به مکه مکرمه، با سنگی که از منجنیق سربازان یزید پرتاب شده بود به همراه تعدادی دیگر کشته شد.

عبد الله بن زبیر از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود؛ به حدی که صلوات بر پیامبر را به خاطر این که اهل بیت آن حضرت خوشحال نشوند، حذف کرده بود. بلاذری در انساب الأشراف می نویسد:

کان من أعظم ما أنکر علی عبد الله بن الزبیر ترکه ذکر رسول الله صلی الله علیه وسلم فی خطبته، وقوله حین کلم فی ذلک: إن له أهیل سوء إذا ذکر استطالوا ومدوا أعناقهم لذکره.

از زشتکاری های عبد الله بن زبیر نام نبردن از رسول خدا (ص ) در خطبه هایش بود، هنگامی که علتش را جویا شدند، گفت: برخی از منسوبین رسول خدا (ص) آدم های بدی هستند؛ چون از شنیدن نامش گردن ها دراز کرده، خوشحال شده وبر خود می بالند.

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 2، ص 418، طبق برنامه الجامع الکبیر.

برای اثبات دشمنی مسور بن مخرمة با اهل بیت علیهم السلام، همین بس که خوارج با او رابطه خوبی داشته و او را از خودشان می دانستند.

ذهبی در ترجمه مسور بن مخرمه می نویسد:

قال الزبیر بن بکار: کانت [الخوارج] تغشاه وینتحلونه.

خوارج او را تحویل گرفته و ازخودشان می دانستند.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 391، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

همچنین او از طرفداران معاویه بود به حدی که هر وقت نام معاویه را می شنید، براو دردود می فرستاد.

ذهبی در سیر اعلام النبلاء در این باره می نویسد:

قال عروة: فلم أسمع المسور ذکر معاویة إلا صلی علیه.

از مسور نشنیدم که یادی از معاویه به کند و بر او درود نفرستد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 392، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ و تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 5، ص 246، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولی، 1407هـ - 1987م.

آیا روایت چنین شخصی را می توان در حق اهل بیت علیهم السلام پذیرفت؟

جالب این است که طبق نقل بخاری مسور بن مخرمه، این مطلب را زمانی به امام سجاد علیه السلام یادآوری می کند که آن حضرت به تازگی از شام برگشته و مصیبت از دست دادن پدر و برادرانش بر دوشش سنگینی می کند.

حَدَّثَهُ أَنَّ ابْنَ شِهَاب حَدَّثَهُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ حُسَیْن حَدَّثَهُ أَنَّهُمْ، حِینَ قَدِمُوا الْمَدِینَةَ مِنْ عِنْدِ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ مَقْتَلَ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَقِیَهُ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ فَقَالَ لَهُ....

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 3، ص 1132، ح2443، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

آیا در زمانی که امام زین العابدین علیه السلام نیاز به تسلیت و دلداری دارد، هیچ عاقلی به خودش اجازه می دهد، با گفتن این سخنان، قلب او را بشکند؟

عدم تناسب سِنّی مسور بن مخرمه، با مشاهده این قضیه

نگاهی به شرایط سنی راوی بر اساس آن چه عالمان رجال اهل سنت گفته اند بسیار جالب و شنیدنی است. مسور بن مخرمه، در سال دوم هجرت در مکه به دنیا آمده و در سال هشتم هجرت وارد مدینه شده است. از طرف دیگر نقل کرده اند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل نیز در سال هشتم هجری بوده؛ یعنی مسور بن مخرمه در زمان وقوع قضیه، فقط شش سال بیشتر نداشته است.

ابن حجر عسقلانی در الإصابة می نویسد:

قال یحیی بن بکیر وکان مولده بعد الهجرة بسنتین وقدم المدینة فی ذی الحجة بعد الفتح سنة ثمان وهو غلام أیفع بن ست سنین.

مسور دو سال پس از هجرت به دنیا آمد و پس ازفتح مکه در ماه ذی حجه سال هشتم وارد مدینه شد که عمرش شش سال بیشتر نبود.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 119، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412 - 1992.

همچنین دو نکته دیگر در روایت مسور وجود دارد که توجه به آنها، دروغ بودن این افسانه را روشن تر می نماید، که عبارتند از:

الف: مسور بن مخرمه در شش سالگی محتلم می شد!

در روایت بخاری آمده که مسور می گوید من این قضیه را در زمانی شنیدم که «محتلم» می شدم:

أخْطُبُ النَّاسَ فِی ذَلِکَ عَلَی مِنْبَرِهِ هَذَا وَأَنَا یَوْمَئِذ مُحْتَلِمٌ.

حال پرسش ما این است که هنگامی که سن محتلم شدن و بلوغ جنسی، پانزده سالگی است، چگونه است که یک پسر شش ساله محتلم شود؟

ابن حجر عسقلانی که متوجه این مشکل اساسی شده، همانند عادت همیشگی اش چشمانش را بسته، این گونه توجیه کرده است، که ممکن است مقصود از «محتلم» معنای لغوی آن؛ یعنی بلوغ عقلی باشد:

وهو مشکل المأخذ لان المؤرخین لم یختلفوا أن مولده کان بعد الهجرة وقصة خطبة علی کانت بعد مولد المسور بنحو من ست سنین أو سبع سنین فکیف یسمی محتلما فیحتمل انه أراد الاحتلام اللغوی وهو العقل والله تعالی أعلم.

سند و مأخذ این نقل اشکال دارد؛ زیرا هیچگونه اختلافی نیست که مسور پس از هجرت به دنیا آمده و داستان خواستگاری از دختر ابوجهل شش یا هفت سال پس از تولد مسور بوده است؛ پس چگونه محتلم می شده است؟ البته احتمال دارد که مقصود از محتلم شدن معنای لغوی آن؛ یعنی عقل باشد.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 137، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1404 - 1984 م.

در پاسخ به این پرسش می گوییم:

اولاً: این توجیه بر خلاف لغت و عرف است و عاقلان چنین توجیهی را نمی پذیرند؛

ثانیاً: بر فرض که «احتلام» در لغت به معنای درک و عقل نیز آمده باشد، بر مسور بن مخرمه قابل تطبیق نیست؛ زیرا طبق روایت صحیح مسلم، در همان زمانی که او در مدینه بود، از درک مسائل ابتدایی بی بهره بوده؛ از جمله آن که، عورت خود را از مردم و حتی از رسول خدا صلی الله علیه وآله نمی پوشانده است و باک نداشته است که برهنه در میان مردم راه برود .

از این رو، چگونه می توان بلوغ او را در شش سالگی، به بلوغ عقلی، توجیه نمود.

عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، قَالَ أَقْبَلْتُ بِحَجَر أَحْمِلُهُ ثَقِیل وَعَلَیَّ إِزَارٌ خَفِیفٌ، قَالَ، فَانْحَلَّ إِزَارِی وَمَعِیَ الْحَجَرُ لَمْ أَسْتَطِعْ أَنْ أَضَعَهُ حَتَّی بَلَغْتُ بِهِ إِلَی مَوْضِعِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم «ارْجِعْ إِلَی ثَوْبِکَ فَخُذْهُ وَلاَ تَمْشُوا عُرَاةً ».

مسور می گوید: سنگ بزرگی بر داشته بودم تا ببرم، لنگ از کمرم باز شد و نتوانستم سنگ را زمین بگذارم و همین طور به راه خود ادامه دادم تا اینکه به جایی که باید سنگ را می گذاشتم، رسیدم، رسول خدا (ص ) فرمود: نزد لباست برگرد و آن را بگیر و لخت راه نروید.

النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 1، ص 268، ح341، کتاب الحیض، باب الاِعْتِنَاءِ بِحِفْظِ الْعَوْرَةِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

ب: مسور بن مخرمه، تنها شاهد ماجرا

جالب این است که از میان آن همه صحابی، فقط این بچه شش ساله آن را شنیده و نقل کرده است. مشخص نیست که چرا بقیه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله که در مسجد حاضر بودند، این قضیه را نشنیده و نقل نکرده اند؟

این روایت، مخالف قرآن است

افزون بر مشکلات جدی گذشته ، هنگامی که این حدیث را برای سنجش میزان صحت آن به قرآن عرضه می نمابیم، در همان ابتدا به روشنی، عدم سازگاری آن را با قرآن، درمی یابیم؛ زیرا قرآن با صراحت تمام از حلیت و جواز تعدد زوجات و این که مردان می توانند با شرائطی، بیش از یک همسر اختیار نمایند، سخن گفته است آنجا که می فرماید:

« فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباع ». النساء/3.

هر چه از زنان که دوست دارید، دو دو، سه سه، چهار چهار، به زنی گیرید.

و این که می بینیم رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر این امر اقدام نموده است نیز در حقیقت ترجمان عملی این حکم خداست؛ در حالی که مفهوم حدیث مسور بن مخرمه این است که رسول خدا صلی الله علیه وآله همسر گزینی و ازدواج مجدد را برای دامادش علی علیه السلام حرام اعلام می کند.

آیا رسول خدا، می تواند چیزی را که خداوند حلال کرده است، حرام کند؟

حدیث مخالف قرآن، باطل است:

مهم ترین منبع برای سنجش درستی و نادرستی یک حدیث، عرضه آن به قرآن کریم است، همان گونه که شیعه و سنی نقل از رسول خدا (ص) نقل نموده اند که فرمود: « آنچه از سخنان من به شما رسید و موافق قرآن بود از من است، و آنچه مخالف قرآن است، از من نیست ».

از حمله ابویوسف در کتاب الرد علی سیر الأوزاعی و محمد بن ادریس شافعی در کتاب الأم می نویسند:

حدثنا بن أبی کَرِیمَةَ عن أبی جَعْفَرٍ عن رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم أَنَّهُ دَعَا الْیَهُودَ فَسَأَلَهُمْ فَحَدَّثُوهُ حتی کَذَبُوا علی عِیسَی فَصَعِدَ النبی صلی اللَّهُ علیه وسلم الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ الناس فقال إنَّ الحدیث سَیَفْشُو عَنِّیفما أَتَاکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ الْقُرْآنَ فَهُوَ عَنِّی وما أَتَاکُمْ عَنِّی یُخَالِفُ الْقُرْآنَ فَلَیْسَ عَنِّی.

رسول خدا صلی الله علیه وآله، یهودیان را احضار کرده و از آنان سؤالی پرسید، یهودیان سخنانی گفتند و به حضرت مسیح دروغهایی نسبت دادند، رسول خدا صلی الله علیه وآله بر فراز منبر قرار گرفت و در سخنرانی خود فرمود: به زودی بر من حدیث دروغین می بندند، پس آنچه از سخنان من به شما رسید و موافق قرآن بود از من است، و آنچه مخالف قرآن است، از من نیست

الأنصاری، أبو یوسف یعقوب بن إبراهیم (متوفای182هـ)، الرد علی سیر الأوزاعی، ج 1، ص 25، : تحقیق: أبو الوفا الأفغانی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت؛

الشافعی، محمد بن إدریس أبو عبد الله (متوفای204هـ)، الأم، ج 7، ص 339، : ناشر: دار المعرفة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1393هـ.

و نیز عبد الرحمن سیوطی در الدر المنثور و شوکانی در فتح القدیر می نویسند:

أخرج ابن أبی حاتم عن ابن عباس قال: ما خالف القرآن فهو من خطوات الشیطان.

ابن عباس گفت: آنچه مخالف قرآن است، از القاء های شیطان است.

السیوطی، عبد الرحمن بن الکمال جلال الدین (متوفای911هـ)، الدر المنثور، ج 1، ص 403، ذیل آیه 168 سوره بقره، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1993؛

الشوکانی، محمد بن علی بن محمد (متوفای1255هـ)، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر، ج 1، ص 168، ناشر: دار الفکر - بیروت.

و عبد الرزاق صنعانی نیز در باره پرسش از اهل کتاب می نویسد:

أخبرنا عبد الرزاق عن الثوری عن الأعمش عن عمارة عن حریث بن ظهیر قال قال عبد الله لا تسألوا أهل الکتاب عن شیء فإنهم لن یهدوکم وقد ضلوا فتکذبوا بحق وتصدقوا الباطل وإنه لیس من أحد من أهل الکتاب إلا فی قلبه تالیة تدعوه إلی الله وکتابه کتالیة المال و التالیة البقیة قال الثوری وزاد معن عن القاسم بن عبد الرحمن عن عبد الله فی هذا الحدیث قال إن کنتم سائلیهم لا محالةفانظروا ما واطی کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه.

... عبدالله بن مسعود کفت: اگر از آنان چیزی پرسیدید، همیشه به قرآن بنگرید، اگر موافق کتاب خدا بود، آن را اخذ و اگر مخالف کتاب خدا بود، آن را رها کنید.

الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 6، ص 111، ح1062، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.

نتیجتا: این حدیث به دلیل مخالفتش با قرآن، مردود و باطل خواهد بود.

آیا امیر مؤمنان و فاطمه زهرا از احکام اختاصی خود بی خبر بودند؟

ابن حجر عسقلانی، که متوجه تناقض روایت خواستگاری با آیات قرآن شده است، توجیه شگفت آور و غریبی کرده است:

والذی یظهر لی أنه لا یبعد أن یعد فی خصائص النبی صلی الله علیه وسلم أن لا یتزوج علی بناته.

آن چه برای من ثابت شده، این است که بعید نیست که این حکم از ویژگی های پیامبر باشد که کسی برای دخترانش هوو نیاورد.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 9، ص 329، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

اما آیا ممکن است که فاطمه زهرا و امیر مؤمنان علیهما السلام از حکمی که به آن ها اختصاص داشته است، بی خبر باشند؟

همان کسی که در تمام دوران زندگی اش با پیامبر، لحظه به لحظه با آن حضرت بوده و سایه به سایه آن حضرت حرکت کرده است؛ چنانچه خود آن حضرت در این باره در خطبه قاصعة می فرماید:

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ وَضَعَنِی فِی حَجْرِهِ وَ أَنَا وَلِیدٌ یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یَمُسُّنِی جَسَدَهُ وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلَقِّمُنِیهِ وَ مَا وَجَدَ لِی کِذْبَةً فِی قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ... وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِه ...

شما از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا صلی الله علیه وآله و موقعیّت خاص و مقام ویژه من نزد آن حضرت، آگاهید و می دانید که مرا در دامن مقدّس خویش، پرورش داد. در دوران کودکی مرا در آغوش می گرفت و به سینه می چسباند و در بستر خود می خوابانید، بدنش را به بدنم می چسباند و بوی پاکیزه او را استشمام می کردم. او غذا را می جَوید و در دهانم قرار می داد، هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم نجست... من همچون سایه ای در پی آن حضرت حرکت می کردم و او هر روز یکی از فضایل اخلاقی خود را بر من آشکار می ساخت و به من فرمان می داد که از او پیروی کنم.

آیا امکان دارد کسی که همانند سایه در پی رسول خدا (ص) حرکت می کرده است، از احکام اختصاصی خودش بی خبر مانده باشد؟

عدم امکان این خواستگاری از منظر تاریخی:

طبق اسناد موجود در کتاب های اهل سنت، امکان خواستگاری امیر مؤمنان علیه السلام از دختر ابوجهل وجود ندارد. ما به چند نکته بسنده می کنیم:

الف: دختر ابوجهل، تا پیش از فتح مکه، اسلام نیاورده بود:

دختری که اهل سنت ادعا می کنند امیر مؤمنان از او خواستگاری کرده است ، جویریه نام داشته است که تا فتح مکه اسلام نیاورد است و در فتح مکه به همراه دیگر طلقاء از جمله زن برادرش، مجبور به پذیرش اسلام شد.

محمد بن سعد درباره زمان اسلام آوردن او می نویسد:

لما کان یوم الفتح أسلمت أم حکیم بنت الحارث بن هشام امرأة عکرمة بن أبی جهل وأتت رسول الله صلی الله علیه وسلم فبایعته، جویریة بنت أبی جهل... أسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمیة ثم تزوجها أبان بن سعید بن العاص بن أمیة فلم تلد له شیئا.

روز فتح مکه امّ حکیم دختر حارث بن هشام همسر عکرمة بن ابوجهل مسلمان شد، خدمت پیامبر (ص) آمد و بیعت کرد، جویریه دختر ابوجهل... اسلام آورد و مسلمان شد، عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وی ازدواج کرد، سپس ابان بن سعید بن عاص بن امیه با وی ازدواج کرد که فرزندی از وی نداشت.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبری، ج 8، ص 262، ناشر: دار صادر - بیروت.

ب: بی درنگ پس از اسلام آوردن، با دیگری ازدواج کرد:

جویریه پس از آن که اسلام آورد، با شخصی به نام، عتاب بن أسیّد که از سوی پیامبر حاکم مکه گماشته شده بود، ازدواج نمود، و تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه وآله زنده بود همسر او بود، پس، پس از از اسلام نیز نمی تواند این خواستگاری صورت پذیرفته باشد.

محمد بن سعد می نویسد:

... جویریة بنت أبی جهل... أسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمیة...

... جویریه دختر ابوجهل... اسلام آورد و مسلمان شد، عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وی ازدواج کرد، سپس ابان بن سعید بن عاص بن امیه با وی ازدواج کرد که فرزندی از وی نداشت.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الکبری، ج 8، ص 262، ناشر: دار صادر - بیروت

ابن عبد البر و مزی در باره شوهر او و این که پس از ازدواج با دختر ابوجهل تا زمانی که پیامبر (ص) رحلت نکرده بودند، به مدینه مهاجرت نکرده است، می نویسند:

... فلم یزل عتاب أمیرا علی مکة حتی قبض رسول الله صلی الله علیه وسلم.

عتاب والی مکه بود تا زمانی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت

القرطبی، یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفای463 هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1024، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412هـ؛

المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 19، ص 283، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1400هـ - 1980م

بنابراین: خواستگاری از دختر ابوجهل، نه پیش از اسلام آوردن او با واقعیت های تاریخی، سازگار است و نه پس از اسلام آوردن او.

ج: اسلام در قلب جویریه رسوخ نکرده بود:

امیرمؤمنان علیه السلام در باره افرادی که در فتح مکه به ظاهر مسلمان شدند می فرماید:

فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ.

به خدایی که دانه را شکافت، و پدیده ها را آفرید، آن ها اسلام را نپذیرفتند؛ بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند، و آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.

نهج البلاغه، فیض الإسلام، نامه 16.

جویریه از افرادی است که در فتح مکه همزمان با دیگر طلقاء و در سایه شمشیر اسلام را پذیرفت، نه این که با آغوش باز پذیرفته و به حقانیت اسلام ایمان آورده باشد.

شاهد بر این مطلب نیز این است که هنگامی که در همان زمان صدای اذان بلال را می شنید، جملات زننده ای را بر زبان جاری کرد که نشان می دهد نور اسلام در قلب او رسوخ نکرده است.

بلاذری و ابوالفداء در این باره می نویسند:

ولما جاء وقت الظهر أمر رسول الله صلی الله علیه وسلم بلالا أن یؤذن علی ظهر الکعبة وقریش فوق الجبال، فمنهم من یطلب الأمان، ومنهم من قد أمن، فلما أذن وقال: أشهد أن محمدا رسول الله، قالت جویریة بنت أبی جهل: لقد أکرم الله أبی حین لم بشهد نهیق بلال فوق الکعبة.

هنگام ظهر ( روز فتح مکه) رسول خدا (ص ) دستور داد تا بلال بر بام کعبه اذان بگوید، قریش بالای کوه ها رفته بودند، بعضی از آنان در خواست امان کرده و بعضی هم ایمان آورده بودند، هنگامی که بلال گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» جویریه دختر ابوجهل گفت: خدا به پدرم لطف کرد، که صدای بلال را از بالای کعبه نشنید.

البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 157؛

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، الوفا بأحوال المصطفی، ج 1، ص 332، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1408هـ ـ 1988م؛

أبو الفداء عماد الدین إسماعیل بن علی (متوفای732هـ)، المختصر فی أخبار البشر، ج 1، ص 97، طبق برنامه الجامع الکبیر.

حال چگونه امکان دارد که امیر مؤمنان علیه السلام، با وجود دردانه رسول خدا و بانوی دو عالم، بخواهد از چنین دختری خواستگاری نماید؟!

د: جویریه، پدرش را پیامبر می دانست:

طبق نقل برخی از بزرگان اهل سنت، او اعتقاد داشت که به پدرش نیز (همانند رسول خدا ) پیشنهاد نبوت شده بود؛ اما به خاطر این که بین قومش اختلاف نیندازد، این پشنهاد را رد کرده است!.

ارزقی در اخبار مکه، واقدی در کتاب المغازی و حلبی در سیره خود در این باره می نویسند:

ولقد جاء إلی أبی الذی کان جاء إلی محمد من النبوة فردها ولم یرد خلاف قومه.

الأزرقی، أبو الولید محمد بن عبد الله بن أحمد (متوفای250 هـ)، أخبار مکة وما جاء فیها من الأثار، ج 1، ص 275، تحقیق رشدی الصالح ملحس، ناشر: دار الأندلس للنشر - بیروت - 1996م- 1416هـ؛

الواقدی، أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد (متوفای207 هـ)، کتاب المغازی، ج 2، ص 273، تحقیق: محمد عبد القادر أحمد عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1424 هـ - 2004 م؛

الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفای1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج 2، ص 386، ناشر: دار المعرفة - بیروت - 1400.

با این حال، چگونه امکان دارد که امیر مؤمنان علیه السلام با داشتن همسری همچون فاطمه زهرا سلام الله علیها، از زنی همچون جویریه خواستگاری کند؟!

جویریه، کینه قاتل پدرش را به دل داشت:

امیر مؤمنان علیه السلام همان کسی بود که در جنگ بدر، ابوجهل، را به درک واصل کرد و طبیعی است که بازماندگان مقتول به ویژه دخترش، کینه قاتل پدر را همواره در دل داشته باشند؛ مگر این که به حقیقت اسلام ایمان آورده باشند. جویریه از دسته اول بود و کینه امیرمؤمنان علیه السلام را در دل داشت و آن را فراموش نکرده بود.

قالت: لقد رفع الله ذکر محمد وأما نحن فسنصلی ولکنا لا نحب من قتل الأحبة.

خدا نام محمد را بالا برد؛ ولی ما افرادی که افراد مورد علاقه ما را کشتند دوست نداریم.

الأزرقی، أبو الولید محمد بن عبد الله بن أحمد (متوفای250 هـ)، أخبار مکة وما جاء فیها من الأثار، ج 1، ص 275، تحقیق رشدی الصالح ملحس، ناشر: دار الأندلس للنشر - بیروت - 1996م- 1416هـ؛

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، الوفا بأحوال المصطفی، ج 1، ص 332، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1408هـ ـ 1988م؛

الحلبی، علی بن برهان الدین (متوفای1044هـ)، السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون، ج 3، ص 55، ناشر: دار المعرفة - بیروت - 1400.

با توجه به کینه عمیق وی نسبت به قاتل پدرش، آیا قابل تصور است که او بخواهد همسر قاتل پدرش بشود و یا امیر مؤمنان بخواهد از چنین شخصی خواستگاری کند؟!

عثمان، بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، جمع کرد:

در روایت اولی که از بخاری در باره خواستگاری امیرمؤمنان علیه السلام نقل شد، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دلیل ناراحتی خود را از خواستگاری امیرمؤمنان علیه السلام از دختر ابوجهل، حرمت جمع بین دختر خودش و دختر دشمنان خدا ذکر کرده است:

... وَإِنِّی لَسْتُ أُحَرِّمُ حَلاَلاً وَلاَ أُحِلُّ حَرَامًا وَلَکِنْ وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ أَبَدًا.

من نمی خواهم حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نمایم؛ ولی سوگند به خدا، دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا هرگز (نزد یک نفر) جمع نمی شوند ».

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 3، ص 1132، ح2443، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در روایت دوم این گونه آمده بود:

... وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُل وَاحِد

قسم به خدا دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، در نزد یک نفر جمع نمی شود.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1364 ح 3523، کتاب فضائل الصحابة، ب 16، باب ذِکْرُ أَصْهَارِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْهُمْ أَبُو الْعَاصِ بْنُ الرَّبِیعِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

سازنده این قصه فراموش کرده است که با ساخت این افسانه، پیش از تنقیص مقام امیرمؤمنان علیه السلام، عثمان بن عفان، خلیفه سوم خود را زیر سؤال برده است؛ زیرا او در زمانی که با دختران پیامبر (بر فرض پذیرش این مطلب که آن ها دختران پیامبر بوده اند) زندگی می کرده نه یکبار که چندین بار بین دختران پیامبر و دختران دشمنان خدا جمع کرده است.

اگر واقعاً جمع بین دختر پیامبر و دختر دشمنان خدا، حرام باشد، چرا عثمان بن عفان چندین بار این کار حرام را انجام داده است؟ آیا اهل سنت به لوازم سخنان خود ملتزم می شوند؟

جمع بین رمله و رقیه:

رملة بنت شیبة، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد. ابن عبد البر در این زمینه می نویسد:

رملة بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.

رمله، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد.

إبن عبد البر، یوسف بن عبد الله بن محمد (متوفای463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1846، تحقیق علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412هـ؛

الصفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک (متوفای764هـ)، الوافی بالوفیات، ج 14، ص 98، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفی، ناشر: دار إحیاء التراث - بیروت - 1420هـ- 2000م.

و شیبه پدر زن عثمان، از دشمنان پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است؛ چنانچه ابن حجر در این باره می نویسد:

رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل أبوها یوم بدر کافرا.

رمله، دختر شیبه... پدرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که کافر بود.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 654، 11186، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412 - 1992.

از طرف دیگر رمله، در زمان مهاجرت به مدینه همسر عثمان بوده است، همان گونه که ابن حجر در ادامه مطلب پیشین می نویسد:

رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل أبوها یوم بدر کافرا ذکرها أبو عمر فقال: کانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.

ابوعمر متذکر شرح حال او شده و گفته است: او از زنان مهاجری بود که با همسرش عثمان بن عفان مهاجرت کرد.

العسقلانی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل الشافعی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 7، ص 654، 11186، تحقیق: علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولی، 1412 - 1992.

و نیز تا زمان قتل عثمان، همسر او بوده است، چنانکه شیبانی در این باره می نویسد:

... وقتل عثمان وعنده رملة بنت شیبة

... عثمان به قتل رسید در حالی که رمله دختر شیبه همسر او بود.

الکامل فی التاریخ، : أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی (متوفای: 630هـ، ج 3، ص 75، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقیق: عبد الله القاضی

از سوی دیگر، زمان ازدواج عثمان با رقیه دختر رسول خدا! بی درنگ پس از اسلام آوردن عثمان بوده که در مکه انجام گرفته است لذا در زمان مهاجرت به مدینه، رقیه همسر او بوده است.

چنانکه ابن اثیر در این مورد می نویسد:

ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلی الله علیه وسلم بابنته رقیة وهاجرا کلاهما إلی أرض الحبشة الهجرتین ثم عاد إلی مکة وهاجر إلی المدینة.

زمانی که عثمان اسلام آورد ، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد، هر دوی آن ها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند، سپس هنگامی که از آن جا بازگشت، به مدینه مهاجرت کرد.

الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 3، ص 607، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولی، 1417 هـ - 1996 م؛

افزون براین، عثمان با امّ البنین دختر عیینة و فاطمة دختر ولید بن عبد شمس نیز ازدواج کرده است؛ در حالی که پدر هر دوی آن ها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بوده اند.

اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، حرام بوده، چرا پیامبر (ص) او را از ارتکاب این عمل منع نموده است؟

اهل سنت ناچارند که یا بپذیرند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل از اصل دروغ بوده و یا بپذیرند که دختران پیامبر، همسر عثمان، نبوده اند و یا بپذیرند که عثمان عملی حرام انجام داده و در حقیقت عقد دختران پیامبر برای عثمان حرام و ازدواج عثمان با آن ها باطل بوده است.

لازمه صحت این روایت، تنقیص مقام پیامبر(ص) است:

افزون بر اشکالات پیشین، این افسانه بیش از آن که تنقیص مقام امیر مؤمنان علیه السلام باشد، تنقیص مقام رسول خدا صلی الله علیه وآله است؛ زیرا همان طور که گذشت، ازدواج مجدد برای تمام مردان مسلمان با شرایطی خاص، جایز است و آن ها می توانند همزمان تا چهار همسر دایم داشته باشند؛ اما طبق این افسانه، رسول خدا با آن خوی و منشی که خداوند آن را «خُلُق عظیم» می داند، با عصبانیت تمام به طوری که ردایش به زمین کشیده می شود، وارد مسجد شده و با عصبانیت و تندی چنین می گوید: اگر علی می خواهد دختر ابوجهل را بگیرد، باید دختر مرا طلاق دهد!

مرحوم سید مرتضی رضوان الله تعالی علیه دانشمند بزرگ عالم شیعه، در این باره می نویسند:

فوالله ان الطعن علی النبی صلی الله علیه وآله بما تضمنه هذا الخبر الخبیث، أعظم من الطعن علی أمیر المؤمنین علیه السلام وما صنع هذا الخبر إلا ملحد قاصد للطعن علیهما، أو ناصب معاند لا یبالی ان یشفی غیظه بما یرجع علی أصوله بالقدح والهدم، علی أنه لا خلاف بین أهل النقل أن الله تعالی هو الذی اختار أمیر المؤمنین علیه السلام لنکاح سیدة النساء صلوات الله وسلامه علیها، وأن النبی ( صلی الله علیه وآله ) رد عنها جلة أصحابه وقد خطبوها وقال " صلی الله علیه وآله ": انی لم أزوج فاطمة علیا ( علیه السلام ) حتی زوجها الله إیاه فی سمائه، ونحن نعلم أن الله سبحانه لا یختار لها من بین الخلائق من غیرها ویؤذیها ویغمها، فإن ذلک من أدل دلیل علی کذب الراوی.

به خدا سوگند طعن بر پیامبر صلی الله علیه وآله در این نقل مشهود تر است از طعن بر علی علیه السلام، این خبر و قصّه را نساخته است مگر فردی بی دین که هدفش تنقیص پیامبر صلی الله علیه وآله وعلی علیه السلام هر دو بوده است و یا ساخته فردی ناصبی و دشمن اهل بیت است که با این بافته ها می خواهد بیماری اش را درمان کند.

ناقلان حدیث اختلافی ندارند که در موضوع ازدواج فاطمه، رسول خدا صلی الله علیه وآله به همه اصحابی که خواستگاری کرده بودند پاسخ رد داده بود؛ چون خداوند متعال، علی را برای فاطمه بر گزیده بود، و لذا رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: من فاطمه را به عقد علی در نیاوردم؛ مگر آنکه خدا در آسمان اورا به همسری علی در آورد.

و می دانیم که خدا وند متعال، از بین مردم کسی که زهرا (س) را اذیت و مغموم نماید انتخاب نفرموده است؛ لذا این خود قوی ترین دلیل بر دروغگویی راوی است.

المرتضی علم الهدی، أبو القاسم علی بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن إبراهیم بن الإمام موسی الکاظم علیه السلام (متوفای436هـ)، تنزیه الأنبیاء، ص220، ناشر: دار الأضواء ـ بیروت، 1409هـ - 1989 م.

ازدواج دختر رسول خدا با فرد مشرک:

طبق آن چه بخاری گفته است، رسول خدا قسم یاد می کند که دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا در یک خانه جمع نمی شود:

... وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ أَبَدًا.

به خدا سوگند دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یک جا جمع نمی شوند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 3، ص 1132، ح2443، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

اکنون می گوییم: طبق اعتقاد اهل سنت، رسول خدا صلی الله علیه وآله دختر خود، زینب را به همسری مردی مشرک درآورد و بین دختر خود و یک مشرک جمع نمود؛ در حالی که طبق این افسانه، از جمع بین دخترش و کسی که خود مسلمان بوده و تنها پدرش مشرک بوده، منع نموده است آیا چنین ادعایی مقبول است؟

به عبارت دیگر هنگامی که جمع بین دختر پیامبر و خود عدوالله جایز است، آیا جمع بین دختر پیامبر و دختر عدوالله که به ظاهر اسلام نیز آورده است، جایز نیست؟

همان گونه که بخاری در ادامه اول خود، این عبارت را آورده بود

... ثُمَّ ذَکَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ شَمْس فَأَثْنَی عَلَیْهِ فِی مُصَاهَرَتِهِ إِیَّاهُ قَالَ " حَدَّثَنِی فَصَدَقَنِی و َوَعَدَنِی فَوَفَی لِی.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 3، ص 1132، ح2443، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

و در باره ازدواج او با دخترش از زبان پیامبر (ص) نیز چنین نقل کرده است:

... أَمَّا بَعْدُ أَنْکَحْتُ أَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ، فَحَدَّثَنِی وَصَدَقَنِی.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1364 ح 3523، کتاب فضائل الصحابة، ب 16، باب ذِکْرُ أَصْهَارِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم مِنْهُمْ أَبُو الْعَاصِ بْنُ الرَّبِیعِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

جالب این است که شوهر زینب، در جنگ های مشرکین علیه مسلمانان حضور فعال داشت و حتی دو بار توسط مسلمانان اسیر شد و تا صلح حدیبیه نیز بر شرک خود باقی بود و اسلام نیاورده بود.

رسول خدا از ناسزا گفتن به ابوجهل منع کرده است:

بدون تردید « دشمن خدا » گفتن به پدر کسی که حکم مسلمان بر او جاری می شود، فحش و سب محسوب می شود و خود رسول خدا صلی الله علیه وآله مسلمانان را از چنین عملی منع نموده است، و به همین جهت است که می بینیم هنگامی که عکرمه پسر ابوجهل به سمت مسلمانان می آمد، رسول خدا صلی الله علیه وآله مسلمانان را از این که به ابوجهل، ناسزا بگویند، منع کرد؛ زیرا که سبب آزار مسلمان می گردد، همان گونه که حاکم نیشابوری دراین باره می نویسد:

قَالَ رَسُولَ اللهِ لأَصْحَابه: یَأْتِیکُمْ عِکْرِمَةَ بْنُ أبی جَهْلٍ مُؤْمِناً مُهَاجِراً، فَلاَ تَسْبُّوا أبَاهُ، فَإنَّ سَبَّ الْمَیِّتِ یُؤْذِی الْحَیَّ، وَلاَ یَبْلُغُ الْمَیِّتِ.

رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: عکرمه پسر ابوجهل در حالی که مؤمن و مهاجر است، نزد شما خواهد آمد، پدرش را سبّ و لعن نکنید؛ چون سبّ میت، زنده را آزار می دهد، اگر چه به مرده نمی رسد.

الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای 310هـ)، المنتخب من ذیل المذیل، ج 1، ص 9؛

النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم (متوفای405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 269، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1411هـ - 1990م؛

ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج 4، ص 155، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولی، 1358.

در حالی که طبق روایت اول و دوم بخاری، رسول خدا صلی الله علیه وآله از دختر ابوجهل با عنوان « بنت عدو الله » یاد کرده اند:

وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ أَبَدًا.

به خدا سوگند دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یک جا جمع نمی شوند.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 3، ص 1132، ح2443، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

آیا امکان دارد که رسول خدا صلی الله علیه وآله بر خلاف فرمان خودش، عمل نموده و خود از جویریه با تعبیر « دختر دشمن خدا » یاد کند و باعث آزار مسلمانی شود؟!

نتیجه:

با توجه با پاسخ های پیشین، این مطلب به خوبی روشن می گردد که، خواستگاری امیرمؤمنان علیه السلام از دختر ابوجهل، از افسانه هایی است که بنی امیه برای پیدا کردن شریک جرم برای خلفا ساخته و پرداخته اند و در این صدد بودند که با ساختن این افسانه، این مطلب را القاء کنند که اگر ابوبکر فاطمه زهرا سلام الله علیها را رنجانده است، امیر مؤمنان علیه السلام نیز این کار را کرده است؛ در حالی که ثابت شد این ازدواج افسانه ای بیش نبوده و غضب صدیقه شهیده از خلیفه اول و دوم حقیقتی است که با این اقدامات محو نخواهد شد.

اینان، هنگامی که دیدند که با وجود غضب حضرت زهرا سلام الله علیها، مشروعیت خلافت خلفای سه گانه و متعاقب آن مشروعیت مذهب آن ها، زیر سؤال می رود، دست به دامان افرادی همچون ابن شهاب زهری و مسور بن مخرمه شدند تا برای ابوبکر و عمر شریک جرم پیدا کنند.

اعتراف ابن عبدالبر قرطبی به هجوم ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)


ابن عبدالبر قرطبی می گوید :

فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها

پس فاطمه به ایشان گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان می کنم . و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد .

الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبی، ج3، ص975 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج8، ص572 .


# برای دیدن مطلب کامل تر ، روی عبارت زیر کلیک کنید :

17 روایت اهل سنت مبنی بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

اثبات ضعیف بودن روایت «دفاع ابوبکر از پیامبر در صحیح بخاری»

# اهل سنت ، حتی یک روایت صحیح و بدون اشکال در فضایل خلفا و جناب عایشه ندارند!


شبکه جهانی ولایت حدود 5 سال است که همچنان تحدی می کند که یک روایت صحیح و بدون اشکال در فضیلت خلفای اهل سنت و عایشه از کتب اهل سنت وجود ندارد! و تاکنون شبکه خبیثه کلمه و وصال ناحق ، نتوانسته اند و جرات نکرده اند بعد از گذشت چند سال حتی یک روایت صحیح در فضایل خلفا و عایشه ، ارائه دهند!

یکی از روایاتی که در باب فضل ابوبکر،در صحیح بخاری موجود می باشد،روایت زیر می باشد:

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَزِیدَ الْکُوفِیُّ حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ عَنْ الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی کَثِیرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیْرِ قَالَ سَأَلْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو
عَنْ أَشَدِّ مَا صَنَعَ الْمُشْرِکُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ رَأَیْتُ عُقْبَةَ بْنَ أَبِی مُعَیْطٍ جَاءَ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یُصَلِّی فَوَضَعَ رِدَاءَهُ فِی عُنُقِهِ فَخَنَقَهُ بِهِ خَنْقًا شَدِیدًا فَجَاءَ أَبُو بَکْرٍ حَتَّى دَفَعَهُ عَنْهُ فَقَالَ
{ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ }

از عروة بن الزبیر روایت شده که گفت: از عبدالله بن عمرو درباره شدیدترین عملی که مشرکین بر رسول الله صلی الله علیه و آله سلم اعمال کردند سوال کردم. او گفت: عقبة بن ابی معیط را دیدم که به سمت رسول الله صلی الله علیه و سلم آمد در حالی که ایشان نماز می خواندند و ردای خود را بر گردن رسول الله صلی الله علیه و آله سلم انداخت و و آن را به شدت کشید که ابوبکر آمد و شر او را از رسول الله صلی الله علیه وله سلم دفع کرد و گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید پروردگار من الله است و با بیٌناتی از جانب پروردگارتان بسوی شما آمده است؟

صحیح بخاری کتاب المناقب بَاب مَنَاقِبِ الْمُهَاجِرِینَ وَفَضْلِهِمْ مِنْهُمْ أَبُو بَکْرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی قُحَافَهَ التَّیْمِیُّ


حال بررسی سندی این روایت :

----------------

الولید بن مسلم أبو العباس:

نامش در الضعفا و متروکین ابن جوزی شماره3671 موجود است.

وقال الدَّارَقُطْنِیّ الولید بن مسلم یرسل ، یروی عن الأوزاعی أحادیث الأوزاعی ، عن شیوخ ضعفاء ، عن شیوخ قد أدرکهم الأوزاعی ، مثل نافع وعطاء والزهری ، فیسقط أسماء الضعفاء ویجعلها عن الأوزاعی عن عطاء

دارقطنی می گوید:ولید به نقل از اوزاعى، احادیث وى را از زبان برخى شیوخ ضعیف، از شیوخى دیگر هم چون نافع، عطا و زهرى ـ که اوزاعى آنان را درک کرده بود ـ روایت مى کرد؛ آن گاه نام این شیوخ ضعیف را حذف نموده و حدیث را به طور مستقیم از زبان اوزاعى از عطا از... نقل مى کرد.

موسوعه اقوال دارقطنی ج35 ص32 (از مکتبه شامله)

---------
سیوطی نام او را در اسماء المدلیسن ذکر کرده است شماره 63

لکنه یدلس عن ضعفاء لا سیما فی الأوزاعی

المغنی فی الضعفا ذهبی شماره 6887

قال المروذی عن أحمد کان الولید کثیر الخطأ.

تهذیب التهذیب ج11ص135

وقال حنبل عن ابن معین سمعت أبا مسهر یقول کان الولید ممن یأخذ عن أبی السفر حدیث الاوزاعی وکان ابو السفر کذابا

ولید،احادیث «اوزاعى» را از «ابن سفر» که فردى دروغ گو بود می گرفت.

-------------------------------

الاوزاعی:

قال أحمد بن حنبل: حدیث الاوزاعی عن یحیى مضطرب.

قال إبراهیم الحربی: سألت أحمد بن حنبل: ما تقول فی مالک ؟ قال: حدیث صحیح، ورأی ضعیف.

قلت: فالاوزاعی ؟ قال: حدیث ضعیف، ورأی ضعیف.

سیراعلام النبلا ج7 ص113

-------------------------------

یحیى بن أبی کثیر:

قال السُّلَمِیُّ قال الشیخ أبو الحسن الدَّارَقُطْنِیّ قرأت بخط أبی بکر الحداد ، عن أبی عبد الرحمان النسائی ، قال ذکر المدلسین ... ویحیى بن أبی کثیر.

وقال الدَّارَقُطْنِیّ یحیى بن أبی کثیر یدلس کثیرًا. ((الإلزامات والتتبع)) صفحة 126.

یحیى بن أبی کثیر معروف بالتدلیس

موسوعه اقوال دارقطنی(مکتبه شامله)

-------------------------------

مُحَمَّد بن إِبْرَاهِیم بن الْحَارِث:

وقال العقیلی عن عبدالله بن أحمد عن أبیه فی حدیثه شئ یروی أحادیث مناکیر أو منکرة

تهدیب التهذیب ج9ص6 مکتبه شامله

-------------------------------

عروه بن الزبیر:

عروه از جمله کسانى است که به دشمنى و کینه توزى با امیر مؤمنان علی (علیه السلام) مشهور و معروف بوده و در جنگ جمل بر علیه امیرمومنان شرکت داشت

فرزند عروه،یعنی یحیى می‌گوید:

 عن یحیى بن عروة قال کان أبی إذا ذکر علیا نال منه

«هر گاه پدرم به یاد على مى‌افتاد به او دشنام مى‌داد.

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج4 ص102


نتیجه : این روایت باطل و ضعیف است.


شبکه جهانی ولایت همچنان تحدی می کند که یک روایت صحیح و بدون اشکال در فضیلت خلفای اهل سنت و جناب عایشه از کتب اهل سنت وجود ندارد! اگر هست،شبکه وهابی کلمه و شبکه وهابی نور ارائه دهد.

شبکه وصال پارچه فروش هم، فعلا پول های دزدی ملازاده،مدیر شبکه وهابی توحسد را پس بدهد تا ملازاده بدبخت مجبور نشود به خاطر نبود کارمند ، در برنامه زنده ، با زیرپیراهن جلو دوربین ناهار بخورد! پول های دزدی را که پس داد ، بعدا برود یک روایت صحیح در فضیلت خلفا و عایشه برای ما پیدا کند.

روایت «من فارق علیا فقد فارقنی» با سند معتبر در منابع اهل سنت

ترجمه : پیامبر (ص) فرمود : هر کس از علی (ع) جدا شود از من جدا شده است.

(اثبات از کتب اهل سنت)


یکی از روایاتی که حقاینت مذهب اهل البیت علیهم السلام و باطل بودن دیگر مذاهب را به اثبات می رساند، روایت «من فارق علیا فقد فارقنی» است.

طبق این روایت، هر کس با علی بن أبی طالب علیه السلام نباشد و از آن حضرت جدا شود و اطاعت نکند، در حقیقت از پیامبر و خداوند جدا شده است.

به این ترتیب تکلیف کسانی که پس از رسول خدا صلی الله علیه وآله در برابر امیرمؤمنان علیه السلام و جانشین بر حق آن حضرت ایستادند، مسیر دیگری را انتخاب کرده و یا با آن حضرت جنگیده اند، و همچنین تکلیف پیروان آن ها روشن می شود.


این روایت با چندین سند از ابوذر غفاری، عبد الله بن عمر، بریده و ابوهریره نقل شده است که از این میان، روایت ابوذر غفاری با سند معتبر نقل شده است.

احمد بن حنبل در فضائل الصحابة این روایت را با سند ذیل نقل کرده است:

قثنا ابْنُ نُمَیْرٍ، قثنا عَامِرُ بْنُ السَّمْطِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو الْجَحَّافِ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ ثَعْلَبَةَ، عَنْ أَبِی ذَرٍّ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «یَا عَلِیُّ، إِنَّهُ مَنْ فَارَقَنِی فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ، وَمَنْ فَارَقَکَ فَقَدْ فَارَقَنِی».
ابوذر از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده که آن حضرت فرمود: ای علی! به درستی که هر کس از من جدا شود، از خداوند جدا شده است، و هر کس از تو جدا شود، از من جدا شده است.
الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفای241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص570 ، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1403هـ - 1983م.

============

ابوبکر بزار همین روایت را در مسند خود با این سند نقل کرده است :

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْمُنْذِرِ، وَإِبْرَاهِیمُ بْنُ زِیَادٍ، قَالا: نَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نُمَیْرٍ، عَنْ عَامِرِ بْنِ السَّبْطِ، عَنْ أَبِی الْجَحَّافِ دَاوُدَ بْنِ أَبِی عَوْفٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ ثَعْلَبَةَ، عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِعَلِیٍّ:
«یَا عَلِیُّ، مَنْ فَارَقَنِی فَارَقَهُ اللَّهُ، وَمَنْ فَارَقَکَ یَا عَلِیُّ فَارَقَنِی».
البزار، ابوبکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفای292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج9، ص455، ح4066، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة الطبعة: الأولی، 1409 هـ.

============

و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین آورده است :

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَعْقُوبَ، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَفَّانَ الْعَامِرِیُّ، ثنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَیْرٍ، ثنا عَامِرُ بْنُ السِّمْطِ، عَنْ أَبِی الْجَحَّافِ دَاوُدَ بْنِ أَبِی عَوْفٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ ثَعْلَبَةَ، عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " یَا عَلِیُّ، مَنْ فَارَقَنِی فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ، وَمَنْ فَارَقَکَ یَا عَلِیُّ، فَقَدْ فَارَقَنِی ".

و پس از نقل روایت می گوید:

صَحِیحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.

الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفای 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص133، ح4624 ، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولی، 1411هـ - 1990م.
============

هیثمی بعد از نقل این روایت می گوید:

رواه البزار ورجاله ثقات.

الهیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن أبی بکر (متوفای 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص135، ناشر: دار الریان للتراث/ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت - 1407هـ.

============

بررسی سند روایت :

هر چند که تصریح حاکم نیشابوری و هیثمی برای اثبات صحت روایت کفایت می کند؛ اما در عین حال ما تک تک روات آن را بررسی خواهیم کرد:

 

عبد الله بن نمیر:

ابن حجر در باره او می گوید:

عبد الله بن نمیر بنون مصغر الهمدانی أبو هشام الکوفی ثقة صاحب حدیث من أهل السنة من کبار التاسعة مات سنة تسع وتسعین وله أربع وثمانون ع .

عبد الله بن نمیر، ثقه، صاحب حدیث و سنی مذهب بوده است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفای852هـ)، تقریب التهذیب، ج1، ص327، رقم: 3668 ، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولی، 1406 - 1986.

----------

عامر بن السمط:

عامر بن السمط بکسر المهملة وسکون المیم وقد تبدل موحدة التمیمی أبو کنانة الکوفی ثقة من السابعة عس

تقریب التهذیب ج1، ص287، رقم: 3091

----------

داود بن أبی عوف:

بخاری در شرح حال او می نویسد:

داود بن أبی عوف أبو الجحاف التمیمی الکوفی عن عکرمة روی عنه شریک قال عبد الله العبسی حدثنا بن نمیر عن سفیان قال حدثنا أبو الجحاف وکان مرضیا

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفای256هـ)، التاریخ الکبیر، ج3، ص233، رقم: 790، تحقیق: السید هاشم الندوی، ناشر: دار الفکر.

----

شمس الدین ذهبی در میزان الإعتدال، می نویسد:

داود بن أبی عوف [ دس ق ] أبو الجحاف

عن أبی حازم الأشجعی وعکرمة وطائفة وعنه السفیانان وعلی بن عابس وعدة . وثقه أحمد ویحیی . وقال النسائی لیس به بأس . وقال أبو حاتم صالح الحدیث . وأما ابن عدی فقال لیس هو عندی ممن یحتج به شیعی عامة ما یرویه فی فضائل أهل البیت .

احمد و یحیی بن معین او را توثیق کرده اند، نسائی گفته : اشکالی در او نیست . ابوحاتم نیز گفته او صالح الحدیث است؛ اما ابن عدی گفته: از در نزد من از کسانی است که نمی شود به روایاتش احتجاج کرد؛ او شیعه است و تمام روایاتی که او نقل کرده در باره فضائل اهل البیت علیهم السلام است.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج3، ص30 ، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1995م.

با توجه به توثیقاتی که دیگر بزرگان اهل سنت کرده اند، سخن ابن عدی ارزشی ندارد، و تنها تعصب بی جا و کینه او را نسبت به اهل البیت علیهم السلام ثابت می کند .

----------

معاویة بن ثعلبة:

ابن حبان در کتاب ثقات، نام او را در زمره افراد «ثقه» آورده است:

معاویة بن ثعلبة یروی عن أبی ذر روی عنه أبو الجحاف داود بن أبی عوف

التمیمی البستی، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفای354 هـ)، الثقات، ج5، ص416، رقم: 5480 ، تحقیق السید شرف الدین أحمد، ناشر: دار الفکر، الطبعة: الأولی، 1395هـ - 1975م.

پیش از از ابوبکر هیثمی نیز نقل کردیم که تمام راویان این روایت ثقه هستند؛ همچنین حاکم نیشابوری روایت را تصحیح کرده بود؛ بنابراین سه نفر از بزرگان اهل سنت ایشان را توثیق کرده اند . از طرف دیگر هیچ تضعیفی نسبت به او در کتاب های رجالی به چشم نمی خورد؛ بنابراین روایت او معتبر است.

----------

ابوذر غفاری

صحابی

----------

نتیجه 

سند روایت هیچ اشکالی ندارد و تمام راویان آن ثـقـه هستند.



همین روایت در برخی از کتاب های اهل سنت از عبد الله بن عمر نیز نقل شده است. طبرانی در معجم کبیر خود می نویسد:

حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِیُّ ثنا أَحْمَدُ بن صُبَیْحٍ الأَسَدِیُّ ثنا یحیی بن یَعْلَی عن عِمْرَانَ بن عَمَّارٍ عن أبی إِدْرِیسَ حدثنی مُجَاهِدٌ عَنِ بن عُمَرَ رضی اللَّهُ عنه أَنّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم قال: من فَارَقَ عَلِیًّا فَارَقَنِی وَمَنْ فَارَقَنِی فَارَقَ اللَّهَ.

عبد الله بن عمر از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده که آن حضرت فرمود: هر کس از علی جدا شود، از من جدا شده است، و هر کس از من جدا شود، از خداوند جدا شده است.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج12، ص423، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ - 1983م.

============

 ابوبکر الإسماعیلی همین روایت را در معجم شیوخ خودش نقل کرده است :

حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ عَاصِمٍ الرَّازِیُّ سَنَةَ سِتٍّ وَتِسْعِینَ بِالرِّیِّ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ صَبِیحٍ الْکُوفِیُّ، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ یَعْلَی الأَسْلَمِیّ ُ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِی إِدْرِیسَ مُؤَذِّنِ بَنِی أَفْصَی وَإِمَامِهِمْ ثَلاثِینَ سَنَةً أَخْبَرَنِی مُجَاهِدٌ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): " مَنْ فَارَقَ عَلِیًّا فَارَقَنِی، وَمَنْ فَارَقَنِی فَارَقَ اللَّهَ.

الإسماعیلی ، أبو بکر أحمد بن إبراهیم بن إسماعیل (متوفای371هـ) ، المعجم فی أسامی شیوخ أبی بکر الإسماعیلی ، ج3، ص800 ، تحقیق : د. زیاد محمد منصور ، ناشر : مکتبة العلوم والحکم - المدینة المنورة ، الطبعة : الأولی ، 1410هـ .

============

در روایت دیگر، طبرانی همین روایت را در روایت طولانی از بریده نقل کرده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مَنْصُورٍ الْحَارِثِیُّ، قال: نا أَبِی، قال: نا حُسَیْنٌ الأَشْقَرُ، قال: نا زَیْدُ بْنُ أَبِی الْحَسَنِ، قال: ثنا أَبُو عَامِرٍ الْمُرِیُّ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ ابْنِ بُرَیْدَةَ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَلِیًّا أَمِیرًا عَلَی الْیَمَنِ، وَبَعَثَ خَالِدَ بْنِ الْوَلِیدِ عَلَی الْجَبَلِ، فَقَالَ: " إِنِ اجْتَمَعْتُمَا فَعَلِیٌّ عَلَی النَّاسِ " فَالْتَقَوْا، وَأَصَابُوا مِنَ الْغَنَائِمِ مَا لَمْ یُصِیبُوا مِثْلَهُ، وَأَخَذَ عَلِیٌّ جَارِیَةً مِنَ الْخُمُسِ، فَدَعَا خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بُرَیْدَةَ، فَقَالَ: اغْتَنِمْهَا، فَأَخْبِرِ النَّبِیَّ (ص) بِمَا صَنَعَ، فَقَدِمْتُ الْمَدِینَةَ، وَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ، وَرَسُولُ اللَّهِ (ص) فِی مَنْزِلِهِ، وَنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ عَلَی بَابِهِ. فَقَالُوا: مَا الْخَبَرُ یَا بُرَیْدَةُ؟ فَقُلْتُ: خَیْرٌ، فَتَحَ اللَّهُ عَلَی الْمُسْلِمِینَ، فَقَالُوا: مَا أَقْدَمَکَ؟، قَالَ: جَارِیَةٌ أَخَذَهَا عَلِیٌّ مِنَ الْخُمُسِ، فَجِئْتُ لأُخْبِرَ النَّبِیَّ (ص) قَالُوا: فَأَخْبِرْهُ، فَإِنَّهُ یُسْقِطُهُ مِنْ عَیْنِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَرَسُولُ اللَّهِ (ص) یَسْمَعُ الْکَلامَ، فَخَرَجَ مُغْضَبًا، وَقَالَ:

«مَا بَالُ أَقْوَامٍ یَنْتَقِصُونَ عَلِیًّا، مَنْ یَنْتَقِصُ عَلِیًّا فَقَدِ انْتَقَصَنِی، وَمَنْ فَارَقَ عَلِیًّا فَقَدْ فَارَقَنِی، إِنَّ عَلِیًّا مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، خُلِقَ مِنْ طِینَتِی، وَخُلِقْتُ مِنْ طِینَةِ إِبْرَاهِیمَ، وَأَنَا أَفْضَلُ مِنْ إِبْرَاهِیمَ: ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌق».

وَقَالَ: «یَا بُرَیْدَةُ، أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ لِعَلِیٍّ أَکْثَرَ مِنَ الْجَارِیَةِ الَّتِی أَخَذَ، وَأَنَّهُ وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی؟» فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ بِالصُّحْبَةِ إِلا بَسَطْتَ یَدَکَ حَتَّی أُبَایِعَکَ عَلَی الإِسْلامِ جَدِیدًا، قَالَ: فَمَا فَارَقْتُهُ حَتَّی بَایَعْتُهُ عَلَی الإِسْلامِ .

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گروهی از سران عرب را به فرماندهی حضرت علی علیه السّلام به سوی یمن، و جمعی را به سرپرستی «خالد بن ولید» به سوی جبل فرستاد و سفارش کرد که هر گاه میان دو لشکر جدائی نیافتاد، امور جنگی و نظارت بر غنائم، به عهده علی علیه السّلام است. لشکر به جانب یمن حرکت کرد و جنگ سختی درگرفت و غنیمت های زیاد و بی سابقه ای نصیب مسلمانان شد از یمنی ها، عده ای را اسیر کردند.

حضرت علی علیه السّلام کنیزکی را از وجه خمس برای خود انتخاب کرد. این عمل بر «خالد بن ولید» گران آمد ، «خالد بن ولید»، «بریدة» را به حضور طلبید و گفت: دیدی چگونه علی، کنیزک را در حیطه اختیار خود در آورد؟ اینک، به سوی مدینه راهی شو و این کار خلاف (!) علی علیه السّلام را به اطلاع پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله برسان.

بریدة، گوید؟ به دستور او، به مدینه رفتم وارد مسجد شدم. آن هنگام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در منزل خود بود. گروهی از اصحاب که در کنار منزل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله ایستاده و منتظر تشریف فرمائی آن جناب بودند، به محض این که مرا دیدند، پرسیدند: ای بریدة! از پیکار مسلمانان چه خبر آورده ای؟ در پاسخ گفتم: خبر خوشحال کننده ای دارم، خدای تعالی یمن را به دست مسلمانان فتح کرد!

پرسیدند: چه اتفاقی افتاده که تو، زودتر از دیگران وارد مدینه شدی؟ در پاسخ گفتم: علی علیه السّلام کنیزکی را به عنوان خمس برای خویش برگزیده است و من زودتر از دیگران به مدینه آمدم تا خلاف او را به عرض رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله برسانم! مسلمانان مرا تشویق کرده و گفتند: هر چه زودتر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را از این پیشآمد مطلع ساز؛ تا علی از چشم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بیفتد!

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخن آنها را شنید و خشمگین از خانه بیرون آمد و فرمود: شگفت است از مردمی که با کمال بی شرمی از علی نکوهش می کنند! اینان باید بدانند کسی که از علی نکوهش نماید، از من نکوهش کرده و کسی که از علی جدا شود، از من جدا شده است! به راستی که علی از من است و من از علی هستم؛ علی علیه السّلام از سرشت من آفریده شده است و من از سرشت ابراهیم آفریده شده ام و از ابراهیم برتر می باشم و این آیه را گواه آورد «آنها فرزندان (و دودمانی) بودند که (از نظر پاکی و فضیلت)، بعضی از بعضی دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست» (سوره آل عمران/ آیه 34).

سپس خطاب به بریدة، فرمود: ای بریدة! مگر نمی دانی که علی علیه السّلام می تواند بیشتر از یک کنیزک هم در اختیار خود در آورد و او پس از من، ولی شماست.

این سخن را که از آن حضرت شنیدم، عرض کردم:

سوگند به افتخار مصاحبتی که با شما دارم، دست مبارکتان را بگشایید تا با شما بیعت تازه ای بکنم و اسلام جدیدی برای خود اختیار نمایم! «بریدة» اصرار کرد و از آن حضرت جدا نشد تا اینکه با آن حضرت، به عنوان اسلام جدید، بیعت کرد.

الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (متوفای360هـ)، المعجم الأوسط، ج6، ص162، تحقیق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی، ناشر: دار الحرمین - القاهرة - 1415هـ.

============

شمس الدین ذهبی همین روایت را از ابوهریره نقل کرده؛ هر چند بدون ذکر دلیل و مدرک آن را باطل دانسته است :

رزین الکوفی الأعمی . عن أبی هریرة قاله الأزدی روی عنه حبیب بن ثابت ثم ساق له الأزدی حدیثا باطلا عن أبی هریرة - مرفوعا من فارقنی فارق الله ومن فارق علیا فقد فارقنی ومن تولاه فقد تولانی.

زرین کوفی از ابوهریره روایت نقل کرده . این مطلب را ازدی گفته. حبیب بن ثابت نیز از او روایت نقل کرده است. سپس ازدی روایت باطلی را از طریق او از ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده است که هر کس از من جدا شود، از خداوند جدا شده، و هر کس از علی جدا شود، از من جدا شده است. و هر کس او را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفای 748 هـ)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج3، ص75 ، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1995م.

اثبات ضعیف بودن روایت «أبوبکر وعمر سیدا کهول أهل الجنة»

ترجمه : ابوبکر و عمر سید پیران اهل بهشت هستند!


سوال :

آیا این روایت در کتب اهل سنت صحیح است؟

عن علی بن أبی طالب أن رسول الله قال: «أبوبکر وعمر سیدا کهول أهل الجنة وما خلا النبیین والمرسلین»


پاسخ


اولا :

این روایت در بعضی منابع اهل سنت آمده ولی بخاری و مسلم این روایت را نقل نکرده اند که این خود می تواند یکی از دلایل ضعف آن باشد ؛ چرا که اهل سنت بسیاری از روایاتی را که در فضائل و امامت امام علی (علیه السلام) نقل شده ، به این دلیل که بخاری و مسلم آن را نیاورده اند ، رد می کنند !


دوما :

این روایت از نظر سندی نیز اشکالاتی دارد :

هیثمی بعد از نقل حدیث می گوید :

رواه البزار والطبرانی فی الأوسط وفیه علی ابن عابس وهو ضعیف .

این روایت را بزاز و طبرانی نقل کرده اند که در سلسله سند آن علی بن عابس وجود دارد و او ضعیف است .

مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج9 ، ص53 .

---

و نیز بعد از نقل روایت دیگر در همین زمینه ، می گوید :

[فیه] عبد الرحمن ابن ملک بن مغول ، قلت وهو متروک .

بزاز ، آن را از عبید الله بن عمر نقل کرده است ، در سند آن عبد الرحمن بن ملک بن مغول است و او متروک است .

--------------

و نیز ابن جوزی ، یکی دیگر از بزرگان اهل سنت ، این روایت را در کتاب الموضوعات آورده و بعد از آن مِی گوید :

هذا حدیث موضوع علی رسول اللّه (صلی اللّه علیه وسلم).

این روایتی است جعلی که آن را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت داده اند .

الموضوعات ، ج1 ، ص318 .


سوما

صرف نظر از بحث سندی ، حتی اگر این روایت صحیح نیز باشد ، نمی توان آن را پذیرفت ؛ چرا که سازنده و جاعل آن این مطلب را فراموش کرده است که تمامی بهشتیان هنگام ورود به بهشت ، جوانی خود را به دست می آورند و کسی در سن پیری وارد بهشت نخواهد شد .

محال است که پیامبر چنین سخنی فرموده باشد ؛ زیرا که بهشتیان همگی جوان هستند و اصلاً در میان آن ها کسی که در سن پیری باشد ، وجود ندارد .

این روایت با بسیاری از روایات که حتی می توان در باره آن ها ادعای تواتر کرد ، در تضاد است ؛ زیرا در روایات متعدد ، پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید که اهل بهشت همگی وقتی وارد بهشت می شوند ، در هیأت انسان های سی ساله هستند .

--------------

سیوطی ، مفسر معروف اهل سنت در الدر المنثور می نویسد :

وأخرج ابن أبی شیبة وأحمد وابن أبی الدنیا فی صفة الجنة والطبرانی فی الکبیر عن أبی هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یدخل أهل الجنة الجنة جردا مردا بیضا جعادا مکحلین أبناء ثلاث وثلاثین .

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند : اهل بهشت ، داخل بهشت می شوند ؛ در حالی که عریان هستند ، بدن شان بی مو ، صورتشان نورانی ، موی سرشان پیچیده و چشم هایشان سرمه کشیده و همه آن سی و سه ساله هستند .

الدر المنثور ، جلال الدین السیوطی ، ج 1 ، ص 48 .

--------------

و ترمذی در سنن خود می نویسد :

عن معاذ بن جبل أن النبی صلی الله علیه وسلم قال " یدخل أهل الجنة الجنة جردا مردا مکحلین أبناء ثلاثین أو ثلاث وثلاثین سنة .

سنن الترمذی ، ج4 ، ص88 .

--------------

و هیثمی در مجمع الزوائد می نویسد :

وعن أنس بن مالک قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یدخل أهل الجنة الجنة جردا مردا مکحلین . رواه الطبرانی فی الأوسط واسناده جید .

مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 10 ، ص 398 - 399 .


نتیجه

1- این روایت در صحیح بخاری و صحیح مسلم نیامده است.

2- این روایت از نظر سندی مشکل دارد.

3- چگونه می شود که ابوبکر و عمر ، سید پیران اهل بهشت باشد ، وقتی پیامبر (ص) می فرماید که همه بهشتی ها جوان هستن و هیچ پیرمردی در بهشت نیست ؟!

اثبات ضعیف بودن سندی و دلالی روایت «الحق بعدی مع عمر» !

(اثبات از کتب اهل سنت)


مقدمه:

یکی از اقدامات خطرناک، و ویرانگر شجره ملعونه بنی امیه، بعد از رحلت نبی مکرم اسلام، جعل روایات مختلف، خصوصاً جعل روایات در فضائل صحابه بود. روایاتی که پیغمبر اکرم آنها را نگفته، ولی به دروغ به ایشان نسبت داده می شد. البته این اقدام شوم، در زمان حیات خود پیغمبر نیز صورت می گرفت. لذا نبی مکرم در حدیثی فرمودند: 

«مَنْ‏ کَذَبَ‏ عَلَیَ‏ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار»

هر کس عمداً برمن دروغی را ببندد، جایگاه خود را در آتش جهنم فراهم می کند.

کافی، ج1، ص 158، باب اختلاف حدیث، ح193

صحیح البخاری، ج1، ص 434،  کِتَابُ الجَنَائِزِ، بَابُ مَا یُکْرَهُ مِنَ النِّیَاحَةِ عَلَى المَیِّتِ، ح 1229

به جرأت می توان گفت که کمتر فضیلتی از فضائل امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) باقی ماند؛ مگر این که دستگاه حدیث سازی بنی امیه، عین همان را برای خلفای سه گانه جعل کرد. یکی از روایات فضائل امیرالمؤمنین(سلام الله علیه)، روایت «عَلیٌ مَع الحَق و الحَقّ مَع عَلی» است که در منابع معتبر اهل سنت، و با سندهای صحیح نقل شده است:

ابن قتیبه دینوری (متوفای 276 ه.ق) در ضمن بیان داستان جنگ «جمل» می نویسد:

«وَأتَى مُحمّد بن أبی بکر، فَدَخل عَلى أُختِه عَائِشة رضی الله عنها، قال لَها: أما سَمعتِ رسول الله یَقول: عَلیٌ مَع الحَق، وَالحَقُ مَع عَلی ثُمَّ خَرجتِ تُقاتلینه بِدَم عُثمان»

محمدبن ابی بکر در جریان جنگ جمل روزی بر خواهرش عایشه وارد شد و گفت: آیا نشنیدی که پیامبر گفت: علی با حق است و حق با علی است؟ پس چرا بر ضد او خروج کرده و با او قتال نمودی؟

الإمامه و السیاسه، ج1، ص68؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م تحقیق: خلیل المنصور

«خطیب بغدادی» و «ابن عساکر» نیز، به سند خود از «ابوثابت»، غلام «ابوذر» نقل می کنند که گفته است:

«دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ فَرَأَیْتُهَا تَبْکِی وَ تَذْکُرُ عَلِیًّا، وَ قَالَتْ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ، وَ لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»

بر ام سلمه وارد شدم و دیدم که در حال گریه، علی را یاد می کرد و می گفت: از رسول خدا شنیدم که می فرمود: علی با حق و حق با علی است و هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد خواهند شد.

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج14، باب ذکر من اسْمُه یوسف، ص 320، ح7643 ؛

تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر، ج42، باب حرف الطاء  فی آباء من اسمه علی، ص 449 

دستگاه حدیث ساز بنی امیه، عین همین روایت را برای خلیفه دوم جناب «عمر بن الخطاب» نیز نقل کرده و به پیامبر نسبت داده اند که فرموده است: «الحق بعدی مع عمر»!!

در مقاله پیش رو، ما به صورت مختصر این روایت را از نظر سندی و دلالی بررسی خواهیم کرد. تا کذب این روایت و جعلی بودن آن، آشکار شود.

 

نکته اول: بررسی سندی روایت «الحق بعدی مع عمر»

 

روایت اول:

«محمد بن اسماعیل بخاری» در «تاریخ الکبیر» خود می نویسد: 

«عن عبد الله بن عباس عن الفضل بن عباس عن النبی صلی الله علیه وسلم قال: الحق بعدی مع عمر حیث کان»

فضل بن عباس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده است که حضرت فرمود: بعد از من حق با عمر است، هر کجا که باشد.

تاریخ الکبیر، ج7، ص114، باب الفاء منهم الفضل، ح502؛ دار النشر: دار الفکر، تحقیق: السید هاشم الندوی

همین روایت را، «بزار» در «مسند»، و «ابن عساکر» در «تاریخ دمشق» و... با همین سند نقل کرده اند.

البحر الزخار (مسند البزار) ج6، ص98؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج44، ص126

 

بررسی سند روایت اول:

در سند این روایت، شخصی به نام «قاسم بن یزید» وجود دارد که بزرگان اهل سنت او را به شدت تضعیف کرده اند. «عقیلی» در کتاب «الضعفاء الکبیر» که مخصوص راویانی است که ضعف آنها از دیدگاه وی قطعی است؛ نام او را آورده و سپس نقل همین روایت را دلیل بر ضعف او می داند.

الضعفاء الکبیر، ج3، ص481، شماره 1541؛ دار النشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت - 1404هـ - 1984م ، الطبعة: الأولى، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی

«شمس الدین ذهبی» و «ابن حجر عسقلانی» نیز، در شرح حال «قاسم بن یزید»، همین مطلب را از «عقیلی» نقل کرده اند:

«قاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط عن أبیه حدیثه منکر ذکره العقیلی بطرق معللة الحمیدی حدثنا معن حدثنا الحارث بن عبد الملک اللیثی عن القاسم بن یزید بنعبد الله بن قسیط عن أبیه عن عطاء عن ابن عباس سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول الحق بعدی مع عمر حیث کان»

قاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط از پدرش روایت منکری را نقل کرده است، عقیلی این روایت را با سندهای که اشکال دارد از حمیدی و... نقل کرده است.

میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج5، ص463، شماره 6861؛ دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1995 ، الطبعة : الأولى ، تحقیق : الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود؛

لسان المیزان عسقلانی، ج4، ص467؛ دار النشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1406 - 1986 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: دائرة المعرف النظامیة - الهند

یعنی مجموعاً در تمام جوامع روایی اهل سنت، آقای «قاسم بن یزید»، یک روایت بیشتر نقل نکرده است. شما اگر به منابع و مصادر مراجعه بکنید، خواهید دید که نام وی در هیچ روایتی نیست، مگر همین روایت « الحق بعدی مع عمر حیث کان»، که آنهم «ذهبی» می گوید که این روایت او منکر است.

 

روایت دوم:

«ابن عساکر» در «تاریخ مدینه دمشق»، روایت «الحق بعدی مع عمر» را با این عبارات نقل کرده است: 

«أَخْبَرَنَا أَبُو الْقَاسِمِ، أَیْضًا، أنا أَبُو الْقَاسِمِ بْنُ مَسْعَدَةَ، أنا حَمْزَةُ بْنُ یُوسُفَ، أنا أَبُو أَحْمَدَ بْنُ عَدِیٍّ، نا عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ حِبَّانَ، نا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ الْمُرَادِیُّ أَبُو الْحَارِثِ، نا عُثْمَانُ بْنُ صَالِحٍ، عَنِ ابْنِ لَهِیعَةَ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: عُمَرُ مِنِّی، وَ أَنَا مِنْ عُمَرَ، وَ الْحَقُّ بَعْدِی مَعَ عُمَرَ.»

ابی لهیعه از عطاء و او از ابن عباس و او از رسول خدا نقل کرده است که فرمود: عمر از من است و من از عمر هستم، و حق بعد از من با عمر است.

تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج44، ص126؛ دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1995، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری

آقایان اهل سنت اگر بیایند پنج هزار روایت را هم، کنار هم بچینید، باز هم با واقعیات تاریخی تطبیق نمی کند! شما اگر تاریخ را بخوانید خواهید دید که خود جناب «عمر بن خطاب»، تا سال دهم بعثت و یا حداقل نهم بعثت، مسلمان نشده بود. انسان با این شرایط، چگونه می تواند این روایت ساختگی «عُمَرُ مِنِّی، وَ أَنَا مِنْ عُمَرَ، وَ الْحَقُّ بَعْدِی مَعَ عُمَرَ» را بپذیرد!؟

 

بررسی سند روایت دوم:

در سند این روایت نیز «عبد الله بن لهیعة» وجود دارد که بزرگان علم رجال اهل سنت او را تضعیف کرده اند.

«ابن جوزی» نام او را در کتاب «الضعفاء والمتروکین» آورده و می گوید:

«عبد الله بن لهیعة بن عقبة أبو عبد الرحمن الحضرمی و یقال الغافقی قاضی مصر یروی عن الأعرج و أبی الزبیر قال یحیی بن سعید قال لی بشر بن السری لو رأیت ابن لهیعة لم تحمل عنه حرفا و کان یحیی بن سعید لا یراه شیئا و قال یحیی بن معین أنکر أهل مصر احتراق کتب ابن لهیعة والسماع منه و أخذ القدیم و الحدیث.»

عبد الله بن لهیعة... یحیی بن سعید گفت که بشر بن السری به من گفت: اگر پسر لهیعه را دیدی، از او یک حرف هم یاد نگیر، یحیی بن سعید برای او ارزشی قائل نبود. یحیی بن معین گفته: مردم مصر آتش گرفتن کتاب های او و همچنین روایت شنیدن از او را در گذشته و جدید، انکار کرده اند

«هو ضعیف قبل ان تحترق کتبه و بعد احتراقها و قال عمرو بن علی من کتب عنه قبل احتراقها بمثل ابن المبارک و المقری أصح ممن کتب بعد احتراقها و هو ضعیف الحدیث و قال أبو زرعة سماع الأوائل و الأواخر منه سواء إلا ابن المبارک و ابن وهب کانا یتبعان أصوله و لیس ممن یحتج و قال النسائی ضعیف و قال السعدی لا ینبغی أن یحتج بروایته و لا یعتد بها بروایته و لا یعتد بها»

او ضعیف است؛ چه قبل از آتش گرفتن کتاب هایش و چه بعد از آن. عمرو بن علی گفته: روایت کسانی مثل ابن مبارک و مقری که قبل از آتش گرفتن کتاب هایش از او روایت نقل کرده اند، صحیح تر است از روایت کسانی که بعد از این قضیه از او نقل کرده اند، او ضعیف الحدیث است. ابوزرعه گفته: شنیدن از او چه در اوائل و چه در اواخر عمرش، شکی است؛ مگر آن چه را که ابن مبارک و ابن وهب شنیده اند، آن ها دنبال کتاب های اصول او می رفتند؛ ولی او کسی نیست که بشود به او احتجاج کرد. نسائی گفته: ضعیف است. سعدی گفته است که شایسته نیست که به روایات او احتجاج شود، به روایات و خود او اعتنا نمی شود.

الضعفاء و المتروکین، ج2، ص136؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1406، الطبعة: الأولى، تحقیق: عبد الله القاضی

نکته دوم: مواضع تند بزرگان اهل سنت، پیرامون روایت «الحق بعدی مع عمر»!

بزرگان اهل سنت، علیه این روایت موضع گرفته و آن را حدیث «منکر» و «ضعیف» دانسته اند که ما به گفتار برخی از آن ها اشاره  می کنیم:

«عقیلی» در «الضعفاء الکبیر»:

«قال الصائغ قال علی بن المدینی هو عندی عطاء بن یسار و لیس لهذا الحدیث أصل من حدیث عطاء بن أبی رباح و لا عطاء بن یسار و أخاف أن یکون عطاء الخرسانی لإن عطاء الخراسانی یرسل عن عبد الله بن عباس والله أعلم.»

صائغ از علی بن مدینی نقل کرده که این روایت عطاء که در سند این روایت واقع شده، از دیدگاه من عطاء بن یسار است، این حدیث ریشه ندارد؛ چه از عطاء بن أبی ریاح باشد یا از عطاء بن یسار، می ترسم که این شخص عطاء الخراسانی باشد؛ چرا که او از عبد الله بن عباس به صورت مرسل نقل می کند.

الضعفاء الکبیر، ج3، ص483؛ دار النشر: دار المکتبة العلمیة - بیروت - 1404هـ - 1984م ، الطبعة: الأولى، تحقیق: عبد المعطی أمین قلعجی

«مقدسی» در «ذخیرة الحفاظ»:

«مطهر بن طاهر مقدسی» که از علمای تقریباً کم نظیر اهل سنت است، درباره این روایت می گوید:

«حدیث عمر منی، و أنا من عمر، و الحق بعدی مع عمر حیث کان. رواه عبد الله بن لهیعة عن عطاء، عن ابن عباس و ابن لهیعة ضعیف.»

روایت «عمر از من است و من از عمر هستم، حق بعد از من با عمر است؛ هر کجا که باشد» را عبدالله بن لهیعة از عطاء از ابن عباس نقل کرده و ابن لهیعة ضعیف است.

ذخیرة الحفاظ، ج3، ص 1599، شماره 3552؛ دار النشر: دار السلف - الریاض - 1416 هـ -1996م، الطبعة: الأولى، تحقیق: د.عبد الرحمن الفریوائی

«ذهبی» و «ابن حجر» در «میزان الاعتدال» و «لسان المیزان»:

«شمس الدین ذهبی» و «ابن حجر عسقلانی» هر دو گفته اند که:

«قُلتُ أخافُ أن یَکونَ کِذباً مُختَلقَاً»

من می ترسم که این روایت دروغ و ساختگی باشد.

میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج5، ص464؛ دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1995، الطبعة: الأولى ، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض و الشیخ عادل أحمد عبدالموجود؛

لسان المیزان، ج4، ص 468؛ دار النشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : دائرة المعرف النظامیة - الهند -

جالب است که آقای «ذهبی» درباره حدیث «یا عَلی عَدُوِّکَ عَدُوّی» قاطعانه می گوید:

«یشهد القلب أنه باطل»

قلب من ذهبی شهادت میدهد که این روایت باطل است!

میزان الاعتدال فی نقد الرجال ج1 ص213؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1995، الطبعة: الأولى ، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض و الشیخ عادل أحمد عبدالموجود

ولی به این روایت فضیلت «عمربن خطاب» که می رسد، با احتیاط می گوید: «من می ترسم...»

«ابن کثیر» در «البدایه و النهایه»:

ابن کثیر دمشقی بعد از نقل این روایت، با قاطعیت می گوید:

«وفی اسناده و متنه غرابة شدیدة.»

در سند و متن این روایت غرابت شدیدی وجود دارد.

البدایة والنهایة، ج 5، ص231

«علامه مناوی» در «التیسیر»:

علامه مناوی بعد از نقل این روایت می گوید:

«وفی إسناده مجهول»

در سند این روایت شخصی مجهول وجود دارد.

التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج2، ص148؛ دار النشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض - 1408هـ - 1988م ، الطبعة: الثالثة

و در جای دیگر می نویسد:

«(الحق بعدی مع عمر) أی القول الصادق الثابت الذی لا یعتریه الباطل یکون مع عمر حیث کان وقی روایة یدور معه حیث دار (الحکیم عن الفضل بن العباس) ابن عم المصطفی و ردیفه بعرفة وذا حدیث منکر.»

(بعد از من حق با عمر است) یعنی، سخن راست و درست که باطل وارد آن نمی شود، همراه با عمر است، هر جا که باشد. در روایتی آمده است که حق با عمر می گردد، هر جا که باشد. حکیم از فضل بن عباس، پسر عموی رسول خدا؛ همان کسی که در عرفه پشت سر حضرت سوار بر شتر بود، آن را نقل کرده. و این روایت «منکر» است.

التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ج1، ص507؛ دار النشر: مکتبة الإمام الشافعی - الریاض - 1408هـ - 1988م ، الطبعة: الثالثة

«عجلونی» در «کشف الخفاء»:

«(الحق بعدی مع عمر حیث کان) قال الصغانی موضوع انتهی»

(حق، بعد از من با عمر است، هر جا که باشد). صغانی گفته که این روایت جعلی است.

کشف الخفاء و مزیل الإلباس، ج1، ص436، ح1160؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1405، الطبعة: الرابعة، تحقیق: أحمد القلاش

«شمس الدین جزری» در «اسنی المطالب»:

«خبر «عمر معی و أنا مع عمر، والحق بعدی مع عمر حیث کان»، فیه راو مجهول الحال، فلم یصح.»

روایت «عمر با من است...» در سند آن یک راوی مجهول وجود دارد؛ پس صحیح نیست.

أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب کرم الله وجهه، ج1، ص189

و در جای دیگر می گوید:

«خبر «الحق بعدی مع عمر». قال العقیلی: حدیث منکر فیه القاسم بن یزید.»

روایت «حق بعد از من با عمر» عقیلی گفته: این روایت منکری است که در سند آن قاسم بن یزید وجود دارد.

أسنی المطالب ج1، ص130

«ناصرالدین البانی» در «السلسلة الضعیفة»:

البانی وهابی در چندین کتاب خود این روایت را نقل و آن را جعلی دانسته است:

«(الحق بعدی مع عمر حیث کان). موضوع. رواه العقیلی فی «الضعفاء» (363) عن القاسم بن یزید بن عبد الله ابن قسیط، عن أبیه، عن عطاء، عن ابن عباس؛ قال: سمعت رسول الله - صلی الله علیه وسلم - یقول:... فذکره. ثم رواه هو، و البخاری فی «التاریخ» (4/ 1/ 114)، و ابن عساکر (13/ 13/ 1)»

روایت «حق بعد از من با عمر است، هر کجا که باشد» جعلی است. این روایت را عقیلی در ضعفاء از قاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط از پدرش از عطاء از عبد الله بن عباس نقل کرده است که رسول خدا فرمود....سپس همین روایت را بخاری در تاریخ کبیر و ابن عساکر نقل کرده اند.

السلسة الضعیفة و أثرها السیء فی الأمة، ج8، ص21

ما حتی اگر نظرات علمای مطرح شده در تضعیف روایت «الحق بعدی مع عمر» را کنار بگذاریم و فقط همین نظر «البانی» را داشته باشیم، در رد حدیث کافی است. ایشان می گوید که این روایت جعلی است. با اینکه آقای البانی، نهایت تلاش خود را می کند تا اینگونه روایاتی را که به نفع خلفا هست را، به یک طریقی تصحیح بکند. ولی اینجا به صراحت می گوید که این روایت جعلی و دروغ است. و همین ما را کافی است.

نکته سوم: شواهدی بر جعلی بودن روایت «الحق بعدی مع عمر»!

همانگونه که عنوان کردیم، بسیاری از بزرگان اهل سنت، حدیث «الحق بعدی مع عمر» را تضعیف کرده اند؛ ولی در اینجا شواهدی هم وجود دارد که این تضعیف را تقویت می کند و دیگر جای هیچگونه شک و شبهه ای در جعلی بودن این روایت باقی نمی گذارد:

الف) عدم استناد «ابوبکر» و «عمر بن خطاب» به این روایت:

این روایات مجعول، عمدتاً در زمان «معاویه» جعل شده است. زیرا این روایات اگر در زمان خلفا بود، حداقل یک مورد از استناد خلفا به این روایات به نفع خودشان، نقل می شد، ولی حتی یک روایت هم نداریم.

این در حالی است که تعداد زیادی از روایات فضائل امیرالمؤمنین، از زبان خود ایشان نقل شده است. در همین روایت «علی مع الحق»، دو، سه سندش به خود حضرت امیر می رسد. یا روایات «غدیر» و «ولایت» از خود حضرت امیر است. ولی ما تا این زمان ندیده ایم که یک روایت در فضیلت خلفا، از زبان خود خلفا نقل شده باشد. 

بهترین دلیل بر بطلان این روایات مجعول، جریان «سقیفه» است. در سقیفه، این چند نفری که برای تصاحب قدرت در آنجا جمع شده بودند، و مشاجرات بین انصار و مهاجرین بالا گرفته بود. اگر یکی از این روایات در آن زمان مطرح بود، و یا صحیح بود، بلافاصله به آن استناد می کردند. اگر واقعاً این روایت «الحق بعدی مع عمر» در آن زمان مطرح بود و از لسان نبی مکرم صادر شده بود، قطعاً و یقیناً در جریان سقیفه به آن اسناد می شد و اساساً دیگر بحث و مشاجره ای پیش نمی آمد و همه در برابر این روایت تسلیم می شدند. ولی ما حتی یک مورد نداریم که در طول خلافت ابوبکر و عمر، به این روایت استناد شده باشد.

 

ب) اعتراض مردم به ابوبکر، برای انتخاب «عمربن خطاب» به خلافت:

در زمانی که «ابوبکر»، موقع رحلتش می خواهد خلیفه معین کند، وقتی «عمر» را به جانشینی خود انتخاب کرد، مردم مدینه اعتراض کردند. «انصار» اعتراض کردند، «مهاجرین» اعتراض کردند، «امیرالمؤمنین»، «طلحه»، «زبیر» و... همه به این انتخاب معترض بودند و ابوبکر را به خاطر این انتخاب، توبیخ نمودند.

«ابن ابی شیبه» که استاد «بخاری» است نقل می کند: 

«أَنَّ أَبَا بَکْرٍ حِینَ حَضَرَهُ الْمَوْتُ أَرْسَلَ إِلَى عُمَرَ یَسْتَخْلِفُهُ فَقَالَ النَّاسُ: تَسْتَخْلِفُ عَلَیْنَا فَظًّا غَلِیظًا وَلَوْ قَدْ وَلِیَنَا کَانَ أَفَظَّ وَ أَغْلَظَ فَمَا تَقُولُ لِرَبِّکَ إِذَا لَقِیتَهُ وَ قَدِ اسْتَخْلَفْتَ عَلَیْنَا عُمَرَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَبِرَبِّی تُخَوِّفُونَنِی»

وقتی ابوبکر در حال مرگ بود، عمر را به عنوان خلیفه معرفی کرد. مردم گفتند: مرد خشن و بداخلاق و تندخوئی را بر ما خلیفه کردی! اگر این عمر خلیفه بشود، خشن تر و بداخلاق تر هم خواهد شد. ای ابوبکر! چه جوابی به پروردگارت خواهی داد وقتی که او را ملاقات کردی؟ ابوبکر گفت: آیا مرا از خدا می ترسانید!؟

مصنف ابن ابی شیبه، ج 7 ص 434، ح 37056؛دار النشر: مکتبة الرشد - الریاض - 1409، الطبعة: الأولى، تحقیق: کمال یوسف الحوت

اگر واقعاً این روایتها در حق «عمربن خطاب» صادر شده بود، همانجا جناب «ابوبکر» به یکی از آنها اشاره می کرد و این همه مخالفتها را خاموش می کرد. و یا حتی خود «عمر بن خطاب»، به یکی از این روایات اشاره می کرد! و برای حقانیت خودش، استدلال می نمود!

لذا این روایت «ابن ابی شیبه»، اساس خلافت خلیفه دوم را زیر سؤال می برد! اگر یک مورد از این روایتهای فضائل در کنار اینها بود، حتماً به خلافتشان مشروعیت می بخشیدند.

 

نکته چهارم: تعارض روایت «الحق بعدی مع عمر»، با جهل «عمر بن خطاب» به احکام ضروری!

علاوه بر ضعف روایت «الحق بعدی مع عمر»، حتی اگر فرض بگیریم که این روایت صحیح نیز باشند، با واقعیت های زندگی خلیفه دوم سازگاری ندارد؛ چرا که روایات صحیح السند بسیاری در منابع اهل سنت وجود دارد که ثابت می کند، «عمر بن خطاب» در مواردی، به جهت جهل به احکام ضروری اسلام، بر خلاف صریح قرآن فتوا داده است و در بسیاری از مورد نیز، بر خلاف حکم خداوند عمل نموده است:

فتوای «عمر بن خطاب» بر خلاف نص صریح قرآن:

خداوند در قرآن کریم، صراحتاً می فرماید که هر کس آب برای غسل کردن نداشت، به جای غسل، باید «تیمم» کند:

] یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِری سَبیلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُورا[

اى کسانى که ایمان آورده‏اید در حالى که مست هستید به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه مى‏گوئید و همچنین هنگامى که جنب هستید، مگر اینکه مسافر باشید، تا غسل کنید، و اگر بیمارید یا مسافر و یا قضاى حاجت کرده‏اید و یا با زنان آمیزش جنسى داشته‏اید و در این حال آب (براى وضو و غسل) نیابید با خاک پاکى تیمم کنید، به این طریق که صورتها و دستها را با آن مسح کنید، خداوند بخشنده و آمرزنده است.

سوره نسآء(4): آیه 43

این در حالی است که «عمر بن خطاب»، بر خلاف این آیه قرآن کریم، فتوا داده است که اگر کسی آب  برای غسل نیافت، اصلا لازم نیست نماز بخواند!!:

«أَنَّ رَجُلًا أتی عُمَرَ فقال إنی أَجْنَبْتُ فلم أَجِدْ مَاءً فقال لَا تُصَلِّ فقال عَمَّارٌ أَمَا تَذْکُرُ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ أنا وَ أَنْتَ فی سَرِیَّةٍ فَأَجْنَبْنَا فلم نَجِدْ مَاءً فَأَمَّا أنت فلم تُصَلِّ وَ أَمَّا أنا فَتَمَعَّکْتُ فی التُّرَابِ وَ صَلَّیْتُ فقال النبی صلی الله علیه وسلم إنما کان یَکْفِیکَ أَنْ تَضْرِبَ بِیَدَیْکَ الْأَرْضَ ثُمَّ تَنْفُخَ ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَکَ وَ کَفَّیْکَ فقال عُمَرُ اتَّقِ اللَّهَ یا عَمَّارُ قال إن شِئْتَ لم أُحَدِّثْ بِهِ.»

مردی پیش عمر آمد و گفت: «من جنب می شوم و آب نمی یابم، چه باید کرد؟» عمر پاسخ داد: «نماز نخوان.» عمّار گفت: «ای عمر به یاد می آوری که من و تو با هم در جنگی شرکت داشتیم و جنب شدیم و آب نیافتیم. تو نماز نخواندی؛ ولی من خود را به خاک مالیدم و نماز خواندم.» چون نزد پیامبر آمدیم، ایشان فرمودند: «کافی است دو دستتان را بر زمین بزنید با آنها صورت و دست خود را مسح کنید.» عمر گفت: ای عمّار از خدا بترس! عمّار پرسید: اگر می خواهی این مطلب را بیان نکنم؟ عمر پاسخ داد: هر گونه می خواهی عمل کن.

صحیح مسلم، ج1، ص280، باب التیمم، ح368؛ دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی

آیا کسی که بر خلاف نص صریح قرآن کریم فتوا می دهد، می تواند گفت که او همواره با حق است؟! می توان گفت که او از پیغمبر است و پیغمبر از اوست!؟ مگر اینکه بخواهیم این آیه را از قرآن حذف کنیم، و یا به آن عمل نکنیم! و حال آنکه تمام فقهای شیعه و سنی، اتفاق دارند بر اینکه اگر کسی جنب شد، و آب پیدا نکرد، باید تیمم کند.

البته ما در مقام تنقیص و یا طعنه نیستیم، ولی می خواهیم بگوئیم که این روایاتی که آقایان نقل کرده اند؛ بر فرض صحت روایت، و تواتر روایت، در تضاد کامل با قرآن و سنت است! تضاد با سنت، همین روایت «مسلم» است که نقل کردیم؛ و تضاد با قرآن هم نص صریح آیه 43 سوره نسآء است.

دو خدمت بسیار خطرناک معاویه، به خلفای ثلاثه!

بعد از پیامبر، نسبت به خلفای ثلاثه، دو کار عمده انجام شده است:

اول: احادیثی که در فضیلت ائمه اهلبیت(علیهم السلام)، وارد شده است، شبیه این روایات را برای خلفا نقل و منتشر کنند. این دستور مستقیم «معاویه» بود. که گفت شما بگردید هر فضیلتی که برای علی بود را، برای «ابوبکر» و «عمر» و «عثمان» نیز جعل، و نقل کنید.

دوم: کار اول خیلی خطرناک نیست. کار دومی که اینها انجام دادند خیلی خطرناک است. اینها آمدند و اعمال و افعال سوئی که خلفا داشتند، برای اینکه این افعال موجب تنقیص خلفا نشود، مشابه این افعال سوء و زشت را به نبی مکرم نیز نسبت دادند!

در حقیقت وقتی دیدند که جایگاه این خلفای ثلاثه را نمی توانند به جایگاه پیامبر برسانند، آمدند و جایگاه پیامبر را پایین کشیدند تا بتوانند خلفا را هم سطح پیامبر بکنند. و این خیلی خطرناک است.

شما ببینید مورخین در شرح حال خلیفه دوم، نوشته اند که یکی از اوصاف ایشان این بود که همیشه ایستاده بول می کرده است! و در توجیح این عمل جاهلی می گفته:

«الْبَوْلُ قَائِمًا أَحْصَن لِلدُّبُرِ»

ایستاده ادرار کردن مخرج غائط را بهتر حفظ می کند!!

شرح نووی، ج3،باب المسح علی الخفین، ص 166؛ فتح الباری ج1، باب البول عند سباطة قوم، ص330

پیغمبر اکرم ایستاده ادرار می کرد(نعوذبالله)؟

آقایان دیدند این عمل ایستاده بول کردن، عمل نادرستی است و از شخصی که خود را خلیفه مسلمین می داند کار قبیحی است؛ لذا آمدند حدیث جعل کردند که:

«أَتَى النَّبِیُّ صلّى الله علیه وسلم سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا، ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَجِئْتُهُ بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ»

حذیفه می گوید: پیغمبر به محل زباله دانی یک قومی رفت و ایستاده بول کرد سپس آب طلبید. من برایش آب بردم و ایشان با آن آب وضو گرفت.

صحیح البخاری، ج1، کتاب الوضو، باب البول قائماً و قاعداً، ص90، ح 222

از اینگونه اعمال برای پیغمبر جعل کردند تا بگویند که این اعمال طعن بر خلفا نیست، زیرا اگر طعن باشد، در حق نبی مکرم هم طعن است! این مواردی که آقایان آمده اند و متأسفانه اعمال قبیح خلفا را به پیامبر اکرم نیز نسبت داده اند، مفصل است.

«عمر بن خطاب» و سنگسار زن دیوانه:

«بخاری» در صحیح خود می نویسد:

«و قال عَلِیٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتی یُفِیقَ وَ عَنْ الصَّبِیِّ حتی یُدْرِکَ وَ عَنْ النَّائِمِ حتی یَسْتَیْقِظَ»

علی به عمر گفت: آیا نمی دانستی که شخص دیوانه تا زمانی که به هوش آید و کودک تا زمانی که بالغ شود و خواب تا زمانی که بیدار شود تکلیف ندارند 

صحیح بخاری، ج6، ص2499، باب لَا یُرْجَمُ الْمَجْنُونُ وَالْمَجْنُونَةُ، ح 6429

طبق این روایت، خلیفه دوم قصد داشته است که زنی دیوانه را به خاطر این که باردار شده بوده، سنگسار کند؛ ولی علی بن أبی طالب (علیه السلام) جلوی او را می گیرد و به او گوشزد می کند که زن دیوانه را نمی شود سنگسار کرد.

متأسفانه «بخاری» طبق عادت همیشگی اش و برای حفاظت از آبروی خلیفه، این روایت را تقطیع کرده است که برای روشن شدن بهتر قضیه، ما عین همین روایت را از «سنن أبی داود» که از صحاح سته اهل سنت به شمار می رود، نقل می کنیم:

«حدثنا عُثْمَانُ بن أبی شَیْبَةَ ثنا جَرِیرٌ عن الْأَعْمَشِ عن أبی ظَبْیَانَ عن بن عَبَّاسٍ قال أُتِیَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فیها أُنَاسًا فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فمر بها علی عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ علیه فقال ما شَأْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِی فُلَانٍ زَنَتْ فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ أَتَاهُ فقال یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتی یَبْرَأَ وَعَنْ النَّائِمِ حتی یَسْتَیْقِظَ وَ عَنْ الصَّبِیِّ حتی یَعْقِلَ قال بَلَی قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَیْءَ قال فَأَرْسِلْهَا قال فَأَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ یُکَبِّرُ.»

از ابن عباس روایت شده است که زنی دیوانه را که زنا کرده بود، به نزد عمر آوردند؛ وی در مورد آن زن با دیگران مشورت کرد؛ و سپس دستور داد تا آن زن را سنگسار کنند. علی بن ابی طالب از آنجا می گذشت؛ پس فرمود: این زن را چه شده است؟ پاسخ دادند: این زن، دیوانه ای است از بنی فلان که زنا کرده است و عمر نیز دستور سنگسار وی را داده است فرمود: او را بازگردانید و سپس به نزد عمر آمده و گفت: آیا نمی دانستی که شخص دیوانه تا زمانی که به هوش آید و کودک تا زمانی که بالغ شود و خواب رفته تا زمانی که بیدار شود تکلیف ندارند ؟ پاسخ داد: بلی می دانستم! فرمود: پس برای چه این زن باید سنگسار شود؟ عمر گفت: برای هیچ! فرمود: او را بازگردان؛ عمر نیز دستور بازگرداند او را داد و سپس شروع به تکبیر گفتن کرد!

سنن أبی داود، ج4، ص140، باب فی المجنون یسرق أو یصیب حداً، ح 4399؛ المصنف، عبد الرزاق صنعانی، ج7، ص80، باب المجنون والموسوس، ح 12288، فضائل الصحابة، أحمد بن حنبل، ج2، ص707، باب من فضائل علی، ح 1209؛ مسند أحمد بن حنبل، أحمد بن حنبل، ج1، ص140، مسند علی بن ابیطالب، ح 1183

جهل «عمر بن خطاب» به حدیث «استیذان»:

«مسلم نیشابوری» در صحیح خود نقل می کند که خلیفه دوم، وقتی حدیث «استیذان» را از «ابو موسی اشعری» می شنود، به او می گوید من این حدیث را تا بحال نشنیده ام؛ یا باید شاهد بیاوری که حدیث استیذان را شنیده ای؛ و یا اینکه شلاقت می زنم! در نهایت، ابوموسی، «ابی ابن کعب» را به عنوان شاهد می آورد و او هم به «عمر» می گوید: ای پسرخطاب! مایه عذاب اصحاب رسول الله نباش!

«جَاءَ أَبُو مُوسَى إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَقَالَ السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ هَذَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ. فَلَمْ یَأْذَنْ لَهُ فَقَالَ السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ هَذَا أَبُو مُوسَى السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ هَذَا الأَشْعَرِىُّ. ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ رُدُّوا عَلَىَّ رُدُّوا عَلَىَّ. فَجَاءَ فَقَالَ یَا أَبَا مُوسَى مَا رَدَّکَ کُنَّا فِى شُغْلٍ. قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ « الاِسْتِئْذَانُ ثَلاَثٌ فَإِنْ أُذِنَ لَکَ وَإِلاَّ فَارْجِعْ ». قَالَ لَتَأْتِیَنِّى عَلَى هَذَا بِبَیِّنَةٍ وَإِلاَّ فَعَلْتُ وَ فَعَلْتُ... فَلَمَّا أَنْ جَاءَ بِالْعَشِىِّ وَجَدُوهُ قَالَ یَا أَبَا مُوسَى مَا تَقُولُ أَقَدْ وَجَدْتَ قَالَ نَعَمْ أُبَىَّ بْنَ کَعْبٍ. قَالَ عَدْلٌ. قَالَ یَا أَبَا الطُّفَیْلِ مَا یَقُولُ هَذَا قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- یَقُولُ ذَلِکَ یَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلاَ تَکُونَنَّ عَذَابًا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ»

ابوموسی اشعری روزی به خانه عمربن خطاب رفت و کنار درب خانه گفت: سلام بر شما! این عبدالله بن قیس است. ولی کسی اجازه ورود نداد. بار دوم گفت: سلام بر شما، این ابوموسی است. باز جوابی نیامد. بار سوم گفت: سلام بر شما، این اشعری است. باز جوابی نیامد و ابوموسی برگشت. عمر گفت: او را برگردانید، او را برگردانید. وقتی ابوموسی برگشت، عمر به او گفت: چرا برگشتی؟ من مشغول بودم. ابوموسی گفت: من از رسول خدا شنیدم که فرمود: اجازه گرفتن برای ورود به یک خانه، سه مرتبه است، اگر اجازه دادند که هیچ و الا برگرد. عمر گفت: برای این گفته ات باید شاهد بیاوری! و گرنه فلان و فلان می کنم. ابوموسی رفت و غروب با یک شاهد برگشت. عمر گفت: چه شد؟ شاهد پیدا کردی؟ گفت: آری، ابی بن کعب را آورده ام. عمر گفت: ابی ابن کعب آدم عادلی است. عمر از او پرسید: این ابوموسی چه می گوید؟ ابی ابن کعب به عمر گفت: من این روایت را از پیغمبر شنیده ام. بعد برگشت به عمربن خطاب گفت: ای پسرخطاب! مایه عذاب اصحاب پیغمبر نباش.

صحیح مسلم، ج3، ص 1696، کتاب الْآدَابِ، باب الاِسْتِئْذَانِ، ح 2154

آیا کسی که در موردش ادعا می کنند پیغمبر فرمود: «الحق مع عمر»؛ آیا با این روایت صحیح مسلم قابل تطبیق است!؟

جهل «عمر بن خطاب»، به حکم «گریه بر میت»:

محمد بن اسماعیل بخاری نقل کرده است که:

«فلَمَّا أُصِیبَ عُمَرُ دَخَلَ صُهَیْبٌ یَبْکِی یَقُولُ وَاأَخَاهُ، وَاصَاحِبَاهُ. فَقَالَ عُمَرُ رضى الله عنه یَا صُهَیْبُ أَتَبْکِی عَلَىَّ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْمَیِّتَ یُعَذَّبُ بِبَعْضِ بُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ. قَالَ ابْنُ عَبَّاس رضى الله عنهما فَلَمَّا مَاتَ عُمَرُ رضى الله عنه ذَکَرْتُ ذَلِکَ لِعَائِشَةَ رضى الله عنها فَقَالَتْ رَحِمَ اللَّهُ عُمَرَ، وَاللَّهِ مَا حَدَّثَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَیُعَذِّبُ الْمُؤْمِنَ بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ. وَلَکِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَیَزِیدُ الْکَافِرَ عَذَابًا بِبُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ. وَ قَالَتْ حَسْبُکُمُ الْقُرْآنُ {وَلاَتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى}.»

وقتی عمر دچار مصیبت شد، صهیب بر او وارد شد و شروع کرد به گریه کردن و ندبه  کردن! عمر گفت: ای صهیب! تو داری به حال من گریه می کنی، در حالی که پیامبر فرمود: میت به خاطر گریه خانواده اش بر او عذاب می شود. ابن عباس می گوید وقتی عمر مُرد، من این حرف عمر را به عایشه نقل کردم؛ عایشه وقتی روایت را ازقول عمر شنید، گفت: خدا عمر را رحمت کند ، به خدا قسم پیامبر نفرمود که مرده با گریه خانواده اش بر او معّذب می شود؛ بلکه فرمود: خداوند عذاب کافر را به وسیله گریه خانواده اش بر او زیاد می کند. عایشه گفت: قرآن شما را کفایت می کند {أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی}

صحیح البخاری، ج1، ص 432، کتاب الجنائز، بَابُ قَوْلِ النَّبِیِّ «یُعَذَّبُ المَیِّتُ بِبَعْضِ بُکَاءِ أَهْلِهِ عَلَیْهِ، ح 1226

دائرة المعارفی از جهل خلیفه دوم!

در همین زمینه تعارضات و تناقضات حدیث ادعائی «الحق بعدی مع عمر» با رفتار و گفتار خلیفه دوم؛ آقای «ابن قیم جوزیه»، کتابی دارد به نام «إعلام الموقعین عن رب العالمین»؛ یعنی آنهائی که از طرف خداوند امضاء می کنند؛ یعنی همان فقهاء و علمای بزرگ اهل سنت که از طرف خداوند امضاء می کنند!!

آقای «ابن قیم» در این کتاب، دائرة المعارفی از موارد جهل «عمر بن خطاب» به احکام و شرایع دینی را ذکر کرده است، که به مواردی اشاره می کنیم:

مخفی ماندن حکم «تیمم» بر «عمربن خطاب»!

آقای «ابن قیم جوزیه» می نویسد:

«وَخَفِیَ عَلَى عُمَرَ تَیَمُّمُ الْجُنُبِ فَقَالَ: لَوْ بَقِیَ شَهْرًا لَمْ یُصَلِّ حَتَّى یَغْتَسِلَ»

حکم وجوب تیمم بر جنب، بر عمر مخفی مانده بود. لذا به فرد جنب که از او سؤال کرد گفت: حتی اگر یک ماه هم اینگونه بماند، نباید نماز بخواند تا اینکه غسل بکند!

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 270 و 271؛ دار النشر: دار الجیل - بیروت - 1973، تحقیق: طه عبد الرؤوف سعد

آقای خلیفه، حکم الله را نمی داند و با وجود اینکه حکم تیمم به صراحت در قرآن کریم، سوره نسآء، آیه 43، ذکر شده است، دستور ضد قرآنی صادر می کند. حال اگر این سؤال از «سنت» بود، می گفتیم که این آقایان خیلی مشغول دنیا بودند و «سنت» به گوششان نرسیده است! چنانکه «ابن حزم» نقل می کند:

« عن أبی هریرة: إن إخوانی من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق و إن إخوانی من الأنصار کان یشغلهم القیام على أموالهم و هکذا قال البراء... عن البراء بن عازب قال أما کل ما تحدثتموه سمعناه من رسول الله و لکن حدثنا أصحابنا وکانت تشغلنا رعیة الإبل»

ابوهریره گفته است که برادران مهاجر ما به انجام معاملات سرگرم بودند، و برادران انصار ما نیز دنبال جمع آوری مال و اموال بودند، همچنین براء گفته است: آنچه را که شما روایت کنید ما آن را از رسول خدا شنیده‌ایم، ولی اصحاب ما روایت نقل می‌کردند در حالی که شترچرانی ما را به خود مشغول ساخته بود.

الإحکام فی اصول الأحکام، ابن حزم آندلسی ج2، ص 151؛ دارالنشر: دارالحدیث – القاهره – 1404، الطبعة: الأولی

مخفی ماندن حکم استیذان بر عمر بن خطاب، به خاطر تجارت!

خود جناب خلیفه دوم در رابطه با حدیث «استیذان» می‌گوید:

«خَفِی عَلیّ هَذا مِن رَسول الله صَلى الله علیه وسلم ألهانی الصَفق بِالأَسواق»

«به این علت که تجارت در بازار مرا به خود سرگرم ساخته بود نظر رسول خدا درباره این مطلب بر من مخفی مانده بود.»

الإحکام فی اصول الأحکام، ابن حزم آندلسی ج2، فصل فی خلاف الصاحب للروایة، ص 151؛ دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1973 ، تحقیق : طه عبد الرؤوف سعد

ولی آیات قرآن که مثل «سنت» نیست، که آقایان مشغول دنیا باشند و از آن غافل بشوند. این آیات قرآن، مدام تکرار می شد، در مسجدالنبی قرائت می شد. و حافظین بودند که با یکدیگر قرائت می کردند.

مخفی ماندن حکم «دیه انگشتان دست» بر «عمر بن خطاب»!

آقای «ابن قیم» می گوید، حکم «دیه انگشتان دست»، بر «عمر» مخفی بود لذا فتوای اشتباه در این زمینه صادر کرد:

«وَخَفِیَ عَلَیْهِ دِیَةُ الْأَصَابِعِ فَقَضَى فِی الْإِبْهَامِ وَ اَلَّتِی تَلِیهَا بِخَمْسٍ وَ عِشْرِینَ حَتَّى أُخْبِرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - قَضَى فِیهَا بِعَشْرٍ عَشْرٍ؛ فَتَرَکَ قَوْلَهُ وَ رَجَعَ إلَیْهِ»

دیه انگشتان دست، بر عمر بن خطاب مخفی مانده بود، لذا در انگشت ابهام و انگشت وسطی، حکم به دیه 25 دینار داد؛ تا اینکه به او خبر دادند که پیغمبر در این موارد به ده تا حکم کرده، لذا نظر خودش را رها کرد و به نظر پیغمبر حکم کرد.

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

در اینجا، جناب خلیفه دوم، به غیر ما انزل الله فتوا می دهد و خداوند متعال هم می فرماید:

]وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون[

و آن کس که به آنچه خدا نازل کرده، حکم نمی کند، کافر است.

]وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون[

و آن کس که به آنچه خدا نازل کرده، حکم نمی کند، ستمکار است.‏

]وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون[

و آن کس که به آنچه خدا نازل کرده، حکم نمی کند، فاسق است.

سوره مائده(5): آیات 44، 45، 47

در اینجا جناب خلیفه بر خلاف حکم الهی فتوا داده است، ولی آقای ابن قیم، به راحتی می گوید که : «خفی علیه...»؛ در حالی آقای خلیفه حکم صادر کرد: «فقضی...»!

مخفی ماندن حکم «ارث زن از دیه شوهر»، بر عمر بن خطاب!

«وَخَفِیَ عَلَیْهِ تَوْرِیثُ الْمَرْأَةِ مِنْ دِیَةِ زَوْجِهَا حَتَّى کَتَبَ إلَیْهِ الضَّحَّاکُ بْنُ سُفْیَانَ الْکِلَابِیُّ – وَ هُوَ أَعْرَابِیٌّ مِنْ أَهْلِ الْبَادِیَةِ - أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - أَمَرَهُ أَنْ یُوَرِّثَ امْرَأَةَ أَشْیَمَ الضَّبَابِیِّ مِنْ دِیَةِ زَوْجِهَا»

و بر عمر مخفی مانده بود حکم ارث بردن زن از دیه همسرش (لذا حکم کرد که زن ارث نمی برد) تا اینکه ضحاک، که یک عرب بادیه نشین بود، به عمر نوشت که همانا پیامبر دستور داد تا زن از دیه همسرش ارث ببرد.

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

مخفی ماندن حکم «متعه حج»، بر عمر بن خطاب! 

«وَخَفِیَ عَلَیْهِ شَأْنُ مُتْعَةِ الْحَجِّ وَ کَانَ یَنْهَى عَنْهَا حَتَّى وَقَفَ عَلَى أَنَّ النَّبِیَّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - أَمَرَ بِهَا فَتَرَکَ قَوْلَهُ وَ أَمَرَ بِهَا»

بر عمر بن خطاب مخفی مانده بود که متعه حج جایز است. لذا از آن نهی کرد. تا اینکه فهمید که پیامبر به آن دستور داده بود، پس نظر خود را رها کرد و به متعه حج دستور داد.

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

جناب آقای ابن قیم! شما که از طرف خدا امضا می کنی! حتماً توجه داری که جناب «عمر» می گوید: 

«مُتْعَتَانِ کَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا أُنْهِی عَنْهُمَا وَ أُعَاقِبُ عَلَیْهِمَا: مُتْعَةُ النِّسَاء وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ.»

دو متعه در زمان رسول خدا حلال و جایز بود و من از آنها نهی می کنم و مرتکبین آن دو را مجازات می کنم. متعه نسآء و متعه حج.

محلی ابن حزم ج 7 ص 107؛ دار النشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی

مسند احمد حنبل، ج 3، ص 325، ح 14519؛ دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر

احکام القرآن جصاص، ج 3، ص 102؛ دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 1405 ، تحقیق : محمد الصادق قمحاوی

تمهید ابن عبدالبر، ج 10، ص 113؛ دار النشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة - المغرب - 1387 ، تحقیق : مصطفى بن أحمد العلوی ,‏محمد عبد الکبیر البکری

تفسیر قرطبی، ج 2، ص 392؛ دار النشر: دار الشعب - القاهرة

آقای ابن قیم، به راحتی می گوید که «خفی علیه...»! آیا این تعصب نیست!؟ اگر همین مطلب را یک سنی منصف بخواند، چگونه قضاوت می کند؟ متأسفانه این آقایان برای اینکه شأن خلیفه حفظ بشود، با کلمات هر گونه که می خواهند بازی می کنند! و مهم هم نیست که شأن شریعت حفظ می شود یا نمی شود!

مخفی ماندن «جواز نامگذاری به اسم انبیاء»، بر عمر بن خطاب!

جناب عمر، بر کسی اجازه نمی داد که اسم انبیاء را بر خود بگذارند، لذا اگر کسی اسم انبیاء داشت اسم او را تغییر می داد: 

«وَخَفِیَ عَلَیْهِ جَوَازُ التَّسَمِّی بِأَسْمَاءِ الْأَنْبِیَاءِ فَنَهَى عَنْهُ حَتَّى أَخْبَرَهُ بِهِ طَلْحَةُ أَنَّ النَّبِیَّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - کَنَّاهُ أَبَا مُحَمَّدٍ فَأَمْسَکَ وَ لَمْ یَتَمَادَ عَلَى النَّهْیِ، هَذَا وَ أَبُو مُوسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ وَ أَبُو أَیُّوبَ مِنْ أَشْهَرِ الصَّحَابَةِ»

و بر عمر مخفی مانده بود که نام گذاری به اسم انبیاء جایز است. لذا از آن نهی کرد! تا اینکه طلحه او را آگاه ساخت به اینکه پیامبر کنیه مرا ابامحمد گذاشت. و این ابوموسی است، محمد بن مسلمه است، و ابوایوب است، اینها از اصحاب مشهور بودند.

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

مخفی ماندن امکان از دنیا رفتن پیغمبر، بر عمربن خطاب! 

«وَکَمَا خَفِیَ عَلَیْهِ قَوْلُهُ تَعَالَى {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ} [الزمر: 30] وَقَوْلُهُ {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ} [آل عمران: 144] حَتَّى قَالَ: وَاَللَّهِ کَأَنِّی مَا سَمِعْتُهَا قَطُّ قَبْلَ وَقْتِی هَذَا»

و همچنین کلام خداوند که می فرماید: «به یقین تو می میری و آنها نیز خواهند مرد» و نیز این کلام که می فرماید: «محمد فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران جاهلیت باز می گردید!؟» بر عمر مخفی مانده بود. که وقتی به او این آیات را گفتند، گفت: به خدا قسم که مثل اینکه من این آیات را تاکنون نشنیدم!

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

هر کس بگوید پیغمبر مرده، گردن او را می زنم!!

وقتی پیغمبر از دنیا رفت، جناب خلیفه دوم تصور کرد که حضرت از دنیا نمی رود و لذا شروع کرد به داد و فریاد که هر کس بگوید پیغمبر مرده است، من گردن او را می زنم: 

«فَقُبِضَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: لَا أَسْمَعُ رَجُلًا یَقُولُ: مَاتَ رَسُولُ اللهِ إِلَّا ضَرَبْتُهُ بِالسَّیْفِ»

وقتی پیغمبر از دنیا رفت، عمر گفت: نشنوم کسی بگوید که پیغمبر مرده است! در غیر اینصورت گردنش را با شمشیر می زنم.

معجم الکبیر طبرانی، ج 7، ص 57، باب من اسمه سالم؛ دار النشر: مکتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983، الطبعة: الثانیة، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی

محلی ابن حزم، ج 10، ص 297؛ دار النشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی

آقای خلیفه، بعد از رحلت نبی مکرم، فریاد می زد: 

«وَاللَّهِ مَا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَ لَا یَمُوتُ حَتَّى یَقْطَعَ أَیْدِیَ أُنَاسٍ مِنَ الْمُنَافِقِینَ کَثِیرٍ وَ أَرْجُلَهُمْ، فَقَامَ أَبُوبَکْرٍ، فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَقَالَ: مَنْ کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ حَیٌّ لَمْ یَمُتْ، وَ مَنْ کَانَ یَعْبُدُ مُحَمَّدًا فَإِنَّ مُحَمَّدًا قَدْ مَاتَ {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ، وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا، وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ} [آل عمران: 144] قَالَ عُمَرُ: فَلَکَأَنِّی لَمْ أَقْرَأْهَا إِلَّا یَوْمَئِذٍ»

به خدا قسم پیغمبر نمرده است، و نمی میرد، تا اینکه دست و پای خیلی از منافقین را قطع کند. در این هنگام، ابوبکر بلند شد و به منبر رفت و گفت: هر کس که خدا را می پرستد، بداند که خداوند زنده است و نمی میرد. و هر کس که محمد را می پرستد، بداند که محمد از دنیا رفت. سپس آیه قرآن را خواند. عمر گفت: به نظرم تا به حال این آیه را نخوانده بودم!

سنن ابن ماجه، ج1، ص 520، باب ذکر وفاته و دفنه، ح 1627

تناقضی آشکار، در ادعای «عمر بن خطاب»!

آقای «عمر بن خطاب» اینجا می گوید که من تا به حال این آیه را نخوانده بودم! ولی اگر شما به تفسیر «الدر المنثور» سیوطی مراجعه کنید، خواهید دید که در ذیل همین آیه {وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ... (آل عمران: 144)؛ که در جنگ احد نازل شد؛ نقل کرده است که یکی از کسانی که شأن نزول این آیه را نقل کرده، شخص «عمر بن خطاب» است: 

«أخرح ابْن الْمُنْذر عَن کُلَیْب قَالَ: خَطَبنَا عمر فَکَانَ یقْرَأ على الْمِنْبَر آل عمرَان وَ یَقُول: إِنَّهَا أُحُدِیَّة ثمَّ قَالَ: تفرقنا عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم یَوْم أحد فَصَعدت الْجَبَل فَسمِعت یَهُودِیّا یَقُول: قتل مُحَمَّد فَقلت لَا أسمع أحدا یَقُول: قتل مُحَمَّد إِلَّا ضربت عُنُقه فَنَظَرت فَإِذا رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم وَ النَّاس یتراجعون إِلَیْهِ فَنزلت هَذِه الْآیَة {وَمَا مُحَمَّد إِلَّا رَسُول قد خلت من قبله الرُّسُل}»

ابن منذر از کلیب نقل کرده است که گفت: روزی عمر بن خطاب در بالای منبر سوره آل عمران را می خواند، و می گفت: این سوره در احد نازل شده است. سپس در مورد جریان نزول این سوره گفت: روز احد، ما از اطراف پیامبر متفرق شده بودیم و بالای کوه بودیم. من از یک یهودی شنیدم که می گفت:پیغمبر مرد! من گفتم: نشنوم کسی بگوید که پیغمبر مرده است! در غیر اینصورت گردنش را با شمشیر می زنم! در این هنگام، من پیغمبر را دیدم که مردم به سوی او بر می گشتند، پس این آیه نازل شد که: «وَ مَا مُحَمّد إلّا...»

الدر المنثور، ج2، ص 334؛ دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1993

با این بیان، راوی شأن نزول این آیه 144 سوره آل عمران، خود «عمر بن خطاب» است، ولی به نقل ابن ماجه، عمر به ابوبکر می گوید که من تا به حال این آیه را نخوانده بودم!

تمام مردم داناتر از «عمر» به احکام هستند حتی زنان! 

«وَکَمَا خَفِیَ عَلَیْهِ حُکْمُ الزِّیَادَةِ فِی الْمَهْرِ عَلَى مَهْرِ أَزْوَاجِ النَّبِیِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – وَ بَنَاتِهِ حَتَّى ذَکَّرَتْهُ تِلْکَ الْمَرْأَةُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى: {وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا} [النساء: 20] فَقَالَ: کُلُّ أَحَدٍ أَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ حَتَّى النِّسَاءُ»

و همچنین بر عمر مخفی مانده بود حکم جواز زیاد کردن مهر زنان، بر مهر زنان و دختران پیغمبر است! تا اینکه یک زنی آیه قرآن را خواند که خداوند فرمود: «و اگر تصمیم گرفتید که همسر دیگرى به جاى همسر خود انتخاب کنید و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته‏اید، چیزى از آن را نگیرید آیا براى باز پس گرفتن مهر زنان، متوسل به تهمت و گناه آشکار مى‏شوید». عمر گفت: تمام مردم داناتر از عمر به احکام هستند حتی زنان!

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

خیلی عجیب است که آقای «عمر»، به عنوان خلیفه مسلمین، از آیه صریح قرآنی اطلاعی ندارد، و یک زن به او این آیه قرآن را متذکر می شود.

خشم شدید پیغمبر از جهل «عمر بن خطاب»!

اگر کسی از دنیا برود، و برادر اَبَوینی نداشته باشد، بلکه برادر اَبی یا برادر اُمی داشته باشد؛ یا خواهر ابی و خواهر امی داشته باشد، به این می گویند «کلاله». در زمان پیغمبر، از حکم ارث کلاله سؤال شد که حضرت جواب داد، و آیه قرآن نیز در این رابطه نازل شد. ولی جناب عمر بن خطاب، از ارث کلاله بی خبر است! 

«وَکَمَا خَفِیَ عَلَیْهِ أَمْرُ الْجَدِّ وَ الْکَلَالَةِ»

ارث جد و کلاله نیز بر عمر مخفی مانده بود

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 271

حتی در «صحیح مسلم »آمده است که جناب «عمر» درباره «کلاله»، بارها از پیامبر سؤال کرده است: 

«أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، خَطَبَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ، فَذَکَرَ نَبِیَّ اللهِ، وَذَکَرَ أَبَا بَکْرٍ قَالَ:... إِنِّی لَا أَدَعُ بَعْدِی شَیْئًا أَهَمَّ عِنْدِی مِنَ الْکَلَالَةِ، مَا رَاجَعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی شَیْءٍ مَا رَاجَعْتُهُ فِی الْکَلَالَةِ، وَمَا أَغْلَظَ لِی فِی شَیْءٍ مَا أَغْلَظَ لِی فِیهِ، حَتَّى طَعَنَ بِإِصْبَعِهِ فِی صَدْرِی، فَقَالَ: «یَا عُمَرُ أَلَا تَکْفِیکَ آیَةُ الصَّیْفِ الَّتِی فِی آخِرِ سُورَةِ النِّسَاءِ؟»

از معدان بن ابی طلحه نقل شده است که عمربن خطاب روز جمعه ای خطبه می خواند؛ از پیامبر خدا و ابوبکر یاد کرد، سپس گفت: من پس از خود مسئله ای مهمتر از مسئله کلاله وا نمی گذارم. در هیچ موضوعی من به اندازه موضوع کلاله به رسول الله مراجعه نکردم و او در هیچ چیزی به اندازه این موضوع با من به درشتی سخن نگفت، به طوری که با انگشتش به سینه من زد و گفت: ای عمر! آیا آیه «صیف» که در پایان سوره نساء است برای تو کافی نیست؟

صحیح المسلم، ج1، ص 396، بَابُ نَهْیِ مَنْ أَکَلِ ثُومًا أَوْ بَصَلًا أَوْ کُرَّاثًا أَوْ نَحْوَهَا، ح 567؛ دار النشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی

شک شدید «عمر بن خطاب»، در نبوت پیامبر!

یکی دیگر از مواردی که بر جناب خلیفه مخفی مانده بود، قضیه اتفاقات صلح حدیبیه بود. همان وعده ای که پیامبر مبنی بر ورود به مکه داده بود ولی نتوانستند وارد شوند، چون وعده پیامبر، مطلق بود، نفرموده بود حتماً ما همان سال وارد مکه می شویم ولی جناب عمر این را نمی دانست: 

«وَکَمَا خَفِیَ عَلَیْهِ یَوْمُ الْحُدَیْبِیَةِ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ لِنَبِیِّهِ وَ أَصْحَابِهِ بِدُخُولِ مَکَّةَ مُطْلَقٌ لَا یَتَعَیَّنُ لِذَاکَ الْعَامِ حَتَّى بَیَّنَهُ لَهُ النَّبِیُّ»

و همچنین بر عمر مخفی شده بود در روز حدیبیه که وعده خداوند به پیامبرش و اصحاب او، مبنی بر وارد شدن به مکه، مطلق است و متعین به همان سال نشده بود. تا اینکه این مسئله را پیامبر برای عمر روشن ساخت.

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 272

این مسئله اشاره دارد به همان شک شدید عمر بن خطاب در حدیبیه، در نبوت نبی مکرم که مصادر زیادی از اهل سنت آن را نقل کرده اند: 

«فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَکَکْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا یَوْمَئِذٍ فَأَتَیْتُ النَّبِیَّ فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَ عَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا»

عمر گفت: قسم به خدا! از زمانى که اسلام آورده‌ام، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شک نکرده‌ام. سپس نزد پیامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستى؟! پیامبر فرمود: بلى هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: بلى چنین است. عمر گفت: پس چرا ذلت و حقارت در دینمان نشان‌ دهیم؟

مصنف عبدالرزاق صنعانی ج 5، باب غزوة حدیبیه، ص 339؛ دار النشر: المکتب الإسلامی - بیروت - 1403، الطبعة : الثانیة، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی

جامع البیان عن تأویل آی القرآن، طبری، ج 26، ص 100؛ دار النشر : دار الفکر - بیروت – 1405

صحیح ابن حبان،ج 11، ص 224؛ دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1414 - 1993 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط

تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ذهبی، ج 2، ص 371؛ دار النشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى ، تحقیق: د. عمر عبد السلام تدمرى

زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ابن قیم جوزیه ج 3، ص 295؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - مکتبة المنار الإسلامیة - بیروت - الکویت - 1407 - 1986 ، الطبعة: الرابعة عشر ، تحقیق: شعیب الأرناؤوط - عبد القادر الأرناؤوط

آقای خلیفه از صلح حدیبیه، به عنوان ذلت و خواری یاد می کند و می گوید: «فَلِمَ نُعْطِی الدَّنِیَّةَ فِی دِینِنَا»، یعنی این صلح، یک پستی و ذلت است. ولی آقای «ابن قیم جوزیه»، با بی تفاوتی محض، از این شک شدید، با عنوان «خَفِیَ عَلَیْهِ یَوْمُ الْحُدَیْبِیَةِ...» تعبیر می کند.

تعصبی شدیدتر از جهالت، در دفاع از خلیفه دوم!

نکته جالب بیانات آقای «ابن قیم» اینجاست که بعد از بیان موارد متعدد جهل «عمر بن خطاب» که با تعبیر «خفی علیه...» ذکر شد؛ با تمام تعصب می گوید:

«هَذَا وَ هُوَ أَعْلَمُ الْأُمَّةِ بَعْدَ الصِّدِّیقِ عَلَى الْإِطْلَاقِ!!!»

با همه این جهل ها، عمر بن خطاب، بعد از ابوبکر، عالم ترین افراد بوده است.

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 272

در ادامه هم، برای اینکه سخن خود را مستند کند، نقل می کند: 

«وَهُوَ کَمَا قَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَوْ وُضِعَ عِلْمُ عُمَرَ فِی کِفَّةِ مِیزَانٍ وَ جُعِلَ عِلْمُ أَهْلِ الْأَرْضِ فِی کِفَّةٍ لَرَجَحَ عِلْمُ عُمَرَ. قَالَ الْأَعْمَشُ: فَذَکَرْت ذَلِکَ لِإِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ فَقَالَ: وَاَللَّهِ إنِّی لَأَحْسَبُ عُمَرَ ذَهَبَ بِتِسْعَةِ أَعْشَارِ الْعِلْمِ.»

ابن مسعود درباره علم عمر بن خطاب، گفته است که اگر علم عمر در یک کفه ترازو گذاشته شود، و علم تمام مردم روی زمین در ترازوی دیگر، کفه علم عمر سنگین تر خواهد بود! اعمش نیز گفته است که این را به ابراهیم نخعی گفتم او گفت: عمر با از دنیا رفتنش، نه دهم علم را با خود برد!

اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج2، ص 272


نتیجه 

این فضیلت هم مانند سایر فضیلت های جناب عمر ، جعلی و ساختگی است!