شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس این سایت و آدرس مطالب را به شیعیان و اهل سنتی که می شناسید بفرستید

شیعه برحق است

برای شرکت در ثواب مطالب ؛ آدرس وبلاگ و آدرس ‌های پست‌ها را به شیعیان و اهل‌سنتی که می‌شناسید بفرستید

پربازدیدترین مطالب

فــیـــلــم

عمر بن خطاب ایستاده ادرار می کرد و دیگران را به این کار سفارش می کرد!

(اثبات از کتب اهل سنت)


برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

 

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

فــیـــلــم

عمربن خطاب: در جنگ احد مانند بز کوهی فرار کردم!

(سند از کتب اهل سنت)

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عمربن خطاب: در جنگ احد مانند بز کوهی فرار کردم!

(سند از کتب اهل سنت)


برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

عمربن خطاب لواط می داد!

(اثبات از کتب اهل سنت)


روایات لواط دادن عمر بن خطاب در منابع متعدد اهل سنت نقل شده است که ما اینجا به یک روایت اکتفا می کنیم.
لواط عملی است که برای اولین بار قوم لوط به این کار زشت پرداختند و به خاطر همین عمل زشت عذاب الهی آنها را به سزای عملشان رساند.


قَالَ : أَخْبَرَنَا قَالَ : أَخْبَرَنَا إِسْحَاقُ بْنُ یُوسُفَ الأَزْرَقُ ، وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیُّ ، وَهَوْذَةُ بْنُ خَلِیفَةَ ، قَالُوا: أخْبَرَنَا ابْنُ عَوْنٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِیرِینَ ، قَالَ : قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ :  " مَا بَقِیَ فِی شَیْءٍ مِنْ أَمَرِ الْجَاهِلِیَّةِ إِلا أَنِّی لَسْتُ أُبَالِی إِلَى أَیِّ النَّاسِ نَکَحْتُ ، وَأَیِّهِمْ أَنْکَحْتُ"

عمر بن خطاب گفت : هیچ یک از عادات جاهلیت در من نمانده و فقط یک عادت از جاهلیت در من باقی مانده است ، که من پروایش را ندارم که کسی با من لواط کند یا من با کسی لواط انجام دهم!

کتاب الطبقات الکبیر (الطبقات الکبری) جلد 3 صفحه 269

(برای دیدن عکس با اندازه واقعی روی آن کلیک کنید)

https://uupload.ir/files/7x1_img_20201123_150725_126.jpg=============

اثبات صحیح بودن سند:

تمام سلسله راویان حدیث طبق سایت وهابی اسلام وب ثقه هستند.

1 ) إسحاق بن یوسف بن مرداس القرشی الأزرق: ثقة مأمون

رقم الراوی: 979

2 ) هوذة بن خلیفة بن عبد الله بن عبد الرحمن الثقفى: صدوق حسن الحدیث

رقم الراوی: 8107

3 ) عبد الله بن عون بن أرطبان المزنى: ثقة ثبت فاضل

رقم الراوی: 4997

4 ) محمد بن سیرین الأنصارى: ثقة ثبت کبیر القدر

رقم الراوی: 7116

بنابراین سند کاملا صحیح است چون تمام سلسله راویان این روایت نزد اهل سنت ثقه هستند.


جواب به 2 شبهه اهل  سنت:

شبهه اول: ابن سیرین تابعی ست و چون عمر را درک نکرده است روایت منقطع و مرسل است و در نتیجه روایت صحیح نیست!

جواب: این اشکال هرگز وارد نیست چون در نزد اهل سنت مطابق علم رجالشان ؛ مرسل تابعی ، حجت است و بنابراین سند کاملا صحیح است. وارد کنندگان این شبهه به این روایت نه عالم به حساب می آیند و نه اهل سنت، چرا که اهل سنت مرسل تابعی را مطلقا حجت می دانند و فقط می گویند که مرسل باید از یک فرد ثقه نقل شود. ابن سیرین یک فرد ثقه و تابعی است.

برای دیدن مطلب حجت بودن مرسل تابعی روی لینک زیر کلیک کنید:

14mah.blog.ir/post/538

توضیح شخصیت رجالی ابن سیرین(طبق مکتبه شامله) که ثابت می کند از تابعین است و نزد همه علمای اهل سنت ثقه هم هست:

الاسم: محمد بن سیرین الأنصارى، أبوبکر بن أبى عمرة البصرى، مولى أنس بن مالک
الطبقة:  3، من الوسطى من التابعین

الوفاة: 110هـ - روى له:  خ م د ت س ق  (البخاری - مسلم - أبوداود - الترمذی - النسائی - ابن ماجه)

رتبته عند ابن حجر: ثقة ثبت کبیر القدر، کان لا یرى الروایة بالمعنى

رتبته عند الذهبی: ثقة حجة، أحد الأعلام، کبیرالعلم

=============

شبهه دوم: منظور از (نکحت) به معنای ازدواج با جنس مخالف است نه ازدواج با هجمنس (لواط) !

شاید برخی افراد بیسواد اهل سنت بگویند که منظور عمر بن خطاب از (نکحت) در اینجا به معنای ازدواج با جنس مخالف است !!! در جواب این افراد بیسواد باید گفت:

اولا: این طور نیست ،‌ چون عمر بن خطاب می گوید از عادات جاهلیت چیزی در من باقی نمانده جز یک عادت ؛ طبق فرموده پیامبر ( النکاح سنتی) ازدواج سنت پیامبر (ص) است ، پس در اینجا معنی نکح به معنای ازدواج با زن نیست بلکه به معنای ازدواج با همجنس (لواط) می باشد.

دوما: عمر می گوید: «پروایی از آن ندارم!» ، خب مگر ازدواج با جنس مخالف چه امری هست که عمر می گوید از آن پروایی ندارم که انجام دهم؟! در حالی که اگر منظورش ازدواج با جنس مخالف باشد پروا داشتن نمی خواهد، جسارت و جسور بودن نمی خواهد بلکه ازدواج سنت رسول الله است و پیامبر فرمود: «کسی که سنت مرا ترک کند از من نیست.»


نتیجه :

ثابت شد که عمر بن خطاب مرتکب عمل زشت لواط می شده است! حال آیا کسی که لواط کار است لایق جانشینی پیامبر اکرم (ص) است؟!!!




فــیـــلــم

کتب اهل سنت: عمر بن خطاب لواط می داد !
(اثبات از کتب اهل سنت)
استاد یزدانی به زیبایی روایت لواط دادن عمر بن خطاب را شرح می دهد و سند آن را هم اثبات می کند که صحیح است
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


اعتراف کارشناس وهابی شبکه کلمه: عمر بن خطاب لواط کار بوده!

برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

مأمون مجلسی به پا کرد تا شخصیت علمی امام جواد (ع) را بیازماید و همچنین  او را کوچک کند. به  همین دلیل از یحیی بن اکثم  که بزرگترین دانشمند اهل سنت وقت بود خواست که با امام جواد (ع) مناظره  کند و او را شکست دهد. در این مناظره مأمون و امام و گروه بسیاری حضور داشتند.

یحیی رو به امام جواد (ع) کرد و گفت: ای پسر رسول خدا! نظر شما درباره روایتی که (در مدارک اهل سنت) نقل شده است: که جبرئیل به حضور پیامبر رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام می رساند و می گوید: من از ابوبکر راضی هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضی است؟. نظر شما درباره این حدیث چیست؟( علامه امینی در کتاب الغدیر ج ۵ص ۳۲۱ می نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول محمد بن باب شاذ است.)

امام جواد (ع) فرمود: من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولی کسی که این خبر را نقل می کند باید خبر دیگری را نیز که پیامبر اسلام در حجة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: کسانی که بر من دروغ می بندند، بسیار شده اند و بعد از من نیز بسیار خواهند بود. هر کس بعد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنید.
امام جواد علیه السلام افزود: این روایت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید(سوره ق، آیه ۱۶.( ما انسان را آفریدیم و می دانیم در دلش چه چیز می گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! این عقلاً محال است.

یحیی گفت: روایت شده است که: ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میکائیل در آسمان هستند.

حضرت فرمود: درباره این حدیث نیز باید دقت شود، زیرا جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرّب درگاه الهی اند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظه ای از دایره اطاعت خدا خارج نشده اند، ولی ابوبکر و عمر قبل از اسلام مشرک بوده اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده اند، امّا اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کرده اند، بنابراین محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.

یحیی گفت: همچنین روایت شده است که: ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند درباره این حدیث چه می گویید؟( علامه امینی این حدیث را از برساخته های یحیی بن عنبسة شمرده و غیر قابل قبول می داند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلکار بوده است ، الغدیر، ج ۵،ص ۳۲۲.ذهبی نیز یحیی بن عنبسه را جاعل حدیث و دغلکار و دروغگو می داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی می کند؛ میزان الاعتدال، تحقیق: علی محمد البجاوی، ج ۴، ص ۴۰۰، چاپ اول، دار احیاء الکتب العربیة، ۱۳۸۲ ق.)

حضرت فرمود: این روایت نیز محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمی شود (تا ابو بکر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنی امیه، در مقابل حدیثی که از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره امام حسن و حسین علیهما السلام نقل شده است که حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند ، جعل کرده اند.

یحیی گفت: روایت شده است که عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است.
حضرت فرمود: این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرّب خدا، آدم، محمد صلی الله علیه و آله و همه انبیاء و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمی شود، ولی با نور عمر روشن می گردد؟!
یحیی اظهار داشت: روایت شده است که سکینه به زبان عمر سخن می گوید (عمر هر چه گوید، از جانب ملک و فرشته می گوید).

حضرت فرمود: من منکر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبکر، با آن که از عمر افضل است، بالای منبر می گفت: من شیطانی دارم که مرا منحرف می کند، هرگاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.

یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم، حتما عمر مبعوث می شد.

امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست تر است، خدا در کتابش فرموده است: وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ ... (سوره احزاب،آیه ۷) به خاطر بیاور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح... .
از این آیه صریحا برمی آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟ هیچ یک از پیامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرک نورزیده اند، چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث می کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپری کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: در حالی که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم.

باز یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آن که گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است، یعنی نبوّت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوّت خود شک کند، خداوند می فرماید: اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (سوره حج، آیه ۷۵.) خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی برمی گزیند. (بنابراین، با گزینش الهی، دیگر جای شکی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).

یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر عذاب نازل می شد، کسی جز عمر از آن نجات نمی یافت.

حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ) سوره انفال،آیه ۳۳.) و مادام که تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمی کند و نیز مادام که استغفار می کنند، خدا عذابشان نمی کند.
می بینید که برای نزول عذاب دو مانع ذکر شده است و لا غیر؛
الف) وجود مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله در بین مردم.
ب) توبه و استغفار مردم.
بدین ترتیب تا زمانی که پیامبر در میان مردم است و تا زمانی که مسلمانان استغفار می کنند، خداوند آنان را عذاب نمی کند.

(منبع: مرحوم طبرسی، احتجاج، ج ۲، ص ۲۴۸ ۲۴۷، نجف، المطبعة المرتضویة، ۱۳۵۰ ق؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۸۳ ۸۰ الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، ۱۳۹۵ ق؛ سید عبد الرزاق مقرم، نگاهی گذرا بر زندگانی امام جواد (ع)، ترجمه دکتر پرویز لولاور، ص۱۰۰ ۹۸ مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰ ش. )

.

.

 پایگاه اطلاع رسانی فتاوای عربستان در نسخه فارسی، خوردن میوه خشک در نوروز را بدعت دانست و حرام اعلام کرد!

در ادامه تصویر مربوط به این فتوا را مشاهده می کنید

پایگاه اطلاع رسانی فتاوای عربستان در نسخه فارسی، خوردن آجیل در نوروز را بدعت دانست و حرام اعلام کرد!

 در ادامه تصویر مربوط به این فتوا را مشاهده می کنید.

 

فتوای مفتی عربستان

أَخْبَرَنَا الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ الْأَعْرَجُ، نا إِسْحَاقُ بْنُ مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: لَمَّا أَرَادُوا أَنْ یُدْخِلُونِی عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَمَّنُونِی بِالْقِثَّاءِ وَالرُّطَبِ فَتَسَمَّنْتُ حَتَّى جَعَلَ النَّاسُ یَتَعَجَّبُونَ مِنْ سِمَنِی "
 
از عایشه نقل شده است که گفت : زمانی که تصمیم گرفتند که من با پیامبر ازدواج کنم مرا با خیار و رطب چاق کردند پس آنقدر چاق شدم که مردم از چاقی من تعجب کردند.
 
الآحاد والمثانی ج5 ص397 المؤلف: أبو بکر بن أبی عاصم وهو أحمد بن عمرو بن الضحاک بن مخلد الشیبانی (المتوفى: 287هـ)، المحقق: د. باسم فیصل أحمد الجوابرة، الناشر: دار الرایة - الریاض، الطبعة: الأولى، 1411 - 1991، عدد الأجزاء: 6.

شکل عایشه

مفتی اعظم عربستان در اظهاراتی عجیب به جنجال اخیر در این کشور در مورد مجوز برگزاری کنسرت‌ها و سینما پایان داده و این دو اقدام را ‌حرام‌ خواند!

 

وی گفت در این تفریحات ‌مفسده‌ای برای اخلاق و ارزش‌ها وجود دارد! عبدالعزیز بن عبداله آل شیخ، هشدار داد: ‌برگزاری کنسرت‌ و دایر کردن سینما هیچ سود و منفعتی ندارد و بلکه در آن‌ها ضرر و فساد نهفته است و این گونه فعالیت‌ها مفسده‌ای برای ارزش‌های اخلاقی است و به مختلط شدن زن و مرد می‌انجامد! ‌آل شیخ در برنامه هفتگی‌اش که در شبکه ماهواره‌ای ‌المجد‌ پخش می‌شود، گفت: ‌امیدوارم که همگان توفیق خیر را داشته باشند. همه ما می‌دانیم که کنسرت‌ها و سینما فساد است. سینما ممکن است فیلم‌های غیراخلاقی و دارای مفاهیم‌فسادی و کفرآمیز‌را پخش کند. سینما متکی به فیلم‌هایی است که از خارج می‌آید تا فرهنگ ما را تغییر دهد. ‌مفتی عربستان تاکید کرد: ‌هیچ خیری در کنسرت‌ها نهفته نیست چراکه سرگرمی با آهنگ‌ها در صبح و شب و باز شدن سالن‌های سینما در هر زمان ایجاب می‌کند که زن و مرد با هم مختلط شوند. اول گفته می‌شود که مکانی برای زنان اختصاص یابد و سپس زن و مرد در مکانی واحد قرار می‌گیرند و تمامی اینها مفسده‌ای برای اخلاق و از بین برنده ارزش‌ها است.

17 روایت اهل سنت مبنی بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

(از کتب اهل سنت)



روایات بسیاری در کتاب های اهل تسنن وجود دارد که ثابت می کند ، خلیفه اول به همراه عده ای از دشمنان اهل بیت ، به خانه وحی همجوم برده و آن جا را به آتش کشیده اند ؛ در حالی که فاطمه زهرا سلام الله علیها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بوده اند .


ما در این جا به چند روایت به نقل از علمای اهل سنت اشاره کرده و فقط چهار روایت : ابن أبی شیبه ، بلاذری ، طبری و روایت پشیمانی ابوبکر در آخرین روزهای زندگیش را از نظر سندی بررسی می کنیم .



1. روایت تاریخ طبری با سند صحیح :

عن زیاد بن کلیب قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.

عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

تاریخ الطبری ، ج2 ، ص443.

بررسی سند روایت :

طبری ، روایت را با این سند نقل می کند :

حدثنا ابن حمید ، قال : حدثنا جریر ،عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب .

حمید بن محمد :

مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبی یقول : لا یزال بالری علم ما دام محمد بن حمید حیا .
عبدالله فرزند احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت : تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود ، علم در ری باقی بود .
قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبی بالعسکر فلما خرج قدم أبی و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ، فقال لی : مالهؤلاء یسألونی عن ابن حمید .

قلت : قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لی : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض علی ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح ، و أما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم .

ونیز می گوید : وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد ، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت : چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال می کنند ؟ گفتم : به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت : از او چیزی نوشته ای ؟ پاسخ دادم : آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت : بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت : روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری ، خود او دانا تر است ( من در این زمینه اطلاعی ندارم)

و قال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ : قلت لمحمد بن یحیی الذهلی : ما تقول فی محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانی هو ذا أحدث عنه .

... به محمد بن یحیی ذهلی گفتم : نظر تو در مورد ابن حمید چیست ؟

پاسخ داد : آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم ؟

قال : و کنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید . فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : و ما لی لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین .

... در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم ؛ پس گفت : محمد بن حمید برای ما روایت کرد که ...؛ به او گفتم از ابن حمید روایت می کنی ؟ گفت : چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند ؟

و قال أبو بکر بن أبی خیثمة : سئل یحیی بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال : ثقة . لیس به بأس ، رازی کیس .

... از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت : مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست ، زیرک و از اهل ری است .

و قال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن أبی عثمان الطیالسی یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیی و روی عنه من یقول فیه هو أکبر منهم .

... از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که می گفت : ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه ایشان ( روات ) بزرگتر است ( احمد بن حنبل) .

تهذیب الکمال ، ج25 ، ص100 .

جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی :

وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبهه ای نیست . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد :

و قال محمد بن سعد : کان ثقة کثیر العلم ، یرحل إلیه .

و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلی : حجة کانت کتبه صحاحا .

محمد بن سعد : او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر می کردند .

... او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح .

تهذیب الکمال ، ج4 ، ص544 .

مغیرة بن مقسم ضبی :

وی نیز از راویان بخاری و مسلم است . مزی در تهذیب الکمال در باره وی می گوید :

عن أبی بکر بن عیاش : ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة ، فلزمته .

و قال أحمد بن سعد بن أبی مریم ، عن یحیی بن معین : ثقة ، مأمون .

قال عبد الرحمن بن أبی حاتم : سألت أبی ، فقلت : مغیرة عن الشعبی أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبی ؟ فقال : جمیعا ثقتان .

و قال النسائی : مغیرة ثقة .

ابو بکر عیاش : کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم .

یحیی بن معین : او مورد اطمینان و امین است .

ابن ابی حاتم : از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی ؟ گفت : هر دو مورد اطمینانند.

نسایی : مغیره مورد اطمینان است.

تهذیب الکمال ، ج28 ، ص400 .

زیاد بن کلیب :

وی نیز از راویان صحیح مسلم ، ترمذی و ... است . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می گوید :

قال أحمد بن عبد الله العجلی : کان ثقة فی الحدیث ، قدیم الموت .

و قال النسائی : ثقة .

و قال ابن حبان : کان من الحفاظ المتقنین ، مات سنة تسع عشرة و مئة .

عجلی : او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت .

نسایی : او مورد اطمینان است .

ابن حبان : او از حافظان ثابت قدم بود ، در سال 109 از دنیا رفت .

تهذیب الکمال ، ج9 ، ص506 .



2. ابوبکر : کاش به خانه حضرت زهرا هجوم نمی بردم

معمولاً هر شخصی در آخرین روزهای زندگیش و هنگامی که احساس می کند مرگ به او نزدیک شده است ، مهمترین سخنان خود را گفته و اساسی ترین سفارش ها را می کند .

ابن أبی قحافه نیز در آخرین روزهای عمرش ، سخنانی گفته است که شنیدن آن ها واقعیت های بسیاری را آشکار می کند ؛ هر چند که او حتی در این جا نیز از گفتن تمام حقایق خودداری کرده است ؛ اما همین اندازه اش نیز برای اثبات بسیاری از مسائل کفایت می کند .

وی در آخرین روزهای عمرش ، اعتراف می کند که دستور هجوم به خانه صدیقه طاهره را صادر کرده است . تعدادی از علمای اهل سنت ؛ از جمله شمس الدین ذهبی (748هـ ) در تاریخ الإسلام ، در تاریخ زندگی ابوبکر ، محمد بن جریر طبری در تاریخش ، ابن قتیبه دینوری در الإمامة والسیاسة ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و ... چنین می نویسند :

عبد الرحمن بن عوف در بیماری ابوبکر بر او وارد شد و بر وی سلام کرد ، پس از گفتگویی ، ابوبکر به او چنین گفت :

أما إنی لا آسی علی شیء إلا علی ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أنی سألت رسول الله صلی الله علیه وسلم عنهن : وددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وأن أغلق علی الحرب.

من به چیزی تأسف نمی خورم ، مگر بر سه چیز که انجام دادم و سه چیزی که انجام ندادم و سه چیزی که کاش از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می پرسیدم : دوست داشتم خانهء فاطمه را هتک حرمت نمی کردم هر چند برای جنگ بسته شده شود ... .

تاریخ الإسلام ، ج3 ، ص118 و تاریخ الطبری، ج 2، ص 619، ج 3 ص 430 ط دار المعارف بمصر و الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الزینی - ج 1 - ص 24 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 30 - ص 422 و شرح نهج البلاغة - ابن أبی الحدید - ج 2 - ص 46 - 47 و المعجم الکبیر - الطبرانی - ج 1 - ص 62 و مجمع الزوائد - الهیثمی - ج 5 - ص 202 - 203 و مروج الذهب ، مسعودی شافعی ، ج1 ، ص290 و میزان الاعتدال - الذهبی - ج 3 - ص 109 و لسان المیزان - ابن حجر - ج 4 - ص 189 و کنز العمال ، المتقی الهندی ، ج 5 ، ص631 و ... .

جالب این است که برخی از علمای اهل سنت ، به خاطر حفظ آبروی ابوبکر ، روایت را این گونه تحریف می کند :

أما إنی ما آسی إلا علی ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلی الله علیه وسلم . وددت أنی لم أفعل کذا ، لخلة ذکرها . قال أبو عبید : لا أرید ذکرها .

قال : ووددت أنی یوم سقیفة ...

آگاه باشید که من بر سه چیز که انجام دادم غصه می خورم ؛ و سه چیز که انجام نداده ام ، و سه چیز که دوست داشتم آن را از رسول خدا می پرسیدم .
دوست داشتم که من فلان کار را نمی کردم !!! به علتی که آن را ذکر کرد ؛ ابو عبیده می گوید : من نمی خواهم بگویم ابو بکر چه گفت ( ولی می دانم )...

معجم ما استعجم - البکری الأندلسی - ج 3 - ص 1076 - 1077 .

تصحیح ضیاء المقدسی :

ضیاء المقدسی که ذهبی در تذکرة الحفاظ ، ج4 ، ص1405 و 1406 ، از وی با عناوین الإمام العالم الحافظ الحجة ، محدث الشام ، شیخ السنة ، جبلاً ثقة دیّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال ، یاد می کند ، این روایت را تصحیح کرده و می گوید :

هذا حدیث حسن عن أبی بکر .

این روایتی نیکوست از ابو بکر .

الأحادیث المختارة ، ج10 ، ص88-90 .

توثیق علوان بن داود البجلی :

ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی ، بعد از نقل روایت پشیمانی ابوبکر ، اشکال سندی کرده و می گویند : علوان بن داود البجلی منکر الحدیث بوده است . ما در این جا به چند جواب اکتفاء می کنیم :

ابن حبان او را توثیق کرده است :

ابن حبّان ، در کتاب الثقات ، ج8 ، ص526 وی را توثیق کرده است که این خود بهترین دلیل بر وثاقت این شخص است .

توضیحی پیرامون شخصیت ابن حبان و متشدد بودن وی :

ممکن است کسی اشکال کند که ابن حبان از متساهلین بوده است و دقت لازم را در توثیق روات به خرج نداده است که این اشکال با چند دلیل مردود است :

الف : ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات :

خود ذهبی در کتاب الموقظة ، ص79 می گوید :

ینبوع معرفة الثقات ، تاریخ البخاری ، وابن أبی حاتم وإبن حبان .

سرچشمه شناخت افراد مورد اطمینان کتاب تاریخ بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حبان است .

کتاب الموقظة ، ص79

در حقیقت ذهبی می خواهد بگوید که اگر می خواهید افراد ضعیف را از ثقه تشخیص دهید ، من شما را راهنمایی می کنم که به کسانی همچون ابن حبان مراجعه کنید ؛ چرا که او سرچشمه شناخت ثقات است .

این نشان می دهد که ابن حبان از نظر علمی در جایگاه رفیعی قرار دارد .

ب : ابن حبان از متشددین است :

بر خلاف آن چه برخی ادعا کرده اند ، ابن حبان ، مشهور به سخت گیری در توثیق است . خود ذهبی در میزان الإعتدال در باره او می گوید :

ابن حبان ربما قصب الثقة حتی کأنه لا یدری ما یخرج من رأسه .

ابن حبان گاهی آن قدر به شخص مورد اطمینان اشکال می گیرد ، انگار که نمی داند این چه حرف هایی است که در مورد او می زند !!!

میزان الإعتدال ، ج1 ، ص274 ، ترجمه افلج بن یزید .

و نیز سیوطی در تدریب الراوی به نقل از ابن حازم ، در جواب این مطلب که ابن حبان از متساهلین است ، می گوید :

وما ذکر من تساهل ابن حبان لیس بصحیح فإن غایته أنه یسمی الحسن صحیحا فإن کانت نسبته إلی التساهل باعتبار وجدان الحسن فی کتابه فهی مشاحة فی الاصطلاح وإن کانت باعتبار خفة شروطه فإنه یخرج فی الصحیح ما کان راویه ثقة غیر مدلس ... ولأجل هذا ربما اعترض علیه فی جعلهم ثقات من لم یعرف حاله ولا عتراض علیه فإنه لا مشاحة فی ذلک .

آنچه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است ، درست نیست ؛ زیرا نهایت چیزی که گفته شده است آن است که وی روایت حسن را صحیح می شمارد ؛
اگر مقصود از تساهل وی این باشد که در کتاب او روایات حسن یافت شده است ، این تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است ( و نه به خود وی ) و اگر از این جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است ؛ زیرا او در کتاب صحیح خویش از راویان مورد اطمینان غیر مدلس روایت کرده است ( و شرط بخاری و مسلم در مورد ملاقات و یا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است ) به این علت عده ای به او اشکال کرده اند که او کسی را که مجهول است توثیق کرده است !!! ؛ اما بر او اشکالی نیست ( نظر او درست است ) ؛ زیرا این کار وی سبب اشکال بر او نمی شود .

تدریب الراوی ، ج1 ، ص108 .

هر منکر الحدیثی ، ضعیف نیست :

این که هر منکر الحدیثی ضعیف نیز باشد ، قابل قبول نیست ؛ چرا که این اصطلاح را در باره بسیاری از ثقات نیز به کار برده اند .

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان در ترجمه حسین بن فضل البجلی می گوید :

فلو کان کل من روی شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء لما سلم من المحدثین أحد .

اگر بخواهیم هر کسی که روایت منکری را نقل کرده است ، در ضعفا بیاوریم هیچ یک از روایت کنندگان سالم نخواهد ماند .

لسان المیزان ، ج2 ، ص308 .

و ذهبی در میزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزی می گوید :

ما کل من روی المناکیر یضعّف .

هر کسی که روایت منکر نقل کند تضعیف نمی شود .

میزان الإعتدال ، ج1 ، ص118 .

بخاری ، از منکر الحدیث ، روایت نقل کرده است :

محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن ، روایات بسیاری را از کسانی نقل کرده است که همان اشخاص از کسانی هستند که اصطلاح «منکر الحدیث» در باره آن به کار برده شده است . این عده ، بیش از آن است که بتوان همه را در این جا ذکر کرد ؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره می کنیم :

1. حسان بن حسان : ابن أبی حاتم در باره او می گوید :

منکر الحدیث .

و ابن حجر می گوید :

روی عنه البخاری .

مقدمه فتح الباری ، ص394 .

2 . احمد بن شبیب بن سعید الحبطی : ابوالفتح الأزدی در باره او می گوید :

منکر الحدیث غیر مرضی ، روی عنه البخاری .

منکر الحدیث است و مقبول نیست !!! اما بخاری از او روایت نقل کرده است.

مقدمه فتح الباری ، ص383 .

3 . عبد الرحمن بن شریح المغافری : ابن سعد در باره او می گوید :

منکر الحدیث .

طبقات ابن سعد ، ج7 ، ص516 .

ولی در عین حال بخاری از وی روایت نقل کرده است .

مقدمه فتح الباری ، ص416 .

4 . داود بن حصین المدنی : ساجی در باره او می گوید:

منکر الحدیث متهم برأی الخوارج

با این حال بخاری از وی در صحیحش روایت نقل می کند .

مقدمه فتح الباری ، ص399 .

در نتیجه ، روایت از نظر سندی هیچ مشکلی ندارد و «منکر الحدیث» بودن علوان بن داود ، ضرری به صحت روایت نمی زند .



3 . روایت بلاذری با سند صحیح

إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر و معه فتیلة . فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة : یابن الخطاب ! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک .

ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد .

انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص586.

بررسی سند روایت :

بلاذری ، روایت را با این سند نقل می کند :

المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون : أن أبابکر ...

مدائنی :

ذهبی در باره وی می نویسد :

المدائنی * العلامة الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المدائنی الاخباری . نزل بغداد ، وصنف التصانیف ، وکان عجبا فی معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب ، مصدقا فیما ینقله ، عالی الاسناد .

در ادامه از قول یحی بن معین می نویسد :

قال یحیی : ثقة ثقة ثقة .( قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی : من هذا ؟ قال : هذا المدائنی .

یحیی بن مَعین در مورد او سه بار گفت : او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است . احمد بن أبی خثیمة می گوید : از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت ، چیست : پدرم گفت : نام او مدائنی است .

و نیز نقل می کند :

وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر ، صدوقا فی ذلک .

أبو الحسن مدائنی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به شمار می رفت .

سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 10 - ص 401

و ابن حجر می نویسد :

قال أبو قلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ . ( إسناد )

أبو قلابة می گوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم ، ابا عاصم گفت : این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن مدائنی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت : پاک و منزه است خدا ،أبو الحسن مدائنی استاد در علم حدیث است .

لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.

در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد ، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه می شود : أبو الحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است .

وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک .

لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.

أبو جعفر طبری می گوید : عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود .

مسلمة بن محارب :

ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو ، اشکال مجهول بودن این شخص ، مردود است .

الثقات ـ ابن حبان ـ ج7، ص 490 .

سلیمان التِیْمی :

مزی در تهذیب الکمال می نویسد :

قال الربیع بن یحیی عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلی الله علیه وسلم تغیر لونه .

ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل می کند ک در مدینه قاسم و سالم ، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین ، در کوفه ( عامر) شعبی و ابراهیم ، در مکه عطاء و مجاهد ، و در شام رجاء بن حیوة و مکحول بودند .

و نیز مزی در تهذیب اکمال می نویسد :

قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا.

قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی می گفت : اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمی کنم .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 397 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب، ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.

إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری می گوید : من آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند ، ( در علم و فضل ) مانند این چهار نفری که در بصره اند ندیدم ( یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس نیستند) .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.


وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصرة علی أربعة، فذکر هؤلاء.

وقال أحمد بن عبدالله العجلی : أهل البصرة یفخرون بأربعة، فذکرهم.

معرفة الثقات ج 2 ، ص 50 ، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان ، رقم 934، چاپ : المکتبة الدار- المدینة المنورة .

أحمد بن عبدالله العجلی : اهل بصره به چهار نفر افتخار می کنند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

وقال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه ، فذکرهم .

اصمعی به نقل از شعبه می گوید : هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از آنها برتر بودند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و

أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب .

محمد بن أحمد بن البراء می گوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب صحبت می کرد گفت در میان قوم ( یعنی اصحاب حدیث در نزد ما ) فردی مانند ابن عون و ایوب یافت نمی شود .

الجرح والتعدیل: ج5 ، ص131 ، باب العین ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری ، رقم : 605.

وقال أبو داود الطیالسی ، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون .

أبو داود الطیالسی به نقل از شعبة می گوید : شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام .

الجرح والتعدیل: ج5 ، ص133، باب الالف ، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمة ، رقم : 4 ؛ الجرح والتعدیل: ج5 ، باب العین ، ص 145.

قال حفص بن عمرو الربالی ، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله - فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن وابن سیرین - قال: فأشار بیده إلی ابن عون وهو جالس.

حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ می گوید : از هشام بن حسان شنیدم که می گفت : از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را ( در علم وفضیلت ) ندیده بود ، پیش خود گفتم امروز فضائل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن آشکار شد ، ( که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود.

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان ، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.

ربالی گوید : این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم ، او نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم می گفت عثمان البتی می گفت : چشمانم ( در فضیلت و برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو علی دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتی أموت أو یموت .

نعیم بن حماد ازعبدالله بن مبارک نقل می کند : حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که می گفتند اهل فضل نبود ، غیر از حیوة وابن عون، وسفیان ،اما ابن عون : ( آنقدر با فضیلت است که ) من دوست دارم آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 400 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون .

عبدالله ابن مبارک می گوید : احدی را افضل از ابن عون ندیدم .

تاریخ البخاری الکبیر: ج5 ، ص 163 ، ذیل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 512.

ابن حبان می گوید :

من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا وورعا ونسکا وصلابة فی السنة، وشدة علی أهل البدع

(ابن عون) درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی بس رفیع بود) .

الثقات: ج7 ، ص3.

# در نتیجه ، همان طوری که ذکر شد ، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً : بر فرض این که روایت منقطع و از گفته های خود ابن عون باشد ، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت می کند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و ... ، خود بهترین دلیل برای ما است .



4. روایت مصنف ابن ابی شیبه با سند صحیح

وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می گوید :

أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال : یا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه ... .

هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند ، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : ای دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .

این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامی پیامبربه علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد !

المصنف ، ج8 ، ص 572 .

=========

ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می کند :

حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم

=========

بررسی سند روایت :

محمد بن بشر :

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می گوید :

قال عثمان بن سعید الدارمی ، عن یحیی بن معین : ثقة .

و قال أبو عبید الآجری : سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبی عروبة فقال : هو أحفظ من کان بالکوفة .

ابو عبید گوید : از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه ، گفت : او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است .

تهذیب الکمال ، ج24 ، ص533 .

و ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد :

و کان ثقة ، کثیر الحدیث .

و قال النسائی ، و ابن قانع : ثقة .

و قال ابن شاهین فی " الثقات " : قال عثمان بن أبی شیبة : محمد بن بشر ثقة ثبت .

تهذیب التهذیب ، ج9 ، ص 74 .

عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب :

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می نویسد :

و قال أبو حاتم : سألت أحمد بن حنبل عن مالک ، و عبید الله بن عمر ، و أیوب أیهم أثبت فی نافع ؟ فقال : عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایة .

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال یحیی بن معین : عبید الله بن عمر من الثقات .

و قال أبو زرعة ، و أبو حاتم : ثقة .

و قال النسائی : ثقة ثبت .

و قال أبو بکر بن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا .

تهذیب الکلمال ، ج19 ، ص127 .

و ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد :

قال ابن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش : فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا . )

و قال أحمد بن صالح : ثقة ثبت مأمون ، لیس أحد أثبت فی حدیث نافع منه .

تهذیب التهذیب ، ج7 ، ص 40 .

زید بن أسلم القرشی العدوی :

وی از روات ، بخاری ، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص ، هیچ تردیدی وجود ندارد .

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه ، و أبو زرعة ، و أبو حاتم ، و محمد بن سعد ، و النسائی ، و ابن خراش : ثقة .

و قال یعقوب بن شیبة : ثقة من أهل الفقه والعلم ، و کان عالما بتفسیر القرآن ، له کتاب فیه تفسیر القرآن .

تهذیب الکمال ، ج10 ، ص17 .

أسلم القرشی العدوی ، أبو خالد و یقال أبو زید ، المدنی ، مولی عمر بن الخطاب :

وی نیز از روات بخاری ، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آن جایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت ، عادل هستند ، در وثاقت وی نمی توانند تردید کنند .

مزی در تهذیب الکمال می نویسد :

أدرک زمان النبی صلی الله علیه وسلم .

و قال العجلی : مدینی ثقة من کبار التابعین . و قال أبو زرعة : ثقة .

تهذیب الکمال ، ج2 ، ص530 .

در نتیجه سند این روایت صحیح است .



5. روایت امام جوینی (730هـ) :

از آن جایی که روایت جوینی اهمیت بیشتری داشت و نیز تصریح به مقتوله بودن صدیقه طاهره دارد ، ما نخست این روایت را نقل و بقیه روایات را بر طبق سال وفات صاحب کتاب ، می آوریم .

جوینی « استاد ذهبی » از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گونه روایت می کند :

روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :

وَ أَنِّی لَمَّا رَأَیْتُهَا ذَکَرْتُ مَا یُصْنَعُ بِهَا بَعْدِی کَأَنِّی بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ فی بَیْتَهَا وَ انْتُهِکَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ کُسِرَ جَنْبُهَا [وَ کُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِینَهَا وَ هِیَ تُنَادِی یَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِیثُ فَلَا تُغَاثُ ... فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَتَقْدَمُ عَلَیَّ مَحْزُونَةً مَکْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة .

فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّی أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ آمِین .

زمانی که فاطمه را دیدم ، به یاد صحنه ای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد ، گویا می بینم ذلت وارد خانهء او شده ، حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد ، سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد می زند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمی دهد ، کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمی رسد .

او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق می شود ؛ و در حالی بر من وارد می شود که محزون ، گرفتار و غمگین و شهید شده است .

و من در اینجا می گویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که حقش را غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .

فرائد السمطین ج2 ، ص 34 و 35 .

=========

ذهبی در شرح حال امام الحرمین جوینی می گوید:

وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاکمل فخر الاسلام صدر الدین ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه الخراسانی الجوینی ... وکان شدید الاعتناء بالروایة وتحصیل الاجزاء حسن القراءة ملیح الشکل مهیبا دینا صالحا .

از امام روایت کننده و حدیث گوی یگانه کامل فخر اسلام و صدر دین ابراهیم بن محمد بن الموید بن حمویه الخراسانی الجوینی روایت شنیدم ( درس گرفتم ) ... و وی بسیار به روایات و بدست آوردن کتب حدیثی اهمیت می داد خوش صدا و خوش سیما بود و شخص با هیبت و دین دار و صالحی بود .

تذکرة الحفاظ ج 4 ، ص 1505- 1506 ، رقم 24 .



6 . روایت ابن قتیبه دینوری (212-276هـ) :

وإن أبا بکر رضی الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه ، فبعث إلیهم عمر ، فجاء فناداهم وهم فی دار علی ، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب وقال : والذی نفسه عمر بیده . لتخرجن أو لأحرقنها علی من فیها ، فقیل له : یا أبا حفص ، إن فیها فاطمة ؟ فقال : وإن
فی روایة أن عمر جاء إلی بیت فاطمة فی رجال من الأنصار ونفر قلیل من المهاجرین .

ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولی آنها اعتنایی نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت:

و الذی نفس عمربیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها .

به همان خدایی که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد می کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانی که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: ای اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!

الامامة والسیاسة - ابن قتیبة الدینوری ، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30 .

در روایت دیگری آمده است : عمر با عده زیادی از انصار و افراد کمی از مهاجرین درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده بود .

«ابن قتیبه» می افزاید:

... فاطمه (علیها السلام) چون صدای آن ها را شنید ، با صدای بلند ندا کرد:

یا ابت یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه ... .

ای پدر! ای رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! ما پس از تو چه (ظلم ها) که از (عمر) بن خطاب و (ابوبکر) ابن ابی قحافه دیدیم...

الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج1، ص 30 .

انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه :

برخی از وهابیون ، در انتساب کتاب الإمامة والسیاسة به ابن قتیبه اشکال می کنند و از این طریق می خواهند روایاتی را که وی در کتابش آورده و حقایقی را که آشکار کرده است ، از اعتبار بیندازند . که در جواب می گوییم :

اولاً : این کتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتیبه دینوری» در مصر و سایر کشورها چاپ شده و حتی چندین نسخه خطی از این کتاب در سراسر دنیا ؛ از جمله در کتابخانه های مصر ، پاریس ، لندن ، ترکیه و هند موجود است ؛

ثانیاً : بسیاری از علمای اهل سنت ؛ حتی از علماء و بزرگان معاصر آن ها ، به تألیف این کتاب و صحت انتساب آن به ابن قتیبه تصریح داشته و در نقل روایات تاریخی به آن استناد کرده اند . ما به جهت اختصار به اسامی چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره می کنیم :

1. ابن حجر هیثمی در کتاب تطهیر الجنان و اللسان .

تطهیر الجنان و اللسان ، ابن حجر هیثمی ، ص72 .

2 . ابن عربی متوفای 543 هـ در کتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبی از این کتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتیبه» تصریح دارد.
العواصم من القواصم، ابن عربی، ص248.

3 . نجم الدین عمر بن محمد مکی مشهور به «ابن فهد» در کتاب «اتحاف الوری باخبار ام القری» در ذکر حوادث سال 93 هـ می نویسد :

و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبة فی کتاب الامامة و السیاسة...»
اتحاف الوری باخبار ام القری، ابن فهد، حوادث سال 93 ه .ق .
و سپس حکایت دستگیری «سعیدبن جبیر» را به نقل از آن کتاب ذکر می کند .

4 . قاضی ابوعبدالله تنوزی معروف به «ابن شباط» در کتاب «الصلة السمطیه» .
الصلة السمطیه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34 .

5 . تقی الدین فاسی مکی در کتاب «العقد الثمین» .
العقد الثمین ، تقی الدین فاسی مکی ، ج6 ، ص72.

6 . شاه سلامة الله در کتاب «معرکة آراء» .
معرکة الآراء ، شاه سلامة الله ، ص126 .

7 . جرجی زیدان در کتاب «تاریخ آداب اللغة العربیة» می نویسد :

الامامة و السیاسة، هو تاریخ الخلافة و شروطها بالنظر الی طلابها من وفاة النبی الی عهد الامین و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطیة فی مکتبات باریس و لندن .
تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجی زیدان، ج2، ص171.

8 . فرید وجدی در کتاب «دایرة المعارف القرن العشرین» می نویسد:

اورد العلامة الدینوری فی کتابه الامامة و السیاسة...
دایرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدی، ج2، ص754.
و باز در جایی دیگر می نویسد :

... کتاب الامامة و السیاسة لابی محمد عبدالله بن مسلم الدینوری المتوفی سنة 270 ه .
همان ، ص749 .


ثالثاً : عده ای از بزرگان اهل سنت علیرغم قبول صحت انتساب این کتاب به « ابن قتیبه » و تأیید حقایق تلخ و ناگواری که در آن از تاریخ صدر اسلام نقل شده ، بر او ایراد گرفته اند که چرا وی به وظیفه پرده پوشی و سانسور حقایق و تحریف تاریخ عمل نکرده است ! آن ها اظهار داشته اند که او نیز همچون دیگران می بایست از نقل این حقایق خودداری می کرد !!

ابن عربی در کتاب العواصم من القواصم اظهار می دارد :

و من اشد شیئ علی الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتیبة فلم یبق و لم یذر للصحابة رسماً فی کتاب الامامة و السیاسة ان صحّ عنه جمیع ما فیه .

از سخت ترین و ناگوارترین امور در جامعه ، یکی اندیشمند ناآگاه و دیگری بدعت گذار حیله گر است ؛ اما اندیشمند ناآگاه همچون ابن قتیبه است که در کتاب «الامامة و السیاسة» رسم [پرده پوشی ] را در مورد صحابه مراعات نکرده ؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحیح باشد ( و از پسرش نباشد ، که در این صورت اشکال بر پسر او وارد است ، زیرا بسیاری از روایات از پسر او نقل شده است ) .

العواصم من القواصم ، ابن عربی ، ص248 .

البته روایت پسر او از او اشکالی ندارد ، زیرا در کتاب احمد بن حنبل بیشتر روایات را پسر او از وی نقل می کند .

شایان ذکر است که اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهای سوء صحابه سکوت ، کتمان و پرده پوشی کنند .

ابن حجر هیثمی می نویسد :

صرح ائمتنا و غیرهم فی الاصول بأنه یجب الامساک عمّا شجر بین الصحابة.

پیشوایان ما و دیگر فِرَق تصریح دارند که بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگیری های میان صحابه اجتناب کنند .

وقتی خودداری از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد ، اجتناب از نقل ظلم ها و تعدیات و صدماتی که به حضرت علی ، صدیقه شهیده و سایر اهل بیت (علیهم السلام) روا داشته اند در نزد آن ها به طریق اولی واجب است .

ابن حجر هیثمی سپس در مورد «ابن قتیبه» و کتابش اظهار می دارد :

... مع تألیف صدرت من بعض المحدثین کابن قتیبه مع جلالته القاضیه بأنه کان ینبغی له ان لایذکر تلک الظواهر، فإن أبی الاّ أن یذکرها فلیبین جریانها علی قواعد اهل السنة...

نظر به کتاب هایی که بعضی از محدثان والامقام همانند ابن قتیبه [در حوادث صدر اسلام ] نوشته اند ، شایسته این بود که وی از ذکر جزییات حوادث اجتناب می نمود ، و چنانچه ناچار از نقل آن ها بوده ، می بایست جریان این حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعدیل و تبیین می نمود.

الصواعق المحرقة ، ص93 .

ابن حجر ، حتی سکوت و اجتناب را هم کافی نمی داند ؛ بلکه توصیه به «تحریف» و «تعدیل» حوادث تاریخی می کند!

آیا شما از این پیشنهاد و توصیه «ابن حجر» چیزی جز «جواز تحریف تاریخ» استنباط می کنید ؟



7 . روایت مسعودی شافعی (345هـ) :

فهجموا علیه وأحرقوا بابه ، واستخرجواه منه کرهاً ، وضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّی أسقطت محسناً .

به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید .

اثبات الوصیة ، ص143.

تقی الدین سبکی در کتاب الطبقات الشافعیة نام او را در زمره علمای شافعی مذهب می آورد ؛ از این رو ، اشکال شیعه بودن وی مردود است .

الطبقات الشافعیة ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225، چاپ دار احیاء الکتب العربیة .



8 . روایت ابن عبد ربّه (463هـ) :

ابن عبد ربّه در العقد الفرید می نویسد :

الذین تخلّفوا عن بیعة أبی بکر: علیّ والعباس، والزبیر، وسعد بن عبادة، فأمّا علی والعباس والزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتّی بعث الیهم أبو بکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار علی أن یضرم علیهم الدار فلقیته فاطمة فقالت: یابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة فخرج علی حتی دخل علی أبی بکر .

ابوبکر به عمر بن خطاب مأموریت داد که برود و آنان را از خانه بیرون بیاورد و به وی گفت: چنانچه مقاومت کردند و از بیرون آمدن خودداری کردند، با آنان جنگ کن. عمر با شعله آتشی که همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(علیها السلام)برداشته بود، به سوی آنها حرکت کرد. فاطمه(علیها السلام)گفت: یابن الخطاب اجیت لتحرق دارنا؟ ای پسرخطاب! آتش آورده ای خانه مرا بسوزانی؟ گفت: بلی، مگر این که به آنچه امت در آن داخل شده اند (بیعت با ابوبکر) شما هم داخل شوید ... .

العقد الفرید، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر .



9 . روایت ابن عبد البر قرطبی (368 -463هـ) :

ابن عبدالبر قرطبی می گوید :

فقالت لهم: إن عمر قد جاءنی وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها

پس فاطمه به ایشان گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اینجا آمدید قسم به خداوند که چنین و چنان می کنم . و قسم به خدا که وی چنین خواهد کرد .

الاستیعاب، ابن عبدالبر قرطبی، ج3، ص975 ؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج8، ص572 .



10 . مقاتل بن عطیة (505هـ) :

ان ابابکر بعد ما اخذ البیعة لنفسه من الناس بالارحاب و السیف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الی دار علی و فاطمه(علیهما السلام) و جمع عمر الحطب علی دار فاطمة(علیها السلام) و احرق باب الدار .

هنگامی که ابوبکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه (علیها السلام) فرستاد ، و عمر هیزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد ... .

الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطیه ، ص160 و 161 که با مقدّمه ای از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عین الشمس قاهره به چاپ رسیده، چاپ بیروت، مؤسّسة البلاغ .



11 . روایت ابی الفداء (732هـ) :

وی در تاریخش می نویسد :

ثم إن أبا بکر بعث عمر بن الخطاب إلی علی ومن معه لیخرجهم من بیت فاطمة رضی الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار علی أن یضرم الدار فلقیته فاطمة رضی الله عنها وقالت إلی أین یا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فیما دخل فیه الأمة فخرج حتی أتی أبا بکر فبایعه .

وکذا نقله القاضی جمال الدین بن واصل وأسنده إلی ابن عبد ربّه المغربی .

ابو بکر عمر را به نزد علی و همراهیان وی فرستاد تا ایشان را از خانه فاطمه بیرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ایشان جنگ بنما . پس عمر با مقداری آتش به سمت ایشان آمد تا خانه را به آتش بکشد . پس فاطمه علیها السلام او را دید و گفت به کجا می روی ای فرزند خطاب . آیا آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ گفت آری مگر اینکه همان کاری را بنمایید که مردم کردند . پس علی بیرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وی بیعت نمود.

تاریخ ابوالفداء، ج1، ص156 طبع مصر بالمطبعة الحسینیة .



12 . روایت صفدی (764هـ) :

انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّی ألقت المحسن من بطنها.

عمر در روز بیعت به شکم فاطمه ضربه ای زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد .

الوافی بالوفیات ، ج5 ، ص347 .



13 . روایت ابن حجر عسقلانی (852هـ) و شمس الدین ذهبی (748هـ ):

ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان و ذهبی در میزان الإعتدال می نویسند :

إنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت بمحسن.

عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گردید .

لسان المیزان ، ج1 ، ص268.

البته ابن حجر ، این روایت را به دلیل وجود ابن أبی دارم در سند آن و به بهانه رافضی بودن وی رد می کند ؛ در حالی ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، وی را این گونه معرفی می کند :

349 - ابن أبی دارم * الامام الحافظ الفاضل ، أبو بکر أحمد بن محمد السری بن یحیی بن السری بن أبی دارم .

سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص576 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .

ذهبی در جای دیگر می نویسد :

کان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه یترفض .

سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص577 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .

ذهبی در جای دیگر می گوید :

وقال محمد بن حماد الحافظ ، کان مستقیم الامر عامة دهره .

سیر اعلام النبلاء ، ج15 ، ص 578 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبی دارم .

ذهبی در میزان الإعتدال می گوید :

وقال محمد بن أحمد بن حماد الکوفی الحافظ - بعد أن أرخ موته : کان مستقیم الامر عامة دهره .

میزان الإعتدال ج1 ، ص 139 ، رقم 552 ، ترجمه أحمد بن محمدبن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث . أبو بکر الکوفی ؛ لسان المیزان ـ ابن حجر عسقلانی ، رقم 824 ، ترجمه احمد بن محمد بن السری بن یحیی بن أبی دارم المحدث أبو بکر الکوفی .

هر چند که ذهبی نیز در ادامه وی را به همان دلیل رافضی بودن و نقل همین روایت و برخی روایات دیگر در مذمت خلفاء ، مذمت می کند و حتی به وی این چنین فحاشی می کند :

شیخ ضال معثر .

پیرمردی گمراه و خطا کار!!!

اما آیا رافضی بودن یک راوی می تواند دلیل بر عدم وثاقت وی باشد ؟

و آیا به مجرد رافضی بودن می توان روایت فردی را کنار زد و باطل قلمداد نمود ؟ اگر اینگونه باشد باید اهل سنت بر تعداد زیادی از روایات صحاح سته خط بطلان بکشند زیرا مؤلفین صحاح سته در موارد بسیاری از رافضه حدیث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:


1- عبید الله بن موسی : ذهبی در مورد این فرد می گوید :

کان معروفا بالرفض .

به رافضی بودن معروف بود .

سیر أعلام النبلاء ج 9 ، ص 556 ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم 215 .

و در جای دیگر می گوید :

وحدیثه فی الکتب الستة .

احادیث او در کتب صحاح سته موجود است .

سیر أعلام النبلاء ج 9 ، ص 555 ، ترجمه عبید الله بن موسی ، رقم 215 .

مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند .

2- جعفر بن سلیمان الضبعی ( علمای اهل سنت ایشان را رافضی و از شیعیان غالی می دانند )

خطیب بغدادی از یزید بن زریع نقل می کند که می گفت :

فان جعفر بن سلیمان رافضی .

تاریخ بغداد ج5 ، ص 372 ، ذیل ترجمه أحمد بن المقدام بن سلیمان بن الأشعث بن أسلم بن سوید بن الأسود بن ربیعة بن سنان أبو الأشعث العجلی البصری ، رقم 2925 .

مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید : بخاری در کتاب الأدب المفرد و بقیه نویسندگان صحاح یعنی( مسلم - أبو داود - الترمذی - النسائی - ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از این شخص روایت نقل کرده اند .

تهذیب الکمال ج 5 ، ص 43 ، ترجمه جعفر بن سلیمان الضبعی ، رقم 943 .

3- عبد الملک بن أعین الکوفی

مزی نویسنده تهذیب الکمال می گوید تمامی صحاح سته از این شخص روایت نقل کرده اند .

تهذیب الکمال ج 18 ، ص 282 ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم 3514 .

عن سفیان : حدثنا عبد الملک بن أعین شیعی کان عندنا رافضی صاحب رأی .

مزی به نقل از سفیان می گوید : او رافضی است :

تهذیب الکمال ج 18 ، ص 283 ، ترجمه عبد الملک بن أعین الکوفی ، رقم 3514 .

قال علی بن المدینی : « لو ترکت أهل البصرة لحال القدر ، ولو ترکت أهل الکوفة لذلک الرأی ، یعنی التشیع ، خربت الکتب »

اگر بصریان را به خاطر قدری بودن و کوفیان را به خاطر نظرشان ( شیعه بودن ) رها کنی ، همه کتاب ها را نابود کرده ای .

بعد در توضیح سخن علی بن مدینی می گوید :

قوله : خربت الکتب ، یعنی لذهب الحدیث .

کتاب ها را نابود کرده ای یعنی همه احادیث از بین می رود .

الکفایة فی علم الروایة ، ص157 ، رقم 338 .

و نیز در جای دیگر می نویسد :

وسئل عن الفضل بن محمد الشعرانی ، فقال : صدوق فی الروایة إلا أنه کان من الغالین فی التشیع ، قیل له : فقد حدثت عنه فی الصحیح ، فقال : لأن کتاب أستاذی ملآن من حدیث الشیعة یعنی مسلم بن الحجاج » .

از او در مورد فضل بن محمد شعرانی سوال شد ؛ پس گفت : در روایت راستگوست ، اما اشکالی که دارد این است که در مورد تشیع زیاده روی می کند ؛ به او گفتند : در صحیح از وی روایت کرده اید .

گفت : کتاب استادم پر از روایات شیعه است ( یعنی کتاب صحیح مسلم)!!!

الکفایة فی علم الروایة ، ص195 ، رقم 349 .



14 . روایت ابو ولید محمد بن شحنه حنفی (817هـ):

ثم إن عمر جاء إلی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة ( علیها السلام ) . فقال : ادخلوا فیما دخلت فیه الأمة .

عمر به خانه علی آمد تا آن را با کسانی که در آن بودند به آتش بکشد ، پس فاطمه او را دید ؛ عمر به او گفت : در آن چیزی که همه امت در آن وارد شدند ، وارد شوید ( بیعت با ابو بکر)

روضة المناظر فی أخبار الأوائل والأواخر ( هامش الکامل لابن الأثیر ) ، ج11 ، ص 113 ( ط الحلبی ، الأفندی سنة 1301 ) .



15 . روایت محمد حافظ ابراهیم (1287-1351هـ):

محمد حافظ ابراهیم ، شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد ، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است . وی در قصیده معروف به «قصیده عمریّة» ، یکی از افتخارات عمر بن خطاب این دانسته که در خانه علی علیه السلام آمد و گفت : اگر بیرون نیایید و با ابوبکر بیعت نکنید ، خانه را به آتش می کشم ولو دختر پیامبر در آن جا باشد .

جالب آن است که وی قصیده اش را در یک جلسه بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند ؛ بلکه تشویق کردند و به وی مدال افتخار نیز دادند .

وی در این قصیده می گوید :

وقولة لعلی قالها عمر أکرم بسامعها أعظم بملقیها

حرقت دارک لا أبقی علیک بها إن لم تبایع وبنت المصطفی فیها

ما کان غیر أبی حفص بقائلها أمام فارس عدنان وحامیها .

و گفتاری که عمر آن را به علی (علیه السلام) گفت به چه شنونده بزرگواری و چه گوینده مهمی ؟!

به او گفت : اگر بیعت نکنی ، خانه ات را به آتش می کشم و احدی را در آن باقی نمی گذارم؛ هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد .

جز ابو حفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت .

دیوان محمد حافظ ابراهیم ، ج1 ، ص82 .



16 . روایت عمر رضا کحالة (معاصر) :

وی اینگونه نقل می کند :

وتفقد أبو بکر قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی بن أبی طالب کالعباس، والزبیر وسعد بن عبادة فقعدوا فی بیت فاطمة، فبعث أبو بکر إلیهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم فی دار فاطمة، فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن أو لأحرقنّها علی من فیها. فقیل له: یا أبا حفص إنّ فیها فاطمة، فقال: وإن....

ابو بکر عمر را به دنبال عده ای که از بیعت با او سرباز زده بودند _ از جمله عباس و زبیر و سعد بن عبادة _ و نزد آقا امیر المؤ منین علی علیه السلام در خانه حضرت زهرا تحصن کرده بودند فرستاد ، عمر آمد و آنها را صدا زد که بیرون بیایند آنها در خانه بودند و از بیرون آمدن ابا کردند ، عمر هیزم طلب کرد و گفت : قسم به آنکه جان عمر در دست اوست یا بیرون بیائید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم . به گفته شد ای اباحفص (کنیه عمر) در این خانه فاطمة است ، او گفت اگرچه فاطمه هم باشد ( خانه را به آتش می کشم ) .

اعلام النساء : ج 4 ، ص 114.



17 . روایت عبد الفتاح عبد المقصود :

این دانشمند خبیر و شهیر مصری ، داستان دربارِ هجوم به خانهء وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به آن ها اشاره می کنیم :

إنّ عمر قال : والذی نفسی بیده ، لیخرجنَّ أو لأخرقنّها علی من فیها ... ! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول فی عقبة : یا أبا حفص ! إن فیها فاطمة ... ! فصاح لا یبالی : و إن ... ! واقترب وقوع الباب ، ثم ضربه واقتحمه ... وبدا له علیّ ... . ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار ... فإن هی إلاّ رنة استغاثة أطلقتها : یا أبت رسول الله ...

تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه ، حتی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه ، فتبدّد علی الأثر جبروته ، وذاب عنفه وعنفوانه ، و ودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه الیه ... .

وعند ما نکص الجمع ، وراح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء ، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة وقد غاض حلمه ، وثقل همّه ، وتضبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوض فیه ... .

عمر گفت : قسم به کسی که جان عمر در دست او است ، بیرون بیایید و الا خانه را بر سر ساکنانش به آتش می کشم ! گروهی که از خدا می ترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه می داشتند ، گفتند : ای أبا حفص ! فاطمه در این خانه است . و او بی پروا فریاد زد : باشد ! عمر نزدیک آمد و در زد ، سپس با مشت و لگد در کوبید تا به زور وارد شود ، علی (علیه السلام) پیدا شد .

صدای ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد . آن صدا ، طنین استغاثه ای بود که دختر پیامبر سر داده و می گفت : پدر ! ای رسول خدا ...

می خواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود ، برگرداند ، تا که سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدّت عمل و سختگیریش را نابود کند و آرزو می کرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد ، صاعقه ای نازل شده او را در یابد .

وقتی جمعیت برگشت و عمر می خواست همچون آهوان رمیده ، از برابر صیحه زهراء فرار کند ، علی از شدت تأثیر و حسرت با گلوی بغض گرفته و اندوهی گران ، چشمش را در میان آنان می گردانید و انگشتان خود را بر قبضه شمشیر فشار می داد و می خواست از شدت خشم در آن فرو رود .

الإمام علی بن أبی طالب ، عبد الفتاح عبد المقصود ، ج4 ، ص274-277 و ج1 ، ص192-193 .

و باز در همان کتاب می نویسد :

و هل علی السنة الناس عقال یمنعها أن تروی قصة حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمة ، و فیها علی و صحبه ، لیکون عدة الاقناع أو عدة الایقاع ؟..

علی أنّ هذه الأحایث جمیعها و معها الخطط المدبرة أو المرتجلة کانت کمثل الزبد ، أسرع إلی ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب !..

أقبل الرجل ، محنقاً مندلع الثورة ، علی دار علی و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علی الإقتحام .

فاذا وجه کوجه رسول الله یبدو بالباب ـ حائلا من حزن ، علی قسماته خطوط آلام و فی عینیه لمعات دمع ، و فوق جبینه عبسة غضب فائر و حنق ثائر ...

و توقف عمر من خشیته و راحت دفعته شعاعا . توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذین جاء بهم ، إذا رأوا حیالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه حبیبته الزهراء . و غضوا الأبصار ، من خزی أو من استحیاء ؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم یشهدون فاطمة تتحرک کالخیال ، وئیدا وئیدا ، بخطولت المحزونة الثکلی ، فتقترب من ناحیة قبر أبیها ... وشخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع الیها ، و هی ترفع صوتها الرقیق الحزین النبرات تهتف بمحمد الثلوی بقربها تنادیه باکیة مریر البکاء :

« یا أبت رسول الله ... یا أبت رسول الله ... »

فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغی ، من رهبة النداء .

و راحت الزهراء و هی تستقبل المثوی الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر :

« یا أبت یا رسول الله ... ماذا لقینا بعدک من إبن الخطاب ، و إبن أبی قحافة !؟ .

فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن ، و عیونا جرت دمعا ، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن یشقوا مواطئ أقدامهم ، لیذهبوا فی طوایا الثری مغیبین .

مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که قصه هیزمی را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نکنند ؟!

آری زاده خطاب دور خانه را که علی و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدین وسیله آنان را قانع سازد یا بی محابا بتازند !

همه این داستان ها با نقشه ای از پیش طرح شده یا ناگهانی پیش آمد . مانند کفی روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت ! ... این مرد خشمگین و خروشان به سوی خانه علی روی آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند ، ناگهان چهره ای چون چهره رسول خدا میان در آشکار شد ـ چهره ایکه پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است ، در چشمهایش قطرات اشک می درخشد و بر پیشانش گرفتگی غضب هویدا بود ... عمر به جای خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از میان رفت ، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ایستادند ، زیرا روی رسول خدا را از خلال روی حبیبه اش زهرا (سلام الله علیها) دیدند ، سرها از شرمندگی و حیا به زیر آمد و چشمها پوشیده شد ، دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه مانند سایه ای حرکت کرد و با قدمهای حزن زده لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد ... چشمها و گوشها متوجه او گردید ، ناله اش بلند شد باران اشک می ریخت و با سوز جگر پی در پی پدرش را صدا می زد.

« بابا ای رسول خدا ... ای بابا رسول خدا ! ... »

گویا از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه درآمد ... باز زهرا نزدیک تر رفت و به آن تربت پاک روی آورد و همی به آن غایب حاضر استغاثه می کرد :

«بابا ای رسول خدا... پس از تو از دست زاده خطاب وزاده ابی قحافة چه برسر ما آمد!» دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد ، آن مردم آرزو می کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد .

المجموعةالکاملة الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سید محمود طالقانی، ج1، ص190 تا 192.

ترجمه برگرفته شده از کتاب علی بن ابی طالب تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام علی بن ابیطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سید محمود طالقانی ، ج 1 ، ص 326 تا 328 ، چاپ سوم ، چاپخانه افست حیدری .

ترجمه کوتاه از عبد الفتاح عبد المقصود :

عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنی مذهب و نویسندگان برجسته مصر به حساب می آید که به هر دو لغت فصیح عربی و زبان عامیانه شعر سروده است. در سال 1912 میلادی در اسکندریه مصر متولد شد . او تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته تاریخ اسلامی در مصر انجام داد . مدتی رییس دفتر معاون رییس جمهوری (حسن ابراهیم) و مدیر کتابخانه نخست وزیری مصر بود و همچنین مؤسس و عضو هیأت تحریریه مجله «الحدیث» در اسکندریه شد و در نهایت رییس دفتر نخست وزیر مصر (محمد صدقی سلیمان) گردید .

همچنین وی از جمله مؤلفین کتابهای درسی رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعی در مصر بوده است . علاوه بر این ها وی دارای تألیفات متعددی است که از جمله می توان کتاب های «ابناءنا مع الرسول»، «یوم کیوم عثمان»، «صلیبیه الی الأبد»، «الزهراء ام ابیها»، «الامام علی بن ابی طالب»، «السقیفة و الخلافة» و... نام برد.

بزرگترین و مهمترین اثر وی همان کتاب «الامام علی بن ابیطالب» در 9 جلد می باشد که آن را در مدت سی سال نگاشته است. در این کتاب وی با بصیرت و ژرف نگری خاص ، درهای نوینی از تحقیق را در تاریخ تحلیلی اسلام گشوده و بسیاری از پرده های ابهام را از میان برداشته است.

او با شهامتی بزرگ و ستودنی که شایسته هر محقق آزاداندیش است ، تاریخ و شخصیت های آن را از درون هاله تقدیس و تنزیه که جز به بهای حق پوشی فراهم نشده بیرون آورد و در معرض نقد و تحلیل و استنتاج قرار داد ، و در عین پایبندی به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه کننده رایج در طی تحقیق و پژوهش سی ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعایت کرده به تحلیل علمی تاریخ نیم قرن نخستین اسلامی بپردازد .

او در قسمتی از نامه اش در مورد ترجمه فارسی این کتاب می نویسد:

این ترجمه وسیله خیری برای نزدیک ساختن مذاهب اسلامی (شیعه و سنی) به یکدیگر خواهد گشت ، چه شیعه برخلاف تصورش خواهد دانست که شخصی سنی مانند من درباره امام علی(علیه السلام) در کتاب خود چنین انصافی روا داشته است .

در ماجرای غار ؛

# پیامبر (ص) تنها به طرف غار حرکت کرد.

# و همراهی ابوبکر با دستور یا اجازه پیامبر (ص)‌ نبوده است.

(اثبات از آیات قرآن و کتب اهل سنت)


طبق روایات اهل سنت و آیات قرآن رسول خدا صلى الله علیه وآله ابتدا به تنهائى به طرف غار رفته بوده و ابوبکر بعد از با خبر شدن از حرکت رسول خدا به دنبال آن حضرت راه افتاد و رسول خدا نیز به خاطر این که ابوبکر زیر شکنجه قریش جاى آن حضرت را نشان ندهد، ابوبکر را به همراه خود برده است.


آیه قرآن شهادت می‌دهد که پیامبر (ص) به تنهایی خارج شده

از آیه قرآن کریم نیز استفاده مى‌شود که رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام خروج از مکه تنها بوده و در غار «ثانى اثنین» شده است‌؛ چرا که خداوند در آیه غار مى‌فرماید:

إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ (سوره توبه / آیه 40)

آن هنگام که کافران او را از مکه بیرون کردند، در حالى که دومین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند.

---------------------

علامه شهاب الدین آلوسى از مفسران شهیر اهل سنت در ذیل این آیه مى‌نویسد:

(إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذین کفروا) من مکة وإسناد الإخراج إلیهم إسناد إلى السبب البعید فإن الله تعالى أذن له علیه الصلاة والسلام بالخروج حین کان منهم ما کان فخرج صلى الله تعالى علیه وسلم بنفسه.

اگر او را یارى نکنید، خداوند او را یارى کرد، آن هنگام که کافران او را از مکّه بیرون کردند، اسناد اخراج به قریشیان، اسناد به سبب بعید است؛ زیرا خداوند به آن حضرت اجازه خروج داد در آن هنگام که اوضاع به این صورت درآمد، رسول خدا خودش (یا به تنهایی) از مکه خارج شد.

الآلوسی البغدادی، العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود (1270هـ)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 10، ص 96، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

---------------------

اگر ابوبکر در زمان خروج از مکه به همراه رسول خدا صلى الله علیه وآله بود، باید «اخرج» به صورت تثنیه مى‌آمد نه به صورت مفرد؛ همان طور که در زمان حضور در غار، ضمیر به صورت تثنیه آمده است (اذ هما فى الغار).

اگر ادعا شود که مقصود از اخراج در این آیه ، آن است که کفار به آن حضرت فشار فراوانی وارد کردند ، تا آن حضرت از مکه بیرون رود ، مى‌گوییم این مطلب در مورد همه صحابه مشترک است ؛ زیرا تمام مسلمانان در آن زمان تحت فشار کفار بوده و به خاطر خطراتی که از جانب آن‌ها تهدیدشان مى‌کرد مجبور به خروج شدند ؛ پس هر کس که از مکه هجرت می‌کرد ، در واقع توسط مشرکان اخراج شده بود ؛ خداوند متعال در این زمینه می فرماید :

لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ.
إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. لممتحنة/ 8 ـ 9)

خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى‏کند چرا که خداوند عدالت‏پیشگان را دوست دارد.
تنها شما را از دوستى و رابطه با کسانى نهى می ‏کند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانه هایتان بیرون راندند یا به بیرون‏راندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است!


حرکت ابوبکر بعد از خروج رسول خدا (ص) از مکه

احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود و طبرانى در المعجم الکبیر و... مى‌نویسند:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا یحیى بن حَمَّادٍ ثنا أبو عَوَانَةَ ثنا أبو بَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال: إنی لَجَالِسٌ إلى بن عَبَّاسٍ إذا أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا أَبَا عَبَّاسٍ إما أن تَقُومَ مَعَنَا وإما أَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟
قال: فقال: إبن عَبَّاسٍ بَلْ أَقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل أَنْ یَعْمَى. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ أُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ، وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی (ص) لأَبْعَثَنَّ رَجُلاً لاَ یُخْزِیهِ الله أَبَداً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...
قال: وکان أَوَّلَ من أَسْلَمَ مِنَ الناس بَعْدَ خَدِیجَةَ قال: وَأَخَذَ رسول اللَّهِ (ص) ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ على علی وَفَاطِمَةَ وَحَسَنٍ وَحُسَیْنٍ فقال إنما یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهْرَکُمْ تَطْهِیراً.
قال: وشری عَلِىٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبی (ص) ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ.
قال: وکان الْمُشْرِکُونَ یَرْمُونَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فَجَاءَ أبو بَکْرٍ وعلی نَائِمٌ. قال: وأبو بَکْرٍ یَحْسَبُ أَنَّهُ نبیّ اللَّهِ قال: فقال: یا نبیّ اللَّهِ. قال: فقال له علی: إن نبیّ اللَّهِ (ص) قَدِ انْطَلَقَ نحو بِئْرِ مَیْمُونٍ فَأَدْرِکْهُ. قال: فَانْطَلَقَ أبو بَکْرٍ فَدَخَلَ معه الْغَارَ.
قال: وَجَعَلَ علی یُرمَى بِالْحِجَارَةِ کما کان یُرْمَى نبی اللَّهِ وهو یَتَضَوَّرُ قد لَفَّ رَأْسَهُ فی الثَّوْبِ لاَ یُخْرِجُهُ حتى أَصْبَحَ ثُمَّ کَشَفَ عن رَأْسِهِ....

عمرو بن میمون می ‏گوید: با عبد اللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادى که در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن عباس تنها گذارید. این ماجرا زمانى بود که ابن عباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما مى‏آیم [آنان به گوشه‏اى رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمى‏فهمیدم چه مى‏گویند. پس از مدتى عبد اللَّه بن عباس در حالى که لباسش را تکان مى‏داد تا غبارش فروریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردى دشنام مى‏دهند و از او عیب‏جویى مى‏کنند که ده ویژگى براى اوست؛
[یک‏]- رسول خدا صلّى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم فرمود: «مردى را روانه میدان مى‏کنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمى‏کند»....
[پنج‏]- على [علیه السّلام‏] نخستین کسى بود که پس از خدیجه اسلام آورد.
[شش‏]- على [علیه السّلام‏] لباس رسول خدا صلى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم را بر تن کرد و به جاى ایشان خوابید. مشرکان همان گونه که رسول خدا صلى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم را ناسزا مى‏گفتند، به ناسزاگویى پرداختند به گمان این که وى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه [و آله‏] و سلم است. ابو بکر رسید و گفت: اى پیامبر خدا. على [علیه السّلام‏] به وى گفت: پیامبر به طرف چاه میمون رفته‏اند. ابو بکر را چاه میمون را در پیش گرفت و با حضرت به درون غار شد، مشرکان نیز همچنان به ناسزاگویى خود ادامه مى‏دادند.
ابن عباس گفت: کفار قریش على (علیه السلام) را با سنگ مى‌زدند؛ همان طورى که رسول خدا را مى‌زدند؛ در حالى که على (ع) از درد به خود مى‌پیچید، سرش را در لباسش پنهان کرده بود و تا صبح سرش را بیرون نیاورد....

الشیبانی، أحمد بن حنبل ابوعبد الله (241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2، ص 685، ح3062، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولی، 1403هـ – 1983م؛
الشیبانی، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 3053، ح3062، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب ابوالقاسم (360هـ)، المعجم الکبیر، ج 12، ص 98، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م.

حاکم نیشابورى بعد از نقل این روایت مى‌گوید:

هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة.

این روایت سندش صحیح است؛ ولى بخارى و مسلم به این صورت نقل نکرده‌اند.

النیسابوری، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاکم (405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 143، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

ذهبى نیز در تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته:

صحیح.

المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج3، ص134، کتاب معرفة الصحابة، باب ذکر اسلام امیر المؤمنین، طبعة مزیدة بفهرس الأحادیث الشریفة، بإشراف د. یوسف عبد الرحمن المرعشلی، ناشر: دارالمعرفة، بیروت،1342هـ.

حافظ ابوبکر هیثمى نیز بعد از این روایت مى‌گوید:

رواه أحمد والطبرانی فی الکبیر والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحیح غیر أبی بلج الفزاری وهو ثقة.

این روایت را احمد و طبرانى در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کرده‌اند، راویان احمد همگى راویان صحیح بخارى هستند؛ غیر از أبى بلج فزارى که او نیز مورد اعتماد است.

الهیثمی، ابوالحسن علی بن أبی بکر ( 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 120، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.

 


همچنین ابن أبى حاتم مى‌نویسد:

حدثنا ابى ثنا أبو مالک - کثیر بن یحیی - ثنا أبو عوانة عن أبی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال: وشرى علی بنفسه نام علی فراش رسول الله (ص) فکان المشرکون یرمونه فجاء أبو بکر فقال: یا رسول الله وهو یحسب انه رسول الله فقال: لست نبی الله ادرک نبی الله ببئر میمون فدخل معه الغار وکانوا یرمون رسول الله فلا یـتضور وکان علی یتضور....

عمرو بن میمون از ابن عباس نقل کرده است که « على با جان خودش (رضایت خداوند را) خرید، بر بستر رسول خدا خوابید؛ در حالى که مشرکان قریش او را با سنگ مى‌زدند. پس ابوبکر آمد و گفت: اى رسول خدا ! او خیال مى‌کرد که او رسول خدا است. على (علیه السلام) گفت: من پیامبر خدا نیستم، رسول خدا را در منطقه چاه میمونه مى‌توانى پیدا کنی. پس ابوبکر با رسول خدا داخل غار شد. مشرکان قریش رسول خدا را با سنگ مى‌زدند؛ ولى آن حضرت از درد به خود نمى‌پیچید؛ ولى على از درد به خود مى‌پیچید....

إبن أبی حاتم الرازی، عبد الرحمن بن محمد بن إدریس، تفسیر ابن أبی حاتم، ج6، ص1799، ح10038، تحقیق: أسعد محمد الطیب، ناشر: المکتبة العصریة - صیدا.


اثبات صحیح بودن سند روایت

---------------------

أبو حاتم الرازی :

ابوحاتم رازی، از برترین دانشمندان تاریخ اهل سنت و بى‌نیاز از تعریف و تمجید است، ذهبى در باره او مى‌گوید:

محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الامام الحافظ الناقد شیخ المحدثین... کان من بحور العلم طوف البلاد وبرع فی المتن والاسناد وجمع وصنف وجرح وعدل وصحح وعلل.

محمد بن ادریس، پیشوا، حافظ، نقد کنند و استاد محدثین بود. وى از دریاهاى عمل بود، شهرها را گشت و در متن و اسناد روایات مهارت یافت، آن‌ها را جمع آورى و تصنیف کرد، روات آن‌ها را بررسى و صحت و ضعف آن‌ها را مشخص کرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 13، ص 247، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

و در کتاب دیگرش مى‌گوید:

فیها (277) توفی حافظ المشرق أبو حاتم محمد بن إدریس الحنظلی الرازی فی شعبان وفی عشر التسعین وکان بارع الحفظ واسع الرحلة من أوعیة العلم سمع محمد بن عبد الله الأنصاری وأبا مسهر وخلقا لا یحصون وکان جاریا فی مضمار البخاری وأبی زرعة الرازی.

در سال 277 حافظ شرق، ابو حاتم رازى در ماه شعبان از دنیا رفت. وى در حفظ روایات مهارت داشت، زیاد مسافرت مى‌کرد و یکى از سرچشمه‌هاى علم بود. از محمد بن عبد الله انصارى و أبومسهر و افراد بى‌شمارى روایت شنید و در ردیف بخارى و ابوزرعه رازى قرار مى‌گیرد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله ( 748 هـ)، العبر فی خبر من غبر، ج 2، ص 64، تحقیق: د. صلاح الدین المنجد، ناشر: مطبعة حکومة الکویت - الکویت، الطبعة: الثانی، 1984.

---------------------

کثیر بن یحیى بن کثیر :

ذهبى در باره او مى‌گوید:

کثیر بن یحیى بن کثیر، أبو مالک... قال ابن أبی حاتم: روى عنه أبی، وأبو زرعة، وقال: صدوق. توفی سنة اثنتین وثلاثین ومائتین.

کثیر بن یحیى ابومالک، ابن أبى حاتم در باره او گفته: پدرم و ابوزرعه از او روایت نقل کرده‌اند، راستگو است و در سال232هـ از دنیا رفته است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج 17، ص 304، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م.

---------------------

أبو عوانة :

ذهبى در باره او مى‌گوید:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة الیشکری... ثقة متقن لکتابه.

وضاح بن عبد الله، ثقه و مورد اعتماد است.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج 2، ص 349، رقم: 6049، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

و ابن حجر مى‌گوید:

وضاح... الواسطی البزاز أبو عوانة مشهور بکنیته ثقة ثبت.

وضاح واسطى که به کنیه‌اش مشهور است، مورد اعتماد و اطمینان است.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (852هـ)، تقریب التهذیب، ج 1، ص 580، رقم: 7407، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علی بن عابس.

---------------------

ابوبلج الفزاری :

ذهبى در باره او مى‌گوید:

أبو بلج الفزاری یحیى بن سلیم أو بن أبی سلیم عن أبیه وعمرو بن میمون الأودی وعنه شعبة وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال أبو حاتم لا بأس به.

ابوبلج فزاری، از پدرش و عمرو بن میمون روایت نقل کرده و شبعه و هیثم از او نقل کرده‌اند. ابن معین او را توثیق کرده و دارقطنى و ابوحاتم گفته‌اند که مشکلى ندارد.

الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج 2، ص 414، رقم: 6550، تحقیق

محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

---------------------

عمرو بن میمیون :

ابن حجر در باره او مى‌گوید:

عمرو بن میمون الأودی أبو عبد الله ویقال أبو یحیى مخضرم مشهور ثقة عابد.

عمرو بن میمون إودی مشهور، مورد اعتماد و عابد بود.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (852هـ)، تقریب التهذیب، ج 1، ص 427، رقم: 5122، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دارالرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علی بن عابس.

البته ابن کثیر دمشقى سلفى در البدایة والنهایة مى‌نویسد:

وقد حکى ابن جریر عن بعضهم أن رسول الله سبق الصدیق فی الذهاب إلى غار ثور وأمر علیا أن یدله على مسیره لیلحقه فلحقه فی أثناء الطریق.

ابن جریر از برخى نقل کرده است که رسول خدا پیش از ابوبکر به طرف غار ثور رفت و به على علیه السلام دستور داد که ابوبکر را از مسیر او آگاه کند تا به او ملحق شود. پس ابوبکر در بین راه به رسول خدا ملحق شد.

یعنی اصل مطلب را نقل کرده؛ ولی با اضافه این نکته که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به امیر مومنان دستور دادند که ابوبکر را به نزد ایشان راهنمایی کند !

البته اینکه این مطلب در کدام قسمت روایت آمده است ، را بیان نمی‌کند . همچنین چون این روایت مضر به اعتقادات اهل سنت است و از جهت سندی نیز اشکالی ندارد ، با دست‌پاچگى تلاش مى‌کند که آن را خلاف مشهور جلوه دهد:

وهذا غریب جدا وخلاف المشهور من أنهما خرجا معا.

این روایت بسیار غریب و بر خلاف روایت مشهور است که آن‌دو باهم از مکه خارج شدند.

ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر ابوالفداء القرشی (774هـ)، البدایة والنهایة، ج 3، ص 179، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.

عایشه : هرگز در مورد ما (آل ابوبکر) آیه ای در قرآن نازل نشده است.

(اثبات از صحیح بخاری)


# حال چگونه اهل سنت ادعا می کنند که آیه غار در مورد ابوبکر است؟


# این روایت ثابت مى‌کند که هیچ آیه‌اى در قرآن کریم به صورت اختصاصى در باره خاندان عایشه (که ابوبکر نیز جزو آن است) نازل نشده است.

+ مثلا آیه «امهات المونین» در مورد زنان پیامبر (ص) است که شامل عایشه هم می شود.(یعنی فقط اختصاص به عایشه ندارد.)

+ پس طبق این روایت آیه غار در مورد ابوبکر نیست چون اهل سنت ادعا می کنن آیه غار فقط اختصاص به ابوبکر دارد.


روایت + ترجمه

اگر چه اهل سنت ، آیه 40 توبه (آیه غار) را به ابوبکر نسبت می دهند!

اما می بینیم مادرشان عایشه چنین مطلبی را انکار کرده است!

عایشه می گوید :

«لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن»

هرگز در مورد ما (آل ابوبکر) آیه ای در قرآن نازل نشده است.

(الکتاب: صحیح البخاری ج6 ص133،المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی،المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر،الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانیة بإضافة ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی)،الطبعة: الأولى، 1422هـ،عدد الأجزاء: 9/تاریخ ابن الاثیر 3: 199/البدایة و النهایة 8: 96 /الاغانی 16: 9 /2- تاریخ ابن اثیر ج 3 ص 199. /البدایه و النهایه ج 8 ص 96.)


طبق قواعد زبان عربی، در جمله «ما أَنْزَلَ الله فِینَا شیئا» کلمه «شیئا» نکره در سیاق نفى است و دلالت بر عموم مى‌کند؛ یعنى هیچ آیه‌اى در قرآن کریم به صورت اختصاصى در باره عائشه و پدرش او نازل نشده است.

از طرف دیگر کلمه «الا» در جمله «إلا أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ عُذْرِی» از ادات حصر است و طبق قواعد ثابت شده در علم اصول، جمله استثنائیه، دلالت بر حصر مى‌کند و داراى مفهوم است.

بنابراین، این روایت ثابت مى‌کند که هیچ آیه‌اى در قرآن کریم به صورت اختصاصى در باره خاندان عایشه (که ابوبکر نیز جزو آن است) نازل نشده است. در نتیجه این روایت با روایاتى که ثابت مى‌کند ابوبکر به همراه رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در غار بوده و آیه «غار» در باره او نازل شده است، در تعارض است.


آیا مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است؟

# برخى از علماى اهل سنت پاسخ داده‌اند از جمله ابن حجر عسقلانى و عینى  مى‌نویسد: مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است!

درحالی که :

اولاً : این ادعایى است بدون دلیل؛ بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد؛ چرا که طبق ادعاى مروان بن حکم آیه «وَالَّذِی قال لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُمَا...» در مذمت عبد الرحمن و تکریم پدر و مادر او؛ یعنى ابوبکر و ام رومان نازل شده است و عائشه با گفتن جمله «ما أَنْزَلَ الله فِینَا شیئا» نزول هر نوع آیه‌اى در باره تمام افراد مورد ادعاى مروان نفى مى‌کند که از جمله آن‌ها والدین عبد الرحمن است.

ثانیاً : طبق پنداشت اهل سنت، آیات «محمد رسول الله...» و آیه «والسابقون الأولون» شامل فرزندان ابوبکر و از جمله خود عائشه نیز مى‌شود و عائشه، و دیگر فرزندان ابوبکر را از بارزترین مصادیق همراهان رسول خدا و سابقون الأولون دانسته‌اند. آیا بدر الدین عینى مى‌تواند قبول کند که آیه «محمد رسول الله» و «والسابقون الأولون» شامل عائشه نمى‌شود؟

بنابراین، سخن عینى و ابن حجر، مردود است.


نتیجه

این روایت ثابت مى‌کند که هیچ آیه‌اى در قرآن کریم به صورت اختصاصى در باره خاندان عایشه (که ابوبکر نیز جزو آن است) نازل نشده است.

اثبات مومن نبودن ابوبکر از آیه غار

(اثبات از قرآن)


ابتدا آیه غار را ببینیم :

إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها

پیامبر (ص) به همراه خود می گفت : «غم مخور ، خدا با ماست!» پس خدا سکینه و آرامش خود را بر او (پیامبر) فرود آورد و او را با سپاهیانی که شما آنها را نمی دیدید ، تقویت نمود.

(سوره توبه / آیه 40)


# در این آیه ، خداوند آرامش و سکینه را فقط بر پیامبر (ص) نازل کرد.

# و بر ابوبکر هیچ سکینه و آرامشی نازل نکرد.


اثبات مومن نبودن ابوبکر 

در آیات دیگر قرآن می بینیم که خداوند سکینه و آرامش را هم بر پیامبر و هم بر مومنان نازل کرده است:

در آیه 26 سوره توبه و در آیه 26 سوره فتح آمده است :

ثم انزل الله سکینته علی رسوله و علی المومنین

آن گاه خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد.

( سوره فتح / آیه 26) --- (سوره توبه/ آیه 26)

در این 2 آیه می بینین که خداوند سکینه و آرامشش را هم به پیامبر و هم به مومنان فرستاده است.

-------------------

اما در آیه غار این سکینه و آرامش را فقط بر پیامبر (ص) فرستاده است.

اگر ابوبکر مومن بود ، خداوند بر او نیز سکینه و آرامش می فرستاد.

این یعنی اینکه طبق آیات قرآن ؛ قطعا ابوبکر مومن نیست.

طبق آیه غار ؛ 

# آرامش و سکینه فقط بر پیامبر (ص) نازل شده است.

# و هیچ آرامشی بر ابوبکر نازل نشده است.

(اثبات از قرآن)


ابتدا آیه غار را ببینیم :

إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها

پیامبر (ص) به همراه خود می گفت : «غم مخور ، خدا با ماست!» پس خدا سکینه و آرامش خود را بر او (پیامبر) فرود آورد و او را با سپاهیانی که شما آنها را نمی دیدید ، تقویت نمود.

(سوره توبه / آیه 40)


# در این آیه ، آرامش و سکینه فقط بر یک نفر نازل شده است.

# سکینه و آرامش بر قلب پیامبر (ص) نازل شد یا بر قلب ابوبکر؟؟؟


2 دلیل برای اثبات اینکه آرامش و سکینه فقط بر قلب پیامبر (ص) نازل شده

=========

دلیل اول :

در ادامه همین آیه غار آمده است : «وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» «و او را با سپاهیانی که شما آنها را نمی دیدید ، تقویت نمود.»

یعنی کسی که اینجا بر او سکینه و آرامش فرود آمده ، همان کسی است که خدا او را با سپاهیانش تایید کرده باشد.

پس قطعا این آرامش و سکینه بر پیامبر (ص) نازل شده است نه بر ابوبکر!

=========

دلیل دوم :

اینکه بعضی علمای اهل سنت می گویند که این آرامش بر ابوبکر نازل شده و پیامبر (ص) سکینه و آرامش نمی خواهد ، خلاف خود قرآن است. زیرا در دو آیه امده است که آرامش و سکینه بر پیامبر نازل شده است.

در آیه 26 سوره توبه و در آیه 26 سوره فتح آمده است :

ثم انزل الله سکینته علی رسوله و علی المومنین

آن گاه خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنان فرو فرستاد.

( سوره فتح / آیه 26) --- (سوره توبه/ آیه 26)

پس قطعا در آیه غار آرامش و سکینه بر قلب پیامبر (ص) نازل شده است و اگر ابوبکری که همراه او بود هم مومن بود ، مانند دو آیه بالا ، آرامش بر او هم نازل می شد. پس اخراج ابوبکر از نزول سکینه و اختصاصش به پیامبر (فانزل الله سکینته علیه) ، دلالت بر اخراج ابوبکر از ایمان نیز هست!

طبق روایات اهل سنت ؛ امام جماعت می تواند فاسق و گناهکار باشد!

(اثبات از کتب اهل سنت)


بسیاری از محدثان اهل سنت نقل کرده اند که رسول خدا (ص) فرموده است:

«صلّوا خلف کل برّ و فاجر»

نماز بخوانید پشت سر هر انسان خوب و گناهکاری!

کنزالعمال، ج 5، ص 54، ح 14815؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 403؛ طبقات ابن سعد، ج 4،ص 149؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 28؛ ومحاضرات الأدباء ومحاورات الشعراء والبلغاء، ج‏2، ص461.

============

و ازهمین رو فقهای عامه طبق این روایت فتواداده اند که :

عدالت در امام جماعت شرط نیست.

الفقه علی المذاهب الاربعه، ج1، ص 409-428.

============

لذا ما در اینجا به نقل بعضی از اقوال علمای اهل سنتاشاره می کنیم:

اسحاق بن محمد سمرقندی می گوید:

«نماز پشت سر هر نیک و بدی می شود خواند، زیرا پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «صلوّآ خلف کل بّر و فاجر» ، اگر چه آن کس زناکار یا می خواره باشد».

السوادالاعظم، سمرقندی، تصحیح عبدالحی حبیبی، کابل، چاپ بنیاد فرهنگ ایران، ص 34.

============

البته باید گفت:

فقهای ‌حنفی ‌و شیعه‌ و برخی‌ شافعیان ‌بر این ‌شرط‌ (عدالت) بسیار تاکید کرده ‌و صریحاً نمازجماعت‌ با امام ‌فاسق ‌را باطل ‌دانسته‌اند؛ ولی فقهای ‌دیگر مذاهب ‌اهل ‌سنّت ‌بیشتر بر اصل‌ اقامه‌ نماز جماعت‌ تاکید کرده‌اند و امامت ‌شخص ‌فاسق ‌را به‌ ویژه ‌در نمازجمعه ‌و نمازعید ، جایز می‌دانند!

ابن‌ قدامه‌، ج‌2، ص‌22؛ ‌زحیلی‌، ج‌2، ص‌1200؛ شافعی‌، ج‌1،ص‌193.

============

و حتی ‌به ‌گفته ‌شافعی‌ :

جایز است‌ که‌ مسافر به ‌فردی ‌اقتدا کند که ‌در اصلِ مسلمان ‌بودنِ او تردید دارد!

کتاب شافعی، ج‌1، ص‌190.

البته ‌اگر مسافر بعداً از مسلمان ‌نبودن ‌او اطمینان ‌یابد، باید دوباره ‌نمازش ‌را به جای‌ آورد.

خطیب‌ شربینی‌، ج‌1، ص‌241.

============

مالکیان ‌هم معتقدند امام‌ نباید مرتکب ‌فسقی‌ شود که ‌به صحت ‌نماز خلل ‌وارد کند، مثلاً نباید نمازش‌ را بدون‌ وضویا بدون ‌قرایت‌ سوره‌ حمد به‌ جای‌ آورد؛ ولی ارتکاب ‌فسقهای ‌خارج از ‌نماز؛ مانند شرابخواری ‌یا زنا، موجب ‌بطلان ‌امامت ‌او نمی‌شود‌!

زحیلی‌، ج‌2، ص‌1200.

بهره برداری از قبیله اسلم برای گرفتن بیعت اجباری برای ابوبکر

(اثبات از کتب اهل سنت)


عمر بن خطاب : زمانی که بیعت قبیله اسلم را دیدم یقین کرم پیروز می شویم!


«طبری» نقل می کند:

«إن أسلم أقبلت بجماعة فبایعوا أبا بکر فکان عمر یقول: ما هو إلاّ أن رأیت أسلم، فأیقنت بالنصر»

قبیله اسلم به همراه جماعتی از مردم با ابوبکر بیعت کردند. عمر گفت: من بیعت قبیله اسلم را که دیدم، یقین کردم که ما پیروز می شویم.

تاریخ الطبری ج 2 ص 244، دارالنشر: دارالکتب العلمیه/ بیروت؛ کامل ابن الأثیر ج 2 ص 224؛ الحاوی الکبیر، علی بن محمد ماوردی، ج 14، ص 99؛ دارالنشر: دارالکتب العلمیه/ بیروت 


قبیله «اسلم»، از قبایل عشایر اطراف مدینه بودند و اختلافات دیرینه ای با انصار داشتند. اینها آمدند با توافقات پنهانی وارد مدینه شدند و چماق به دست، مردم را وادار می کردند که با ابوبکر بیعت بکنند. و اگر کسی بیعت نمی کرد او را مورد ضرب و شتم قرار می دادند.


برای دیدن مطلب کامل تر اینجا کیک کنین :

هیچ اجماعی بر خلافت ابوبکر صورت نگرفت و ابوبکر با تهدید و زور خلیفه شد. 

انصار : فقط با علی (ع) بیعت می کنیم (با ابوبکر بیعت نمی کنیم)

(اثبات از کتب اهل سنت)


«ابن الأثیر» در زمینه مخالفت انصار با خلافت ابوبکر می گوید:

«فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لانبایع إلاّ علیّاً»

تمام انصار یا بعضی از آنها گفتند که ما فقط با علی بیعت می کنیم.

الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 189؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415هـ ، الطبعة: ط2، تحقیق: عبد الله القاضی؛ تاریخ الطبری، ج2، ص233؛ دارالنشر: دار الکتب العلمیه- بیروت


برای دیدن مطلب کامل تر اینجا کیک کنین :

هیچ اجماعی بر خلافت ابوبکر صورت نگرفت و ابوبکر با تهدید و زور خلیفه شد.

مخالفت بنی امیه و بنی هاشم با خلافت ابوبکر

(به اعتراف ابن تیمیه)


«ابن تیمیه» متوفای 748 قمری می گوید:

«وکان أکثر بنی عبد مناف ـ من بنی أمیة وبنی هاشم و غیرهم ـ لهم میل قوی إلى علیّ بن أبی طالب یختارون ولایته.»

اکثر فرزندان عبد مناف، از بنی امیه و بنی هاشم و دیگران؛ تمایل زیادی به علی بن ابی طالب داشتند و ولایت او را برگزیده بودند.

منهاج السنة النبویة، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی، ج 7، ص 49، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة: الأولى ، تحقیق: د. محمد رشاد سالم


برای دیدن مطلب کامل تر اینجا کیک کنین :

هیچ اجماعی بر خلافت ابوبکر صورت نگرفت و ابوبکر با تهدید و زور خلیفه شد.

مخالفت حضرت علی (ع) و زبیر و تمامی انصار با خلافت ابوبکر

(اثبات از صحیح بخاری)


ابن حزم آندلسی : لعنت بر اجماعی که حضرت علی (ع) با ان مخالفت کند.

(اثبات از کتب اهل سنت)


مخالفت حضرت علی (ع) و زبیر و تمامی انصار با خلافت ابوبکر

جناب خلیفه دوم، در یک اعترافی آشکار، اعلام می کند که نه تنها اجماعی بر خلافت ابوبکر در کار نبوده است، بلکه بسیاری از بزرگان مسلمین، با این بیعت مخالفت نیز کردند:

«أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَ الزُّبَیْرُ وَ مَنْ مَعَهُمَا... »

انصار با ما مخالفت کردند. و همه آنها در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. و علی و زبیر و کسانی که با آن دو بودند هم، با ما مخالفت کردند.

صحیح البخارى، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری، ج6، ص 2505، کتاب الحدود، بَابُ رَجْمِ الحُبْلَى مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ، ح 6442؛ دار النشر: دار ابن کثیر الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

شما می گوئید بر خلافت ابوبکر، اجماع بوده! این چه اجماعی است که نه انصار در آن است نه امیرالمؤمنین و نه زبیر، و نه کسانی که با علی و زبیر بودند. به اعتراف «عمر»، دهها نفر از بنی هاشم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. این چه اجماعی است که شکل گرفت!؟


ابن حزم آندلسی : لعنت بر اجماعی که حضرت علی (ع) با ان مخالفت کند.

«ابن حزم آندلسی» درباره اجماع بدون حضور امیرالمؤمین، تعبیر جالبی دارد و می گوید:

«وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى کُلِّ إجْمَاعٍ یَخْرُجُ عَنْهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ الصَّحَابَةِ»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى، ج 9، ص 345؛ دار النشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی


برای دیدن مطلب کامل تر اینجا کیک کنین :

هیچ اجماعی بر خلافت ابوبکر صورت نگرفت و ابوبکر با تهدید و زور خلیفه شد.

دستور ابوبکر به عمر برای احضار علی (ع) به بدترین شکل ممکن جهت بیعت!

(اثبات از کتب اهل سنت)


علی (ع) : ای عمر! تو می خواهی ابوبکر را خلیفه کنی تا بعدا خودت خلیفه شوی.

(اثبات از کتب اهل سنت)


«بلاذری» در «انساب الأشراف»، دستور و رفتار قابل تأملی را از قول ابوبکر نسبت به امیرالمؤمنین، ،برای گرفتن بیعت نقل می کند:

« عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بَعَثَ أَبُو بَکْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّه عَنْهُمْ حِینَ قَعَدَ عَنْ بَیْعَتِهِ وَقَالَ: ائْتِنِی بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْفِ. فَلَمَّا أَتَاهُ، جَرَى بَیْنَهُمَا کَلامٌ. فقال: احْلُبْ حَلَبًا لَکَ شَطْرُهُ. واللَّه مَا حِرْصُکَ على إمارته الیوم إلا لیؤثرک»

ابن عباس گفته است که وقتی علی (ع) از بیعت با ابوبکر سرباز زد، ابوبکر، عمر را به سوی علی فرستاد و به عمر گفت: علی را به بدترین صورت، نزد من بیاور! وقتی عمر، علی را آورد، بین علی و عمر درگیری لفظی پیش آمد، علی به عمر گفت: پستان خلافت را بدوش، که سهم تو محفوظ است. به خدا قسم انگیزه ای امروز تو را وادار نکرده برای تلاش برای خلافت ابوبکر، مگر اینکه این خلافت فردا به تو برسد.

أنساب الأشراف بلاذری، ج1، ص 587 ؛ تحقیق: سهیل زکار و ریاض الزرکلی الناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م


# در حقیقت، حضرت علی (ع) پشت پرده تلاش عمربن خطاب برای بیعت گرفتن از مردم برای ابوبکر را، به روشنی بیان می کند. و می فرماید که ای عمر! تو داری امروز زمینه سازی خلافت خود را انجام می دهی. ابوبکر وسیله ای است برای به قدرت رسیدن خودت! و هدف اصلی از ریاست و خلافت، خودت هستی!


مطلب زیر را مطالعه کنید و ببینید چه مخالفت های شدیدی با خلافت ابوبکر شده است :

هیچ اجماعی بر خلافت ابوبکر صورت نگرفت و ابوبکر با تهدید و زور خلیفه شد.

قرطبی : فقط عمر بن خطاب با ابوبکر بیعت کرد!

(اثبات از کتب اهل سنت)


آقای «قرطبى» که از ائمه تفسیر اهل سنت است متوفی 671 قمری، می گوید:

« فَإِنْ عَقَدَهَا وَاحِدٌ مِنْ أَهْلِ الْحَلِّ وَالْعَقْدِ فَذَلِکَ ثَابِتٌ وَ یَلْزَمُ الْغَیْرُ فِعْلَهُ، خِلَافًا لِبَعْضِ النَّاسِ حَیْثُ قَالَ: لَا تَنْعَقِدُ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ الْحَلِّ وَ الْعَقْدِ وَ دَلِیلُنَا أَنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَقَدَ الْبَیْعَةَ لِأَبِی بَکْرٍ وَ لَمْ یُنْکِرْ أَحَدٌ مِنَ الصَّحَابَةِ ذَلِکَ»

اگر یک نفر از اهل حل و عقد، کسی را به عنوان خلیفه معین کند، خلافت او ثابت می شود. بر خلاف بعضی از مردم که گفته اند خلافت، فقط به وسیله جماعتی از اهل حل و عقد حاصل می شود. دلیل ما بر انعقاد خلافت با یک نفر از اهل حل و عقد، فعل عمر بن خطاب است، که خودش خلافت را برای ابوبکر منعقد ساخت. و هیچ یک از صحابه خلافت ابوبکر را انکار نکردند.

تفسیر القرطبی، ج1، ص  269؛ دارالنشر: دارالشعب، القاهره


این که «قرطبی» می گوید: «عمر» به تنهایی خلافت «ابوبکر» را منعقد کرد، یک اعتراف است. ولی این که می گوید: هیچ یک از صحابه مخالفت نکردند، یک ادعاست که دلیل می خواهد و آقای قرطبی هم دلیلی نمی آورد.


مطلب زیر را مطالعه کنید و ببینید چه مخالفت های شدیدی با خلافت ابوبکر شده است :

هیچ اجماعی بر خلافت ابوبکر صورت نگرفت و ابوبکر با تهدید و زور خلیفه شد.

عایشه و باز هم توهین به حضرت خدیجه (ع) !

جواب پیامبر(ص): خداوند بهتر از خدیجه (س) نصیب من نکرده است

(اثبات از کتب اهل سنت)


احمد بن حنبل نیز در "مسند" با سند صحیح می نویسد:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی أبی ثنا علی بن إِسْحَاقَ انا عبد اللَّهِ قال انا مُجَالِدٌ عَنِ الشعبی عن مَسْرُوقٍ عن عَائِشَةَ قالت کان النبی صلى الله علیه وسلم إذا ذَکَرَ خَدِیجَةَ أَثْنَى علیها فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ قالت فَغِرْتُ یَوْماً فقلت ما أَکْثَرَ ما تَذْکُرُهَا حَمْرَاءَ الشِّدْقِ قد أَبْدَلَکَ الله عز وجل بها خَیْراً منها قال ما أبدلنی الله عز وجل خَیْراً منها قد آمَنَتْ بی إِذْ کَفَرَ بی الناس وصدقتنی إِذْ کذبنی الناس وواستنی بما لها إذا حرمنی الناس ورزقنی الله عز وجل وَلَدَهَا إِذْ حرمنی أَوْلاَدَ النِّسَاءِ

عایشه مى‏ گوید: رسول خدا(ص) هرگاه به یاد خدیجه می‌افتاد از او به نیکی یاد می‌کرد. روزی حسادت بر من چیره شد و گفتم: چه زیاد از آن پیر زن بی ‌دندان یاد مى‏ کنید؟ همانا خداوند بهتر از او نصیب شما فرموده است. رسول خدا(ص) فرمود: خداوند بهتر از او نصیب من نفرموده است، زیرا هنگامى که همه مردم مرا تکذیب مى‏ کردند، او مرا تصدیق مى‏ کرد و هنگامى که مردم مرا محروم مى‏ داشتند او با اموال خود من را یاری مى‏ کرد و خداوند فرزندان مرا، از او به من عنایت فرمود و حال آنکه از غیر او فرزندى به من عنایت نفرمود
مسند احمد بن حنبل.ج41 ص356.ط موسسة الرسالة
در پاورقی کتاب هم زده که حدیث صحیح است.

ابن کثیر دمشقی در مورد سند روایت می نویسد:

تفرد به أحمد أیضا وإسناده لا بأس به

تنها احمد این روایت را نقل کرده است، سند آن اشکالی ندارد

البدایة و النهایة.ج3 ص128.ط مکتبة المعارف

هیثمی نیز می نویسد:

رواه أحمد وإسناده حسن

احمد آن را نقل کرده و سند آن حسن است

مجمع الزوائد و منبع الفوائد.ج9 ص265.ط دار الکتب العلمیة

http://bayanbox.ir/view/497808334365496001/7.jpghttp://bayanbox.ir/view/4214146448281286582/9.png

http://bayanbox.ir/view/4331522036009847402/10.pnghttp://bayanbox.ir/view/1390280687885812214/12.png

http://bayanbox.ir/view/3224846887050285496/13.jpghttp://bayanbox.ir/view/7946926967822787466/15.png

===========================

مسلم نیز این روایت را در صحیح خود نقل می کند، اما آن قسمت روایت را که پیامبر(ص) می فرماید: "خداوند از او بهتر را به من نداده" را حذف کرده است!

حدثنا سُوَیْدُ بن سَعِیدٍ حدثنا عَلِیُّ بن مُسْهِرٍ عن هِشَامٍ عن أبیه عن عَائِشَةَ قالت اسْتَأْذَنَتْ هَالَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ أُخْتُ خَدِیجَةَ على رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَعَرَفَ اسْتِئْذَانَ خَدِیجَةَ فَارْتَاحَ لِذَلِکَ فقال اللهم هَالَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ فَغِرْتُ فقلت وما تَذْکُرُ من عَجُوزٍ من عَجَائِزِ قُرَیْشٍ حَمْرَاءِ الشِّدْقَیْنِ هَلَکَتْ فی الدَّهْرِ فَأَبْدَلَکَ الله خَیْرًا منها
از عائشه نقل شده است که روزی هاله دختر خویلد خواهر خدیجه اجازه ورود بر رسول خدا(ص) را خواستار شد، رسول خدا(ص) به یاد اجازه گرفتن خدیجه افتاد و خوشحال شد و فرمود: «خدایا هاله دختر خویلد». عائشه می‌گوید: من حسادتم برانگیخته شد و گفتم: چرا این قدر این پیرزن از پیرزن‌های قریش را که از شدت پیری (دندان‌هایش ریخته و) لثه‌هایش نمایان شده بود، یاد می کنی؟ او خیلی وقت پیش هلاک شد و خدا بهتر از او را به تو داده است
صحیح مسلم.ج4 ص1889.ط دار احیاء التراث العربی

http://bayanbox.ir/view/3165742397458972994/16.pnghttp://bayanbox.ir/view/8941039561443482106/17.png

عایشه و سرپیچی از دستور پیامبر (ص) در صدا زدن حضرت علی (ع)

(اثبات از کتب اهل سنت)


حَدَّثَنَا وَکِیعٌ حَدَّثَنَا إِسْرَائِیلُ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ أَرْقَمَ بْنِ شُرَحْبِیلَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ کَانَ فِی بَیْتِ عَائِشَةَ فَقَالَ ادْعُوا لِی عَلِیًّا قَالَتْ عَائِشَةُ نَدْعُو لَکَ أَبَا بَکْرٍ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ حَفْصَةُ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ عُمَرَ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ الْعَبَّاسَ قَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلَمْ یَرَ عَلِیًّا فَسَکَتَ فَقَالَ عُمَرُ قُومُوا عن رسول الله

ابن عباس در این زمینه مى‌گوید: هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد، همان بیمارى که به سببآن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: على را برایم صدا کنید. عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید.حفصه گفت: اى رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. هنگامى که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله سر مبارکشرا بلند کرد و على علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند. در این هنگامعمر گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله را ترک کنید.

سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی(273 هـ )ـ مسند احمد ( 241 هـ )، ج 6 ، ص 47.


 امتناع عایشه از بردن اسم حضرت علی (ع)!

کینه عائشه نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام منحصر به جنگ جمل و بعد از آن نمى‌شود، در صحیح بخارى و دیگر صحاح اهل سنت آمده است که عائشه، حتى دوست نداشت که نام امیرمؤمنان علیه السلام را ببرد:

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَى قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ یُوسُفَ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَتْ عَائِشَةُ لَمَّا ثَقُلَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - وَاشْتَدَّ وَجَعُهُ اسْتَأْذَنَ أَزْوَاجَهُ أَنْ یُمَرَّضَ فِى بَیْتِى فَأَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ تَخُطُّ رِجْلاَهُ الأَرْضَ، وَکَانَ بَیْنَ الْعَبَّاسِ وَرَجُلٍ آخَرَ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لاِبْنِ عَبَّاسٍ مَا قَالَتْ عَائِشَةُ فَقَالَ لِى وَهَلْ تَدْرِى مَنِ الرَّجُلُ الَّذِى لَمْ تُسَمِّ عَائِشَةُ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ.

عبید الله بن عباس از عائشه نقل کرده است که: وقتى بیمارى رسول خدا (ص) شدت گرفت، از همسرانش اجازه گرفت که در خانه من دوران نقاهت را بگذراند و آن‌ها اجازه دادند؛ پس در حالى که پاهاى حضرت بر زمین کشیده مى‌شد، و دو مرد که یکى از آن‌ها عباس و دیگرى مردى دیگرى بود، خارج شد.

عبید الله گفت: من سخن عائشه را براى ابن عباس نقل کردم؛ پس ابن عباس گفت: آیا مى‌دانى آن مردى که عائشه نامش را نبرد چه کسى بود؟ گفتم خیر. گفت: او على بن أبى طالب بود.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج 1   ص 83، ح195، کِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب الْغُسْلِ وَالْوُضُوءِ فی الْمِخْضَبِ وَالْقَدَحِ وَالْخَشَبِ وَالْحِجَارَةِ ؛ ج 1   ص 236، ح634، کتاب الْجَمَاعَةِ وَالْإِمَامَةِ، بَاب حَدِّ الْمَرِیضِ أَنْ یَشْهَدَ الْجَمَاعَةَ ؛ ج 2   ص 914، ح2448، کِتَاب الْهِبَةِ وَفَضْلِهَا، بَاب هِبَةِ الرَّجُلِ لِامْرَأَتِهِ وَالْمَرْأَةِ لِزَوْجِهَا ؛ ج 5   ص 2160، ح5384، کِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج 1   ص 312، ح418، کِتَاب الصَّلَاةِ، بَاب اسْتِخْلَافِ الْإِمَامِ إذا عَرَضَ له عُذْرٌ من مَرَضٍ وَسَفَرٍ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

---------------------------

ابن حجر عسقلانى در فتح البارى و بدر الدین در عمدة القارى در شرح این روایت مى‌گویند:

قوله قال هو على بن أبى طالب زاد الإسماعیلى من روایة عبد الرزاق عن معمر ولکن عائشة لا تطیب نفسا له بخیر ولابن إسحاق فی المغازی عن الزهری ولکنها لا تقدر على أن تذکره بخیر.

این جمله بخارى «قال هو على بن أبى‌طالب» اسماعیلى به از عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که:

چون عایشه از على دل خوشى نداشت.

و ابن اسحاق در مغازى از زهرى نقل کرده است که:

چون عائشه نمى‌توانست از على (علیه السلام) به نیکى یاد کند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 2   ص 156، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 5   ص 192، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

---------------------------

احمد بن حنبل نیز ادامه روایت را این گونه نقل کرده است:

وَلَکِنَّ عَائِشَةَ لاَ تَطِیبُ له نَفْساً.

چرا که عائشه، دلش نسبت به او پاک نبود (از او خوشش نمى‌آمد).

مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 6، ص 228، ح25956.

 

سجده شکر عایشه بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت علی (ع) !

(اثبات از کتب اهل سنت)


سجده شکر عایشه به خاطر شهادت حضرت علی (ع) !!!

ابوالفرج إصفهانى، دانشمند پرآوازه و مقبول نزد اهل سنت، در کتاب مقاتل الطالبیین با سند صحیح نقل کرده است:

حدثنی محمد بن الحسین الأشنانی، قال: حدثنا أحمد بن حازم، قال: حدثنا عاصم بن عامر، وعثمان بن أبی شیبة، قالا: حدثنا جریر، عن الأعمش، عن عمرو بن مرة، عن أبی البختری، قال:

لما أن جاء عائشة قتل علی علیه السلام سجدت.

هنگامی که عایشه خبر شهادت [حضرت] علی [علیه السلام] را شنید به سجده افتاد. (یعنی از خوشحالی سجده کرد)

الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، اسم المؤلف: أبو الفرج علی بن الحسین (متوفاى356هـ)، ج1، ص11، طبق برنامه الجامع الکبیر.


سند این روایت کاملا صحیح و تمام راویان آن ثقه هستند.


اثبات صحیح بودن سند روایت

---------------------------

محمد بن الحسین

ذهبى در باره او مى‌گوید:

الخثعمی. الإمام الحجة المحدث أبو جعفر محمد بن الحسین بن حفص الخثعمی الکوفی الأشنانی قدم بغداد

قال الدارقطنی أبو جعفر ثقة مأمون.

خثمى، پیشوا، حجت (کسى که سى صد هزار حدیث را با سند و متن آن حفظ است) و محدث، ابوجعفر محمد بن الحسین... دارقطنى گفته: ابوجعفر مورد اعتماد و امانت‌دار بود.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج14، ص302، تحقیق: شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

---------------------------

أحمد بن حازم

ذهبى در باره او مى‌گوید:

ابن أبی غرزة الامام الحافظ الصدوق أحمد بن حازم بن محمد بن یونس بن قیس بن أبی غرزة أبو عمرو الغفاری الکوفی صاحب المسند ولد سنة بضع وثمانین ومئة

وله مسند کبیر وقع لنا منه جزء وذکره ابن حبان فی الثقات وقال کان متقنا.

إبن أبى غزرة، پیشوا، حافظ (کسى که یک صد هزار حدیث حفظ بوده) و بسیار راستگو بود.

او مسند بزرگى داشت که یک جزء از آن به من رسید، ابن حبان او را در زمره افراد ثقه آورده و گفته: در نقل حدیث بى‌غلط بود.

سیر أعلام النبلاء ج13، ص239

---------------------------

عثمان بن أبی شیبة

از روات بخارى،‌ مسلم و سایر صحاح سته؛ ذهبى در باره او مى‌گوید:

عثمان بن أبی شیبة أبو الحسن العبسی مولاهم الکوفی الحافظ عن شریک وجریر وأبی الأحوص وعنه البخاری ومسلم وأبو داود وابن ماجة وابنه محمد وأبو یعلى والبغوی مات فی محرم 239 خ م د ق.

عثمان بن أبى شیبه، حافظ بود، بخارى مسلم، ابوداود و ابن ماجه از او روایت نقل کرده‌اند.

الذهبی الشافعی، شمس الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج2، ص12، رقم: 3735، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.

---------------------------

جریر بن عبد الحمید

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته؛ ابن حجر در باره او مى‌نویسد:

جریر بن عبد الحمید بن قرط بضم القاف وسکون الراء بعدها طاء مهملة الضبی الکوفی نزیل الری وقاضیها ثقة صحیح الکتاب قیل کان فی آخر عمره یهم من حفظه مات سنة ثمان وثمانین وله إحدى وسبعون سنة ع

جریر بن عبد الحمید اهل کوفه، ساکن رى و قاضى آن جا بود. او مورد اعتماد و صحیح الکتاب بود. برخى گفته‌اند که در آخر عمر از توانائى حافظه او کاسته شده بود.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقریب التهذیب، ج1، ص139، رقم: 916، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

---------------------------

سلیمان بن مهران

از روات بخارى،‌ مسلم و سایر صحاح سته ؛ ابن حجر در باره او مى‌نویسد:

سلیمان بن مهران الأسدی الکاهلی أبو محمد الکوفی الأعمش ثقة حافظ عارف بالقراءات ورع لکنه یدلس.

سلیمان بن مهران، ثقه، حافظ (کسى که یک صد هزار حدیث حفظ است)، آگاه به قرائت‌هاى مختلف و پرهیزگار بود؛ ولى تدلیس مى‌کرد.

تقریب التهذیب ج1، ص254، رقم: 2615

---------------------------

عمرو بن مرة

از روات بخارى، مسلم و سایر صحاح سته؛ ابن حجر در باره او مى‌نویسد:

عمرو بن مرة بن عبد الله بن طارق الجملی بفتح الجیم والمیم المرادی أبو عبد الله الکوفی الأعمى ثقة عابد کان لا یدلس ورمی بالإرجاء من الخامسة مات سنة ثمانی عشرة ومائة وقیل قبلها ع

عمر بن مره، مورد اعتماد و اهل عبادت بود. تدلیس نمى‌کرد؛ ولى به مذهب مرجئه نسبت داده مى‌شد.

تقریب التهذیب ج1، ص246، رقم: 5112

---------------------------

أبی البختری، سعید بن فیروز

از روا بخارى، مسلم و سایر صحاح سته؛ ذهبى در باره او مى‌گوید:

سعید بن فیروز أبو البختری الطائی مولاهم الکوفی... قال حبیب بن أبی ثابت کان أعلمنا وأفقهنا توفی 83 ع.

سعید بن فیروز، حبیب بن أبى ثابت گفته: او از همه عالم‌تر و فقیه‌تر بود.

الکاشف ج1، ص442، رقم: 1946

ذهبى همچنین در شرح حال او مى‌نویسد:

سعید بن فیروز أبو البختری بفتح الموحدة والمثناة بینهما معجمة بن أبی عمران الطائی مولاهم الکوفی ثقة ثبت فیه تشیع قلیل کثیر الإرسال من الثالثة مات سنة ثلاث وثمانین ع.

سعید بن فیروز، مورد اعتماد و ثابت قدم بود. در او تشیع کمى وجود داشت و روایات مرسل زیاد نقل کرده است.

تقریب التهذیب ج1، ص240، رقم: 2380



خوشحالی و آرام گرفتن عایشه از شهادت حضرت علی (ع)

علاوه بر این، تعدادى از علماى سنی ، یا مقبول نزد اهل سنت؛ از جمله: ابن سعد در الطبقات الکبرى، طبرى در تاریخ، ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین، إبن سمعون بغدادى در الأمالى، إبن أثیر جزرى در الکامل فى التاریخ، دمیرى در حیات الحیوان الکبرى، ابن الدمشقى در جواهر المطالب و... نقل کرده‌اند که وقتى خبر شهادت امیرمؤمنان علیه السلام به عائشه رسید، براى نشان دادن شادى خود این شعر را خواند:

وذهب بقتل علی علیه السلام إلى الحجاز سفیان بن أمیة بن أبی سفیان بن أمیة بن عبد شمس فبلغ ذلک عائشة فقالت:

فأَلقتْ عَصاها واستقرَّ بها النَّوى کما قرَّ عیناً بالإیابِ المُسافِرُ

سفیان بن أمیه، خبر کشته على علیه السلام را به حجاز برد، وقتى این خبر به عائشه رسید گفت:

عصایش را انداخت و سرجاى خودش آرام گرفت.

همچنان که چشم‌ها در هنگام بازگشت مسافر روشن مى‌شود.

الزهری، محمد بن سعد بن منیع ابوعبدالله البصری (متوفاى230هـ)، الطبقات الکبرى، ج3، ص40، ناشر: دار صادر – بیروت؛

الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفاى310)، تاریخ الطبری، ج3، ص159، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.

الاصفهانی، أبو الفرج علی بن الحسین (متوفاى356هـ)، مقاتل الطالبیین، ج1، ص11، طبق برنامه الجامع الکبیر

ابن سمعون البغدادی، أبو الحسین محمد بن أحمد بن إسماعیل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالی ابن سمعون، ج1، ص43، طبق برنامه الجامع الکبیر.

ابن أثیر الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفاى630هـ) الکامل فی التاریخ، ج3، ص259، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.

الدمیری المصری الشافعی، کمال الدین محمد بن موسى بن عیسى (متوفاى808 هـ)، حیاة الحیوان الکبرى، ج1، ص75، تحقیق: أحمد حسن بسج، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الثانیة، 1424 هـ - 2003م.

الدمشقی الباعونی الشافعی، أبو البرکات شمس الدین محمد بن أحمد (متوفاى871 هـ)، جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب ( ع )، ج2 ص 104، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودی، ناشر: مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة ـ قم، الطبعة: الأولی، 1412هـ

این بیت از شعر که از زمان جاهلیت بر جاى مانده، زمانى استفاده مى‌شود که بعد از سختى، اندوه و مشکلات زیاد، گشایش، راحتى و شادى نصیب انسان شود.

خود «انداخت عصا» کنایه نیز از اطمینان قلب و آسودگى خاطر است که وقتى شخصى در مکان معینى قلبش آرام و فکرش آسوده شود، گفته می ‏شود «القى عصاه».

مقصود عایشه از گفتن این شعر آن بود که در حقیقت مى‌خواست بگوید از بابت على خیالم آسوده شد، دلم آرام گرفت، و سینه‌ام باز و فکرم راحت شد، چون همیشه منتظرچنین خبرى بود، مانند کسى که انتظار مسافرى را داشته باشد که به آمدن مسافر چشم‌هایش روشن و قلبش آرام‏ گردد؟!



امتناع عایشه از بردن اسم حضرت علی (ع)!

کینه عائشه نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام منحصر به جنگ جمل و بعد از آن نمى‌شود، در صحیح بخارى و دیگر صحاح اهل سنت آمده است که عائشه، حتى دوست نداشت که نام امیرمؤمنان علیه السلام را ببرد:

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَى قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ یُوسُفَ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَتْ عَائِشَةُ لَمَّا ثَقُلَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - وَاشْتَدَّ وَجَعُهُ اسْتَأْذَنَ أَزْوَاجَهُ أَنْ یُمَرَّضَ فِى بَیْتِى فَأَذِنَّ لَهُ، فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ تَخُطُّ رِجْلاَهُ الأَرْضَ، وَکَانَ بَیْنَ الْعَبَّاسِ وَرَجُلٍ آخَرَ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لاِبْنِ عَبَّاسٍ مَا قَالَتْ عَائِشَةُ فَقَالَ لِى وَهَلْ تَدْرِى مَنِ الرَّجُلُ الَّذِى لَمْ تُسَمِّ عَائِشَةُ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ.

عبید الله بن عباس از عائشه نقل کرده است که: وقتى بیمارى رسول خدا (ص) شدت گرفت، از همسرانش اجازه گرفت که در خانه من دوران نقاهت را بگذراند و آن‌ها اجازه دادند؛ پس در حالى که پاهاى حضرت بر زمین کشیده مى‌شد، و دو مرد که یکى از آن‌ها عباس و دیگرى مردى دیگرى بود، خارج شد.

عبید الله گفت: من سخن عائشه را براى ابن عباس نقل کردم؛ پس ابن عباس گفت: آیا مى‌دانى آن مردى که عائشه نامش را نبرد چه کسى بود؟ گفتم خیر. گفت: او على بن أبى طالب بود.

البخاری الجعفی، ابوعبدالله محمد بن إسماعیل (متوفاى256هـ)، صحیح البخاری، ج 1   ص 83، ح195، کِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب الْغُسْلِ وَالْوُضُوءِ فی الْمِخْضَبِ وَالْقَدَحِ وَالْخَشَبِ وَالْحِجَارَةِ ؛ ج 1   ص 236، ح634، کتاب الْجَمَاعَةِ وَالْإِمَامَةِ، بَاب حَدِّ الْمَرِیضِ أَنْ یَشْهَدَ الْجَمَاعَةَ ؛ ج 2   ص 914، ح2448، کِتَاب الْهِبَةِ وَفَضْلِهَا، بَاب هِبَةِ الرَّجُلِ لِامْرَأَتِهِ وَالْمَرْأَةِ لِزَوْجِهَا ؛ ج 5   ص 2160، ح5384، کِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

النیسابوری القشیری، ابوالحسین مسلم بن الحجاج (متوفاى261هـ)، صحیح مسلم، ج 1   ص 312، ح418، کِتَاب الصَّلَاةِ، بَاب اسْتِخْلَافِ الْإِمَامِ إذا عَرَضَ له عُذْرٌ من مَرَضٍ وَسَفَرٍ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.

---------------------------

ابن حجر عسقلانى در فتح البارى و بدر الدین در عمدة القارى در شرح این روایت مى‌گویند:

قوله قال هو على بن أبى طالب زاد الإسماعیلى من روایة عبد الرزاق عن معمر ولکن عائشة لا تطیب نفسا له بخیر ولابن إسحاق فی المغازی عن الزهری ولکنها لا تقدر على أن تذکره بخیر.

این جمله بخارى «قال هو على بن أبى‌طالب» اسماعیلى به از عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که:

چون عایشه از على دل خوشى نداشت.

و ابن اسحاق در مغازى از زهرى نقل کرده است که:

چون عائشه نمى‌توانست از على (علیه السلام) به نیکى یاد کند.

العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 2   ص 156، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.

العینی الغیتابی الحنفی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 5   ص 192، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

---------------------------

احمد بن حنبل نیز ادامه روایت را این گونه نقل کرده است:

وَلَکِنَّ عَائِشَةَ لاَ تَطِیبُ له نَفْساً.

چرا که عائشه، دلش نسبت به او پاک نبود (از او خوشش نمى‌آمد).

مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 6، ص 228، ح25956.



فـیـلـم

سجده شکر عایشه بعد از شنیدن خبر شهادت امام علی (ع) !

(اثبات از کتب اهل سنت)

وقتی خبر شهادت حضرت علی (ع) به عایشه رسید از شدت خوشحالی سجده شکر به جا آورد!
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.


 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.

 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

طبق آیه قرآن ؛ کسی حق ندارد جلوتر از پیامبر (ص) بایستد.


یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ (حجرات/1)

ای کسانی که ایمان آورده‏ اید چیزی را بر خدا و رسولش مقدم نشمرید و پیشی نگیرید.


نتیجه

پس ادعای اهل سنت باطل است مبنی بر اینکه پیامبر (ص) به ابوبکر اقتدا کرده!

طبق روایت صحیح بخاری ؛ پیامبر (ص) ابوبکر را کنار زد و خودش نماز خواند

(اثبات از کتب اهل سنت)


حَدَّثَنَا زَکَرِیَّاءُ بْنُ یَحْیَى، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَیْرٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: «أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّیَ بِالنَّاسِ فِی مَرَضِهِ»، فَکَانَ یُصَلِّی بِهِمْ، قَالَ عُرْوَةُ: فَوَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی نَفْسِهِ خِفَّةً، فَخَرَجَ، فَإِذَا أَبُو بَکْرٍ یَؤُمُّ النَّاسَ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ اسْتَأْخَرَ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ: «أَنْ کَمَا أَنْتَ»، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِذَاءَ أَبِی بَکْرٍ إِلَى جَنْبِهِ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِی بَکْرٍ "

«هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیمار شد، (همان بیماری که به فوت او انجامید). بلال آمد تا از وقت نماز آگاهش نماید، فرمود: بگویید ابوبکر با مردم نماز بگزارد. تا آنجا که فرمود: شما همراهان یوسفید. پس نزد ابوبکر فرستادیم و او با مردم به نماز ایستاد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در خود احساس سبکی کرد و با تکیه بر دو مرد بیرون آمد... و ابوبکر که وجودش را احساس نمود، خواست تا عقب برود که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به او اشاره فرمود به جای خود بمان. سپس آمد تا در کنار ابوبکر نشست و ابوبکر به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اقتدا نمود و مردم به ابوبکر اقتدا کردند.

صحیح البخاری 1 ص137 المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی، المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانیة بإضافة ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی)، الطبعة: الأولى، 1422هـ، عدد الأجزاء: 9.


طبق این روایت صحیح بخاری ؛

ابوبکر به پیامبر (ص) اقتدا نموده است، چنانچه روایت می‌گوید، پس امامت او معنا ندارد.

بنابراین، آیا ممکن است شخصی در زمان واحد و در یک نماز، هم امام باشد و هم مأموم؟

در نماز اواخر عمر پیامبر (ص) ، ابوبکر تکبیر‌گویی بیش نبوده‌ است!

(اثبات از کتب اهل سنت)


ابن حجر در این مورد از قول شافعى رئیس مذهب شافعیه مى‌گوید:

... قد صرّح الشافعی بأنه صلى الله علیه [وآله] وسلم لم یصل بالناس فی مرض موته فی المسجد إلا مرة واحدة وهی هذه التی صلى فیها قاعدا وکان أبو بکر فیها أولا إماما ثم صار مأموما یسمع الناس التکبیر ...

... شافعى به صراحت بیان مى‌دارد که پیامبر صلى اللّه علیه [وآله] براى مردم در دوران بیماریش ـ که به سبب آن وفات یافت ـ نماز نخواند مگر یک بار، و آن همان نمازى بود که در حال نشسته خواند و ابوبکر در آن نماز، ابتدا امام بود، ولى پس از آن مأموم شد که صداى تکبیر را به گوش مردم مى رساند ...

فتح البارى فی شرح صحیح البخاری ، ابن حجر ( 852 هـ ) ، ج 2 ، ص 145 .

در این صورت ابوبکر در جایگاه پیامبر صلى اللّه علیه وآله، جز یک نمازنخوانده که همان آخرین نماز پیامبر صلى اللّه علیه وآله بود که در آنمأموم شده است.

اثبات ضعیف بودن تمام روایات صحیح بخاری مبنی بر نماز ابوبکر به جای پیامبر (ص)

(اثبات از کتب اهل سنت)


اولین روایت بخاری

حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبِى قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ قَالَ الأَسْوَدُ قَالَ کُنَّا عِنْدَ عَائِشَةَ - رضى الله عنها - فَذَکَرْنَا الْمُوَاظَبَةَ عَلَى الصَّلاَةِ وَالتَّعْظِیمَ لَهَا ، قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - مَرَضَهُ الَّذِى مَاتَ فِیهِ ، فَحَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَأُذِّنَ ، فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ» . فَقِیلَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ ، وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ». فَخَرَجَ أَبُو بَکْرٍ فَصَلَّى ، فَوَجَدَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّى أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ ، فَأَرَادَ أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَتَأَخَّرَ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - أَنْ مَکَانَکَ ، ثُمَّ أُتِىَ بِهِ حَتَّى جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ . قِیلَ لِلأَعْمَشِ وَکَانَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - یُصَلِّى وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَتِهِ ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ . رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ عَنْ شُعْبَةَ عَنِ الأَعْمَشِ بَعْضَهُ . وَزَادَ أَبُو مُعَاوِیَةَ جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِى بَکْرٍ فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى قَائِمًا.

عمر بن حفص بن غیاث، از پدرش، از اعمش، از ابراهیم نقل مى کند که اسود گوید: روزى نزد عایشه بودیم و در مورد اهمیّت نماز و بزرگداشت آن گفت و گو مى‌کردیم. عایشه گفت: هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد ـ همانبیمارى که منجر به وفات آن حضرت شد ـ وقت نماز فرا رسید و اذان گفته شدفرمود: به ابوبکر بگویید نماز جماعت را براى مردم به پا دارد. عرض شد: ابوبکر پیرمردى دل نازک است; وقتى در جایگاه شما بایستد نمى تواند [به علّت گریه] پیش نماز شود. پیامبر تکرار کرد و آن ها دوباره همان مطلب را تکرار کردند. آن حضرت براى بار سوم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در عصر یوسف [دنبال خواسته هاى خودتان] هستید! به ابوبکر بگویید پیش نماز شودپس ابوبکر خارج شد و نماز خواند. در این هنگام پیامبر صلى اللّه علیه وآلهدر خود احساس سبکى و آرامش کرد و در حالى که در حال خمیده به دو نفر تکیهکرده بود، از منزل خارج شد. گویى می‌دیدم که از درد، پاهایش بر زمین کشیدهمى شد. [پس از رسیدن آن حضرت به مسجد] ابوبکر خواست که عقب بایستد، پیامبربه او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس حضرت را آوردند تا در کنار ابوبکر نشست. به اعمش گفته شد: آیا پیامبر صلى اللّه علیه وآله نماز مى خواند و ابوبکر به او اقتدا کرده بود و مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند؟ اعمش با سرش پاسخ داد: آرى! ابوداوود طیالسى بخشى از این روایت را از شعبه، از اعمش نقل کرده است. ابومعاویه مى‌افزاید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله سمت چپ ابوبکر نشست وابوبکر ایستاده نماز مى خواند.

صحیح بخارى ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 161 ، کتاب الاذان ، باب حد المریض ان یشهد الجماعة .

 الف . ابراهیم:ابراهیم بن یزید نخعى

 از جمله مدلّسینی است که ابوعبداللّه حاکم نیشابوری او را در دسته چهارم از مدلّسین ذکر می‌کند.

 ب . اعمش:سلیمان بنمهران الاعمش

وى نیز معروف به تدلیس می‌باشد. همان تدلیسى که قبیح ومضرّ به عدالت است:

 سلیمان بن مهران الأعمش  وکان یدلس وصفه بذلک النسائی والدارقطنی وغیرهم

 ... او تدلیس می‌کرده است ...

 طبقات المدلّسین، ابن حجر( 852 هـ )، ص 33 .


دومین روایت بخاری

حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ قَالَ حَدَّثَنِى یُونُسُ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَجَعُهُ قِیلَ لَهُ فِى الصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُکَاءُ . قَالَ « مُرُوهُ فَیُصَلِّى » فَعَاوَدَتْهُ . قَالَ « مُرُوهُ فَیُصَلِّى ، إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ».

یحیى بن سلیمان، از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از حمزة بن عبداللّه و وى از پدرش نقل مى کند که گوید : هنگامى که درد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت ، درباره نماز باایشان گفت و گو شد . حضرت فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گفت : ابوبکر مردى دل نازک است . هر گاه مشغول قرائت شود ، گریه بر او غلبه مى کند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به او بگویید نماز بخواند. عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد . پیامبر فرمود : به او بگویید : نماز بخواند ؛ همانا شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته هاى خودتان] هستید.

 صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 166 . ، کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامه.

الف . یحیی بن سلیمان:

9532 - یحیى بن سلیمان  ، وعنه البخاری ، وجماعة . وثقه بعض الحفاظ . قال أبو حاتم : شیخ . وقال النسائی : لیس بثقة . وقال ابن حبان . ربما أغرب .

 ... ثقه نمی‌باشد و روایات غریب ذکر می‌کرده است.

میزان الاعتدال، ذهبی( 747 هـ  )، ج 4، ص 382 .

ب . ابن شهاب (زُهْری): محمد بن مسلم بن عبید الله بن عبد الله بن شهاب بن عبد الله بن الحارث بن زهره القرشى معروف به زُهْری می‌باشد .

زهری، در خدمت گروه جعل حدیث بنی امیه بوده است.

تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ( 571 هـ ) ، ج 42 ، ص 228 ـ تهذیب التهذیب ، ابن حجر (852 هـ  ) ، ج 4 ، ص 197 ـ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ( 748هـ ) ، ج 5 ، ص 337 ـ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی (748 هـ )، ج 5 ، ص 331 ـ تهذیب الکمال ، مزی ( 742 هـ ) ، ج 5 ، ص 88 و تاریخ الإسلام ، الذهبی ( 748 هـ ) ، ج 9 ، ص 92 ـ

زهری از مدلسین بوده است.

تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ابن حجر عسقلانی، ص109، شماره 102/36.

زهری، از امیر المؤمنین علی علیه السّلام روی گردان بوده‌ است.

شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 4 ، ص 102 .


سومین روایت بخاری

حَدَّثَنَا زَکَرِیَّاءُ بْنُ یَحْیَى قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَیْرٍ قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ فِى مَرَضِهِ ، فَکَانَ یُصَلِّى بِهِمْ . قَالَ عُرْوَةُ فَوَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - فِى نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ فَإِذَا أَبُو بَکْرٍ یَؤُمُّ النَّاسَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ اسْتَأْخَرَ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ کَمَا أَنْتَ ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - حِذَاءَ أَبِى بَکْرٍ إِلَى جَنْبِهِ ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ .

زکریّا بن یحیى ، از ابن نُمیر ، از هِشام بن عُرْوَه ، از پدرش نقل مى‌کندکه گوید : عایشه به ما گفت : رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در دوران بیماریشدستور داد که ابوبکر براى مردم نماز بخواند و او نیز براى مردم نمازمى‌خواند. عروه گفت : در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى وآرامش کرد و از خانه خارج شد، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کردهبودند. وقتى ابوبکر پیامبر را دید، عقب رفت. پیامبر صلى اللّه علیه وآلهبه او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به موازات ابوبکر و در کنار او نشست. ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر صلى اللّه علیه وآله خواند و مردم نیزبه ابوبکر اقتدا کردند.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 167 . کتاب الاذان ، باب من قام الی جنب الامام لعلة.

هشام بن عروه و پدرش عروه بن زبیر

احوالات هر دو نفر در بالا ذکر شد.

عایشه: که بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)


چهارمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ نَصْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنٌ عَنْ زَائِدَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو بُرْدَةَ عَنْ أَبِى مُوسَى قَالَ مَرِضَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - فَاشْتَدَّ مَرَضُهُ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » فَعَادَتْ فَقَالَ « مُرِى أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ ، فَإِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ » . فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَصَلَّى بِالنَّاسِ فِى حَیَاةِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم .

اسحاق بن نصر ، از حسین ، از زائده ، از عبدالملک بن عمیر ، از ابوبرده ، نقل مى کند که ابوموسى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله بیمار شد . بیمارى آن حضرت شدّت یافت ; از این رو فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گفت : ابوبکر مردى دل نازک است ; وقتى در جایگاه شما بایستد ، نمى‌تواند براى مردم نماز بخواند.پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگو براى مردم نماز بخواند . چرا که شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید . در این هنگام شخصى در پى ابوبکر رفت و او را آورد . او در دوران حیات پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى مردم نماز خواند.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 165 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم و الفضل احق بالامامة.

الف. ارسال روایت

ب. ابو برده: عامر بن ابی موسی اشعریکه بعد از شریح قاضی به مقام قضاوت کوفه منصوب شد و او:

1 . از دشمنان و کینه توزان به امیر مومنان علیه السلام‌ است.

2 . در جریان قتل حجر بن عدی نقش موثری داشت.

3 . نسبت به قاتل عمار بن یاسر جمله معروفی دارد.

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 4 ، ص 99 .

ج . عبد الملک بن عمیر

در کتب رجال اهل سنت با این تعبیرات از او یاد شده:

«رجل مدلس» ، «ضعیف جدا» ، «کثیر الغلط» ، «مضطرب الحدیث جدا» ، «مخلّط» ، «لیس بحافظ».

به عنوان مثال: مزی در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره او آورده‌اند:

وقال علی بن الحسن الهسنجانی: سمعت أحمد بن حنبل یقول: عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته.

د . ابو موسی اشعری

با اندک آگاهی از تاریخ می‌توان یافت: که از مشهورترین دشمنان امیر المومنین علیه السلام‌ بود. که خلع امیر المؤمنین علیه السّلام از خلافت در جریان حکمیت بعد از جنگ صفین شهره آفاق است.

هم‌چنین بر اساس خبری که در صحیح مسلم آمده، عمر خلیفه دوّم اهل سنّت نیز در قضیه استیذان، به قول او اعتماد نکرد؛ که این موضوع تأکید بیشتری بر عدم اعتبار روایات او می‌گردد.

صحیح مسلم نیشابوری( 261 هـ ) ، ج 6 ، ص178 .


پنجمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یُوسُفَ قَالَ أَخْبَرَنَا مَالِکٌ عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ - رضى الله عنها - أَنَّهَا قَالَتْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - قَالَ فِى مَرَضِهِ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - « مَهْ ، إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا.

عبداللّه بن یوسف از مالک، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل مى کند که عایشه به ما گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در دوران بیمارى خود فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گوید: من گفتم: ابوبکر وقتى در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّتگریه او [قرائت را] نمى شنوند ! پس به عمر دستور دهید براى مردم نمازبخواند . عایشه در ادامه مى گوید: به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر وقتى درجایگاه شما بایستد ، مردم از شدّت گریه [او قرائت را] نمى شنوند. پس به عمردستور دهید که براى مردم نماز بخواند.حفصه این کار را انجام داد. در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حفصه فرمود: ساکت شو! شماهمچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت : نشد که از تو به من خیرى برسد .

صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ )، ج 1، ص 165. کتاب الاذان، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

1. هشام بن عروه

2. عروه بن زبیر

شرح حال هر دو نفر بیان شد.

عایشه: که بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)


ششمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ - رضى الله عنها - قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - مَرَضَهُ الَّذِى مَاتَ فِیهِ أَتَاهُ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، إِنْ یَقُمْ مَقَامَکَ یَبْکِى فَلاَ یَقْدِرُ عَلَى الْقِرَاءَةِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِى الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ ، کَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ - رضى الله عنه - وَقَعَدَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - إِلَى جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ.

بخارى روایت هفتم را از عایشه این گونه نقل مى کند :

مسدّد از عبداللّه بن داوود ، از اعمش ، از ابراهیم ، از اسود ، نقل مى کند که عایشه گوید : وقتى که پیامبر صلى اللّه علیه وآله بیمار شد ـ همان بیمارى که به سبب آن وفات یافت ـ بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید نماز بخواند. گفتم : ابوبکر مردى دل نازک است; اگر در جایگاه شما بایستد گریه اش مى‌گیرد و قادر به قرائت نخواهد بود .فرمود : به ابوبکر بگویید نماز بخواند. من باز همان پاسخ را تکرار کردم . پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى بار سومو چهارم تکرار کرد و فرمود : شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبالخواسته خود] هستید . به ابوبکر بگویید نماز بخواند . درنتیجه ابوبکر نمازخواند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با قامتى خمیده و در حالى که به دو نفر تکیهکرده بود از منزل خارج شد . گویى مى‌دیدم که پاهایش بر زمین کشیده مى شد .وقتى ابوبکر او را دید به عقب رفت . پیامبر صلى اللّه علیه وآله به اواشاره کرد که نماز بخوان . ابوبکر عقب ایستاد و پیامبر صلى اللّه علیه وآلهکنارش نشست و ابوبکر صداى تکبیر را به مردم مى رساند.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 174 . کتاب الاذان ، باب من اسمع الناس بتکبیر الامام.

اعمش: شرح حال او در بالا ذکر شد .

عایشه: بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)

 


هفتیمن روایت بخاری

حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ لَمَّا ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - جَاءَ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَى مَا یَقُمْ مَقَامَکَ لاَ یُسْمِعُ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَى یَقُمْ مَقَامَکَ لاَ یُسْمِعِ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . قَالَ « إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ » . فَلَمَّا دَخَلَ فِى الصَّلاَةِ وَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - فِى نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَقَامَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ ، وَرِجْلاَهُ یَخُطَّانِ فِى الأَرْضِ حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ ، فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو بَکْرٍ حِسَّهُ ذَهَبَ أَبُو بَکْرٍ یَتَأَخَّرُ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - حَتَّى جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِى بَکْرٍ ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى قَائِمًا ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یُصَلِّى قَاعِدًا ، یَقْتَدِى أَبُو بَکْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ .

قتیبة بن سعید، از ابومعاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل مى کند که عایشه گوید: هنگامى که بیمارى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت، بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عرض کردم: اى رسول خدا ! ابوبکر مردى دل نازک است; وقتى در جایگاه شمابایستد، [از شدّت گریه!] مردم صداى او را نخواهند شنید ; اى کاش به عمردستور مى دادید. فرمود: به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند.به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر پیرمردى دل نازک است آن گاه که درجایگاه شما بایستد ، مردم صداى قرائت او را نمى شنوند; اى کاش به عمر دستورمى دادید. فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خودتان] هستید . به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. هنگامى که ابوبکر مشغول خواندن نماز شد، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله درخود احساس سبکى کرد; سپس با قامتى خمیده که به دو نفر تکیه کرده بود و پاهایش روى زمین کشیده مى شد ، حرکت کرد و داخل مسجد شد. وقتى ابوبکر صداى حرکت او را شنید ، رفت که عقب بایستد . رسول خدا صلى اللّهعلیه وآله به او اشاره کرد و آمد و سمت چپ ابوبکر نشست . ابوبکر ایستادهنماز مى خواند و رسول خدا صلى اللّه علیه وآله نشسته . ابوبکر به رسول خداصلى اللّه علیه وآله اقتدا کرد ، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کردهبودند .

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 174 . کتاب الاذان ،باب الرجل یأتم ویأتم الناس بالمأموم.

أبو معاویه:  محمد بن حازم الضریر که مزی در ترجمه او آورده است:

قال عباس الدوری، عن یحیى بن معین: لیس بثقة .

تهذیب الکمال، ج 12، ص 364 .

اعمش: شرح حال او در بالا ذکر شد .

عایشه: بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)


هشتمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ قَالَ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ الأَنْصَارِىُّ - وَکَانَ تَبِعَ النَّبِىَّ - صلى الله علیه وسلم - وَخَدَمَهُ وَصَحِبَهُ أَنَّ أَبَا بَکْرٍ کَانَ یُصَلِّى لَهُمْ فِى وَجَعِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - الَّذِى تُوُفِّىَ فِیهِ ، حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمُ الاِثْنَیْنِ وَهُمْ صُفُوفٌ فِى الصَّلاَةِ ، فَکَشَفَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - سِتْرَ الْحُجْرَةِ یَنْظُرُ إِلَیْنَا ، وَهْوَ قَائِمٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ وَرَقَةُ مُصْحَفٍ ، ثُمَّ تَبَسَّمَ یَضْحَکُ ، فَهَمَمْنَا أَنْ نَفْتَتِنَ مِنَ الْفَرَحِ بِرُؤْیَةِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - ، فَنَکَصَ أَبُو بَکْرٍ عَلَى عَقِبَیْهِ لِیَصِلَ الصَّفَّ ، وَظَنَّ أَنَّ النَّبِىَّ - صلى الله علیه وسلم - خَارِجٌ إِلَى الصَّلاَةِ ، فَأَشَارَ إِلَیْنَا النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَکُمْ ، وَأَرْخَى السِّتْرَ ، فَتُوُفِّىَ مِنْ یَوْمِهِ .

ابوالیمان ، از شعیب ، از زُهْرى ، از انس بن مالک انصارى ـ که خدمتگزار پیامبر و از اصحاب ایشان بود ـ این گونه نقل مى‌کند: ابوبکر در دوران بیمارى پیامبر صلى اللّه علیه وآله ـ که به سبب آن حضرتشوفات یافت ـ براى مردم نماز مى‌خواند . روز دوشنبه بود که مردم براى اداىنماز صف بسته بودند . پیامبر صلى اللّه علیه وآله پرده اتاق را کنار زد ودر حالى که ایستاده بود به ما نگاه مى‌کرد . گویى صورت آن حضرت را مى‌دیدمکه [در رنگ پریدگى] به رنگ کاغذ قرآن بود . او تبسّم کرد و خندید . نزدیکبود ما از خوشحالى دیدن پیامبر مفتون شویم . ابوبکر به عقب برگشت تا به صف بپیوندد و گمان کرد که پیامبر براى نمازبیرون مى‌آید . پیامبر صلى اللّه علیه وآله به ما اشاره کرد که نمازتان راتمام کنید ; آن گاه پرده را انداخت و در همان روز وفات یافت.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 165 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

ابن شهاب (زهری): شرح حال او ذکر شد.

انس بن مالک:

مشکل وى دروغ گویى اوست. به عنوان مثال به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

انس و کتمان حدیث غدیر:

در روایت بلاذری این‌چنین آمده است:

قال علی على المنبر: انشد [نشدت] الله رجلا سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول یوم غدیر خم: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه إلا قام فشهد وتحت المنبر أنس بن مالک والبراء بن عازب وجریر بن عبد الله [البجلی] فأعادها فلم یجبه أحد. فقال: اللهم من کتم هذه الشهادة وهو یعرفها فلا تخرجه من الدنیا حتى تجعل به آیة یعرف بها. قال: فبرص أنس وعمی البراء ورجع جریر أعرابیا بعد هجرته فأتى السراة فمات فی بیت أمه بالسراة.

[حضرت] علی [علیه السلام‌] بالای منبر این گونه با جمع حاضر [در مسجد] سخن گفت: شما را به خدا قسم می‌دهم که هر کس روز غدیر از پیامبر شنید که فرمود: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» برخاسته و شهادت دهد. أنس بن مالک و براء بن عازب و جریر بن عبد الله [بجلی] که در پای منبر نشسته بودند جای خود نشسته و سکوت کردند. [حضرت] علی [علیه السلام‌] دوباره سخن خود را تکرار کرد اما آنها سخنی نگفتند؛ تا این که آن حضرت این گونه نفرین کرد: خدایا کسی را که با وجود علم و معرفتش [به موضوع] از شهادت دادن خودداری کرد از دنیا خارج نساز مگر این که بر او علامتی قرار دهی که با آن شناخته شود. راوی می‌گوید: از بعد از این نفرین بود که أنس به بیماری برص و براء به کوری و جریر هم به محض این که به منطقه سراه در بیابان‌های اطراف عرفه رسید در منزل مادرش جان داد و مرد.

أنساب الأشراف بلاذری، ج2، ص 156 و 157.

 أبو محمد ابن قتیبة در کتاب المعارف، ص251 می‌گوید:

 أنس بن مالک کان بوجهه برص وذکر قوم: إن علیا رضی الله عنه سأله عن قول رسول الله: اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه . فقال : کبرت سنی ونسیت ، فقال علی: إن کنت کاذبا فضربک الله بیضاء لا تواریها العمامة.

 انس بن مالک در ناحیه صورت خود به بیماری برص(پیسی) مبتلا شده بود. گروهی گفتند: امیر المؤمنین علیه السّلام از گروهی در باره این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم سؤال کرد «اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه» امّا او که در جمع حاضر بود [و شاهد بر این سخن در غدیر بود] گفت: من پیر شده و سنّم بالا رفته [این سخن را به یاد نمی‌آورم] امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اگر دروغ گفته باشی خداوند تو را به بیماری پیسی مبتلا کند که با عمامه هم نتوانی بپوشانی!

 ر . ک . الغدیر، علامه أمینی،  ج 1، ص 192.

 ... وأما أنس فقد برصت قدماه .

 امّا انس [با نفرین امیر المؤمنین علیه السّلام] هر دو پایش به برص مبتلا شد.

 ر . ک . الغدیر ، علّامه امینی ، ج 1، ص190.

 حدثنا سلیمان بن أحمد، ثنا أحمد بن إبراهیم بن کیسان، ثنا إسماعیل بن عمرو البجلی، ثنا مسعر بن کدام عن طلحة بن مصرف عن عمیرة ابن سعد قال: شهدت علیا على المنبر ناشدا أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم وفیهم أبو سعید وأبو هریرة وأنس بن مالک وهم حول المنبر وعلی على المنبر وحول المنبر اثنا عشر رجلا هؤلاء منهم. فقال علی نشدتکم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقاموا کلهم فقالوا: اللهم نعم، وقعد رجل، فقال: ما منعک أن تقوم؟ قال: یا أمیر المؤمنین کبرت ونسیت. فقال: اللهم إن کان کاذبا فاضربه ببلاء حسن. قال: فما مات حتى رأینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریه العمامة ...

حلیة الأولیاء، ج 5 ، ص 27- 26 .

انس و دروغ او در جریان طیر مشوی ( مرغ بریان):

المستدرک ، حاکم نیشابوری( 405 هـ ) ، ج 3 ، ص 131 .


نهمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ لَمْ یَخْرُجِ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - ثَلاَثًا ، فَأُقِیمَتِ الصَّلاَةُ ، فَذَهَبَ أَبُو بَکْرٍ یَتَقَدَّمُ فَقَالَ نَبِىُّ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - بِالْحِجَابِ فَرَفَعَهُ ، فَلَمَّا وَضَحَ وَجْهُ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - مَا نَظَرْنَا مَنْظَرًا کَانَ أَعْجَبَ إِلَیْنَا مِنْ وَجْهِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - حِینَ وَضَحَ لَنَا ، فَأَوْمَأَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - بِیَدِهِ إِلَى أَبِى بَکْرٍ أَنْ یَتَقَدَّمَ ، وَأَرْخَى النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - الْحِجَابَ ، فَلَمْ یُقْدَرْ عَلَیْهِ حَتَّى مَاتَ .

ابومعمر، از عبدالوارث، از عبدالعزیز نقل مى‌کند که انس گوید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله سه روز از خانه بیرون نیامد. نماز برپا شد. ابوبکر خواست جلو بایستد. پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فرمود که پردهرا کنار بزنند; وقتى که چهره پیامبر صلى اللّه علیه وآله پدیدار شد، ما تاآن زمان منظره‌اى عجیب تر از چهره پیامبر ندیده بودیم. پیامبر صلى اللّهعلیه وآله با دستش به ابوبکر اشاره کرد که جلو بایستد. آن گاه حضرت پردهرا انداخت و دیگر توان اقامه نماز جماعت را نداشت تا از دنیا رفت.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 166 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

ابو معمّر: عبد الله بن عمرو بن أبی الحجاج أبو معمر المنقرى البصری

عبد الله بن عمرو بن أبی الحجاج أبو معمر المنقرى البصری: أنه لم یکن یحفظ وکان له قدر عند اهل العلم.

الجرح والتعدیل، رازی ( 327 هـ )، ج 5، ص 119.

انس: که قبلاً در باره او بحث شد.


دهمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ عَنْ مُوسَى بْنِ أَبِى عَائِشَةَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ أَلاَ تُحَدِّثِینِى عَنْ مَرَضِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - قَالَتْ بَلَى ، ثَقُلَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - فَقَالَ « أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ. قَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَفَعَلْنَا فَاغْتَسَلَ فَذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ - صلى الله علیه وسلم- «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ»، فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّى النَّاسُ». فَقُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ - وَالنَّاسُ عُکُوفٌ فِى الْمَسْجِدِ یَنْتَظِرُونَ النَّبِىَّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِصَلاَةِ الْعِشَاءِ الآخِرَةِ - فَأَرْسَلَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - إِلَى أَبِى بَکْرٍ بِأَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ، فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یَأْمُرُکَ أَنْ تُصَلِّىَ بِالنَّاسِ. فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ - وَکَانَ رَجُلاً رَقِیقًا - یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ. فَصَلَّى أَبُو بَکْرٍ تِلْکَ الأَیَّامَ، ثُمَّ إِنَّ النَّبِىَّ - صلى الله علیه وسلم - وَجَدَ مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا الْعَبَّاسُ لِصَلاَةِ الظُّهْرِ، وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ لِیَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - بِأَنْ لاَ یَتَأَخَّرَ. قَالَ «أَجْلِسَانِى إِلَى جَنْبِهِ». فَأَجْلَسَاهُ إِلَى جَنْبِ أَبِى بَکْرٍ. قَالَ فَجَعَلَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى وَهْوَ یَأْتَمُّ بِصَلاَةِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ، وَالنَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - قَاعِدٌ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَدَخَلْتُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ أَلاَ أَعْرِضُ عَلَیْکَ مَا حَدَّثَتْنِى عَائِشَةُ عَنْ مَرَضِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - قَالَ هَاتِ. فَعَرَضْتُ عَلَیْهِ حَدِیثَهَا، فَمَا أَنْکَرَ مِنْهُ شَیْئًا، غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ أَسَمَّتْ لَکَ الرَّجُلَ الَّذِى کَانَ مَعَ الْعَبَّاسِ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِىٌّ.

احمد بن یونس، از زائده، از موسى بن ابى عایشه، از عبیداللّه بن‌ عبداللّه بن عتبه نقل مى کند که روزى نزد عایشه رفتم و گفتم: آیا از دورانبیمارى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به من خبر نمى دهى؟ گفت: آرى. [هنگامى که بیمارى] پیامبر صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت، فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه، آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برایم مقدارى آب در تشت آماده کنید.عایشه گوید: ما این کار را انجام دادیم; سپس پیامبر شست و شو کرد و نزدیک بود که به زمین بیفتد، پس همان لحظه بى هوش شد. پس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه اى رسول خدا! آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برایم در تشت مقدارى آب آماده کنید. آن گاه پیامبر نشست و غسل کرد ، و نزدیک بود به زمین بیفتد و بى هوش شدپس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم:  نه اى رسول خدا ! منتظر شما هستند مردم نیز براى خواندن نمازعشاء، در مسجد ، در انتظار پیامبر صلى اللّه علیه وآله به سر مى بردند.پیامبر صلى اللّه علیه وآله شخصى را به دنبال ابوبکر فرستاد تا براى مردمنماز بخواند. آن شخص دنبال او رفت و گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآلهدستور داد که تو براى مردم نماز بخوانى. ابوبکر که مردى رقیق القلب بود گفت : اى عمر ! تو براى مردم نماز بخوان. عمر پاسخ داد: تو به این کار شایسته ترى. در نتیجه آن روزها ابوبکر براى مردم نماز مى‌خواند. پس از مدّتى پیامبر صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى و آرامش کرد وبراى نماز ظهر در حالى که بین دو مرد ـ که یکى از آن ها عبّاس بود ـ تکیهکرده بود از خانه خارج شد و ابوبکر براى مردم نماز مى‌خواند . وقتى ابوبکرپیامبر را دید، خواست که عقب بایستد، پیامبر صلى اللّه علیه وآله به اواشاره کرد که عقب نرود .سپس به آن دو مرد فرمود: مرا کنار او بنشانید. آن ها پیامبر را کنار ابوبکر نشاندند. راوى گوید: ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند و مردم نیز بهابوبکر اقتدا کرده بودند، در حالى که پیامبر صلى اللّه علیه وآله نشستهبود.عبیداللّه گوید: من نزد عبداللّه بن عبّاس رفتم و به او گفتم: آیا مطالبىرا که عایشه درباره بیمارى پیامبر صلى اللّه علیه وآله به من گفت، به توباز نگویم؟ گفت: بگو. من ماجرا را به او عرضه داشتم. او چیزى از آن مطالب را انکار نکرد، جز این که گفت: آیا عایشه نام مردى را که با عبّاس بود به تو گفت؟ گفتم: نه. گفت: آن شخص على بود.

صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل( 256 هـ )، ج 1 ، ص 168.


مهمترین روایات وارده در رابطه با «استخلاف» و یا جانشینی ابوبکر از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای نماز در واپسین روزهای عمر شریف آن حضرت که مجموعاً یازده روایت، حاوی یک روایت از موطأ مالک و ده روایت از صحیح بخاری است؛ تماماً بررسی سندی شده که همه ضعیف و یا مرسل بوده و در سلسله سند آن مشکلات اساسی وجود داشته است. و البته در دلالت آن نیز (همان گونه که ملاحظه خواهید فرمود) به قدری تعارض و تناقض وجود دارد که هر گونه اعتماد به این روایات را منتفی می‌سازد.

پاسخ به این شبهه (نماز ابوبکر) در فایل دیگری به شکل مفصل و مستقل ذکر گردیده که خلاصه آن در این مجال می‌آید.
بررسی سندی:

روایت کتاب الموطأ مالک

وَحَدَّثَنِی عَنْ مَالِکٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - خَرَجَ فِی مَرَضِهِ، فَأَتَى فَوَجَدَ أَبَا بَکْرٍ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی بِالنَّاسِ، فَاسْتَأْخَرَ أَبُو بَکْرٍ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - أَنْ کَمَا أَنْتَ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - إِلَى جَنْبِ أبِی بَکْرٍ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَهُوَ جَالِسٌ، وَکَانَ النَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِی بَکْرٍ.

رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در حال بیمارى از منزل خارج و وارد مسجد شد دید ابوبکر ایستاده و مردم به او اقتدا کرده اند. وقتى ابوبکر متوجّه شدعقب رفت. رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد که همان جا بمان؛ سپس رسول خدا صلى اللّه علیه وآله کنار ابوبکر نشست. ابوبکر نمازش را بااقتدا به پیامبر خواند، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند.مالک از هِشام بن عُرْوَه نقل مى‌کند که عروه گوید.

الموطّأ، مالک (179 هـ )، ج 1، ص 136 .

الف. ارسال روایت

هذا مرسل فی الموطأ

روایت موطا مرسل است.

الاستذکار، ابن عبد البر( 463 هـ )، ج 2، ص 175 .

لم یختلف عن مالک فیما علمت فی إرسال هذا الحدیث

اختلافی در مرسل بودن روایت مالک نیست.

التمهید، ابن عبد البر( 463 هـ )،ج 22، ص 315 .

ب. هشام (ابوالمنذر):هشام بن عروه بن زبیر بن عوام

هشام بن عروة بن الزبیر بن العوام الأسدی ثقة فقیه ربما دلس

 ... مبتلای به تدلیس است.

 تقریب التهذیب، ابن حجر( 852 هـ )، ج2، ص267 .

 قال عبد الرحمان بن یوسف بن خراش : کان مالک لا یرضاه.

 مالک از او رضایت نداست.

 تهذیب الکمال، مزی (742 هـ )، ج 30، ص 239 .

 مهم تر این که ابن حجر نام او را در کتاب «طبقات المدلّسین» ‌آورده.

 طبقات المدلسین، ابن حجر( 852 هـ )، ص 26 .

 ج. عروه بن زبیر:از دشمنان اهل بیت و از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.


بررسی دلالی و تعارضات

پس از بررسی اسناد روایات و مخدوش بودن تمام آن‌ها، در بخش بررسی دلالی روایات لازم است تا به دقّت ویژه، هر یک از جملات این روایات را مورد تأمل قرار داده تا به نتایج و برداشت‌‌های جدیدی دست یابیم که چه بسا صورت مسئله به طور کلی متفاوت با آن چیزی خواهد بود که مستدلین به این روایات در صدد استناد به آن بودند!  
 سؤالاتی در حاشیه روایات فوق
آیا ابوبکر بدون امر پیامبر به نماز ایستاده است!!؟

به این فقره از روایت موطأ مالک توجه نمائید:

 خَرَجَ فِی مَرَضِهِ، فَأَتَى فَوَجَدَ أَبَا بَکْرٍ

 رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حال مریضی از منزل به مسجد آمد و ابوبکر را دید که به نماز ایستاده

 با توجه به این روایت اصلاً ابوبکر برای نماز امر نشد تا بخواهد به جای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به نماز ایستد، بلکه بعد از آن که حضرت به مسجد آمدند دیدند که ابوبکر به جای آن حضرت به نماز ایستاده است!!!

 آیا با قبول این روایت به طور کلی صورت مسئله عوض نخواهد شد و آنچه که مستدلین به روایات نماز ابوبکر در صدد اثبات آن هستند نتیجه معکوس نخواهد داد؟ یعنی: آیا ممکن نیست کسی بگوید: با توجه به آیه اول سوره احزاب  «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله» چرا ابوبکر بدون اجازه و امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به جای او به نماز ایستاده است؟
آیا عایشه در برابر امر پیامبر اکرم تعللّ و تخلّف نکرده است؟!!

فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِى الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ». فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ، کَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ

 من باز همان پاسخ را تکرار کردم. پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى بار سومو چهارم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبالخواسته خود] هستید. به ابوبکر بگویید نماز بخواند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با قامتى خمیده و در حالى که به دو نفر تکیهکرده بود از منزل خارج شد . گویى مى‌دیدم که پاهایش بر زمین کشیده مى شد.

 با توجه به این متن آیا نمی‌توان احتمال دیگری داد و آن این که امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای نماز به شخص دیگری همچون امیر المؤمنین علیه السّلام بوده ولی هر بار که حضرت امر می‌کرده عایشه به پدرش ابوبکر حواله می‌کرده تا این که حضرت ناراحت شده و آن جمله را خطاب به عایشه و حفصه می‌فرماید و خود نیز با ناراحتی و با آن حال ناخوش به مسجد می‌آیند و ابوبکر هم نماز را نمی‌تواند کامل کند؟!!

 قرینه و تأیید برداشت فوق متن زیر است:

 لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ کَانَ فِی بَیْتِ عَائِشَةَ فَقَالَ ادْعُوا لِی عَلِیًّا قَالَتْ عَائِشَةُ نَدْعُو لَکَ أَبَا بَکْرٍ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ حَفْصَةُ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ عُمَرَ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ الْعَبَّاسَ قَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلَمْ یَرَ عَلِیًّا فَسَکَتَ...

 هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد، همان بیمارى که به سببآن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: على را برایم صدا کنید. عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید.حفصه گفت: اى رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. هنگامى که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله سر مبارکشرا بلند کرد و على علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند.

  همان‌طور که ملاحظه می شود پیامبر از ابتدا درخواست حضور امیر المؤمنین علیه السّلام را دارد و آخرین بار نیز که سر بلند کرده و حضرت علی علیه السلام را نمی‌بیند از اجابت خواسته خویش نا امید شده و به ناچار سکوت اختیار می‌کند.

 چون دلیلی ندارد عایشه‌ای که بالاتر و در بررسی سندی به آن اشاره شد که همه فضیلت‌ها را برای خود می‌خواهد در چنین موردی که خیر دنیا و آخرت در‌‌ آن جمع است از اطاعت فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم تعلل ورزیده و این افتخار را به غیر از پدرش حواله کند!

 خصوصاً که در بررسی سندی و شناخت شخصیت عایشه گفتیم: عایشه میانه خوبی با امیر المؤمنین علیه السّلام نداشته و نیز در یکی دیگر از همین روایات می‌آید که عایشه در جریان نقل روایت صلاه ابوبکر حتی حاضر به بردن نام امیر المؤمنین علیه السّلام نیست؛ از این رو آیا این احتمال تقویت نمی‌شود که خواسته رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نماز خواندن امیر المؤمنین علیه السّلام به جایش بوده امّا هر بار این امر نادیده گرفته می‌شده تا این که حضرت با ناراحتی جملات بالا را بیان می‌فرماید و از او یا حفصه که با او همراه بود از زنان اطراف یوسف یاد می‌کند؟!!

 چرا به محض این که پیامبر در ابتدا امیر المؤمنین علیه السّلام را فرا می‌خواند عایشه اقدام نمی‌کند و به حضرت عرض می‌کند ابوبکر را برایت صدا کنیم. و یا طبق بعضی دیگر از روایات فوق حتی اگر از ابتدا هم ابوبکر را حضرت خواسته بودند چرا عایشه  فوراً اقدام نمی‌کند و در انجام فرمان پیامبر تعلّل می‌ورزد آیا این به معنای تمرّد و یا اهمال از انجام دستورات و فرامین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به حساب نمی‌آید؟!! و چرا آنقدر تأخیر می‌کند که حضرت او و دیگر زنان را با تعبیر تندی به زنان اطراف حضرت یوسف (که فقط به فکر طوامع و هوس‌های خود بودند!) تشبیه می‌فرماید؟!! آیا تعلل در برابر فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به عدالت عایشه ضربه نمی‌زند؟!!

 وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ»

 پیامبر چند مرتبه سخن خود را تکرار فرمود، اما هر بار زنان اطراف پیامبر پاسخ خود را تکرار کردند تا این که حضرت به آنها فرمود: به راستی که شماها همچون زنان اطراف یوسف هستید ...
 آیا ابوبکر به خاطر بیماری پیامبر اکرم بی‌طاقت شده است؟!!

قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُکَاءُ

 قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ

 در متن روایت فوق آمده که عایشه در توجیه استقامت در برابر امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم می‌گوید: پدرم شخصی بسیار دل نازک است که به علت بیماری پیامبر طاقت نمی‌آورد به جای آن حضرت به نماز بایستد، حال سؤال این جاست: چگونه است که ابوبکری که این‌قدر دل نازک است که به علّت  بیماری و کسالت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم توان ندارد که در محراب نماز جلوی خود را بگیرد و گریه به او امان نمی‌دهد؛ ولی به محض چشم به هم گذاردن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم و از دنیا رفتن آن حضرت، پیکر پاک و مطهر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم را روی زمین رها کرده و در هیچ یک از برنامه‌های تجهیز، تکفین، تغسیل، و حتی تدفین آن حضرت حضور ندارد و به همراه عده‌ای دیگر به دنبال تشکیل سقیفه و تعیین خلیفه می‌روند و در آنجا هیچ غم و قصه‌ و گریه و اشک و آهی بر او غلبه نمی‌کند؟!!
 چرا پیامبر اکرم با حال وخیمشان با سختی به مسجد می‌آیند؟!!

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم که به خاطر شدّت بیماری و ضعف توانائی حضور در مسجد را نداشته و امر می‌کند تا شخص دیگری به جایش برای نماز حاضر شود به محض اقامه نماز چه اتّفاقی باعث می‌شود که حضرت با وجود همه آن ضعف و در حالی که دو نفر زیر بغل‌های آن حضرت را گرفته‌اند و پاهای حضرت به روی زمین کشیده می‌شود خود را به  هر شکل شده به مسجد برساند؟!!

 فَخَرَجَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّى أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ

 رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از منزل به طرف مسجد خارج شد در حالی دو نفر زیر بغل‌های حضرت را گرفته و در حالی که پاهای حضرت از شدت بیماری به زمین کشیده می‌شد.

 واقعاً با وجود شخص لایقی همچون ابوبکر که برای اقامه جماعت امر شده چرا حضرت به مسجد آمده و در حین نماز خواندن ابوبکر، نماز دیگری را شروع می‌کند؟!!
 آیا این گونه نمازی قابل تصوّر است؟!!

فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَهُوَ جَالِسٌ، وَکَانَ النَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِی بَکْرٍ

 وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یُصَلِّى قَاعِدًا، یَقْتَدِى أَبُو بَکْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ.

 در روایات فوق نحوه‌ عجیبی از نماز در مسجد النبی به نمایش گذارده شده؛ در این نماز، ابوبکری که درمحراب به نماز ایستاده با آمدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم می‌خواهد که در حین نماز از جای خود عقب رفته تا آن حضرت به جای او در محراب بایستد امّا حضرت با اشاره به او می‌فهماند که در جای خود بماند و نماز را ادامه دهد؛ آن‌گاه حضرت آمده و در کنار ابوبکر می‌نشیند و نماز خود را شروع می‌کند و مردم که به همراه ابوبکر نماز را شروع کرده بودند همچنان به نماز با او ادامه می دهند ولی ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا می‌کند.

 تصور کنید چگونه ابوبکر از ابتدا به نماز ایستاده و مردم هم به او اقتدا کرده‌اند ولی رسول خدا می‌آیند و کنار ابوبکر می‌نشینند و در حالی که مردم از قبل به ابوبکر اقتدا کرده‌اند، حال ابوبکر به پیامبر اقتدا می‌کند و مردم نماز خود را به امامت ابوبکر ادامه می‌دهند. آیا واقعاً عجیب نیست؟!!

 وقتی نماز پیامبر طوری است که ابوبکر می تواند به حضرت اقتدا کند چرا مردم به حضرت اقتدا نکردند؟  

آیا این چنین نمازی در طول 23 سال نبوت حضرت سابقه داشته است؟
 آیا اقتدای مردم به ابوبکر با وجود رسول اکرم از فضیلت نماز نمی‌کاهد؟

 با توجه به این که ابوبکر نماز را با قرائت حمد آغاز کرده و تا حدی هم قرائت را ادامه داده سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم می‌‌آیند و به نماز می‌ایستند و قرائت نماز را از اوّل آغاز می‌کنند حال ابوبکری که خود حمد و سوره نماز را قطع کرده و به پیامبر اقتدا می‌کند و سکوت می‌کند و مردم هم که همچنان امام جماعتشان ابوبکر است، این چگونه نمازی است که نه مأمومین (مردم) و نه امام جماعت (ابوبکر که اکنون امام جماعت مردم است) هیچ‌یک حمد و سوره نمی‌خوانند؟!!

 ظاهراً با توجه به پرسشهای فوق این چنین نمازی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم  برای مستمعین حدیث هم بی سابقه و عجیب و غریب بوده لذا با تعجب از اعمش سؤال می‌کنند:

 وَکَانَ النَّبِىُّ  یُصَلِّى وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَتِهِ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ؟

 پیامبر به نماز ایستاد و ابوبکر هم به نماز رسول خدا اقتدا کرده بود و مردم هم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند.

 و جالب این که اعمش هم در پاسخ به سؤال بالا به خود زحمت نمی‌دهد تا با زبان جوابی بدهد و فقط سر خود را تکانی می‌دهد که ان شاء الله منظورش «نعم» است.

 فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ
 دخل و تصرف در امر پیامبر و داد و ستد‌های مشکوک!!!

 به این بخش از روایت توجه کنید:

 فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - « مَهْ ، إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا.

 ... عایشه می‌گوید به حفصه گفتم: به پیامبر بگو ابوبکر نمی‌تواند به جای شما نماز بخواند چون از شدت گریه صدایش به مردم نمی‌رسد. ای حفصه تو به پدرت «عمر» بگو تا برای مردم نماز بخواند و حفصه هم این کار را انجام داد.

 در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حفصه فرمود: ساکت شو! شماهمچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت : نشد که از تو به من خیرى برسد .

 اگر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشخیص داده که ابوبکر برای نیابت نماز صلاحیت دارد چگونه عایشه از امر حضرت تخلّف نموده و در مقابل امر آن حضرت می‌گوید: به عمر امر کنید تا برای امامت جماعت حاضر شود؟!!

  آیا رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشخیص نمی‌دهد که چه کسی برای این کار صلاحیت دارد؟!!

 چرا عایشه خودش مستقیماً به حضرت نمی‌گوید دستور بدهید عمر جای شما نماز گزارد بلکه از حفصه می خواهد تا چنین تقاضایی را از حضرت داشته باشد؟!!  آیا رابطه حفصه با پیامبر نزدیکتر از رابطه عایشه با حضرت بوده؟ و یا علّت دیگری در بین است که عایشه از حفصه و حفصه از عایشه تقاضا می‌کند و نهایتاً هم کار به جایی می‌کشد که پیامبر آن تعبیر تند را نسبت به هر دوی آنان به کار برده و می‌فرماید: شما همچون زنان اطراف یوسف هستید.  

 اگر این شایستگی فقط در وجود ابوبکر نهفته است، عایشه چرا بر خلاف امر آن حضرت به حفصه می‌گوید:  به پدرت خبر بده تا به جای پیامبر نماز بخواند؟

 آیا این برخورد حضرت، عدالت عایشه و حفصه را زیر سوال نمی برد  و روایات آنان را مخدوش نمی کند؟

 آیا حفصه نیز همچون عایشه با کار خود که اوّلاً بدون اجازه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم صورت می‌گیرد و ثانیاً مخالف با امر آن حضرت است خود را شریک در خطاهای عایشه در این ماجرا نمی‌سازد؟!!

 آیا این جمله حفصه به عایشه «مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا» (نشد که از تو به من خیرى برسد) اعتراض به عایشه و زیر سوال بردن عدالت او نیست؟

 آیا این احتمال به ذهن نمی‌رسد که گویا ساخت و پاخت‌هایی بین عایشه و حفصه وجود داشته که گوشه‌ای از آن از لابلای این گفت‌وگو قابل برداشت است؟!!
 ابوبکر امام است یا ماموم و یا تکبیر گو؟!!

به بخشی از روایت ششم دقّت کنید:

 ... فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ  وَقَعَدَ النَّبِىُّ  إِلَى جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ...

 ... و چون ابوبکر پیامبر را مشاهده نمود که به مسجد آمده خواست که عقب رود امّا پیامبر اشاره کرد که عقب نرود ولی با این وجود او عقب رفت و [به عنوان تکبیرگو] صدای تکبیر حضرت را به گوش دیگران می‌رساند ...

 آیا این روایت به طور کلی معارض با تمام روایاتی که تا کنون ذکر شده و یا بعد ذکر می‌شود نیست؟

 چرا که این روایت تصریح دارد بر این که ابوبکر با آمدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم عقب آمد و نماز را قطع کرد و فقط شبیه به یک تکبیرگو، صدای نماز حضرت را به دیگران می‌رساند.
 تناقض در تناقض

... أَنَّ أَبَا بَکْرٍ کَانَ یُصَلِّى لَهُمْ فِى وَجَعِ النَّبِىِّ ...

 ... ابوبکر در تمام ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به جای آن حضرت نماز می‌خواند ...

   اگر چه در تمام روایات مورد بررسی تا این جا تناقضات متعددی وجود داشت که بیان شد اما روایت هشتم تناقض اساسی دیگری دارد و آن این که در این روایت می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در کل ایّام بیماری خود اقامه جماعت را به ابو بکر واگذار کرده بود؟!!

 آیا سایرین همچون عایشه از این امر غفلت کرده‌اند و نفهمیدند که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در تمام ایّام بیماری خود نماز جماعت را به ابوبکر واگذار کرده بوده است؟!!

 و نیز از موارد دیگر تناقض این روایت با روایات قبل و بعد، متن زیر است:

 ... فَأَشَارَ إِلَیْنَا النَّبِىُّ أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَکُمْ ، وَأَرْخَى السِّتْرَ ، فَتُوُفِّىَ مِنْ یَوْمِهِ .

 ... پیامبر بعد از آن که آمد به مسجد و دید ابوبکر به جای او به نماز ایستاده است تبسمی نمود و با خوشحالی پرده را انداخت و رفت و در همان روز نیز از دنیا رفت.

 متن این روایت  شبیه روایت «کتاب موطّأ مالک» است که در بالا گذشت، یعنی: اصلاً امری در کار نبوده و ابوبکر سرخود و بدون این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از این موضوع خبر داشته باشند به این کار اقدام ورزیده‌ است. و فقط در روز آخر که روز سوّم بیماری حضرت بود از این موضوع با خبر شدند!!! که در این صورت اشکالات سرخودی بودن و بدون اجازه پیامبر دست به این اقدامات زدن مطرح خواهد شد.

 و یا اگر این روایت که راوی آن مالک بن انس است را بپذیریم درباره روایات متعددی که از عایشه ذکر شد چگونه حکم کنیم و در باره او و روایاتش که تناقضات اساسی با این روایت دارد چه توجیهی داشته باشیم؟!!
   ابوبکر و عمر به یکدیگر تعارف می‌کنند!

با دقت در این بخش از روایت سؤالاتی مطرح می‌شود:

 ... فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ - وَکَانَ رَجُلاً رَقِیقًا - یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ . فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ ...

 ... ابوبکر به عمر گفت: ای عمر تو برو و برای مردم نماز بخوان. عمر هم به او گفت: تو به این کار سزاوارتری...

 اگر در بعضی از روایات فوق سخن از تعارفات عایشه و حفصه بود این جا دیگر هیچ حرفی از عایشه و حفصه نیست؛ بلکه در این روایت این ابوبکر و عمر هستند که به یکدیگر تعارف می‌کنند!!! ولی این سؤال همچنان مطرح است که آیا این بده و بستان در نیابت برای امامت جماعت با اطلاع رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بوده و یا بدون اطلاع پیامبر؟ اگر حضرت اطلاع نداشتند چرا این امر مهم که به زعم مستدلّین به این روایات اشاره‌ای است به صلاحیت برای خلافت، به یک‌دیگر تعارف می‌کنند؟!!

  و اگر حضرت اطلاع داشتند چرا خود این پیشنهاد را به عمر نکردند و اگر صلاح می‌دیدند که این پیشنهاد را به عمر نکنند، چرا ابوبکر این کار را می‌کند؟!!
 ارتباط بین امامت جماعت و خلافت امّت
اعتراف ابن تیمیه بر عدم ارتباط بین امامت جماعت و خلافت امّت

فالاستخلاف فی الحیاة نوع نیابة لا بد منه لکل ولی أمر ولیس کل من یصلح للاستخلاف فی الحیاة على بعض الأمة یصلح أن یستخلف بعد الموت فإن النبی صلى الله علیه و سلم استخلف فی حیاته غیر واحد و منهم من لا یصلح للخلافة بعد موته

 جایگزینی هر شخص به جای شخص دیگر در زمان حیات او نوعی نیابت محسوب می‌گردد، که هر ولی امری ناگزیر از آن می‌باشد. امّا این گونه نیست که هر کس در زمان حیات شخصی چنین صلاحیتی داشت، بعد از وفات او هم این صلاحیت را دارا باشد. همان‌گونه که پیامبر صلی الله علیه [وآله] وسلّم در زمان حیات خود تعداد زیادی از صحابه را برای امامت جماعت برگزید و حال آن که عدّه‌ای از آنها صلاحیّت خلافت بعد از او را نداشتند.

 منهاج السنة النبویة ، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس،ج 7 ، ص 339 . الناشر : مؤسسة قرطبة الطبعة الأولى ، 1406 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، عدد الأجزاء : 8
 الف: تعیین جانشین از سوی پیامبر امری مرسوم و متداول بوده است.

پیامبر گرامى صلّی الله علیه وآله‌ براى چند روز هم که از مدینه بیرون مى‏رفت یکى از اصحاب خود را به عنوان جانشین معیّن مى‏فرمود:

 ... النبی صلى الله علیه وسلم استخلف فی کل غزاة غزاها رجلا من أصحابه

 ... رسول خدا صلی الله علیه [وآله] وسلّم در هر جنگی که عازم می‌گردیدند شخصی از اصحاب خود را به جانشینی خود تعیین می‌نمودند.

 تفسیر القرطبی، قرطبی(671 هق )،  ج 1، ص 268
 ب : عبد الرحمن بن عوف برای خلافت سزاوارتر از ابو بکر است.

 حال با ملاکی که در روایات فوق در شایستگی ابوبکر برای خلافت به علت امامت جماعت ذکر شد، باید بگوئیم: عبدالرحمن بن عوف بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم تقدّم دارد و یا لا اقل برای تصدّی خلافت از ابوبکر بیشتر صلاحیّت دارد چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم پشت سر او نماز گذارده است.   

 بزرگان اهل سنّت متّفق القولند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز صبح را پشت سر عبدالرحمن بن عوف به جا آورده است: (اگر چه این مطلب به اعتقاد شیعه و صریح آیه شریفه «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله»حجرات/1 باطل می‌باشد و در حضور پیامبر امامت دیگری بر آن حضرت باطل است).

 فی غزوة تبوک هذه صلى رسول الله صلى الله علیه وسلم خلف عبد الرحمن بن عوف صلاة الفجر

 در جنگ تبوک رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز صبح خواند.

 البدایة والنهایة ، ابن کثیر( 744 هـ ) ، ج 5 ، ص 28 .
 ج : سالم مولی ابی حذیفه هم از سوی پیامبر به نماز ایستاده است

 692 - حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِیَاضٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الأَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ - مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ - قَبْلَ مَقْدَمِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - کَانَ یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِى حُذَیْفَةَ

 زمانی که گروه اوّل از مهاجرین به منطقه قباء رسیدند تا قبل از آن که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به مدینه بیاید سالم مولی ابی حذیفه امامت جماعت را به عهده داشت.

 صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 170 ، کتاب الاذان ، باب العبد و المولی

 آیا این امر می‌تواند دلیل ارجحیّت او برای خلافت پس از رسول خدا باشد؟ چرا که او به گواهی منابع اهل سنّت مدّت‌ها قبل، از سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم به امامت جماعت انتخاب شده بود.
 ج : ابن امّ مکتوم نابینا برای خلافت از ابو بکر سزاوارتر است.

 595 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَنْبَرِىُّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا ابْنُ مَهْدِىٍّ حَدَّثَنَا عِمْرَانُ الْقَطَّانُ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِىَّ -صلى الله علیه وسلم- اسْتَخْلَفَ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاسَ وَهُوَ أَعْمَى.

 ... پیامبر صلّی الله علیه [وآله] وسلّم ابن امّ مکتوم را که شخصی نابینا بود به امامت برگزیدند.

 سنن أبی داود، أبو داود سلیمان بن الأشعث السجستانی، ج 1، ص 143 .

 قال ابن عبد البر روى جماعة من أهل العلم بالنسب والسیر أن النبی صلى الله علیه وسلم استخلف بن أم مکتوم ثلاث عشرة مرة فی الأبواء وبواط وذی العشیرة وغزوته فی طلب کرز بن جابر وغزوة السویق وغطفان وفی غزوة أحد وحمراء الأسد ونجران وذات الرقاع وفی خروجه من حجة الوداع وفی خروجه إلى بدر

 ...پیامبر صلّی الله علیه [وآله] و سلّم سیزده مرتبه ابن ام مکتوم را به جای خود معیّن نمودند...

 الإصابة، ابن حجر(852 هق)، ج 4، ص 495 .
 د: تعدادی از جانشینان پیامبر در امور مختلف که  بعضی از امامت جماعت با اهمیت‌تر است.

در ذیل اسامی افرادی که از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای اموری که بعضاً از امامت جماعت به مراتب اهمیت بیشتری داشته فهرست شده و اگر بنا باشد صرف استخلاف و نیابت داشتن در بعضی امور، اعمّ از امامت جماعت و غیره دلیل بر شایستگی برای خلافت باشد بسیاری از این افراد برای خلافت سزاوارترند:

 استخلف [النبی(ص‌)‌‌] على المدینة ، ابن أم مکتوم  ثلاث عشرة مرة فی غزواته...

 واستخلف أبا رهم الغفاری کلثوم بن حصین حین سار إلى مکة وحنین والطائف

 واستخلف محمد بن مسلمة فی غزوة قرقرة الکدر

 وفی غزوة بنی المصطلق ، نمیلة بن عبد الله اللیثی

 وفی غزوة الحدیبیة ، عو یف بن الأضبط من بنی الدیل

 وفی غزوة خیبر ، أبا رهم الغفاری

 وفی عمرة القضاء ، أبا رهم أیضا

 وفی غزوة تبوک ، سباع بن عرفطة الغفاری

 وفی بعض غزواته ، غالب بن عبد الله اللیثی

 واستخلف على مکة عند انصرافه عنها ، عتاب بن أسید فلم یزل علیها حتى مات أبو بکر

 وعثمان بن أبی العاصی الثقفی على الطائف

 وسالم بن عثمان بن معتب على الأحلاف من ثقیف على بنی مالک

 وعمرو بن سعید بن العاصی على قرى عربیة خیبر ووادی القرى وتیماء وتبوک

 ... والحکم بن سعید بن العاصی على السوق

 و فرق الیمن فاستعمل على صنعاء ، خالد بن سعید بن العاصی

  وعلى کندة والصدف ، المهاجر بن أبی أمیة

 وعلى حضر موت ، زیاد بن لبید الأنصاری أحد بنی بیاضة

 ومعاذ بن جبل على الجند والقضاء وتعلیم الناس الاسلام وشرائعه وقراءة القرآن

 و ولى أبا موسى الأشعری ، زبید ورمع وعدن والساحل

 وجعل قبض الصدقات مع العمال الذین بها إلى معاذ بن جبل

 وبعث عمرو بن حزم إلى بلحارث بن کعب

 وأبا سفیان بن حرب إلى نجران

 وقد بعث أیضا علیا إلى نجران فجمع صدقاتهم

 وقدم على رسول الله صلى الله علیه وسلم فی حجة الوداع

 و سعید بن القشب الأزدی حلیف بنی أمیة على جرش وبحرها

 والعلاء ابن الحضرمی على البحرین ثم عزله

 وولى أبان بن سعید وبحرها

 قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وأبان على البحرین

 وعمرو بن العاصی إلى عمان

 قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وعمرو علیها

 ویقال : قد کان بعث أبا زید الأنصاری إلى عمان

 وسلیط بن سلیط أحد بنی عامر بن لؤی إلى أهل الیمامة فأسلموا

 فأقرهم رسول الله صلى الله علیه وسلم على ما فی أیدیهم وأموالهم

 تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط العصفری(240 هق)، ص 62 .
 اعتراف عمر بر عدم تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه از سوی پیامبر

بخارى و مسلم از عبد اللّه بن عمر روایت می‌کنند:

 عن عبدالله بن عمر قال: قیل لعمر: ألا تستخلف؟ فقال: إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منّی: أبو بکر، وإن أترک فقد ترک من هو خیر منّی: رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم.

 به عمر گفته شد: چرا برای بعد از خود خلیفه تعیین نمی‌کنی؟ در جواب گفت: اگر خلیفه تعیین کنم، کاری که شخص بهتر از من کرده را انجام داده‌ام. و اگر خلیفه تعین نکنم باز هم کار کسی که بهتر از من بوده را انجام داده‌ام و آن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم است.

 صحیح بخاری، ج 4، ص2256، ح 7218، کتاب الأحکام، باب الاستخلاف 51 ـ صحیح مسلم، ج 3 ، ص1454، ح 1823،کتاب الإمارة، باب الاستخلاف وترکه.

 نووی شارح صحیح بخاری در شرح این روایت می‌گوید:

  وفی هذا الحدیث دلیل على أنّ النبی صلى اللّه علیه وسلم لم ینصّ على خلیفة، وهو إجماع أهل السنّة وغیرهم.

 این حدیث دلیلی است بر این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بر هیچ خلیفه‌ای برای بعد از خود نصّ و تصریحی نداشته است که این نظر اجماعی اهل سنْت نیز می‌باشد.

 صحیح مسلم بشرح النووی، 12/205.

  نظر ابن کثیر هم جالب به نظر می‌رسد:

  إنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم لم ینصّ على الخلافة عیناً لأحد من الناس ، لا لأبی بکر کما قد زعمه طائفة من أهل السنّة، ولا لعلیّ کما یقوله طائفة من الرافضة.

 این حدیث دلیلی است بر این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بر هیچ خلیفه‌ای برای بعد از خود نصّ و تصریحی نداشته است که این نظر اجماعی اهل سنْت نیز می‌باشد.

 البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 219 .

 إیجی در«المواقف» ص 400 و عبد القاهر بغدادی در «الفرق بین الفرق» ص 349، و أبو حامد غزالی در قواعد العقائد، ص 226 قائل به این مطلب شده‌اند که در باره خلافت نصی وجود نداشته است.
 اعتراف استاد برای شاگرد

ابن ابی الحدید معتزلی می‌گوید:

  سألت الشیخ (أی أستاذه) أفتقول أنت أن عائشة عینت أباها للصلاة ورسول اللّه لم یعیّنه؟ فقال: أما أنا فلا أقول ذلک، لکن علیّاً کان یقوله، وتکلیفی غیر تکلیفه، کان حاضراً ولم أکن حاضراً.

 از استادم سؤال کردم: آیا نظر شما این است که عایشه پدرش را برای نماز به مسجد فرستاده و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم چنین دستوری نداده است؟ استاد پاسخ داد: خیر من چنین چیزی نمی‌گویم بلکه [حضرت] علی [علیه السلام‌] چنین سخنی می‌گوید. و او برای خود تکلیفی و من هم برای خود تکلیفی دارم، چرا که او در آنجا حاضر بوده و من حضور نداشته‌ام.

 شرح نهج البلاغة، ج9 ، ص 198.
 نماز جماعت به امامت هر فاسق و فاجری

از گروه فتاوای علمای وهابیت در باره نماز خواندن پشت سر امام جماعتی که ریش خود را می‌تراشد سؤال شده آنها در جواب گفته اند، نماز خواندن پشت سر امام هر فاسق و فاجری از نظر مذهب اهل سنت جایز است. متن سؤال و جواب این است:

س 1 : فقد صدرت فتوى فی الجمهوریة الجزائریة من أحد کبار المشایخ قال فیها : إن الإمام الحالق لحیته لا تجوز الصلاة وراءه فنرید من سیادتکم أن تبینوا لنا هل هذه الفتوى صحیحة أم غیر صحیحة ؟ کذلک نرید منکم التوضیح والبرهان من فضلکم ؟

ج 1 : إعفاء اللحیة واجب ، وحلقها حرام ، کما ثبت فی الحدیث الصحیح أن النبی ( ص ) قال : أنهکوا الشوارب واعفوا اللحى (1) ومذهب أهل السنة والجماعة الصلاة خلف کل بر وفاجر ، طلبا للألفة والجماعة ودرءا للخلاف والفرقة ، فإذا وجد غیر حلیق اللحیة إماما صلى وراءه ، وإن لم یجد صلى خلفه ولو کان حالقا للحیته ، وصلاته صحیحة ، وبهذا یعلم أن الفتوى المذکورة فی السؤال غیر صحیحة .

وبالله التوفیق وصلى الله على نبینا محمد وآله وصحبه وسلم .

 اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء

عضو عضو نائب الرئیس الرئیس عبد الله بن قعود عبد الله بن غدیان عبد الرزاق عفیفی عبد العزیز بن عبد الله بن باز

سؤال 1. در کشور الجزائر یکی از بزرگان مشایخ گفته: نماز خواندن پشت سر امام جماعتی که ریش خود را می‌تراشد، جایز نیست. از شما می‌خواهم که بگویید این فتوا صحیح است یانه؟ در این باره توضیح دهید.

جواب 1: بلند گذاشتن ریش واجب و تراشیدن آن حرام است؛ چنانچه در روایت صحیح آمده که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: سبیل را بتراشید و ریش را بلند بگذارید. مذهب اهل سنت و جماعت این است که نماز خواندن پشت سر هر انسان خوب و فاجری به دلیل به دست آوردن الفت و دوری از اختلاف جایز است. پس زمانی که امام جماعتی ریش خود را نتراشد پشت سر آن نماز خوانده می‌شود و اگر چنین شخصی نباشد می‌توان پیشت سر غیر آن نماز خواند هر چند ریش تراش باشد و نمازش هم صحیح است. از این جا روشن می‌شود که فتوای فوق در سؤال درست نیست.

فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء - جمع أحمد بن عبد الرزاق الدویش - ج 7 ص 396

 دیگر بر اساس روایات فوق و این فتوا، نماز ابوبکر چه نفع و سودی برای ابوبکر داشته و چگونه می‌تواند دلالت بر فضیلت او داشته باشد؟
 ابوبکر در سپاه أسامه
الف . ابوبکر و عمر در سپاه اسامه

 با اثبات این موضوع که ابوبکر در روزهای آخر عمر پیامبر در سپاه اسامه و خارج از شهر مدینه بوده است دیگر جایی برای طرح روایات فوق نمی‌رسد.

  ابن حجر عسقلانى در شرح صحیح بخارى، به این مطلب اعتراف کرده و ضمن طرح بابی در این موضوعمی‌نویسد:

 باب بعث النبی صلى الله علیه وسلم أسامة بن زید فی مرضه الذی توفی فیه

 فبدأ برسول الله صلى الله علیه وسلم وجعه فی الیوم الثالث فعقد لأسامة لواء بیده فأخذه أسامة فدفعه إلى بریدة وعسکر بالجرف وکان ممن انتدب مع أسامة کبار المهاجرین والأنصار منهم أبو بکر وعمر وأبو عبیدة ...

 ... از جمله کسانی که به همراه اسامه اعزام شدند گروهی از بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند ...

 فتح الباری ، ابن حجر (852 هـ ) ، ج 8 ، ص 115 .
 ب . لعن پیامبر به کسی که از سپاه اسامه سرپیچی کند

اگر آن‌گونه که مستدلین به روایات صلاه ابوبکر ادعا می‌کنند، واقعاً رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هرگونه اشاره‌ای در تأیید ابوبکر برای صلاحیت و شایستگی او برای خلافت وجانشینی پس از خود می‌داشتند، و گوشه چشمی به او برای تصدّی این منصب الهی می داشتند، چرا آن حضرت در آخرین روزهای عمر شریف خود و با عِلم به این مطلب که چند روزی بیش در این دنیا نخواهند بود سپاهی را به فرماندهی جوان هجده ساله (اسامة بن زید) تدارک می‌بیند و عدّه ای از صحابه از جمله ابوبکر و عمر را مأمور به متابعت از او می نماید و هر گاه آن حضرت در بستر بیماری، چشم باز می کند از علّت تخلّف این گروه سئوال می نماید تا جائی که کار به لعن و نفرین تخلّف کنندگان از جیش و سپاه اسامه می‌انجامد؟ در حالی که اگر واقعا آن حضرت چنین قصدی برای خلافت ابوبکر می‌داشتند نباید آنها را در چنین لحظات حسّاسی مأمور به چنین امر خطیری (که احتمال کشته شدن درآن منتفی نیست ) نماید؟

 در بعضى از منابع معتبر اهل سنّت آمده است که پیامبر فرمود:

 الخلاف الثانی فی مرضه أنه قال جهزوا جیش أسامة لعن الله من تخلف عنه فقال قوم یجب علینا امتثال أمره واسامة قد برز من المدینة وقال قوم قد اشتد مرض النبی علیه الصلاة والسلام فلا تسع قلوبنا مفارقته والحالة هذه فنصبر حتى نبصر أی شىء یکون من أمره

 ... پیامبر اکرم[صلی الله علیه وآله وسلم] فرمود: لعنت خدا بر کسی که از سپاه أسامه تخلف ورزد...

 الملل والنحل ، شهرستانی (548 هـ ) ، ج1 ، ص23 .

 وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلف عن جیش أسامة فقال قوم بموجب الاتباع لقوله  صلى الله علیه وسلم جهزوا جیش أسامة لعن الله من تخلف عنه  

    ... پیامبر اکرم[ صلی الله علیه وآله وسلم]فرمود: لعنت خدا بر کسی باد که از سپاه أسامه تخلْف ورزد...

   المواقف ، عضد الدین عبدالرحمن بن أحمد إیجی (756 هـ ) ، ج3 ، ص 650 .

 وقام أسامة فتجهز للخروج ، فلما أفاق رسول الله صلى الله علیه وآله سأل عن أسامة والبعث ، فأخبر أنهم یتجهزون ، فجعل یقول : أنفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عنه وکرّر ذلک

 ... پیامبر اکرم[ صلی الله علیه وآله وسلم]فرمود: لعنت خدا بر کسی باد که از سپاه أسامه تخلّف ورزد...

 شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 6  ، ص 52 .
 چند سئوال:

 الف: پیامبر در امر به امامت ابوبکر هذیان نمی‌ گوید؟!!

 حال با این فرض که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلم در آخرین روز حیات خود چنین دستوری داده باشند، اما این سئوال مطرح است که: چگونه وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم در همان روز برای جلوگیری از حوادثی که در آینده اتّفاق خواهد افتاد برای نوشتن وصیّت در خواست آوردن قلم و دوات می‌نماید تا در آینده به گمراهی نیافتند عمر به قصد ممانعت از این اقدام، نسبت هذیان به رسول خدا صلّی الله علیه وآله میدهد؟!!

بخاری در صحیح خود می‌گوید:

هلّم أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده! فقال عمر: إنّ النبیّ صلى الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه

بشتابید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم تا بعد از آن دیگر گمراه نشوید! عمر گفت: درد و بیماری بر پیامبر غلبه نموده است، و در حالی که قرآن در میان شما هست کتاب خدا ما را کفایت می‌کند.

صحیح بخاری، ج 7، ص 9، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى.

در روایت دیگری بخاری و مسلم آورده است:

عن ابن عبّاس قال: یوم الخمیس وما یوم الخمیس ... فقالوا: إنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم ـ یهجر.

ابن عباس می‌گوید: روز پنج شنبه و چه روزی بود آن روز! ... به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم گفتند: او هذیان می‌گوید.

صحیح مسلم، ج 5، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیّة لمن لیس عنده شیء ـ صحیح بخارى، ج 4، ص 31، کتاب الجهاد والسیر.

آیا ابوبکر به هنگام وصیت برای خلافت عمر با این‌ که بیهوش می شود و پس از آن که به هوش می‌آید و دنباله وصیت را که عثمان به جای او نوشته است را تأیید می‌کند هذیان نمی گوید؟

لما حضرت أبا بکر الصدیق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى علیه عهده ، ثم أغمی على أبی بکر قبل أن یملی أحدا فکتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بکر فقال لعثمان کتبت أحدا ؟ فقال : ظننتک لما بک وخشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب فقال : یرحمک الله ، أما لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا.

زمانی که وفات ابوبکر صدیق فرارسید عثمان را خواست تا برای او وصیت بنویسد، [بعد از حاضر شدن عثمان] در همین حال و قبل از آن که نامی از عمر ببرد بی‌هوش شد. و عثمان هم نام عمر را به عنوان خلیفه بعد از ابوبکر نوشت. وقتی ابوبکر به هوش آمد از عثمان سؤال کرد: آیا نام کسی را نوشتی؟ عثمان گفت: از حالی که به تو دست داد ترسیدم و از خواسته تو اطلاع داشتم از این‌رو نام عمربن خطاب را نوشتم. ابوبکر گفت: خدا تو را رحمت کند. حتی اگر اسم خودت را نیز برای این کار نوشته بودی شایستگی آن را داشتی.

کنز العمال، ج 5، ص 678; تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر، ج 39، ص 186 و ج 44، ص 248 ر.ک: تاریخ الطبرى، ج 2 ص 353; سیرة عمر لابن الجوزى: 37; تاریخ ابن خلدون، ج 2 ص 85.
 کدام حرف را بپذیریم؟!!

از یک طرف روایاتی از قول عایشه ذکر شد مبنی بر امامت جماعت ابوبکر از سوی پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از طرف دیگر روایاتی از قبیل روایت زیر را داریم که تمام روایاتی را که قبلا ذکر شد را رد می‌کند:

عن عائشة قالت: اشتکى رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) فدخل علیه ناس من أصحابه یعودونه فصلّى رسول اللّه جالساً فصلّوا بصلاته قیاماً.

عایشه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به بیماری مبتلا شد و گروهی از اصحاب به عیادت حضرت آمدند و در همین حال حضرت به صورت نشسته برای آنان نماز خواندند و آنان نیز به حضرت اقتدا نمودند.

صحیح مسلم، ج 2، ص19.

عن عائشة: أنّ رسول اللّه صلى الله علیه وسلم صلّى فى مرضه وهو جالس وخلفه قوم.

عایشه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایّام بیماری خود نشسته نماز خواندند و پشت سر حضرت نیز گروهی به نماز ایستادند.

مسند احمد، ج 6، ص 57 .

عن عائشة: صلّى رسول اللّه صلى الله علیه وسلم خلف أبی بکر قاعداً فى مرضه الذى مات فیه

عایشه می‌‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایام بیماری خود که منجر به وفاتش گردید به طورنشسته نماز خواند در حالی که ابوبکر نیز پشت سر حضرت اقتدا نمود.

مسند احمد، ج 6 ، ص 159 .

ابوبکر بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مقدّم می‌شود

اگر چه روایات موجود در اعزام سپاه اسامه که در بالا به آن‌‌ها اشاره شد وجود ابوبکر را در لحظات آخر عمر شریف رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در شهر مدینه نفی می‌کند، ولی بر فرض هم که آن روایات را نپذیرفته و یا به شکلی خدشه کنیم، امّا متن زیر فرضیه و حقیقتی دیگر از نماز ابوبکر را در فراروی ما ترسیم می‌کند! که در این صورت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم با متوجه شدن از نماز ابوبکر خود به مسجد آمده و به نماز ایستاده و ابوبکر فقط تکبیر‌گو بوده است!!!

عن عائشة: قال رسول اللّه صلى الله علیه وسلم فى مرضه الذى مات فیه: مروا أبابکر یصلّى بالناس ... وصلّى النبى خلفه قاعداً

عایشه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایام بیماری که در آن وفات یافت فرمود: بروید و به ابو بکر بگوئید تا به نماز بایستد ... و پیامبر نیز به صورت نشسته به ابوبکر اقتدا کرد.

مسند احمد، ج 6 ، ص 159 .

و این در حالی است که این مطلب با آیه شریفه سوره حجرات «ولا تقدموا بین یدی الله و رسوله» تناقض کامل داشته و تمام فقهای مذاهب اربعه و نیز علمای اعلام شیعه بر این نکته اتفاق نظر دارند که چنین نمازی باطل است.

 


ابوبکر تکبیر‌گویی بیش نبوده‌ است

ابن حجر در این مورد از قول شافعى رئیس مذهب شافعیه مى‌گوید:

 ... قد صرّح الشافعی بأنه صلى الله علیه [وآله] وسلم لم یصل بالناس فی مرض موته فی المسجد إلا مرة واحدة وهی هذه التی صلى فیها قاعدا وکان أبو بکر فیها أولا إماما ثم صار مأموما یسمع الناس التکبیر ...

 ... شافعى به صراحت بیان مى‌دارد که پیامبر صلى اللّه علیه [وآله] براى مردم در دوران بیماریش ـ که به سبب آن وفات یافت ـ نماز نخواند مگر یک بار، و آنهمان نمازى بود که در حال نشسته خواند و ابوبکر در آن نماز، ابتدا امامبود، ولى پس از آن مأموم شد که صداى تکبیر را به گوش مردم مى رساند ...

 فتح البارى فی شرح صحیح البخاری ، ابن حجر ( 852 هـ ) ، ج 2 ، ص 145 .

 در این صورت ابوبکر در جایگاه پیامبر صلى اللّه علیه وآله، جز یک نمازنخوانده که همان آخرین نماز پیامبر صلى اللّه علیه وآله بود که در آنمأموم شده است

تبانی عایشه و حفصه علیه یکی دیگر از زنان پیامبر (ص)

(اثبات از کتب اهل سنت)


حدثنی الْحَسَنُ بن مُحَمَّدِ بن صَبَّاحٍ حدثنا حَجَّاجٌ عن بن جُرَیْجٍ قال زَعَمَ عَطَاءٌ أَنَّهُ سمع عُبَیْدَ بن عُمَیْرٍ یقول: سمعت عَائِشَةَ رضی الله عنها أَنَّ النبی صلى الله علیه وسلم کان یَمْکُثُ عِنْدَ زَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ وَیَشْرَبُ عِنْدَهَا عَسَلًا فَتَوَاصَیْتُ أنا وَحَفْصَةُ أَنَّ أَیَّتَنَا دخل علیها النبی صلى الله علیه وسلم فَلْتَقُلْ إنی أَجِدُ مِنْکَ رِیحَ مَغَافِیرَ أَکَلْتَ مَغَافِیرَ .
فَدَخَلَ على إِحْدَاهُمَا فقالت له: ذلک. فقال: لَا بَلْ شَرِبْتُ عَسَلًا عِنْدَ زَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ وَلَنْ أَعُودَ له. فَنَزَلَتْ «یا أَیُّهَا النبی لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ الله لک» إلى «إن تَتُوبَا إلى اللَّهِ» لِعَائِشَةَ وَحَفْصَةَ «وَإِذْ أَسَرَّ النبی إلى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ» لِقَوْلِهِ بَلْ شَرِبْتُ عَسَلًا.

عبید بن عمیر مى‌گوید: از عایشه شنیدم که گفت: رسول خدا (ص) پیش زینب بنت حجش مى‌ماند و (شربت) عسل مى‌نوشید، من و حفصه بایکدیگر قرار گذاشتیم که رسول خدا پیش هر کدام از ما که آمد به او بگوییم : از تو بوى مغافیر به مشام ما مى‌رسد، آیا مغافیر خورده‌ای؟ رسول خدا پیش یکى از آن‌ها آمد و او همین را گفت. رسول خدا فرمود: نه بلکه در خانه زینب بنت جحش عسل خورده‌ام؛ ولى دیگر تکرار نمى‌کنم؛ پس این ایه نازل شد « یا ایها النبى ...» .

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 5، ص 4964، ح4966، کِتَاب الطَّلَاقِ، بَاب «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ الله لک»، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 هـ – 1987م.

اثبات ضعیف بودن تمام روایات صحیح بخاری مبنی بر نماز ابوبکر به جای پیامبر (ص)

(اثبات از کتب اهل سنت)


اولین روایت بخاری

حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبِى قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ قَالَ الأَسْوَدُ قَالَ کُنَّا عِنْدَ عَائِشَةَ - رضى الله عنها - فَذَکَرْنَا الْمُوَاظَبَةَ عَلَى الصَّلاَةِ وَالتَّعْظِیمَ لَهَا ، قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - مَرَضَهُ الَّذِى مَاتَ فِیهِ ، فَحَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَأُذِّنَ ، فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ» . فَقِیلَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ ، وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ». فَخَرَجَ أَبُو بَکْرٍ فَصَلَّى ، فَوَجَدَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّى أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ ، فَأَرَادَ أَبُو بَکْرٍ أَنْ یَتَأَخَّرَ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - أَنْ مَکَانَکَ ، ثُمَّ أُتِىَ بِهِ حَتَّى جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ . قِیلَ لِلأَعْمَشِ وَکَانَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - یُصَلِّى وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَتِهِ ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ . رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ عَنْ شُعْبَةَ عَنِ الأَعْمَشِ بَعْضَهُ . وَزَادَ أَبُو مُعَاوِیَةَ جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِى بَکْرٍ فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى قَائِمًا.

عمر بن حفص بن غیاث، از پدرش، از اعمش، از ابراهیم نقل مى کند که اسود گوید: روزى نزد عایشه بودیم و در مورد اهمیّت نماز و بزرگداشت آن گفت و گو مى‌کردیم. عایشه گفت: هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد ـ همانبیمارى که منجر به وفات آن حضرت شد ـ وقت نماز فرا رسید و اذان گفته شدفرمود: به ابوبکر بگویید نماز جماعت را براى مردم به پا دارد. عرض شد: ابوبکر پیرمردى دل نازک است; وقتى در جایگاه شما بایستد نمى تواند [به علّت گریه] پیش نماز شود. پیامبر تکرار کرد و آن ها دوباره همان مطلب را تکرار کردند. آن حضرت براى بار سوم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در عصر یوسف [دنبال خواسته هاى خودتان] هستید! به ابوبکر بگویید پیش نماز شودپس ابوبکر خارج شد و نماز خواند. در این هنگام پیامبر صلى اللّه علیه وآلهدر خود احساس سبکى و آرامش کرد و در حالى که در حال خمیده به دو نفر تکیهکرده بود، از منزل خارج شد. گویى می‌دیدم که از درد، پاهایش بر زمین کشیدهمى شد. [پس از رسیدن آن حضرت به مسجد] ابوبکر خواست که عقب بایستد، پیامبربه او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس حضرت را آوردند تا در کنار ابوبکر نشست. به اعمش گفته شد: آیا پیامبر صلى اللّه علیه وآله نماز مى خواند و ابوبکر به او اقتدا کرده بود و مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند؟ اعمش با سرش پاسخ داد: آرى! ابوداوود طیالسى بخشى از این روایت را از شعبه، از اعمش نقل کرده است. ابومعاویه مى‌افزاید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله سمت چپ ابوبکر نشست وابوبکر ایستاده نماز مى خواند.

صحیح بخارى ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 161 ، کتاب الاذان ، باب حد المریض ان یشهد الجماعة .

 الف . ابراهیم:ابراهیم بن یزید نخعى

 از جمله مدلّسینی است که ابوعبداللّه حاکم نیشابوری او را در دسته چهارم از مدلّسین ذکر می‌کند.

 ب . اعمش:سلیمان بنمهران الاعمش

وى نیز معروف به تدلیس می‌باشد. همان تدلیسى که قبیح ومضرّ به عدالت است:

 سلیمان بن مهران الأعمش  وکان یدلس وصفه بذلک النسائی والدارقطنی وغیرهم

 ... او تدلیس می‌کرده است ...

 طبقات المدلّسین، ابن حجر( 852 هـ )، ص 33 .


دومین روایت بخاری

حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ وَهْبٍ قَالَ حَدَّثَنِى یُونُسُ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِیهِ قَالَ لَمَّا اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَجَعُهُ قِیلَ لَهُ فِى الصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُکَاءُ . قَالَ « مُرُوهُ فَیُصَلِّى » فَعَاوَدَتْهُ . قَالَ « مُرُوهُ فَیُصَلِّى ، إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ».

یحیى بن سلیمان، از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از حمزة بن عبداللّه و وى از پدرش نقل مى کند که گوید : هنگامى که درد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت ، درباره نماز باایشان گفت و گو شد . حضرت فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گفت : ابوبکر مردى دل نازک است . هر گاه مشغول قرائت شود ، گریه بر او غلبه مى کند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به او بگویید نماز بخواند. عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد . پیامبر فرمود : به او بگویید : نماز بخواند ؛ همانا شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته هاى خودتان] هستید.

 صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 166 . ، کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامه.

الف . یحیی بن سلیمان:

9532 - یحیى بن سلیمان  ، وعنه البخاری ، وجماعة . وثقه بعض الحفاظ . قال أبو حاتم : شیخ . وقال النسائی : لیس بثقة . وقال ابن حبان . ربما أغرب .

 ... ثقه نمی‌باشد و روایات غریب ذکر می‌کرده است.

میزان الاعتدال، ذهبی( 747 هـ  )، ج 4، ص 382 .

ب . ابن شهاب (زُهْری): محمد بن مسلم بن عبید الله بن عبد الله بن شهاب بن عبد الله بن الحارث بن زهره القرشى معروف به زُهْری می‌باشد .

زهری، در خدمت گروه جعل حدیث بنی امیه بوده است.

تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ( 571 هـ ) ، ج 42 ، ص 228 ـ تهذیب التهذیب ، ابن حجر (852 هـ  ) ، ج 4 ، ص 197 ـ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ( 748هـ ) ، ج 5 ، ص 337 ـ سیر أعلام النبلاء ، ذهبی (748 هـ )، ج 5 ، ص 331 ـ تهذیب الکمال ، مزی ( 742 هـ ) ، ج 5 ، ص 88 و تاریخ الإسلام ، الذهبی ( 748 هـ ) ، ج 9 ، ص 92 ـ

زهری از مدلسین بوده است.

تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ابن حجر عسقلانی، ص109، شماره 102/36.

زهری، از امیر المؤمنین علی علیه السّلام روی گردان بوده‌ است.

شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 4 ، ص 102 .


سومین روایت بخاری

حَدَّثَنَا زَکَرِیَّاءُ بْنُ یَحْیَى قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَیْرٍ قَالَ أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ فِى مَرَضِهِ ، فَکَانَ یُصَلِّى بِهِمْ . قَالَ عُرْوَةُ فَوَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - فِى نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَخَرَجَ فَإِذَا أَبُو بَکْرٍ یَؤُمُّ النَّاسَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ اسْتَأْخَرَ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ کَمَا أَنْتَ ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - حِذَاءَ أَبِى بَکْرٍ إِلَى جَنْبِهِ ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ .

زکریّا بن یحیى ، از ابن نُمیر ، از هِشام بن عُرْوَه ، از پدرش نقل مى‌کندکه گوید : عایشه به ما گفت : رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در دوران بیماریشدستور داد که ابوبکر براى مردم نماز بخواند و او نیز براى مردم نمازمى‌خواند. عروه گفت : در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى وآرامش کرد و از خانه خارج شد، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کردهبودند. وقتى ابوبکر پیامبر را دید، عقب رفت. پیامبر صلى اللّه علیه وآلهبه او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به موازات ابوبکر و در کنار او نشست. ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر صلى اللّه علیه وآله خواند و مردم نیزبه ابوبکر اقتدا کردند.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 167 . کتاب الاذان ، باب من قام الی جنب الامام لعلة.

هشام بن عروه و پدرش عروه بن زبیر

احوالات هر دو نفر در بالا ذکر شد.

عایشه: که بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)


چهارمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ نَصْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنٌ عَنْ زَائِدَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو بُرْدَةَ عَنْ أَبِى مُوسَى قَالَ مَرِضَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - فَاشْتَدَّ مَرَضُهُ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ » فَعَادَتْ فَقَالَ « مُرِى أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ ، فَإِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ » . فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَصَلَّى بِالنَّاسِ فِى حَیَاةِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم .

اسحاق بن نصر ، از حسین ، از زائده ، از عبدالملک بن عمیر ، از ابوبرده ، نقل مى کند که ابوموسى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله بیمار شد . بیمارى آن حضرت شدّت یافت ; از این رو فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گفت : ابوبکر مردى دل نازک است ; وقتى در جایگاه شما بایستد ، نمى‌تواند براى مردم نماز بخواند.پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگو براى مردم نماز بخواند . چرا که شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید . در این هنگام شخصى در پى ابوبکر رفت و او را آورد . او در دوران حیات پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى مردم نماز خواند.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 165 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم و الفضل احق بالامامة.

الف. ارسال روایت

ب. ابو برده: عامر بن ابی موسی اشعریکه بعد از شریح قاضی به مقام قضاوت کوفه منصوب شد و او:

1 . از دشمنان و کینه توزان به امیر مومنان علیه السلام‌ است.

2 . در جریان قتل حجر بن عدی نقش موثری داشت.

3 . نسبت به قاتل عمار بن یاسر جمله معروفی دارد.

شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 4 ، ص 99 .

ج . عبد الملک بن عمیر

در کتب رجال اهل سنت با این تعبیرات از او یاد شده:

«رجل مدلس» ، «ضعیف جدا» ، «کثیر الغلط» ، «مضطرب الحدیث جدا» ، «مخلّط» ، «لیس بحافظ».

به عنوان مثال: مزی در تهذیب الکمال و ابن حجر در تهذیب التهذیب در باره او آورده‌اند:

وقال علی بن الحسن الهسنجانی: سمعت أحمد بن حنبل یقول: عبد الملک بن عمیر مضطرب الحدیث جدا مع قلة روایته.

د . ابو موسی اشعری

با اندک آگاهی از تاریخ می‌توان یافت: که از مشهورترین دشمنان امیر المومنین علیه السلام‌ بود. که خلع امیر المؤمنین علیه السّلام از خلافت در جریان حکمیت بعد از جنگ صفین شهره آفاق است.

هم‌چنین بر اساس خبری که در صحیح مسلم آمده، عمر خلیفه دوّم اهل سنّت نیز در قضیه استیذان، به قول او اعتماد نکرد؛ که این موضوع تأکید بیشتری بر عدم اعتبار روایات او می‌گردد.

صحیح مسلم نیشابوری( 261 هـ ) ، ج 6 ، ص178 .


پنجمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یُوسُفَ قَالَ أَخْبَرَنَا مَالِکٌ عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ - رضى الله عنها - أَنَّهَا قَالَتْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - قَالَ فِى مَرَضِهِ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ » . قَالَتْ عَائِشَةُ قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - « مَهْ ، إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا.

عبداللّه بن یوسف از مالک، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل مى کند که عایشه به ما گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در دوران بیمارى خود فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عایشه گوید: من گفتم: ابوبکر وقتى در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّتگریه او [قرائت را] نمى شنوند ! پس به عمر دستور دهید براى مردم نمازبخواند . عایشه در ادامه مى گوید: به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر وقتى درجایگاه شما بایستد ، مردم از شدّت گریه [او قرائت را] نمى شنوند. پس به عمردستور دهید که براى مردم نماز بخواند.حفصه این کار را انجام داد. در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حفصه فرمود: ساکت شو! شماهمچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت : نشد که از تو به من خیرى برسد .

صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ )، ج 1، ص 165. کتاب الاذان، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

1. هشام بن عروه

2. عروه بن زبیر

شرح حال هر دو نفر بیان شد.

عایشه: که بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)


ششمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ - رضى الله عنها - قَالَتْ لَمَّا مَرِضَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - مَرَضَهُ الَّذِى مَاتَ فِیهِ أَتَاهُ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، إِنْ یَقُمْ مَقَامَکَ یَبْکِى فَلاَ یَقْدِرُ عَلَى الْقِرَاءَةِ . قَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِى الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ » . فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ ، کَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ - رضى الله عنه - وَقَعَدَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - إِلَى جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ.

بخارى روایت هفتم را از عایشه این گونه نقل مى کند :

مسدّد از عبداللّه بن داوود ، از اعمش ، از ابراهیم ، از اسود ، نقل مى کند که عایشه گوید : وقتى که پیامبر صلى اللّه علیه وآله بیمار شد ـ همان بیمارى که به سبب آن وفات یافت ـ بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید نماز بخواند. گفتم : ابوبکر مردى دل نازک است; اگر در جایگاه شما بایستد گریه اش مى‌گیرد و قادر به قرائت نخواهد بود .فرمود : به ابوبکر بگویید نماز بخواند. من باز همان پاسخ را تکرار کردم . پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى بار سومو چهارم تکرار کرد و فرمود : شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبالخواسته خود] هستید . به ابوبکر بگویید نماز بخواند . درنتیجه ابوبکر نمازخواند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با قامتى خمیده و در حالى که به دو نفر تکیهکرده بود از منزل خارج شد . گویى مى‌دیدم که پاهایش بر زمین کشیده مى شد .وقتى ابوبکر او را دید به عقب رفت . پیامبر صلى اللّه علیه وآله به اواشاره کرد که نماز بخوان . ابوبکر عقب ایستاد و پیامبر صلى اللّه علیه وآلهکنارش نشست و ابوبکر صداى تکبیر را به مردم مى رساند.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 174 . کتاب الاذان ، باب من اسمع الناس بتکبیر الامام.

اعمش: شرح حال او در بالا ذکر شد .

عایشه: بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)

 


هفتیمن روایت بخاری

حَدَّثَنَا قُتَیْبَةُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الأَعْمَشِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ لَمَّا ثَقُلَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - جَاءَ بِلاَلٌ یُؤْذِنُهُ بِالصَّلاَةِ فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَى مَا یَقُمْ مَقَامَکَ لاَ یُسْمِعُ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . فَقَالَ « مُرُوا أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ » . فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ أَسِیفٌ ، وَإِنَّهُ مَتَى یَقُمْ مَقَامَکَ لاَ یُسْمِعِ النَّاسَ ، فَلَوْ أَمَرْتَ عُمَرَ . قَالَ « إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ » . فَلَمَّا دَخَلَ فِى الصَّلاَةِ وَجَدَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - فِى نَفْسِهِ خِفَّةً ، فَقَامَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ ، وَرِجْلاَهُ یَخُطَّانِ فِى الأَرْضِ حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ ، فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو بَکْرٍ حِسَّهُ ذَهَبَ أَبُو بَکْرٍ یَتَأَخَّرُ ، فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - ، فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - حَتَّى جَلَسَ عَنْ یَسَارِ أَبِى بَکْرٍ ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى قَائِمًا ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یُصَلِّى قَاعِدًا ، یَقْتَدِى أَبُو بَکْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ .

قتیبة بن سعید، از ابومعاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل مى کند که عایشه گوید: هنگامى که بیمارى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت، بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد . پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود : به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند . عرض کردم: اى رسول خدا ! ابوبکر مردى دل نازک است; وقتى در جایگاه شمابایستد، [از شدّت گریه!] مردم صداى او را نخواهند شنید ; اى کاش به عمردستور مى دادید. فرمود: به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند.به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر پیرمردى دل نازک است آن گاه که درجایگاه شما بایستد ، مردم صداى قرائت او را نمى شنوند; اى کاش به عمر دستورمى دادید. فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خودتان] هستید . به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. هنگامى که ابوبکر مشغول خواندن نماز شد، رسول خدا صلى اللّه علیه وآله درخود احساس سبکى کرد; سپس با قامتى خمیده که به دو نفر تکیه کرده بود و پاهایش روى زمین کشیده مى شد ، حرکت کرد و داخل مسجد شد. وقتى ابوبکر صداى حرکت او را شنید ، رفت که عقب بایستد . رسول خدا صلى اللّهعلیه وآله به او اشاره کرد و آمد و سمت چپ ابوبکر نشست . ابوبکر ایستادهنماز مى خواند و رسول خدا صلى اللّه علیه وآله نشسته . ابوبکر به رسول خداصلى اللّه علیه وآله اقتدا کرد ، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کردهبودند .

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 174 . کتاب الاذان ،باب الرجل یأتم ویأتم الناس بالمأموم.

أبو معاویه:  محمد بن حازم الضریر که مزی در ترجمه او آورده است:

قال عباس الدوری، عن یحیى بن معین: لیس بثقة .

تهذیب الکمال، ج 12، ص 364 .

اعمش: شرح حال او در بالا ذکر شد .

عایشه: بعداً بحث می‌شود. (ذیل روایت دهم)


هشتمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا أَبُو الْیَمَانِ قَالَ أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ أَخْبَرَنِى أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ الأَنْصَارِىُّ - وَکَانَ تَبِعَ النَّبِىَّ - صلى الله علیه وسلم - وَخَدَمَهُ وَصَحِبَهُ أَنَّ أَبَا بَکْرٍ کَانَ یُصَلِّى لَهُمْ فِى وَجَعِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - الَّذِى تُوُفِّىَ فِیهِ ، حَتَّى إِذَا کَانَ یَوْمُ الاِثْنَیْنِ وَهُمْ صُفُوفٌ فِى الصَّلاَةِ ، فَکَشَفَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - سِتْرَ الْحُجْرَةِ یَنْظُرُ إِلَیْنَا ، وَهْوَ قَائِمٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ وَرَقَةُ مُصْحَفٍ ، ثُمَّ تَبَسَّمَ یَضْحَکُ ، فَهَمَمْنَا أَنْ نَفْتَتِنَ مِنَ الْفَرَحِ بِرُؤْیَةِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - ، فَنَکَصَ أَبُو بَکْرٍ عَلَى عَقِبَیْهِ لِیَصِلَ الصَّفَّ ، وَظَنَّ أَنَّ النَّبِىَّ - صلى الله علیه وسلم - خَارِجٌ إِلَى الصَّلاَةِ ، فَأَشَارَ إِلَیْنَا النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَکُمْ ، وَأَرْخَى السِّتْرَ ، فَتُوُفِّىَ مِنْ یَوْمِهِ .

ابوالیمان ، از شعیب ، از زُهْرى ، از انس بن مالک انصارى ـ که خدمتگزار پیامبر و از اصحاب ایشان بود ـ این گونه نقل مى‌کند: ابوبکر در دوران بیمارى پیامبر صلى اللّه علیه وآله ـ که به سبب آن حضرتشوفات یافت ـ براى مردم نماز مى‌خواند . روز دوشنبه بود که مردم براى اداىنماز صف بسته بودند . پیامبر صلى اللّه علیه وآله پرده اتاق را کنار زد ودر حالى که ایستاده بود به ما نگاه مى‌کرد . گویى صورت آن حضرت را مى‌دیدمکه [در رنگ پریدگى] به رنگ کاغذ قرآن بود . او تبسّم کرد و خندید . نزدیکبود ما از خوشحالى دیدن پیامبر مفتون شویم . ابوبکر به عقب برگشت تا به صف بپیوندد و گمان کرد که پیامبر براى نمازبیرون مى‌آید . پیامبر صلى اللّه علیه وآله به ما اشاره کرد که نمازتان راتمام کنید ; آن گاه پرده را انداخت و در همان روز وفات یافت.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 165 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

ابن شهاب (زهری): شرح حال او ذکر شد.

انس بن مالک:

مشکل وى دروغ گویى اوست. به عنوان مثال به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

انس و کتمان حدیث غدیر:

در روایت بلاذری این‌چنین آمده است:

قال علی على المنبر: انشد [نشدت] الله رجلا سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول یوم غدیر خم: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه إلا قام فشهد وتحت المنبر أنس بن مالک والبراء بن عازب وجریر بن عبد الله [البجلی] فأعادها فلم یجبه أحد. فقال: اللهم من کتم هذه الشهادة وهو یعرفها فلا تخرجه من الدنیا حتى تجعل به آیة یعرف بها. قال: فبرص أنس وعمی البراء ورجع جریر أعرابیا بعد هجرته فأتى السراة فمات فی بیت أمه بالسراة.

[حضرت] علی [علیه السلام‌] بالای منبر این گونه با جمع حاضر [در مسجد] سخن گفت: شما را به خدا قسم می‌دهم که هر کس روز غدیر از پیامبر شنید که فرمود: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» برخاسته و شهادت دهد. أنس بن مالک و براء بن عازب و جریر بن عبد الله [بجلی] که در پای منبر نشسته بودند جای خود نشسته و سکوت کردند. [حضرت] علی [علیه السلام‌] دوباره سخن خود را تکرار کرد اما آنها سخنی نگفتند؛ تا این که آن حضرت این گونه نفرین کرد: خدایا کسی را که با وجود علم و معرفتش [به موضوع] از شهادت دادن خودداری کرد از دنیا خارج نساز مگر این که بر او علامتی قرار دهی که با آن شناخته شود. راوی می‌گوید: از بعد از این نفرین بود که أنس به بیماری برص و براء به کوری و جریر هم به محض این که به منطقه سراه در بیابان‌های اطراف عرفه رسید در منزل مادرش جان داد و مرد.

أنساب الأشراف بلاذری، ج2، ص 156 و 157.

 أبو محمد ابن قتیبة در کتاب المعارف، ص251 می‌گوید:

 أنس بن مالک کان بوجهه برص وذکر قوم: إن علیا رضی الله عنه سأله عن قول رسول الله: اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه . فقال : کبرت سنی ونسیت ، فقال علی: إن کنت کاذبا فضربک الله بیضاء لا تواریها العمامة.

 انس بن مالک در ناحیه صورت خود به بیماری برص(پیسی) مبتلا شده بود. گروهی گفتند: امیر المؤمنین علیه السّلام از گروهی در باره این سخن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم سؤال کرد «اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه» امّا او که در جمع حاضر بود [و شاهد بر این سخن در غدیر بود] گفت: من پیر شده و سنّم بالا رفته [این سخن را به یاد نمی‌آورم] امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اگر دروغ گفته باشی خداوند تو را به بیماری پیسی مبتلا کند که با عمامه هم نتوانی بپوشانی!

 ر . ک . الغدیر، علامه أمینی،  ج 1، ص 192.

 ... وأما أنس فقد برصت قدماه .

 امّا انس [با نفرین امیر المؤمنین علیه السّلام] هر دو پایش به برص مبتلا شد.

 ر . ک . الغدیر ، علّامه امینی ، ج 1، ص190.

 حدثنا سلیمان بن أحمد، ثنا أحمد بن إبراهیم بن کیسان، ثنا إسماعیل بن عمرو البجلی، ثنا مسعر بن کدام عن طلحة بن مصرف عن عمیرة ابن سعد قال: شهدت علیا على المنبر ناشدا أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم وفیهم أبو سعید وأبو هریرة وأنس بن مالک وهم حول المنبر وعلی على المنبر وحول المنبر اثنا عشر رجلا هؤلاء منهم. فقال علی نشدتکم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقاموا کلهم فقالوا: اللهم نعم، وقعد رجل، فقال: ما منعک أن تقوم؟ قال: یا أمیر المؤمنین کبرت ونسیت. فقال: اللهم إن کان کاذبا فاضربه ببلاء حسن. قال: فما مات حتى رأینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریه العمامة ...

حلیة الأولیاء، ج 5 ، ص 27- 26 .

انس و دروغ او در جریان طیر مشوی ( مرغ بریان):

المستدرک ، حاکم نیشابوری( 405 هـ ) ، ج 3 ، ص 131 .


نهمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَارِثِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ عَنْ أَنَسٍ قَالَ لَمْ یَخْرُجِ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - ثَلاَثًا ، فَأُقِیمَتِ الصَّلاَةُ ، فَذَهَبَ أَبُو بَکْرٍ یَتَقَدَّمُ فَقَالَ نَبِىُّ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - بِالْحِجَابِ فَرَفَعَهُ ، فَلَمَّا وَضَحَ وَجْهُ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - مَا نَظَرْنَا مَنْظَرًا کَانَ أَعْجَبَ إِلَیْنَا مِنْ وَجْهِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - حِینَ وَضَحَ لَنَا ، فَأَوْمَأَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - بِیَدِهِ إِلَى أَبِى بَکْرٍ أَنْ یَتَقَدَّمَ ، وَأَرْخَى النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - الْحِجَابَ ، فَلَمْ یُقْدَرْ عَلَیْهِ حَتَّى مَاتَ .

ابومعمر، از عبدالوارث، از عبدالعزیز نقل مى‌کند که انس گوید: پیامبر صلى اللّه علیه وآله سه روز از خانه بیرون نیامد. نماز برپا شد. ابوبکر خواست جلو بایستد. پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله فرمود که پردهرا کنار بزنند; وقتى که چهره پیامبر صلى اللّه علیه وآله پدیدار شد، ما تاآن زمان منظره‌اى عجیب تر از چهره پیامبر ندیده بودیم. پیامبر صلى اللّهعلیه وآله با دستش به ابوبکر اشاره کرد که جلو بایستد. آن گاه حضرت پردهرا انداخت و دیگر توان اقامه نماز جماعت را نداشت تا از دنیا رفت.

صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 166 . کتاب الاذان ، باب اهل العلم والفضل احق بالامامة.

ابو معمّر: عبد الله بن عمرو بن أبی الحجاج أبو معمر المنقرى البصری

عبد الله بن عمرو بن أبی الحجاج أبو معمر المنقرى البصری: أنه لم یکن یحفظ وکان له قدر عند اهل العلم.

الجرح والتعدیل، رازی ( 327 هـ )، ج 5، ص 119.

انس: که قبلاً در باره او بحث شد.


دهمین روایت بخاری

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ عَنْ مُوسَى بْنِ أَبِى عَائِشَةَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ أَلاَ تُحَدِّثِینِى عَنْ مَرَضِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - قَالَتْ بَلَى ، ثَقُلَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - فَقَالَ « أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ. قَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَفَعَلْنَا فَاغْتَسَلَ فَذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ - صلى الله علیه وسلم- «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ». قَالَتْ فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّى النَّاسُ». قُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ «ضَعُوا لِى مَاءً فِى الْمِخْضَبِ»، فَقَعَدَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ ذَهَبَ لِیَنُوءَ فَأُغْمِىَ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ «أَصَلَّى النَّاسُ». فَقُلْنَا لاَ، هُمْ یَنْتَظِرُونَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ - وَالنَّاسُ عُکُوفٌ فِى الْمَسْجِدِ یَنْتَظِرُونَ النَّبِىَّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِصَلاَةِ الْعِشَاءِ الآخِرَةِ - فَأَرْسَلَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - إِلَى أَبِى بَکْرٍ بِأَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ، فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یَأْمُرُکَ أَنْ تُصَلِّىَ بِالنَّاسِ. فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ - وَکَانَ رَجُلاً رَقِیقًا - یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ. فَصَلَّى أَبُو بَکْرٍ تِلْکَ الأَیَّامَ، ثُمَّ إِنَّ النَّبِىَّ - صلى الله علیه وسلم - وَجَدَ مِنْ نَفْسِهِ خِفَّةً فَخَرَجَ بَیْنَ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا الْعَبَّاسُ لِصَلاَةِ الظُّهْرِ، وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِالنَّاسِ، فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ لِیَتَأَخَّرَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - بِأَنْ لاَ یَتَأَخَّرَ. قَالَ «أَجْلِسَانِى إِلَى جَنْبِهِ». فَأَجْلَسَاهُ إِلَى جَنْبِ أَبِى بَکْرٍ. قَالَ فَجَعَلَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى وَهْوَ یَأْتَمُّ بِصَلاَةِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ، وَالنَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - قَاعِدٌ. قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ فَدَخَلْتُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقُلْتُ لَهُ أَلاَ أَعْرِضُ عَلَیْکَ مَا حَدَّثَتْنِى عَائِشَةُ عَنْ مَرَضِ النَّبِىِّ - صلى الله علیه وسلم - قَالَ هَاتِ. فَعَرَضْتُ عَلَیْهِ حَدِیثَهَا، فَمَا أَنْکَرَ مِنْهُ شَیْئًا، غَیْرَ أَنَّهُ قَالَ أَسَمَّتْ لَکَ الرَّجُلَ الَّذِى کَانَ مَعَ الْعَبَّاسِ قُلْتُ لاَ. قَالَ هُوَ عَلِىٌّ.

احمد بن یونس، از زائده، از موسى بن ابى عایشه، از عبیداللّه بن‌ عبداللّه بن عتبه نقل مى کند که روزى نزد عایشه رفتم و گفتم: آیا از دورانبیمارى رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به من خبر نمى دهى؟ گفت: آرى. [هنگامى که بیمارى] پیامبر صلى اللّه علیه وآله شدّت یافت، فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه، آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برایم مقدارى آب در تشت آماده کنید.عایشه گوید: ما این کار را انجام دادیم; سپس پیامبر شست و شو کرد و نزدیک بود که به زمین بیفتد، پس همان لحظه بى هوش شد. پس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم: نه اى رسول خدا! آن ها منتظر شما هستند. فرمود: برایم در تشت مقدارى آب آماده کنید. آن گاه پیامبر نشست و غسل کرد ، و نزدیک بود به زمین بیفتد و بى هوش شدپس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟ عرض کردیم:  نه اى رسول خدا ! منتظر شما هستند مردم نیز براى خواندن نمازعشاء، در مسجد ، در انتظار پیامبر صلى اللّه علیه وآله به سر مى بردند.پیامبر صلى اللّه علیه وآله شخصى را به دنبال ابوبکر فرستاد تا براى مردمنماز بخواند. آن شخص دنبال او رفت و گفت: رسول خدا صلى اللّه علیه وآلهدستور داد که تو براى مردم نماز بخوانى. ابوبکر که مردى رقیق القلب بود گفت : اى عمر ! تو براى مردم نماز بخوان. عمر پاسخ داد: تو به این کار شایسته ترى. در نتیجه آن روزها ابوبکر براى مردم نماز مى‌خواند. پس از مدّتى پیامبر صلى اللّه علیه وآله در خود احساس سبکى و آرامش کرد وبراى نماز ظهر در حالى که بین دو مرد ـ که یکى از آن ها عبّاس بود ـ تکیهکرده بود از خانه خارج شد و ابوبکر براى مردم نماز مى‌خواند . وقتى ابوبکرپیامبر را دید، خواست که عقب بایستد، پیامبر صلى اللّه علیه وآله به اواشاره کرد که عقب نرود .سپس به آن دو مرد فرمود: مرا کنار او بنشانید. آن ها پیامبر را کنار ابوبکر نشاندند. راوى گوید: ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند و مردم نیز بهابوبکر اقتدا کرده بودند، در حالى که پیامبر صلى اللّه علیه وآله نشستهبود.عبیداللّه گوید: من نزد عبداللّه بن عبّاس رفتم و به او گفتم: آیا مطالبىرا که عایشه درباره بیمارى پیامبر صلى اللّه علیه وآله به من گفت، به توباز نگویم؟ گفت: بگو. من ماجرا را به او عرضه داشتم. او چیزى از آن مطالب را انکار نکرد، جز این که گفت: آیا عایشه نام مردى را که با عبّاس بود به تو گفت؟ گفتم: نه. گفت: آن شخص على بود.

صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل( 256 هـ )، ج 1 ، ص 168.


مهمترین روایات وارده در رابطه با «استخلاف» و یا جانشینی ابوبکر از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای نماز در واپسین روزهای عمر شریف آن حضرت که مجموعاً یازده روایت، حاوی یک روایت از موطأ مالک و ده روایت از صحیح بخاری است؛ تماماً بررسی سندی شده که همه ضعیف و یا مرسل بوده و در سلسله سند آن مشکلات اساسی وجود داشته است. و البته در دلالت آن نیز (همان گونه که ملاحظه خواهید فرمود) به قدری تعارض و تناقض وجود دارد که هر گونه اعتماد به این روایات را منتفی می‌سازد.

پاسخ به این شبهه (نماز ابوبکر) در فایل دیگری به شکل مفصل و مستقل ذکر گردیده که خلاصه آن در این مجال می‌آید.
بررسی سندی:

روایت کتاب الموطأ مالک

وَحَدَّثَنِی عَنْ مَالِکٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - خَرَجَ فِی مَرَضِهِ، فَأَتَى فَوَجَدَ أَبَا بَکْرٍ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی بِالنَّاسِ، فَاسْتَأْخَرَ أَبُو بَکْرٍ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - أَنْ کَمَا أَنْتَ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - إِلَى جَنْبِ أبِی بَکْرٍ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَهُوَ جَالِسٌ، وَکَانَ النَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِی بَکْرٍ.

رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در حال بیمارى از منزل خارج و وارد مسجد شد دید ابوبکر ایستاده و مردم به او اقتدا کرده اند. وقتى ابوبکر متوجّه شدعقب رفت. رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به او اشاره کرد که همان جا بمان؛ سپس رسول خدا صلى اللّه علیه وآله کنار ابوبکر نشست. ابوبکر نمازش را بااقتدا به پیامبر خواند، در حالى که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند.مالک از هِشام بن عُرْوَه نقل مى‌کند که عروه گوید.

الموطّأ، مالک (179 هـ )، ج 1، ص 136 .

الف. ارسال روایت

هذا مرسل فی الموطأ

روایت موطا مرسل است.

الاستذکار، ابن عبد البر( 463 هـ )، ج 2، ص 175 .

لم یختلف عن مالک فیما علمت فی إرسال هذا الحدیث

اختلافی در مرسل بودن روایت مالک نیست.

التمهید، ابن عبد البر( 463 هـ )،ج 22، ص 315 .

ب. هشام (ابوالمنذر):هشام بن عروه بن زبیر بن عوام

هشام بن عروة بن الزبیر بن العوام الأسدی ثقة فقیه ربما دلس

 ... مبتلای به تدلیس است.

 تقریب التهذیب، ابن حجر( 852 هـ )، ج2، ص267 .

 قال عبد الرحمان بن یوسف بن خراش : کان مالک لا یرضاه.

 مالک از او رضایت نداست.

 تهذیب الکمال، مزی (742 هـ )، ج 30، ص 239 .

 مهم تر این که ابن حجر نام او را در کتاب «طبقات المدلّسین» ‌آورده.

 طبقات المدلسین، ابن حجر( 852 هـ )، ص 26 .

 ج. عروه بن زبیر:از دشمنان اهل بیت و از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.


بررسی دلالی و تعارضات

پس از بررسی اسناد روایات و مخدوش بودن تمام آن‌ها، در بخش بررسی دلالی روایات لازم است تا به دقّت ویژه، هر یک از جملات این روایات را مورد تأمل قرار داده تا به نتایج و برداشت‌‌های جدیدی دست یابیم که چه بسا صورت مسئله به طور کلی متفاوت با آن چیزی خواهد بود که مستدلین به این روایات در صدد استناد به آن بودند!  
 سؤالاتی در حاشیه روایات فوق
آیا ابوبکر بدون امر پیامبر به نماز ایستاده است!!؟

به این فقره از روایت موطأ مالک توجه نمائید:

 خَرَجَ فِی مَرَضِهِ، فَأَتَى فَوَجَدَ أَبَا بَکْرٍ

 رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حال مریضی از منزل به مسجد آمد و ابوبکر را دید که به نماز ایستاده

 با توجه به این روایت اصلاً ابوبکر برای نماز امر نشد تا بخواهد به جای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به نماز ایستد، بلکه بعد از آن که حضرت به مسجد آمدند دیدند که ابوبکر به جای آن حضرت به نماز ایستاده است!!!

 آیا با قبول این روایت به طور کلی صورت مسئله عوض نخواهد شد و آنچه که مستدلین به روایات نماز ابوبکر در صدد اثبات آن هستند نتیجه معکوس نخواهد داد؟ یعنی: آیا ممکن نیست کسی بگوید: با توجه به آیه اول سوره احزاب  «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله» چرا ابوبکر بدون اجازه و امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به جای او به نماز ایستاده است؟
آیا عایشه در برابر امر پیامبر اکرم تعللّ و تخلّف نکرده است؟!!

فَقُلْتُ مِثْلَهُ فَقَالَ فِى الثَّالِثَةِ أَوِ الرَّابِعَةِ « إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ». فَصَلَّى وَخَرَجَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم - یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ، کَأَنِّى أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَخُطُّ بِرِجْلَیْهِ الأَرْضَ

 من باز همان پاسخ را تکرار کردم. پیامبر صلى اللّه علیه وآله براى بار سومو چهارم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبالخواسته خود] هستید. به ابوبکر بگویید نماز بخواند. پیامبر صلى اللّه علیه وآله با قامتى خمیده و در حالى که به دو نفر تکیهکرده بود از منزل خارج شد . گویى مى‌دیدم که پاهایش بر زمین کشیده مى شد.

 با توجه به این متن آیا نمی‌توان احتمال دیگری داد و آن این که امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای نماز به شخص دیگری همچون امیر المؤمنین علیه السّلام بوده ولی هر بار که حضرت امر می‌کرده عایشه به پدرش ابوبکر حواله می‌کرده تا این که حضرت ناراحت شده و آن جمله را خطاب به عایشه و حفصه می‌فرماید و خود نیز با ناراحتی و با آن حال ناخوش به مسجد می‌آیند و ابوبکر هم نماز را نمی‌تواند کامل کند؟!!

 قرینه و تأیید برداشت فوق متن زیر است:

 لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَضَهُ الَّذِی مَاتَ فِیهِ کَانَ فِی بَیْتِ عَائِشَةَ فَقَالَ ادْعُوا لِی عَلِیًّا قَالَتْ عَائِشَةُ نَدْعُو لَکَ أَبَا بَکْرٍ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ حَفْصَةُ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ عُمَرَ قَالَ ادْعُوهُ قَالَتْ أُمُّ الْفَضْلِ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَدْعُو لَکَ الْعَبَّاسَ قَالَ ادْعُوهُ فَلَمَّا اجْتَمَعُوا رَفَعَ رَأْسَهُ فَلَمْ یَرَ عَلِیًّا فَسَکَتَ...

 هنگامى که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله بیمار شد، همان بیمارى که به سببآن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: على را برایم صدا کنید. عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید.حفصه گفت: اى رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. اُمّ فضل گفت: اى رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟ فرمود: صدایش کنید. هنگامى که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلى اللّه علیه وآله سر مبارکشرا بلند کرد و على علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند.

  همان‌طور که ملاحظه می شود پیامبر از ابتدا درخواست حضور امیر المؤمنین علیه السّلام را دارد و آخرین بار نیز که سر بلند کرده و حضرت علی علیه السلام را نمی‌بیند از اجابت خواسته خویش نا امید شده و به ناچار سکوت اختیار می‌کند.

 چون دلیلی ندارد عایشه‌ای که بالاتر و در بررسی سندی به آن اشاره شد که همه فضیلت‌ها را برای خود می‌خواهد در چنین موردی که خیر دنیا و آخرت در‌‌ آن جمع است از اطاعت فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم تعلل ورزیده و این افتخار را به غیر از پدرش حواله کند!

 خصوصاً که در بررسی سندی و شناخت شخصیت عایشه گفتیم: عایشه میانه خوبی با امیر المؤمنین علیه السّلام نداشته و نیز در یکی دیگر از همین روایات می‌آید که عایشه در جریان نقل روایت صلاه ابوبکر حتی حاضر به بردن نام امیر المؤمنین علیه السّلام نیست؛ از این رو آیا این احتمال تقویت نمی‌شود که خواسته رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نماز خواندن امیر المؤمنین علیه السّلام به جایش بوده امّا هر بار این امر نادیده گرفته می‌شده تا این که حضرت با ناراحتی جملات بالا را بیان می‌فرماید و از او یا حفصه که با او همراه بود از زنان اطراف یوسف یاد می‌کند؟!!

 چرا به محض این که پیامبر در ابتدا امیر المؤمنین علیه السّلام را فرا می‌خواند عایشه اقدام نمی‌کند و به حضرت عرض می‌کند ابوبکر را برایت صدا کنیم. و یا طبق بعضی دیگر از روایات فوق حتی اگر از ابتدا هم ابوبکر را حضرت خواسته بودند چرا عایشه  فوراً اقدام نمی‌کند و در انجام فرمان پیامبر تعلّل می‌ورزد آیا این به معنای تمرّد و یا اهمال از انجام دستورات و فرامین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به حساب نمی‌آید؟!! و چرا آنقدر تأخیر می‌کند که حضرت او و دیگر زنان را با تعبیر تندی به زنان اطراف حضرت یوسف (که فقط به فکر طوامع و هوس‌های خود بودند!) تشبیه می‌فرماید؟!! آیا تعلل در برابر فرمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به عدالت عایشه ضربه نمی‌زند؟!!

 وَأَعَادَ فَأَعَادُوا لَهُ، فَأَعَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ «إِنَّکُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ»

 پیامبر چند مرتبه سخن خود را تکرار فرمود، اما هر بار زنان اطراف پیامبر پاسخ خود را تکرار کردند تا این که حضرت به آنها فرمود: به راستی که شماها همچون زنان اطراف یوسف هستید ...
 آیا ابوبکر به خاطر بیماری پیامبر اکرم بی‌طاقت شده است؟!!

قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَرَأَ غَلَبَهُ الْبُکَاءُ

 قَالَتْ عَائِشَةُ إِنَّهُ رَجُلٌ رَقِیقٌ ، إِذَا قَامَ مَقَامَکَ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یُصَلِّىَ بِالنَّاسِ

 در متن روایت فوق آمده که عایشه در توجیه استقامت در برابر امر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم می‌گوید: پدرم شخصی بسیار دل نازک است که به علت بیماری پیامبر طاقت نمی‌آورد به جای آن حضرت به نماز بایستد، حال سؤال این جاست: چگونه است که ابوبکری که این‌قدر دل نازک است که به علّت  بیماری و کسالت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم توان ندارد که در محراب نماز جلوی خود را بگیرد و گریه به او امان نمی‌دهد؛ ولی به محض چشم به هم گذاردن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم و از دنیا رفتن آن حضرت، پیکر پاک و مطهر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم را روی زمین رها کرده و در هیچ یک از برنامه‌های تجهیز، تکفین، تغسیل، و حتی تدفین آن حضرت حضور ندارد و به همراه عده‌ای دیگر به دنبال تشکیل سقیفه و تعیین خلیفه می‌روند و در آنجا هیچ غم و قصه‌ و گریه و اشک و آهی بر او غلبه نمی‌کند؟!!
 چرا پیامبر اکرم با حال وخیمشان با سختی به مسجد می‌آیند؟!!

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم که به خاطر شدّت بیماری و ضعف توانائی حضور در مسجد را نداشته و امر می‌کند تا شخص دیگری به جایش برای نماز حاضر شود به محض اقامه نماز چه اتّفاقی باعث می‌شود که حضرت با وجود همه آن ضعف و در حالی که دو نفر زیر بغل‌های آن حضرت را گرفته‌اند و پاهای حضرت به روی زمین کشیده می‌شود خود را به  هر شکل شده به مسجد برساند؟!!

 فَخَرَجَ یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ کَأَنِّى أَنْظُرُ رِجْلَیْهِ تَخُطَّانِ مِنَ الْوَجَعِ

 رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از منزل به طرف مسجد خارج شد در حالی دو نفر زیر بغل‌های حضرت را گرفته و در حالی که پاهای حضرت از شدت بیماری به زمین کشیده می‌شد.

 واقعاً با وجود شخص لایقی همچون ابوبکر که برای اقامه جماعت امر شده چرا حضرت به مسجد آمده و در حین نماز خواندن ابوبکر، نماز دیگری را شروع می‌کند؟!!
 آیا این گونه نمازی قابل تصوّر است؟!!

فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ یُصَلِّی بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَهُوَ جَالِسٌ، وَکَانَ النَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِی بَکْرٍ

 وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - یُصَلِّى قَاعِدًا، یَقْتَدِى أَبُو بَکْرٍ بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ.

 در روایات فوق نحوه‌ عجیبی از نماز در مسجد النبی به نمایش گذارده شده؛ در این نماز، ابوبکری که درمحراب به نماز ایستاده با آمدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم می‌خواهد که در حین نماز از جای خود عقب رفته تا آن حضرت به جای او در محراب بایستد امّا حضرت با اشاره به او می‌فهماند که در جای خود بماند و نماز را ادامه دهد؛ آن‌گاه حضرت آمده و در کنار ابوبکر می‌نشیند و نماز خود را شروع می‌کند و مردم که به همراه ابوبکر نماز را شروع کرده بودند همچنان به نماز با او ادامه می دهند ولی ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا می‌کند.

 تصور کنید چگونه ابوبکر از ابتدا به نماز ایستاده و مردم هم به او اقتدا کرده‌اند ولی رسول خدا می‌آیند و کنار ابوبکر می‌نشینند و در حالی که مردم از قبل به ابوبکر اقتدا کرده‌اند، حال ابوبکر به پیامبر اقتدا می‌کند و مردم نماز خود را به امامت ابوبکر ادامه می‌دهند. آیا واقعاً عجیب نیست؟!!

 وقتی نماز پیامبر طوری است که ابوبکر می تواند به حضرت اقتدا کند چرا مردم به حضرت اقتدا نکردند؟  

آیا این چنین نمازی در طول 23 سال نبوت حضرت سابقه داشته است؟
 آیا اقتدای مردم به ابوبکر با وجود رسول اکرم از فضیلت نماز نمی‌کاهد؟

 با توجه به این که ابوبکر نماز را با قرائت حمد آغاز کرده و تا حدی هم قرائت را ادامه داده سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم می‌‌آیند و به نماز می‌ایستند و قرائت نماز را از اوّل آغاز می‌کنند حال ابوبکری که خود حمد و سوره نماز را قطع کرده و به پیامبر اقتدا می‌کند و سکوت می‌کند و مردم هم که همچنان امام جماعتشان ابوبکر است، این چگونه نمازی است که نه مأمومین (مردم) و نه امام جماعت (ابوبکر که اکنون امام جماعت مردم است) هیچ‌یک حمد و سوره نمی‌خوانند؟!!

 ظاهراً با توجه به پرسشهای فوق این چنین نمازی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم  برای مستمعین حدیث هم بی سابقه و عجیب و غریب بوده لذا با تعجب از اعمش سؤال می‌کنند:

 وَکَانَ النَّبِىُّ  یُصَلِّى وَأَبُو بَکْرٍ یُصَلِّى بِصَلاَتِهِ، وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أَبِى بَکْرٍ؟

 پیامبر به نماز ایستاد و ابوبکر هم به نماز رسول خدا اقتدا کرده بود و مردم هم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند.

 و جالب این که اعمش هم در پاسخ به سؤال بالا به خود زحمت نمی‌دهد تا با زبان جوابی بدهد و فقط سر خود را تکانی می‌دهد که ان شاء الله منظورش «نعم» است.

 فَقَالَ بِرَأْسِهِ نَعَمْ
 دخل و تصرف در امر پیامبر و داد و ستد‌های مشکوک!!!

 به این بخش از روایت توجه کنید:

 فَقَالَتْ عَائِشَةُ فَقُلْتُ لِحَفْصَةَ قُولِى لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ إِذَا قَامَ فِى مَقَامِکَ لَمْ یُسْمِعِ النَّاسَ مِنَ الْبُکَاءِ ، فَمُرْ عُمَرَ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ . فَفَعَلَتْ حَفْصَةُ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - « مَهْ ، إِنَّکُنَّ لأَنْتُنَّ صَوَاحِبُ یُوسُفَ ، مُرُوا أَبَا بَکْرٍ فَلْیُصَلِّ لِلنَّاسِ » . فَقَالَتْ حَفْصَةُ لِعَائِشَةَ مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا.

 ... عایشه می‌گوید به حفصه گفتم: به پیامبر بگو ابوبکر نمی‌تواند به جای شما نماز بخواند چون از شدت گریه صدایش به مردم نمی‌رسد. ای حفصه تو به پدرت «عمر» بگو تا برای مردم نماز بخواند و حفصه هم این کار را انجام داد.

 در این حال رسول خدا صلى اللّه علیه وآله به حفصه فرمود: ساکت شو! شماهمچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید براى مردم نماز بخواند. در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت : نشد که از تو به من خیرى برسد .

 اگر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشخیص داده که ابوبکر برای نیابت نماز صلاحیت دارد چگونه عایشه از امر حضرت تخلّف نموده و در مقابل امر آن حضرت می‌گوید: به عمر امر کنید تا برای امامت جماعت حاضر شود؟!!

  آیا رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشخیص نمی‌دهد که چه کسی برای این کار صلاحیت دارد؟!!

 چرا عایشه خودش مستقیماً به حضرت نمی‌گوید دستور بدهید عمر جای شما نماز گزارد بلکه از حفصه می خواهد تا چنین تقاضایی را از حضرت داشته باشد؟!!  آیا رابطه حفصه با پیامبر نزدیکتر از رابطه عایشه با حضرت بوده؟ و یا علّت دیگری در بین است که عایشه از حفصه و حفصه از عایشه تقاضا می‌کند و نهایتاً هم کار به جایی می‌کشد که پیامبر آن تعبیر تند را نسبت به هر دوی آنان به کار برده و می‌فرماید: شما همچون زنان اطراف یوسف هستید.  

 اگر این شایستگی فقط در وجود ابوبکر نهفته است، عایشه چرا بر خلاف امر آن حضرت به حفصه می‌گوید:  به پدرت خبر بده تا به جای پیامبر نماز بخواند؟

 آیا این برخورد حضرت، عدالت عایشه و حفصه را زیر سوال نمی برد  و روایات آنان را مخدوش نمی کند؟

 آیا حفصه نیز همچون عایشه با کار خود که اوّلاً بدون اجازه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم صورت می‌گیرد و ثانیاً مخالف با امر آن حضرت است خود را شریک در خطاهای عایشه در این ماجرا نمی‌سازد؟!!

 آیا این جمله حفصه به عایشه «مَا کُنْتُ لأُصِیبَ مِنْکِ خَیْرًا» (نشد که از تو به من خیرى برسد) اعتراض به عایشه و زیر سوال بردن عدالت او نیست؟

 آیا این احتمال به ذهن نمی‌رسد که گویا ساخت و پاخت‌هایی بین عایشه و حفصه وجود داشته که گوشه‌ای از آن از لابلای این گفت‌وگو قابل برداشت است؟!!
 ابوبکر امام است یا ماموم و یا تکبیر گو؟!!

به بخشی از روایت ششم دقّت کنید:

 ... فَلَمَّا رَآهُ أَبُو بَکْرٍ ذَهَبَ یَتَأَخَّرُ ، فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ صَلِّ ، فَتَأَخَّرَ أَبُو بَکْرٍ  وَقَعَدَ النَّبِىُّ  إِلَى جَنْبِهِ ، وَأَبُو بَکْرٍ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ...

 ... و چون ابوبکر پیامبر را مشاهده نمود که به مسجد آمده خواست که عقب رود امّا پیامبر اشاره کرد که عقب نرود ولی با این وجود او عقب رفت و [به عنوان تکبیرگو] صدای تکبیر حضرت را به گوش دیگران می‌رساند ...

 آیا این روایت به طور کلی معارض با تمام روایاتی که تا کنون ذکر شده و یا بعد ذکر می‌شود نیست؟

 چرا که این روایت تصریح دارد بر این که ابوبکر با آمدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم عقب آمد و نماز را قطع کرد و فقط شبیه به یک تکبیرگو، صدای نماز حضرت را به دیگران می‌رساند.
 تناقض در تناقض

... أَنَّ أَبَا بَکْرٍ کَانَ یُصَلِّى لَهُمْ فِى وَجَعِ النَّبِىِّ ...

 ... ابوبکر در تمام ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به جای آن حضرت نماز می‌خواند ...

   اگر چه در تمام روایات مورد بررسی تا این جا تناقضات متعددی وجود داشت که بیان شد اما روایت هشتم تناقض اساسی دیگری دارد و آن این که در این روایت می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در کل ایّام بیماری خود اقامه جماعت را به ابو بکر واگذار کرده بود؟!!

 آیا سایرین همچون عایشه از این امر غفلت کرده‌اند و نفهمیدند که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در تمام ایّام بیماری خود نماز جماعت را به ابوبکر واگذار کرده بوده است؟!!

 و نیز از موارد دیگر تناقض این روایت با روایات قبل و بعد، متن زیر است:

 ... فَأَشَارَ إِلَیْنَا النَّبِىُّ أَنْ أَتِمُّوا صَلاَتَکُمْ ، وَأَرْخَى السِّتْرَ ، فَتُوُفِّىَ مِنْ یَوْمِهِ .

 ... پیامبر بعد از آن که آمد به مسجد و دید ابوبکر به جای او به نماز ایستاده است تبسمی نمود و با خوشحالی پرده را انداخت و رفت و در همان روز نیز از دنیا رفت.

 متن این روایت  شبیه روایت «کتاب موطّأ مالک» است که در بالا گذشت، یعنی: اصلاً امری در کار نبوده و ابوبکر سرخود و بدون این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از این موضوع خبر داشته باشند به این کار اقدام ورزیده‌ است. و فقط در روز آخر که روز سوّم بیماری حضرت بود از این موضوع با خبر شدند!!! که در این صورت اشکالات سرخودی بودن و بدون اجازه پیامبر دست به این اقدامات زدن مطرح خواهد شد.

 و یا اگر این روایت که راوی آن مالک بن انس است را بپذیریم درباره روایات متعددی که از عایشه ذکر شد چگونه حکم کنیم و در باره او و روایاتش که تناقضات اساسی با این روایت دارد چه توجیهی داشته باشیم؟!!
   ابوبکر و عمر به یکدیگر تعارف می‌کنند!

با دقت در این بخش از روایت سؤالاتی مطرح می‌شود:

 ... فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ - وَکَانَ رَجُلاً رَقِیقًا - یَا عُمَرُ صَلِّ بِالنَّاسِ . فَقَالَ لَهُ عُمَرُ أَنْتَ أَحَقُّ بِذَلِکَ ...

 ... ابوبکر به عمر گفت: ای عمر تو برو و برای مردم نماز بخوان. عمر هم به او گفت: تو به این کار سزاوارتری...

 اگر در بعضی از روایات فوق سخن از تعارفات عایشه و حفصه بود این جا دیگر هیچ حرفی از عایشه و حفصه نیست؛ بلکه در این روایت این ابوبکر و عمر هستند که به یکدیگر تعارف می‌کنند!!! ولی این سؤال همچنان مطرح است که آیا این بده و بستان در نیابت برای امامت جماعت با اطلاع رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بوده و یا بدون اطلاع پیامبر؟ اگر حضرت اطلاع نداشتند چرا این امر مهم که به زعم مستدلّین به این روایات اشاره‌ای است به صلاحیت برای خلافت، به یک‌دیگر تعارف می‌کنند؟!!

  و اگر حضرت اطلاع داشتند چرا خود این پیشنهاد را به عمر نکردند و اگر صلاح می‌دیدند که این پیشنهاد را به عمر نکنند، چرا ابوبکر این کار را می‌کند؟!!
 ارتباط بین امامت جماعت و خلافت امّت
اعتراف ابن تیمیه بر عدم ارتباط بین امامت جماعت و خلافت امّت

فالاستخلاف فی الحیاة نوع نیابة لا بد منه لکل ولی أمر ولیس کل من یصلح للاستخلاف فی الحیاة على بعض الأمة یصلح أن یستخلف بعد الموت فإن النبی صلى الله علیه و سلم استخلف فی حیاته غیر واحد و منهم من لا یصلح للخلافة بعد موته

 جایگزینی هر شخص به جای شخص دیگر در زمان حیات او نوعی نیابت محسوب می‌گردد، که هر ولی امری ناگزیر از آن می‌باشد. امّا این گونه نیست که هر کس در زمان حیات شخصی چنین صلاحیتی داشت، بعد از وفات او هم این صلاحیت را دارا باشد. همان‌گونه که پیامبر صلی الله علیه [وآله] وسلّم در زمان حیات خود تعداد زیادی از صحابه را برای امامت جماعت برگزید و حال آن که عدّه‌ای از آنها صلاحیّت خلافت بعد از او را نداشتند.

 منهاج السنة النبویة ، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس،ج 7 ، ص 339 . الناشر : مؤسسة قرطبة الطبعة الأولى ، 1406 ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم ، عدد الأجزاء : 8
 الف: تعیین جانشین از سوی پیامبر امری مرسوم و متداول بوده است.

پیامبر گرامى صلّی الله علیه وآله‌ براى چند روز هم که از مدینه بیرون مى‏رفت یکى از اصحاب خود را به عنوان جانشین معیّن مى‏فرمود:

 ... النبی صلى الله علیه وسلم استخلف فی کل غزاة غزاها رجلا من أصحابه

 ... رسول خدا صلی الله علیه [وآله] وسلّم در هر جنگی که عازم می‌گردیدند شخصی از اصحاب خود را به جانشینی خود تعیین می‌نمودند.

 تفسیر القرطبی، قرطبی(671 هق )،  ج 1، ص 268
 ب : عبد الرحمن بن عوف برای خلافت سزاوارتر از ابو بکر است.

 حال با ملاکی که در روایات فوق در شایستگی ابوبکر برای خلافت به علت امامت جماعت ذکر شد، باید بگوئیم: عبدالرحمن بن عوف بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم تقدّم دارد و یا لا اقل برای تصدّی خلافت از ابوبکر بیشتر صلاحیّت دارد چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم پشت سر او نماز گذارده است.   

 بزرگان اهل سنّت متّفق القولند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز صبح را پشت سر عبدالرحمن بن عوف به جا آورده است: (اگر چه این مطلب به اعتقاد شیعه و صریح آیه شریفه «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله»حجرات/1 باطل می‌باشد و در حضور پیامبر امامت دیگری بر آن حضرت باطل است).

 فی غزوة تبوک هذه صلى رسول الله صلى الله علیه وسلم خلف عبد الرحمن بن عوف صلاة الفجر

 در جنگ تبوک رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم پشت سر عبدالرحمن بن عوف نماز صبح خواند.

 البدایة والنهایة ، ابن کثیر( 744 هـ ) ، ج 5 ، ص 28 .
 ج : سالم مولی ابی حذیفه هم از سوی پیامبر به نماز ایستاده است

 692 - حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِیَاضٍ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الأَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ - مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ - قَبْلَ مَقْدَمِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - کَانَ یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِى حُذَیْفَةَ

 زمانی که گروه اوّل از مهاجرین به منطقه قباء رسیدند تا قبل از آن که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به مدینه بیاید سالم مولی ابی حذیفه امامت جماعت را به عهده داشت.

 صحیح بخاری ، محمد بن اسماعیل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 170 ، کتاب الاذان ، باب العبد و المولی

 آیا این امر می‌تواند دلیل ارجحیّت او برای خلافت پس از رسول خدا باشد؟ چرا که او به گواهی منابع اهل سنّت مدّت‌ها قبل، از سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم به امامت جماعت انتخاب شده بود.
 ج : ابن امّ مکتوم نابینا برای خلافت از ابو بکر سزاوارتر است.

 595 - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَنْبَرِىُّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا ابْنُ مَهْدِىٍّ حَدَّثَنَا عِمْرَانُ الْقَطَّانُ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِىَّ -صلى الله علیه وسلم- اسْتَخْلَفَ ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاسَ وَهُوَ أَعْمَى.

 ... پیامبر صلّی الله علیه [وآله] وسلّم ابن امّ مکتوم را که شخصی نابینا بود به امامت برگزیدند.

 سنن أبی داود، أبو داود سلیمان بن الأشعث السجستانی، ج 1، ص 143 .

 قال ابن عبد البر روى جماعة من أهل العلم بالنسب والسیر أن النبی صلى الله علیه وسلم استخلف بن أم مکتوم ثلاث عشرة مرة فی الأبواء وبواط وذی العشیرة وغزوته فی طلب کرز بن جابر وغزوة السویق وغطفان وفی غزوة أحد وحمراء الأسد ونجران وذات الرقاع وفی خروجه من حجة الوداع وفی خروجه إلى بدر

 ...پیامبر صلّی الله علیه [وآله] و سلّم سیزده مرتبه ابن ام مکتوم را به جای خود معیّن نمودند...

 الإصابة، ابن حجر(852 هق)، ج 4، ص 495 .
 د: تعدادی از جانشینان پیامبر در امور مختلف که  بعضی از امامت جماعت با اهمیت‌تر است.

در ذیل اسامی افرادی که از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای اموری که بعضاً از امامت جماعت به مراتب اهمیت بیشتری داشته فهرست شده و اگر بنا باشد صرف استخلاف و نیابت داشتن در بعضی امور، اعمّ از امامت جماعت و غیره دلیل بر شایستگی برای خلافت باشد بسیاری از این افراد برای خلافت سزاوارترند:

 استخلف [النبی(ص‌)‌‌] على المدینة ، ابن أم مکتوم  ثلاث عشرة مرة فی غزواته...

 واستخلف أبا رهم الغفاری کلثوم بن حصین حین سار إلى مکة وحنین والطائف

 واستخلف محمد بن مسلمة فی غزوة قرقرة الکدر

 وفی غزوة بنی المصطلق ، نمیلة بن عبد الله اللیثی

 وفی غزوة الحدیبیة ، عو یف بن الأضبط من بنی الدیل

 وفی غزوة خیبر ، أبا رهم الغفاری

 وفی عمرة القضاء ، أبا رهم أیضا

 وفی غزوة تبوک ، سباع بن عرفطة الغفاری

 وفی بعض غزواته ، غالب بن عبد الله اللیثی

 واستخلف على مکة عند انصرافه عنها ، عتاب بن أسید فلم یزل علیها حتى مات أبو بکر

 وعثمان بن أبی العاصی الثقفی على الطائف

 وسالم بن عثمان بن معتب على الأحلاف من ثقیف على بنی مالک

 وعمرو بن سعید بن العاصی على قرى عربیة خیبر ووادی القرى وتیماء وتبوک

 ... والحکم بن سعید بن العاصی على السوق

 و فرق الیمن فاستعمل على صنعاء ، خالد بن سعید بن العاصی

  وعلى کندة والصدف ، المهاجر بن أبی أمیة

 وعلى حضر موت ، زیاد بن لبید الأنصاری أحد بنی بیاضة

 ومعاذ بن جبل على الجند والقضاء وتعلیم الناس الاسلام وشرائعه وقراءة القرآن

 و ولى أبا موسى الأشعری ، زبید ورمع وعدن والساحل

 وجعل قبض الصدقات مع العمال الذین بها إلى معاذ بن جبل

 وبعث عمرو بن حزم إلى بلحارث بن کعب

 وأبا سفیان بن حرب إلى نجران

 وقد بعث أیضا علیا إلى نجران فجمع صدقاتهم

 وقدم على رسول الله صلى الله علیه وسلم فی حجة الوداع

 و سعید بن القشب الأزدی حلیف بنی أمیة على جرش وبحرها

 والعلاء ابن الحضرمی على البحرین ثم عزله

 وولى أبان بن سعید وبحرها

 قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وأبان على البحرین

 وعمرو بن العاصی إلى عمان

 قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وعمرو علیها

 ویقال : قد کان بعث أبا زید الأنصاری إلى عمان

 وسلیط بن سلیط أحد بنی عامر بن لؤی إلى أهل الیمامة فأسلموا

 فأقرهم رسول الله صلى الله علیه وسلم على ما فی أیدیهم وأموالهم

 تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط العصفری(240 هق)، ص 62 .
 اعتراف عمر بر عدم تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه از سوی پیامبر

بخارى و مسلم از عبد اللّه بن عمر روایت می‌کنند:

 عن عبدالله بن عمر قال: قیل لعمر: ألا تستخلف؟ فقال: إن أستخلف فقد استخلف من هو خیر منّی: أبو بکر، وإن أترک فقد ترک من هو خیر منّی: رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم.

 به عمر گفته شد: چرا برای بعد از خود خلیفه تعیین نمی‌کنی؟ در جواب گفت: اگر خلیفه تعیین کنم، کاری که شخص بهتر از من کرده را انجام داده‌ام. و اگر خلیفه تعین نکنم باز هم کار کسی که بهتر از من بوده را انجام داده‌ام و آن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم است.

 صحیح بخاری، ج 4، ص2256، ح 7218، کتاب الأحکام، باب الاستخلاف 51 ـ صحیح مسلم، ج 3 ، ص1454، ح 1823،کتاب الإمارة، باب الاستخلاف وترکه.

 نووی شارح صحیح بخاری در شرح این روایت می‌گوید:

  وفی هذا الحدیث دلیل على أنّ النبی صلى اللّه علیه وسلم لم ینصّ على خلیفة، وهو إجماع أهل السنّة وغیرهم.

 این حدیث دلیلی است بر این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بر هیچ خلیفه‌ای برای بعد از خود نصّ و تصریحی نداشته است که این نظر اجماعی اهل سنْت نیز می‌باشد.

 صحیح مسلم بشرح النووی، 12/205.

  نظر ابن کثیر هم جالب به نظر می‌رسد:

  إنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم لم ینصّ على الخلافة عیناً لأحد من الناس ، لا لأبی بکر کما قد زعمه طائفة من أهل السنّة، ولا لعلیّ کما یقوله طائفة من الرافضة.

 این حدیث دلیلی است بر این که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بر هیچ خلیفه‌ای برای بعد از خود نصّ و تصریحی نداشته است که این نظر اجماعی اهل سنْت نیز می‌باشد.

 البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 5، ص 219 .

 إیجی در«المواقف» ص 400 و عبد القاهر بغدادی در «الفرق بین الفرق» ص 349، و أبو حامد غزالی در قواعد العقائد، ص 226 قائل به این مطلب شده‌اند که در باره خلافت نصی وجود نداشته است.
 اعتراف استاد برای شاگرد

ابن ابی الحدید معتزلی می‌گوید:

  سألت الشیخ (أی أستاذه) أفتقول أنت أن عائشة عینت أباها للصلاة ورسول اللّه لم یعیّنه؟ فقال: أما أنا فلا أقول ذلک، لکن علیّاً کان یقوله، وتکلیفی غیر تکلیفه، کان حاضراً ولم أکن حاضراً.

 از استادم سؤال کردم: آیا نظر شما این است که عایشه پدرش را برای نماز به مسجد فرستاده و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم چنین دستوری نداده است؟ استاد پاسخ داد: خیر من چنین چیزی نمی‌گویم بلکه [حضرت] علی [علیه السلام‌] چنین سخنی می‌گوید. و او برای خود تکلیفی و من هم برای خود تکلیفی دارم، چرا که او در آنجا حاضر بوده و من حضور نداشته‌ام.

 شرح نهج البلاغة، ج9 ، ص 198.
 نماز جماعت به امامت هر فاسق و فاجری

از گروه فتاوای علمای وهابیت در باره نماز خواندن پشت سر امام جماعتی که ریش خود را می‌تراشد سؤال شده آنها در جواب گفته اند، نماز خواندن پشت سر امام هر فاسق و فاجری از نظر مذهب اهل سنت جایز است. متن سؤال و جواب این است:

س 1 : فقد صدرت فتوى فی الجمهوریة الجزائریة من أحد کبار المشایخ قال فیها : إن الإمام الحالق لحیته لا تجوز الصلاة وراءه فنرید من سیادتکم أن تبینوا لنا هل هذه الفتوى صحیحة أم غیر صحیحة ؟ کذلک نرید منکم التوضیح والبرهان من فضلکم ؟

ج 1 : إعفاء اللحیة واجب ، وحلقها حرام ، کما ثبت فی الحدیث الصحیح أن النبی ( ص ) قال : أنهکوا الشوارب واعفوا اللحى (1) ومذهب أهل السنة والجماعة الصلاة خلف کل بر وفاجر ، طلبا للألفة والجماعة ودرءا للخلاف والفرقة ، فإذا وجد غیر حلیق اللحیة إماما صلى وراءه ، وإن لم یجد صلى خلفه ولو کان حالقا للحیته ، وصلاته صحیحة ، وبهذا یعلم أن الفتوى المذکورة فی السؤال غیر صحیحة .

وبالله التوفیق وصلى الله على نبینا محمد وآله وصحبه وسلم .

 اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء

عضو عضو نائب الرئیس الرئیس عبد الله بن قعود عبد الله بن غدیان عبد الرزاق عفیفی عبد العزیز بن عبد الله بن باز

سؤال 1. در کشور الجزائر یکی از بزرگان مشایخ گفته: نماز خواندن پشت سر امام جماعتی که ریش خود را می‌تراشد، جایز نیست. از شما می‌خواهم که بگویید این فتوا صحیح است یانه؟ در این باره توضیح دهید.

جواب 1: بلند گذاشتن ریش واجب و تراشیدن آن حرام است؛ چنانچه در روایت صحیح آمده که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: سبیل را بتراشید و ریش را بلند بگذارید. مذهب اهل سنت و جماعت این است که نماز خواندن پشت سر هر انسان خوب و فاجری به دلیل به دست آوردن الفت و دوری از اختلاف جایز است. پس زمانی که امام جماعتی ریش خود را نتراشد پشت سر آن نماز خوانده می‌شود و اگر چنین شخصی نباشد می‌توان پیشت سر غیر آن نماز خواند هر چند ریش تراش باشد و نمازش هم صحیح است. از این جا روشن می‌شود که فتوای فوق در سؤال درست نیست.

فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمیة والإفتاء - جمع أحمد بن عبد الرزاق الدویش - ج 7 ص 396

 دیگر بر اساس روایات فوق و این فتوا، نماز ابوبکر چه نفع و سودی برای ابوبکر داشته و چگونه می‌تواند دلالت بر فضیلت او داشته باشد؟
 ابوبکر در سپاه أسامه
الف . ابوبکر و عمر در سپاه اسامه

 با اثبات این موضوع که ابوبکر در روزهای آخر عمر پیامبر در سپاه اسامه و خارج از شهر مدینه بوده است دیگر جایی برای طرح روایات فوق نمی‌رسد.

  ابن حجر عسقلانى در شرح صحیح بخارى، به این مطلب اعتراف کرده و ضمن طرح بابی در این موضوعمی‌نویسد:

 باب بعث النبی صلى الله علیه وسلم أسامة بن زید فی مرضه الذی توفی فیه

 فبدأ برسول الله صلى الله علیه وسلم وجعه فی الیوم الثالث فعقد لأسامة لواء بیده فأخذه أسامة فدفعه إلى بریدة وعسکر بالجرف وکان ممن انتدب مع أسامة کبار المهاجرین والأنصار منهم أبو بکر وعمر وأبو عبیدة ...

 ... از جمله کسانی که به همراه اسامه اعزام شدند گروهی از بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند ...

 فتح الباری ، ابن حجر (852 هـ ) ، ج 8 ، ص 115 .
 ب . لعن پیامبر به کسی که از سپاه اسامه سرپیچی کند

اگر آن‌گونه که مستدلین به روایات صلاه ابوبکر ادعا می‌کنند، واقعاً رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هرگونه اشاره‌ای در تأیید ابوبکر برای صلاحیت و شایستگی او برای خلافت وجانشینی پس از خود می‌داشتند، و گوشه چشمی به او برای تصدّی این منصب الهی می داشتند، چرا آن حضرت در آخرین روزهای عمر شریف خود و با عِلم به این مطلب که چند روزی بیش در این دنیا نخواهند بود سپاهی را به فرماندهی جوان هجده ساله (اسامة بن زید) تدارک می‌بیند و عدّه ای از صحابه از جمله ابوبکر و عمر را مأمور به متابعت از او می نماید و هر گاه آن حضرت در بستر بیماری، چشم باز می کند از علّت تخلّف این گروه سئوال می نماید تا جائی که کار به لعن و نفرین تخلّف کنندگان از جیش و سپاه اسامه می‌انجامد؟ در حالی که اگر واقعا آن حضرت چنین قصدی برای خلافت ابوبکر می‌داشتند نباید آنها را در چنین لحظات حسّاسی مأمور به چنین امر خطیری (که احتمال کشته شدن درآن منتفی نیست ) نماید؟

 در بعضى از منابع معتبر اهل سنّت آمده است که پیامبر فرمود:

 الخلاف الثانی فی مرضه أنه قال جهزوا جیش أسامة لعن الله من تخلف عنه فقال قوم یجب علینا امتثال أمره واسامة قد برز من المدینة وقال قوم قد اشتد مرض النبی علیه الصلاة والسلام فلا تسع قلوبنا مفارقته والحالة هذه فنصبر حتى نبصر أی شىء یکون من أمره

 ... پیامبر اکرم[صلی الله علیه وآله وسلم] فرمود: لعنت خدا بر کسی که از سپاه أسامه تخلف ورزد...

 الملل والنحل ، شهرستانی (548 هـ ) ، ج1 ، ص23 .

 وکاختلافهم بعد ذلک فی التخلف عن جیش أسامة فقال قوم بموجب الاتباع لقوله  صلى الله علیه وسلم جهزوا جیش أسامة لعن الله من تخلف عنه  

    ... پیامبر اکرم[ صلی الله علیه وآله وسلم]فرمود: لعنت خدا بر کسی باد که از سپاه أسامه تخلْف ورزد...

   المواقف ، عضد الدین عبدالرحمن بن أحمد إیجی (756 هـ ) ، ج3 ، ص 650 .

 وقام أسامة فتجهز للخروج ، فلما أفاق رسول الله صلى الله علیه وآله سأل عن أسامة والبعث ، فأخبر أنهم یتجهزون ، فجعل یقول : أنفذوا بعث أسامة ، لعن الله من تخلف عنه وکرّر ذلک

 ... پیامبر اکرم[ صلی الله علیه وآله وسلم]فرمود: لعنت خدا بر کسی باد که از سپاه أسامه تخلّف ورزد...

 شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ( 656 هـ ) ، ج 6  ، ص 52 .
 چند سئوال:

 الف: پیامبر در امر به امامت ابوبکر هذیان نمی‌ گوید؟!!

 حال با این فرض که پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلم در آخرین روز حیات خود چنین دستوری داده باشند، اما این سئوال مطرح است که: چگونه وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم در همان روز برای جلوگیری از حوادثی که در آینده اتّفاق خواهد افتاد برای نوشتن وصیّت در خواست آوردن قلم و دوات می‌نماید تا در آینده به گمراهی نیافتند عمر به قصد ممانعت از این اقدام، نسبت هذیان به رسول خدا صلّی الله علیه وآله میدهد؟!!

بخاری در صحیح خود می‌گوید:

هلّم أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده! فقال عمر: إنّ النبیّ صلى الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع، وعندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه

بشتابید تا برایتان نوشته‌ای بنویسم تا بعد از آن دیگر گمراه نشوید! عمر گفت: درد و بیماری بر پیامبر غلبه نموده است، و در حالی که قرآن در میان شما هست کتاب خدا ما را کفایت می‌کند.

صحیح بخاری، ج 7، ص 9، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى.

در روایت دیگری بخاری و مسلم آورده است:

عن ابن عبّاس قال: یوم الخمیس وما یوم الخمیس ... فقالوا: إنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم ـ یهجر.

ابن عباس می‌گوید: روز پنج شنبه و چه روزی بود آن روز! ... به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم گفتند: او هذیان می‌گوید.

صحیح مسلم، ج 5، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیّة لمن لیس عنده شیء ـ صحیح بخارى، ج 4، ص 31، کتاب الجهاد والسیر.

آیا ابوبکر به هنگام وصیت برای خلافت عمر با این‌ که بیهوش می شود و پس از آن که به هوش می‌آید و دنباله وصیت را که عثمان به جای او نوشته است را تأیید می‌کند هذیان نمی گوید؟

لما حضرت أبا بکر الصدیق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى علیه عهده ، ثم أغمی على أبی بکر قبل أن یملی أحدا فکتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بکر فقال لعثمان کتبت أحدا ؟ فقال : ظننتک لما بک وخشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب فقال : یرحمک الله ، أما لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا.

زمانی که وفات ابوبکر صدیق فرارسید عثمان را خواست تا برای او وصیت بنویسد، [بعد از حاضر شدن عثمان] در همین حال و قبل از آن که نامی از عمر ببرد بی‌هوش شد. و عثمان هم نام عمر را به عنوان خلیفه بعد از ابوبکر نوشت. وقتی ابوبکر به هوش آمد از عثمان سؤال کرد: آیا نام کسی را نوشتی؟ عثمان گفت: از حالی که به تو دست داد ترسیدم و از خواسته تو اطلاع داشتم از این‌رو نام عمربن خطاب را نوشتم. ابوبکر گفت: خدا تو را رحمت کند. حتی اگر اسم خودت را نیز برای این کار نوشته بودی شایستگی آن را داشتی.

کنز العمال، ج 5، ص 678; تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر، ج 39، ص 186 و ج 44، ص 248 ر.ک: تاریخ الطبرى، ج 2 ص 353; سیرة عمر لابن الجوزى: 37; تاریخ ابن خلدون، ج 2 ص 85.
 کدام حرف را بپذیریم؟!!

از یک طرف روایاتی از قول عایشه ذکر شد مبنی بر امامت جماعت ابوبکر از سوی پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از طرف دیگر روایاتی از قبیل روایت زیر را داریم که تمام روایاتی را که قبلا ذکر شد را رد می‌کند:

عن عائشة قالت: اشتکى رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) فدخل علیه ناس من أصحابه یعودونه فصلّى رسول اللّه جالساً فصلّوا بصلاته قیاماً.

عایشه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به بیماری مبتلا شد و گروهی از اصحاب به عیادت حضرت آمدند و در همین حال حضرت به صورت نشسته برای آنان نماز خواندند و آنان نیز به حضرت اقتدا نمودند.

صحیح مسلم، ج 2، ص19.

عن عائشة: أنّ رسول اللّه صلى الله علیه وسلم صلّى فى مرضه وهو جالس وخلفه قوم.

عایشه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایّام بیماری خود نشسته نماز خواندند و پشت سر حضرت نیز گروهی به نماز ایستادند.

مسند احمد، ج 6، ص 57 .

عن عائشة: صلّى رسول اللّه صلى الله علیه وسلم خلف أبی بکر قاعداً فى مرضه الذى مات فیه

عایشه می‌‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایام بیماری خود که منجر به وفاتش گردید به طورنشسته نماز خواند در حالی که ابوبکر نیز پشت سر حضرت اقتدا نمود.

مسند احمد، ج 6 ، ص 159 .

ابوبکر بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم مقدّم می‌شود

اگر چه روایات موجود در اعزام سپاه اسامه که در بالا به آن‌‌ها اشاره شد وجود ابوبکر را در لحظات آخر عمر شریف رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در شهر مدینه نفی می‌کند، ولی بر فرض هم که آن روایات را نپذیرفته و یا به شکلی خدشه کنیم، امّا متن زیر فرضیه و حقیقتی دیگر از نماز ابوبکر را در فراروی ما ترسیم می‌کند! که در این صورت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم با متوجه شدن از نماز ابوبکر خود به مسجد آمده و به نماز ایستاده و ابوبکر فقط تکبیر‌گو بوده است!!!

عن عائشة: قال رسول اللّه صلى الله علیه وسلم فى مرضه الذى مات فیه: مروا أبابکر یصلّى بالناس ... وصلّى النبى خلفه قاعداً

عایشه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در ایام بیماری که در آن وفات یافت فرمود: بروید و به ابو بکر بگوئید تا به نماز بایستد ... و پیامبر نیز به صورت نشسته به ابوبکر اقتدا کرد.

مسند احمد، ج 6 ، ص 159 .

و این در حالی است که این مطلب با آیه شریفه سوره حجرات «ولا تقدموا بین یدی الله و رسوله» تناقض کامل داشته و تمام فقهای مذاهب اربعه و نیز علمای اعلام شیعه بر این نکته اتفاق نظر دارند که چنین نمازی باطل است.

 


ابوبکر تکبیر‌گویی بیش نبوده‌ است

ابن حجر در این مورد از قول شافعى رئیس مذهب شافعیه مى‌گوید:

 ... قد صرّح الشافعی بأنه صلى الله علیه [وآله] وسلم لم یصل بالناس فی مرض موته فی المسجد إلا مرة واحدة وهی هذه التی صلى فیها قاعدا وکان أبو بکر فیها أولا إماما ثم صار مأموما یسمع الناس التکبیر ...

 ... شافعى به صراحت بیان مى‌دارد که پیامبر صلى اللّه علیه [وآله] براى مردم در دوران بیماریش ـ که به سبب آن وفات یافت ـ نماز نخواند مگر یک بار، و آنهمان نمازى بود که در حال نشسته خواند و ابوبکر در آن نماز، ابتدا امامبود، ولى پس از آن مأموم شد که صداى تکبیر را به گوش مردم مى رساند ...

 فتح البارى فی شرح صحیح البخاری ، ابن حجر ( 852 هـ ) ، ج 2 ، ص 145 .

 در این صورت ابوبکر در جایگاه پیامبر صلى اللّه علیه وآله، جز یک نمازنخوانده که همان آخرین نماز پیامبر صلى اللّه علیه وآله بود که در آنمأموم شده است

ابن حزم آندلسی : لعنت بر اجماعی که حضرت علی (ع) با ان مخالفت کند.

(اثبات از کتب اهل سنت)

مخالفت حضرت علی (ع) با خلافت ابوبکر از صحیح بخاری و کتب اهل سنت

(اثبات از کتب اهل سنت)



ابن حزم آندلسی : لعنت بر اجماعی که حضرت علی (ع) با ان مخالفت کند.

«ابن حزم آندلسی» عالم بزرگ و مشهور اهل سنت ، درباره اجماع بدون حضور امیرالمؤمین، تعبیر جالبی دارد و می گوید:

«وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى کُلِّ إجْمَاعٍ یَخْرُجُ عَنْهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ الصَّحَابَةِ»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى، ج 9، ص 345؛ دار النشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی



مخالفت حضرت علی (ع) با خلافت ابوبکر از صحیح بخاری و سایر کتب اهل سنت

«وَ عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ النَّبِیِّ سِتَّةَ أَشْهُر... وَ لَمْ یَکُنْ علی یُبَایِعُ تِلْکَ الأَشْهُرَ.»

و فاطمه بعد از پیغمبر، شش ماه زندگی کرد. و در این شش ماه علی با ابوبکر بیعت نکرد.

صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998؛ دار النشر: دار ابن کثیر- الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

================

جناب خلیفه دوم، در یک اعترافی آشکار، اعلام می کند که نه تنها اجماعی بر خلافت ابوبکر در کار نبوده است، بلکه بسیاری از بزرگان مسلمین، با این بیعت مخالفت نیز کردند:

«أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَ الزُّبَیْرُ وَ مَنْ مَعَهُمَا... »

انصار با ما مخالفت کردند. و همه آنها در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. و علی و زبیر و کسانی که با آن دو بودند هم، با ما مخالفت کردند.

صحیح البخارى، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری، ج6، ص 2505، کتاب الحدود، بَابُ رَجْمِ الحُبْلَى مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ، ح 6442؛ دار النشر: دار ابن کثیر الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

اعتراف «تفتازانی» و «ابن کثیر» بر نبودن نصی از پیامبر برای خلافت ابوبکر

(اثبات از کتب اهل سنت)


اعتراف «سعد الدین تفتازانی» بر عدم وجود هیچ نصی مبنی بر خلافت ابوبکر

جناب «تفتازانی»، از بزرگان علم کلام اهل سنت، به صراحت اعتراف می کند که:

«و النص منتف فی حق أبی بکر.»

درباره خلافت ابوبکر ما نصی از پیامبر نداریم.

شرح المقاصد فی علم الکلام، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازانی، ج 2، ص 281 دار النشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة: الأولى


اعتراف «ابن کثیر دمشقی» بر عدم وجود هیچ نصی مبنی بر خلافت ابوبکر

«ابن کثیر» دمشقی سلفی، در یک اعتراف صریح می نویسد:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَنُصَّ عَلَى الْخِلَافَةِ عَیْنًا لِأَحَدٍ مِنَ النَّاس، لَا لِأَبِی بَکْرٍ کَمَا قَدْ زَعَمَهُ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ، وَلَا لَعَلِّی کما یقوله طائفة من الرَّافِضَةِ.»

پیغمبر اکرم بر خلافت هیچ کسی از مردم تصریح نکرده است. نه برای ابوبکر؛ آن چنانی که گروهی از اهل سنت معتقدند و نه برای علی؛ آن چنانی که برخی از شیعیان می گویند.

ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر (م 774)، البدایة و النهایة، ج 8، فَصْلُ إِجْمَاعِ الصَّحَابَةِ عَلَى تَقْدِیمِ أَبِی بَکْرٍ، ص 94، تحقیق: عبد الله بن عبد المحسن الترکی، دار هجر للطباعة و النشر و التوزیع و الإعلان، چاپ اوّل، 1418 هـ.ق.


نتیجه

این دو اعتراف از علمای بزرگ اهل سنت ، دلیل روشنی است بر این که ما هیچ نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم.

# چگونگی خلیفه شدن ابوبکر

# عدم وجود نصی از پیامبر (ص)  مبنی خلافت «ابوبکر» !

(اثبات از کتب اهل سنت)


در مسئله وجود و عدم وجود نص بر خلافت «ابوبکر»، ما نصوص صریحی از بزرگان اهل سنت داریم، که به صراحت اعتراف کرده اند که نصی بر خلافت ابوبکر وجود ندارد:


اعتراف «سعد الدین تفتازانی» بر عدم وجود هیچ نصی مبنی بر خلافت ابوبکر

جناب «تفتازانی»، از بزرگان علم کلام اهل سنت، به صراحت اعتراف می کند که:

«و النص منتف فی حق أبی بکر.»

درباره خلافت ابوبکر ما نصی از پیامبر نداریم.

شرح المقاصد فی علم الکلام، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازانی، ج 2، ص 281 دار النشر: دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة: الأولى


اعتراف «ابن کثیر دمشقی» بر عدم وجود هیچ نصی مبنی بر خلافت ابوبکر

«ابن کثیر» دمشقی سلفی، در یک اعتراف صریح می نویسد:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَنُصَّ عَلَى الْخِلَافَةِ عَیْنًا لِأَحَدٍ مِنَ النَّاس، لَا لِأَبِی بَکْرٍ کَمَا قَدْ زَعَمَهُ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ، وَلَا لَعَلِّی کما یقوله طائفة من الرَّافِضَةِ.»

پیغمبر اکرم بر خلافت هیچ کسی از مردم تصریح نکرده است. نه برای ابوبکر؛ آن چنانی که گروهی از اهل سنت معتقدند و نه برای علی؛ آن چنانی که برخی از شیعیان می گویند.

ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر (م 774)، البدایة و النهایة، ج 8، فَصْلُ إِجْمَاعِ الصَّحَابَةِ عَلَى تَقْدِیمِ أَبِی بَکْرٍ، ص 94، تحقیق: عبد الله بن عبد المحسن الترکی، دار هجر للطباعة و النشر و التوزیع و الإعلان، چاپ اوّل، 1418 هـ.ق.

این دو اعتراف از علمای بزرگ اهل سنت، دلیل روشنی است بر این که ما هیچ نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم.


اعتراف «عمر بن خطاب» بر اینکه ابوبکر توسط پیامبر انتخاب نشد

و از همه اینها مهمتر، اعتراف خلیفه دوم است بر عدم وجود نصی بر خلافت ابوبکر، آنجا که وقتی از وی در آخرین لحظات عمرش، می خواهند که خلیفه معین کند؛ می گوید:

«إِنْ أَسْتَخْلِفْ فَقَدْ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی أَبُوبَکْرٍ وَ إِنْ أَتْرُکْ فَقَدْ تَرَکَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی رَسُولُ اللَّهِ.»

اگر خلیفه معین کنم، به روش ابوبکر که بهتر از من بود و خلیفه تعیین کرد، عمل کرده ام. و اگر خلیفه معین نکنم، به روش پیغمبر که از من بهتر بود، و خلیفه معین نکرد، عمل نموده ام!

صحیح البخاری، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری، ج 6، ص 2638، کِتَابُ الأَحْکَامِ، باب الإستخلاف، ح 6792، دار النشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

اهل سنت اگر پنجاه روایت هم بیاورند، با نص جلی، یا با نص خفی؛ ما می گوئیم که جناب خلیفه دوم، یا راست می گوید یا دروغ می گوید. اگر راست می گوید تمام ادلّه شما بر باد است. و اگر دروغ می گوید، آدمی که دروغگو باشد، شایسته خلافت نیست! زیرا خود علمای اهل سنت تصریح دارند که خلیفه مسلمین، نه تنها باید عادل باشد، بلکه باید أعدل اهل زمانش باشد.

جناب قوشجی در «شرح تجرید الأعتقاد» می گوید، خلیفه مسلمین سه شرط دارد: اعلم اهل زمان خودش باشد، اشجع اهل زمان باشد، اعدل اهل زمان باشد. اگر یک خلیفه دروغ بگوید، چگونه می خواهد اسلام را در جامعه پیاده کند؟ چگونه می خواهد حق مظلوم را از ظالم بگیرد؟چگونه می خواهد عدالت را رعایت کند؟

پس بنابر  آنچه گفته شد، آقایان اهل سنت، هیچ نصی برای خلافت «ابوبکر» ندارند.


آیا اجماعی بر خلافت «ابوبکر» منعقد شده بود!؟

این آقایان می گویند: درست است که ما نصی بر خلافت «ابوبکر» نداریم، ولی اجماع بر خلافتش داریم! یعنی بعد از نبی مکرم، صحابه ایشان جمع شدند، و آقای ابوبکر را به خلافت برگزیدند! و پیغمبر هم که فرموده است:

«إِنَّ أُمَّتِی لا تَجْتَمِعُ عَلَى ضَلَالَةٍ»

همانا امت من بر گمراهی جمع نمی شوند.

سنن ابن ماجه، ج2، ص 1303، باب سواد الأعظم، ح 3950

قرآن کریم هم که می فرماید:

«وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً»

هر کس که بعد از آشکار شدن هدایت برای او، با پیامبر مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید، ما او را به همان سو که می رود می بریم و به دوزخ داخل می کنیم و چه بد فرجامی است.

(نساء/115)


شواهدی صریح، بر عدم وجود اجماع بر خلافت ابوبکر!

این ادعای وجود اجماع مسلمین، بر خلافت «ابوبکر»، در حالی است که شواهد گوناگونی وجود دارد که نشان می دهد هیچگونه اجماعی بر خلافت ابوبکر وجود نداشت است:


اعتراف جناب «عمر بن خطاب» بر شر و نسنجیده بودن بیعت با ابوبکر

جناب خلیفه دوم، عمر بن خطاب به صراحت اعلام می کند که بیعت با ابوبکر، امری ناگهانی و نسنجیده بود:

«إِنَّمَا کَانَتْ بَیْعَةُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَةً وَ تَمَّتْ، أَلاَ وَ إِنَّهَا قَدْ کَانَتْ کَذَلِکَ، وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»

بیعت با ابوبکر کار نسنجیده بود و تمام شد. و خداوند ما را از شرش حفظ کرد.

صحیح البخارى، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری، ج6، ص 2505، کتاب الحدود، بَابُ رَجْمِ الحُبْلَى مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ، ح 6442؛ دار النشر: دار ابن کثیر الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

اگر واقعاً شورایی در کار بود و یا اجماعی در کار بود، چرا آقای «عمر» از بیعت با ابوبکر، تعبیر میکند به «فَلْتَةً»؛ «فلته» یعنی یک  کار بی تدبیر و ناگهانی. یک کار بی حساب و کتاب. به اعتراف آقای «عمر» بیعت با «ابوبکر»، کاری بود که شرخیز است، دردسر ساز است، لذا می گوید: «وَ لَکِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا»!!

البته آقای «شیخ محمد مرعی الأمین الأنطاکی»، متوفى 1383 هـ‍ ق؛ قاضی القضات «سوریه»، بعد از آنکه در سن شصد، هفتاد سالگی شیعه شد، و با شیعه شدن ایشان و برادرش، دهها هزار نفر در «سوریه» شیعه شدند؛ می گوید که این شر، هرگز حفظ نشد:

«لاوالله ما وقى الله شرها، بل ما زال شررها یلتهب، و ضررها مستمر إلى الأبد»

نه به خدا قسم، خداوند شرش را حفظ نکرد. بلکه شرش و ضررش تا ابد استمرار دارد.

لماذا اخترت مذهب الشیعة، ص 414


اعتراف «قرطبی» از ائمه تفسیر اهل سنت

آقای «قرطبى» که از ائمه تفسیر اهل سنت است متوفی 671 قمری، می گوید:

« فَإِنْ عَقَدَهَا وَاحِدٌ مِنْ أَهْلِ الْحَلِّ وَالْعَقْدِ فَذَلِکَ ثَابِتٌ وَ یَلْزَمُ الْغَیْرُ فِعْلَهُ، خِلَافًا لِبَعْضِ النَّاسِ حَیْثُ قَالَ: لَا تَنْعَقِدُ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ مِنْ أَهْلِ الْحَلِّ وَ الْعَقْدِ وَ دَلِیلُنَا أَنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَقَدَ الْبَیْعَةَ لِأَبِی بَکْرٍ وَ لَمْ یُنْکِرْ أَحَدٌ مِنَ الصَّحَابَةِ ذَلِکَ»

اگر یک نفر از اهل حل و عقد، کسی را به عنوان خلیفه معین کند، خلافت او ثابت می شود. بر خلاف بعضی از مردم که گفته اند خلافت، فقط به وسیله جماعتی از اهل حل و عقد حاصل می شود. دلیل ما بر انعقاد خلافت با یک نفر از اهل حل و عقد، فعل عمر است، که خودش خلافت را برای ابوبکر منعقد ساخت. و هیچ یک از صحابه خلافت ابوبکر را انکار نکردند.

تفسیر القرطبی، ج1، ص  269؛ دارالنشر: دارالشعب، القاهره

این که «قرطبی» می گوید: «عمر» به تنهایی خلافت «ابوبکر» را منعقد کرد، یک اعتراف است. ولی این که می گوید: هیچ یک از صحابه مخالفت نکردند، یک ادعاست که دلیل می خواهد و آقای قرطبی هم دلیلی نمی آورد.


مخالفت حضرت علی (ع) و زبیر و تمامی انصار با خلافت ابوبکر

جناب خلیفه دوم، در یک اعترافی آشکار، اعلام می کند که نه تنها اجماعی بر خلافت ابوبکر در کار نبوده است، بلکه بسیاری از بزرگان مسلمین، با این بیعت مخالفت نیز کردند:

«أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِی سَقِیفَةِ بَنِی سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِیٌّ وَ الزُّبَیْرُ وَ مَنْ مَعَهُمَا... »

انصار با ما مخالفت کردند. و همه آنها در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. و علی و زبیر و کسانی که با آن دو بودند هم، با ما مخالفت کردند.

صحیح البخارى، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری، ج6، ص 2505، کتاب الحدود، بَابُ رَجْمِ الحُبْلَى مِنَ الزِّنَا إِذَا أَحْصَنَتْ، ح 6442؛ دار النشر: دار ابن کثیر الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

شما می گوئید بر خلافت ابوبکر، اجماع بوده! این چه اجماعی است که نه انصار در آن است نه امیرالمؤمنین و نه زبیر، و نه کسانی که با علی و زبیر بودند. به اعتراف «عمر»، دهها نفر از بنی هاشم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. این چه اجماعی است که شکل گرفت!؟

«ابن حزم آندلسی» درباره اجماع بدون حضور امیرالمؤمین، تعبیر جالبی دارد و می گوید:

«وَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى کُلِّ إجْمَاعٍ یَخْرُجُ عَنْهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ مِنْ الصَّحَابَةِ»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى، ج 9، ص 345؛ دار النشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی


مخالفت بنی امیه و بنی هاشم با خلافت ابوبکر

«ابن تیمیه» متوفای 748 قمری می گوید:

«وکان أکثر بنی عبد مناف ـ من بنی أمیة وبنی هاشم و غیرهم ـ لهم میل قوی إلى علیّ بن أبی طالب یختارون ولایته.»

اکثر فرزندان عبد مناف، از بنی امیه و بنی هاشم و دیگران؛ تمایل زیادی به علی بن ابی طالب داشتند و ولایت او را برگزیده بودند.

منهاج السنة النبویة، أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی، ج 7، ص 49، دار النشر: مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة: الأولى ، تحقیق: د. محمد رشاد سالم


انصار : فقط با علی (ع) بیعت می کنیم

«ابن الأثیر» در زمینه مخالفت انصار با خلافت ابوبکر می گوید:

«فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لانبایع إلاّ علیّاً»

تمام انصار یا بعضی از آنها گفتند که ما فقط با علی بیعت می کنیم.

الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 189؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415هـ ، الطبعة: ط2، تحقیق: عبد الله القاضی؛ تاریخ الطبری، ج2، ص233؛ دارالنشر: دار الکتب العلمیه- بیروت


اعتراف صحیح بخاری به بیعت نکردن حضرت زهرا و حضرت علی با ابوبکر

جناب «عایشه» دختر ابوبکر هم می گوید:

«وَ عَاشَتْ فَاطِمَةُ بَعْدَ النَّبِیِّ سِتَّةَ أَشْهُر... وَ لَمْ یَکُنْ علی یُبَایِعُ تِلْکَ الأَشْهُرَ.»

و فاطمه بعد از پیغمبر، شش ماه زندگی کرد. و در این شش ماه علی با ابوبکر بیعت نکرد.

صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح 3998؛ دار النشر: دار ابن کثیر- الیمامة - بیروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

همانگونه که گفتیم «ابن حزم آندلسی» هم در اجماعی که امیرالمؤمنین مخالف آن اجماع باشد می گوید:

«ولعنة اللّه على کلّ إجماع یخرج عنه على بن أبى طالب و من بحضرته من الصحابة»

خدا لعنت کند آن اجماعی را که علی بن ابیطالب و صحابه همراه او، از آن اجماع بیرون بیاید.

المحلى، ج 9، ص 345؛ دار النشر: دار الآفاق الجدیدة - بیروت، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی


آیا ابوبکر به جای پیامبر نماز خوانده و این نماز دلیل بر خلافت اوست؟

از مهمترین و اساسی ترین دلائل اهل سنت بر خلافت «ابوبکر»، این است که می گویند پیغمبر، در اواخر عمر شریف خود، ابوبکر را برای نماز به جای خود فرستاد. و این دلیل محکمی است بر اینکه او لیاقت جانشینی پیامبر را داشته است!! لذا قول «عایشه» دختر ابوبکر، نقل می کنند که گفته است:

«أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ لَهَا: مُرِی أَبَا بَکْرٍ یُصَلِّی بِالنَّاسِ»

همانا پیغمبر گفت به ابوبکر بگوئید برای مردم نماز بخواند.

صحیح البخاری، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری، ج 3، ص 1238، ح3204، دار النشر: دار ابن کثیر- الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

می گویند که اگر «علی» افضل بود، پیغمبر او را برای نماز می فرستاد. اگر کسی غیر از «ابوبکر» افضل بود، پیغمبر او را برای نماز به جای خودش انتخاب می کرد! در حقیقت پیغمبر با این کارش به مردم فهماند که آن کسی که صلاحیت امامت را دارد، ابوبکر است. وقتی ابوبکر در مسائل دینی ما امام است، در مسائل دنیوی به طریق اولی صلاحیت امامت دارد!

===========

«ابوبکر»، امام جماعتی که به پیغمبر اقتدا کرده بود!!

این ادعای امامت ابوبکر به جای پیامبر، در حالی مطرح می شود که طبق یک نقل عجیب و غریب «بخاری»، جناب ابوبکر امام جماعت مردم بود، و خود ابوبکر در همان نماز جماعت، به نماز پیامبر اقتدا کرده بود!!!

«بخاری» نقل می کند که:

«فَکَانَ أبوبَکْرٍ یُصَلِّی قَائِمًا و کان رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یُصَلِّی قَاعِدًا یَقْتَدِی أبوبَکْرٍ بِصَلَاةِ رسول اللَّهِ وَ النَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلَاةِ أبی بَکْرٍ»

پیغمبر وقتی رفت به مسجد نشسته نماز می خواند، و ابوبکر ایستاده نماز می خواند. ابوبکر به نماز پیغمبر اقتدا کرده بود و مردم به نماز ابوبکر اقتدا کرده بودند!

صحیح البخاری، ج1، ص 251، کِتَابُ الأَذَانِ، بَابُ الرَّجُلُ یَأْتَمُّ بِالإِمَامِ وَیَأْتَمُّ النَّاسُ بِالْمَأْمُومِ، ح 681؛ دار النشر: دار ابن کثیر- الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا

این گونه نماز جماعت، از عجائب روزگار است. نماز جماعتی عجیب و غریب! یک نماز جماعت با دو امام جماعت. پیغمبر، امام جماعت مخصوص ابوبکر؛ و ابوبکر، امام جماعت برای دیگر صحابه!

حال باید گفت که نماز پیغمبر یا درست است یا باطل! اگر باطل است، نماز ابوبکر که به پیغمبر اقتدا کرده هم، باطل است. و اگر درست است، و نماز ابوبکر هم درست است، چرا صحابه به پیغمبر اقتدا نکردند؟

===========

«ابوبکر» مکبّر بود، نه امام جماعت!!

«بخاری» در یک روایتی جالب نقل می کند که اصلاً جناب «ابوبکر» در نمازی که اهل سنت معتقد هستند رفت تا به جای پیغمبر نماز بخواند، مکبّر بوده است:

«وَأَبُوبَکْر یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ»

ابوبکر مکبر نماز بوده است.

صحیح البخاری، ج1، ص 251، کِتَابُ الأَذَانِ، بَابُ مَنْ أَسْمَعَ النَّاسَ تَکْبِیرَ الإِمَامِ، ح 680؛ دار النشر: دار ابن کثیر- الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا


توسل به زور برای به خلافت رساندن «ابوبکر»!!

ما وقتی تاریخ را کمی به عقب ورق می زنیم، می بینیم که درباره خلافت ابوبکر، نه تنها نصی از پیغمبر وجود نداشته است، و نه تنها اجماعی از مسلمین بر بیعت با ابوبکر در کار نبوده است؛ بلکه به عکس، مردم هیچ اراده و اختیاری در این زمینه نداشتند و با زور و تهدید، با ابوبکر بیعت کردند!! در زمینه بیعت گرفتن از مردم برای ابوبکر، مصادیقی از استفاده از زور و تهدید و ایجاد رعب و وحشت در بین مردم، در تاریخ ثبت شده است که نمونه هایی را ذکر می کنیم:

«عمر بن خطاب» و ایجاد ترس در میان مردم:

بخاری از قول «عایشه» نقل کرده است:

«لَقَدْ خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ، وَ إِنَّ فِیهِمْ لَنِفَاقًا»

یقیناً عمر، مردم را ترساند و مردم منافق شده بودند.

صحیح البخاری، ج3، ص 1341، کتاب أصحاب النبی، بَابُ قَوْلِ النَّبِیِّ: «لَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِیلًا»، ح 3467؛ دار النشر: دار ابن کثیر- الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا 


توسل به زور  و وادار ساختن مردم به بیعت:

«ابن ابی الحدید» از «براء بن عازب» نقل می کند:

«فلمّا قبض رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم... فکنت أتردّد إلى بنى هاشم وهم عند النبى صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم فى الحجرة... واذا أنا بأبى بکر قد أقبل و معه عمر و أبو عبیدة و جماعة من أصحاب السقیفة و هم محتجزون بالأَزْرِ الصنعانیّة لایمرّون بأحد الاّ خبطوه. قدّموه فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبى»

وقتی که پیغمبر از دنیا رفت، من در بین بنی هاشم رفت و آمد می کردم، آنها کنار جنازه پیغمبر در درون حجره بودند، در این هنگام من با ابوبکر مواجه شدم، در حالی کنارش عمر و ابوعبیده و عده ای دیگر از یاران سقیفه حضور داشتند، اینها با خودشان چوبهای صنعانی داشتند و به هر کس که می رسیدند، با این چوبها می زدند، آنها را می گرفتند، دستشان را می گرفتند و بر روی دست ابوبکر می کشیدند. تا با او بیعت کند. چه بخواهد و چه نخواهد.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید: ج1، ص 137؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1418هـ - 1998م، الطبعة : الأولى، تحقیق: محمد عبد الکریم النمری؛ نثر الدر، ج1، ص 278؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1424 هـ - 2004 م الطبعة : الأولى، تحقیق : خالد عبد الغنی محفوظ


استفاده از چماق به دستان برای بیعت:

مرحوم «شیخ مفید» در کتاب «الجمل»، روایتی را از «محمدبن اسحاق کلبی» که از مورخین نامی اهل سنت است، نقل می کند:

«کان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدینة لیتماروا منها ... فأنفذ إلیهم عمر واستدعاهم وقال لهم خذوا بالحظ من المعونة على بیعة خلیفة رسول اللّه واخرجوا إلى الناس واحشروهم لیبایعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبینه ... وأخذوا بأیدیهم الخشب وخرجوا حتى خبطوا الناس خبطا وجاؤا بهم مکرهین إلى البیعة.»

گروهی از مردم وارد مدینه شدند تا آذوقه ای برای خود تهیه کنند، عمر این گروه را احضار کرد و از آنها خواست تا کمک کنند که مردم با ابوبکر بیعت کنند. عمر به آنها گفت: هر چه قدر آذوقه بخواهید من به شما می دهم. بروید به سوی مردم و آنها را وادار کنید تا بیعت کنند، هر کس هم بیعت نکرد، با چوب به سرو صورتشان بزنید. آنها رفتند به سوی مردم در حالی که چوبهایی در دست داشتند، آنها مردم را به شدت می زدند و مجروح می کردند و با اجبار برای بیعت با ابوبکر می آوردند.

الجمل شیخ مفید، ص 59


بهرده برداری از قبیله «اسلم»، برای بیعت گرفتن از مردم:

«طبری» نقل می کند:

«إن أسلم أقبلت بجماعة فبایعوا أبا بکر فکان عمر یقول: ما هو إلاّ أن رأیت أسلم، فأیقنت بالنصر»

قبیله اسلم به همراه جماعتی از مردم با ابوبکر بیعت کردند. عمر گفت: من بیعت قبیله اسلم را که دیدم، یقین کردم که ما پیروز می شویم.

تاریخ الطبری ج 2 ص 244، دارالنشر: دارالکتب العلمیه/ بیروت؛ کامل ابن الأثیر ج 2 ص 224؛ الحاوی الکبیر، علی بن محمد ماوردی، ج 14، ص 99؛ دارالنشر: دارالکتب العلمیه/ بیروت  

قبیله «اسلم»، از قبایل عشایر اطراف مدینه بودند و اختلافات دیرینه ای با انصار داشتند. اینها آمدند با توافقات پنهانی وارد مدینه شدند و چماق به دست، مردم را وادار می کردند که با ابوبکر بیعت بکنند. و اگر کسی بیعت نمی کرد او را مورد ضرب و شتم قرار می دادند.


تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای بیعت:

«بلاذری» متوفی 270 هجری، از «عبدالله بن عون» نقل می کند:

« أَنَّ أَبَا بَکْرٍ أَرْسَلَ إِلَى عَلِیٍّ یُرِیدُ الْبَیْعَةَ، فَلَمْ یُبَایِعْ. فَجَاءَ عُمَرُ، و معه قَبَسٌ فَتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یا ابن الْخَطَّابِ، أَتُرَاکَ مُحَرِّقًا عَلَیَّ بَابِی؟ قَالَ: نَعَمْ»

ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی، کسی را به خانه او فرستاد ولی او بیعت نکرد. عمر در حالی که شعله ای از آتش در دست داشت، با فاطمه در کنار درب خانه مواجه شد، فاطمه به عمر گفت: ای پسر خطاب! آیا می خواهی درب خانه ام را آتش بزنی؟ عمر گفت: آری!

انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586؛ تحقیق: سهیل زکار و ریاض الزرکلی، الناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996م  

بررسی سند روایت فوق:

«ذهبی» در مورد «علی بن محمد مدائنی» گفته است:

«المَدَائِنِیُّ أَبُو الحَسَنِ عَلِیُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ عَبْدِ اللهِ: العَلاَّمَةُ، الحَافِظُ، الصَّادِقُ... قال یحیى: ثقة ثقة ثقة.»

علی بن محمد مدائنی، بسیار دانا، حافظ(بیش از صدهزار حدیث حفظ بوده است)، راستگو... یحیی بن معین سه مرتبه گفته است که علی بن محمد مدائنی مورد اعتماد است.

سیر أعلام النبلاء ج10، ص 401؛ دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1413 ، الطبعة: التاسعة، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی

«ابن حبان» در مورد «مسلمة بن محارب» گفته است:

«مسلمة بن محارب ثقه»

مسلمة بن محارب مورد اعتماد است.

الثقات ابن حبان، ج7، ص 490؛ دار النشر: دار الفکر - 1395 - 1975، الطبعة: الأولى، تحقیق: السید شرف الدین أحمد

«ابن حجر عسقلانی» در مورد «سلیمان تیمی» گفته است:

«سلیمان التِیْمی: قال ابن معین و النسائی: ثقة.»

ابن معین و نسائی گفته اند که سلیمان تیمی مورد اعتماد است.

تهذیب التهذیب، ج 4، ص176؛ دار النشر: دار الفکر - بیروت - 1404 - 1984، الطبعة: الأولى

«بخاری» در مورد «عبدالله بن عون» گفته است:

«عبدالله بن عون: قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون»

ابن مبارک گفته است که من کسی را با فضیلت تر از ابن عون ندیدم.

تاریخ الکبیر بخاری، ج 5، ص 163، ش 512؛ دار النشر: دار الفکر، تحقیق: السید هاشم الندوی


تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا برای بیعت؛ به نقل «طبری»:

«طبری» متوفی 310 هجری، روایت تهدید «عمر بن خطاب»، به آتش زدن خانه امیرالمؤمنین برای بیعت گرفتن برای ابوبکر را، اینگونه نقل می کند:

« عَنْ زِیَادِ بْنِ کُلَیْبٍ، قَالَ: أَتَى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِیٍّ وَفِیهِ طَلْحَةُ وَالزُّبَیْرُ وَرِجَالٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ، فَقَالَ: وَاللَّهِ لأَحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَى الْبَیْعَةِ

زیاد بن کلیب نقل می کند که عمر گفت: به خدا قسم اگر برای بیعت کردن از این خانه خارج نشوید، این خانه را با اهلش به آتش می کشم!

تاریخ الطبرى، ج2،‌ ص233؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت


دستور احضار علی (علیه السلام) برای بیعت، به بدترین شکل!!

«بلاذری» در «انساب الأشراف»، دستور و رفتار قابل تأملی را از قول ابوبکر نسبت به امیرالمؤمنین، ،برای گرفتن بیعت نقل می کند:

« عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بَعَثَ أَبُو بَکْرٍ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّه عَنْهُمْ حِینَ قَعَدَ عَنْ بَیْعَتِهِ وَقَالَ: ائْتِنِی بِهِ بِأَعْنَفِ الْعُنْفِ. فَلَمَّا أَتَاهُ، جَرَى بَیْنَهُمَا کَلامٌ. فقال: احْلُبْ حَلَبًا لَکَ شَطْرُهُ. واللَّه مَا حِرْصُکَ على إمارته الیوم إلا لیؤثرک»

ابن عباس گفته است که وقتی علی بن ابیطالب از بیعت با ابوبکر سرباز زد، ابوبکر، عمر را به سوی علی فرستاد و به عمر گفت: علی را به بدترین صورت، نزد من بیاور. وقتی عمر، علی را آورد، بین علی و عمر درگیری لفظی پیش آمد، علی به عمر گفت: پستان خلافت را بدوش، که سهم تو محفوظ است. به خدا قسم انگیزه ای امروز تو را وادار نکرده برای تلاش برای خلافت ابوبکر، مگر اینکه این خلافت فردا به تو برسد.

 أنساب الأشراف بلاذری، ج1، ص 587 ؛ تحقیق: سهیل زکار و ریاض الزرکلی الناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م

در حقیقت، امیرالمؤمنین، پشت پرده تلاش عمربن خطاب برای بیعت گرفتن از مردم برای ابوبکر را، به روشنی بیان می کند. و می فرماید که ای عمر! تو داری امروز زمینه سازی خلافت خود را انجام می دهی. ابوبکر وسیله ای است برای به قدرت رسیدن خودت! و هدف اصلی از ریاست و خلافت، خودت هستی!

«ابن قتیبه دینوری» داستان جسارت به امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) و بیعت اجباری برای «ابوبکر» را، اینگونه نقل می کند:

«فمضوا به إلى أبی بکر، فقالوا له: بایع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه؟! قالوا : إذا والله الذی لا إله إلا هو نضرب عنقک! قال: إذا تقتلون عبد الله و أخا رسوله و أبو بکر ساکت لا یتکلم فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک؟ فقال: لا أکرهه على شیء ما کانت فاطمة إلى جنبه»

علی را به پیش ابوبکر آوردند و گفتند که بیعت کن! فرمود: اگر بیعت نکنم چه می شود؟ گفتند: اگر بیعت نکنی، به خدای احد و واحد قسم، که گردنت را می زنیم. فرمود: در اینصورت بنده از بندگان خدا و برادر رسول خدا را کشته اید! ابوبکر ساکت بود و حرفی نمی زد. عمر به ابوبکر گفت: دستورت را صادر نمی کنی که کار علی را تمام کنیم!؟ ابوبکر گفت: تا وقتی که فاطمه در کنار علی هست، من علی را بر چیزی مجبور نمی کنم.

الإمامة والسیاسة، ج1، ص 16؛ دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م تحقیق: خلیل المنصور

این آقایان، برای رسیدن به خلافت، همانجا می خواهند امیرالمؤمنین را از وسط بردارند و بکشند؛ ولی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را مانع کار خود می دانند و می گویند اول باید فاطمه حذف بشود، بعد برویم سراغ علی! مادامی که فاطمه هست، اگر ما علی را بکشیم، او ما را رسوا خواهد کرد!


نتیجه

بنابر آنچه که بیان شد، مشخص می شود که در رابطه با خلافت جناب «ابوبکر»، نه تنها هیچ نصی از نبی مکرم در این زمینه نداریم؛ بلکه هیچ اجماعی نیز بر خلافت ابوبکر صورت نگرفته است. آنچه بود، اجبار و تهدید بود! آنچه بود استفاده از زور و قهر و غلبه بود! و در حقیقت حکومتی با استفاده از چماق بدستان و زورگویان تشکیل شد و مردم هیچ اختیاری در رد و عدم قبول حکومت و عدم بیعت با ابوبکر، نداشتند.

اثبات شهادت حضرت زهرا (س) از کتب اهل سنت

(اثبات از کتب اهل سنت)


از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که فرمود:

«..وانّی لمّا رأیتها ذکرت ما یصنع بعدی، کانّی بها وقد دخل الذّل بیتها وانتهکت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وکسرت جنبها واسقطت جنینها وهی تنادی: یإ؛ محمداه...فتکون اوّل من یلحقنی من أهل بیتی فتقدم علیّ َ محزونة مکروبة مغمومة مغصوبة مقتولة. »

«چون به دخترم فاطمه می نگرم بیاد می آورم آنچه را که بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنکه در خانه اش ذلّت وارد گردیده، از وی هتک حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلویش شکسته و جنینش سقط گردیده و او فریاد برمی آورد « یا محمداه ».... پس او اولین کسی از اهل بیتم می باشد که به من ملحق می گردد، پس بر من وارد می شود، محزون، مکروب، مغموم، مقتول... ».

فرائد السمطین، ج 2، ص 34، 35 طبع بیروت.

روایت مصنف ابن ابی شیبه با سند صحیح ؛

مبنی بر حمله ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)


متن عربی روایت + ترجمه

وی که از استاتید محمد بن اسماعیل بخاری بوده ، در کتاب المصنف می گوید :

أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله ( ص ) کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله ( ص ) فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم ، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة فقال : یا بنت رسول الله ( ص ) ! والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک ، وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک ، وأیم الله ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النفر عندک ، إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت ، قال : فلما خرج عمر جاؤوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه ... .

هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند ، علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : ای دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد برای ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولی سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند .

این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتی علی (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامی پیامبربه علی (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد !

المصنف ، ج8 ، ص 572 .


اثبات صحیح بودن سند روایت :

ابن أبی شیه سند روایت را این گونه نقل می کند :

حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم

=============

محمد بن بشر :

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می گوید :

قال عثمان بن سعید الدارمی ، عن یحیی بن معین : ثقة .

و قال أبو عبید الآجری : سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعید بن أبی عروبة فقال : هو أحفظ من کان بالکوفة .

ابو عبید گوید : از داود سؤال کردم از روایت محمد بن بشیر از سعید بن أبی عروبه ، گفت : او از نظر حفظ از تمامی کوفیان برتر بوده است .

تهذیب الکمال ، ج24 ، ص533 .

و ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد :

و کان ثقة ، کثیر الحدیث .

و قال النسائی ، و ابن قانع : ثقة .

و قال ابن شاهین فی " الثقات " : قال عثمان بن أبی شیبة : محمد بن بشر ثقة ثبت .

تهذیب التهذیب ، ج9 ، ص 74 .

=============

عبید الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب :

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می نویسد :

و قال أبو حاتم : سألت أحمد بن حنبل عن مالک ، و عبید الله بن عمر ، و أیوب أیهم أثبت فی نافع ؟ فقال : عبید الله أثبتهم وأحفظهم وأکثرهم روایة .

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : قال یحیی بن معین : عبید الله بن عمر من الثقات .

و قال أبو زرعة ، و أبو حاتم : ثقة .

و قال النسائی : ثقة ثبت .

و قال أبو بکر بن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا .

تهذیب الکلمال ، ج19 ، ص127 .

و ابن حجر در تهذیب التهذیب می نویسد :

قال ابن منجویه : کان من سادات أهل المدینة و أشراف قریش : فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا . )

و قال أحمد بن صالح : ثقة ثبت مأمون ، لیس أحد أثبت فی حدیث نافع منه .

تهذیب التهذیب ، ج7 ، ص 40 .

=============

زید بن أسلم القرشی العدوی :

وی از روات ، بخاری ، مسلم و بقیه صحاح سته اهل سنت است ؛ از این رو در وثاقت این شخص ، هیچ تردیدی وجود ندارد .

مزی در تهذیب الکمال در باره وی می نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبیه ، و أبو زرعة ، و أبو حاتم ، و محمد بن سعد ، و النسائی ، و ابن خراش : ثقة .

و قال یعقوب بن شیبة : ثقة من أهل الفقه والعلم ، و کان عالما بتفسیر القرآن ، له کتاب فیه تفسیر القرآن .

تهذیب الکمال ، ج10 ، ص17 .

=============

أسلم القرشی العدوی ، أبو خالد و یقال أبو زید ، المدنی ، مولی عمر بن الخطاب :

وی نیز از روات بخاری ، مسلم و بقیه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آن جایی که تمامی صحابه از دیدگاه اهل سنت ، عادل هستند ، در وثاقت وی نمی توانند تردید کنند .

مزی در تهذیب الکمال می نویسد :

أدرک زمان النبی صلی الله علیه وسلم .

و قال العجلی : مدینی ثقة من کبار التابعین . و قال أبو زرعة : ثقة .

تهذیب الکمال ، ج2 ، ص530 .

=============

در نتیجه سند این روایت کاملا صحیح است .

روایت تاریخ طبری با سند صحیح ؛

مبنی بر حمله ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)


متن عربی روایت + ترجمه

اعن زیاد بن کلیب قال: أتی عمر بن الخطاب منزل علیّ وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة»، فخرج علیه الزبیر مصلتاً بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه.

عمر بن خطاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.

تاریخ الطبری ، ج2 ، ص443.


اثبات صحیح بودن سند روایت :

طبری ، روایت را با این سند نقل می کند :

حدثنا ابن حمید ، قال : حدثنا جریر ،عن مغیرة ، عن زیاد بن کلیب .

=============

حمید بن محمد :

مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد :

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبی یقول : لا یزال بالری علم ما دام محمد بن حمید حیا .
عبدالله فرزند احمد بن حنبل می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت : تا زمانی که محمد بن حمید زنده بود ، علم در ری باقی بود .
قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبی بالعسکر فلما خرج قدم أبی و جعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ، فقال لی : مالهؤلاء یسألونی عن ابن حمید .

قلت : قدم ها هنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لی : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض علی ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک و جریر فهو صحیح ، و أما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم .

ونیز می گوید : وقتی که محمد بن حمید به نزد ما آمد ، پدرم در لشکرگاه بود ؛ و وقتی که او رفت پدرم به شهر بازگشت ؛ پس شاگردان او در مورد ابن حمید از او سوال کردند ؛ پدرم به من گفت : چه شده است که ایشان در مورد ابن حمید از من سوال می کنند ؟ گفتم : به اینجا آمده بود و برای ایشان روایاتی نقل کرد که ایشان تاکنون نشنیده بودند ؛ پدرم گفت : از او چیزی نوشته ای ؟ پاسخ دادم : آری ؛ یک دفتر از او روایت نوشته ام ؛ گفت : بیاور تا آن را ببینم ؛ و وقتی دید گفت : روایت او از ابن مبارک و جریر صحیح است ؛ و اما روایت او از اهل ری ، خود او دانا تر است ( من در این زمینه اطلاعی ندارم)

و قال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ : قلت لمحمد بن یحیی الذهلی : ما تقول فی محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانی هو ذا أحدث عنه .

... به محمد بن یحیی ذهلی گفتم : نظر تو در مورد ابن حمید چیست ؟

پاسخ داد : آیا ندیده ای که من از او روایت می کنم ؟

قال : و کنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید . فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : و ما لی لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و یحیی بن معین .

... در مجلس ابو بکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم ؛ پس گفت : محمد بن حمید برای ما روایت کرد که ...؛ به او گفتم از ابن حمید روایت می کنی ؟ گفت : چه ایرادی دارد وقتی احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او روایت نقل کرده اند ؟

و قال أبو بکر بن أبی خیثمة : سئل یحیی بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال : ثقة . لیس به بأس ، رازی کیس .

... از یحیی بن معین در مورد او سوال شد ؛ در پاسخ گفت : مورد اطمینان است و ایرادی در او نیست ، زیرک و از اهل ری است .

و قال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن أبی عثمان الطیالسی یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیی و روی عنه من یقول فیه هو أکبر منهم .

... از جعفر بن عثمان طیالسی شنیدم که می گفت : ابن حمید مورد اطمینان است ؛ یحیی از او روایت کرده است و کسی از او روایت کرده است که از مشهور است از همه ایشان ( روات ) بزرگتر است ( احمد بن حنبل) .

تهذیب الکمال ، ج25 ، ص100 .

=============

جریر بن عبد الحمید بن قرط الضبی :

وی از راویان صحیح بخاری و مسلم است و در وثاقت وی شک و شبهه ای نیست . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می نویسد :

و قال محمد بن سعد : کان ثقة کثیر العلم ، یرحل إلیه .

و قال محمد بن عبد الله بن عمار الموصلی : حجة کانت کتبه صحاحا .

محمد بن سعد : او مورد اطمینان و دارای علم زیادی بود که مردم به سوی او سفر می کردند .

... او حجت بود و همه کتاب هایش صحیح .

تهذیب الکمال ، ج4 ، ص544 .

=============

مغیرة بن مقسم ضبی :

وی نیز از راویان بخاری و مسلم است . مزی در تهذیب الکمال در باره وی می گوید :

عن أبی بکر بن عیاش : ما رأیت أحدا أفقه من مغیرة ، فلزمته .

و قال أحمد بن سعد بن أبی مریم ، عن یحیی بن معین : ثقة ، مأمون .

قال عبد الرحمن بن أبی حاتم : سألت أبی ، فقلت : مغیرة عن الشعبی أحب إلیک أم ابن شبرمة عن الشعبی ؟ فقال : جمیعا ثقتان .

و قال النسائی : مغیرة ثقة .

ابو بکر عیاش : کسی را داناتر از مغیره ندیدم که بخواهم با او همراه شوم .

یحیی بن معین : او مورد اطمینان و امین است .

ابن ابی حاتم : از پدرم سوال کردم که آیا روایت مغیره از شعبی برای تو دوست داشتنی تر است یا روایت شبرمه از شعبی ؟ گفت : هر دو مورد اطمینانند.

نسایی : مغیره مورد اطمینان است.

تهذیب الکمال ، ج28 ، ص400 .

=============

زیاد بن کلیب :

وی نیز از راویان صحیح مسلم ، ترمذی و ... است . مزی در تهذیب الکمال در ترجمه وی می گوید :

قال أحمد بن عبد الله العجلی : کان ثقة فی الحدیث ، قدیم الموت .

و قال النسائی : ثقة .

و قال ابن حبان : کان من الحفاظ المتقنین ، مات سنة تسع عشرة و مئة .

عجلی : او در روایت مورد اطمینان بود ولی زود از دنیا رفت .

نسایی : او مورد اطمینان است .

ابن حبان : او از حافظان ثابت قدم بود ، در سال 109 از دنیا رفت .

تهذیب الکمال ، ج9 ، ص506 .

=============

در نتیجه سند روایت کاملا صحیح است.



فــیـــلــم

روایت تاریخ طبری با سند صحیح ؛

مبنی بر حمله ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)

 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.

طبق روایات اهل سنت ؛ عزاداری شیعیان برای امام حسین (ع) کاملا صحیح است.

46 روایت در کتب اهل سنت مبنی بر جواز عزاداری و گریه

(اثبات از کتب اهل سنت)



بخش اول : عزاداری حضرت یعقوب (ع)

الف ـ 80 سال گریه و عزاداری حضرت یعقوب در فراغ فرزندش حضرت یوسف

خداوند از زبان حضرت یعقوب این چنین می فرماید:

وَقَالَ یَأَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (یوسف/84)

گفت ای دریغ بر یوسف، و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد، چشمانش از اندوه سپید شد.

=========

یعقوب از فراق فرزندش با این که می دانست او زنده است و به آغوشش باز می گردد، ولی با این حال تأثرات روحی او را رها نمی کند، و برای تسکین رنج های روحی و روانی پناهگاهی جستجو می کند و عرض می کند:

قَالَ إِنَّمَآ أَشْکُواْ بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ. (یوسف/86)

شکایت و اندوه خود را پیش خدا می برم، و از عنایت خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید.

=========

آیا پرداختن به داستان زندگی دو تن از پیامبران الهی با کلمات و جمله بندی های متأثّر کننده با هدفی جز تحریک عواطف و نشان دادن زشتی کار حسدورزان چیز دیگری می تواند باشد؟

از این دلیل قرآنی، جواز گریه و زاری بر اولیاء الهی و شکوه و شکایت از اعمال سردمداران ظلم به پیش گاه خداوند استفاده می شود و به عنوان سیره یکی از پیامبران الهی دلیلی محکم و قرآنی بر اصل مشروعیّت عزاداری و گریه بر مصیبت ها مورد بهره برداری قرار می گیرد.

احادیث و روایات متعددی در کتب اهل سنت مبنی بر گریه و عزاداری حضرت یعقوب برای حضرت یوسف موجود است :

به عنوان نمونه به حدیثی از منابع روائی و تفسیری اهل سنت اشاره می کنیم:

در تفسیر این آیه شریفه در کشاف زمخشری آمده:

ما جفت عیناه من وقت فراق یوسف إلی حین لقائه ثمانین عاما، وما علی وجه الأرض أکرم علی الله منه.

چشمان حضرت یعقوب از فراق یوسف تا زمان ملاقات یوسف از اشک خشک نگردید و این مدت هشتاد سال به طول انجامید. و در روی زمین چیزی از این کار برای خداوند ارزشمند تر نبود.

الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل، زمخشری، ج 2، ص 339.

=========

و نیز در این تفسیر از رسول الله صلی الله علیه وآله آمده:

أنه سئل جبرئیل علیه السلام: ما بلغ من وجد یعقوب علی یوسف؟ قال: وجد سبعین ثکلی. قال: فما کان له من الأجر؟ قال: أجر مائه شهید، وما ساء ظنه بالله ساعه قط.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از جبرئیل سؤال نمود: به خاطر غیاب یوسف چه بر سر یعقوب آمد؟ عرض کرد: به اندازه آن چه که بر سر هفتاد مادر فرزند مرده می آید. و سؤال نمود: أجر حضرت یعقوب به خاطر این صبر چه قدر است؟ عر ض کرد: أجر صد شهید، و این در حالی بود که هرگز حضرت یعقوب به خداوند سوء ظن پیدا نکرد.

الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل، زمخشری، ج 2، ص 339.

=========

عبد الرحمان سیوطی به نقل از ابن جریر و او از عکرمه، می گوید:

أتی جبرئیل علیه السلام یوسف علیه السلام وهو فی السجن، فسلّم علیه، فقال له یوسف: أیّها الملک الکریم علی ربّه، الطیّب ریحه، الطاهر ثیابه، هل لک علمٌ بیعقوب؟ قال: نعم، ما أشدّ حزنه؟ قال: ما ذا له من الأجر؟ قال: أجر سبعین ثکلی، قال: أفترانی لاقیه؟ قال: نعم، فطابت نفس یوسف.

جبرئیل در زندان بر یوسف وارد شد، پرسید: ای فرشته ای که نزد پروردگارت گرامی، بویت خوش، لباست پاکیزه است، آیا از یعقوب خبر داری؟ گفت: آری، او سخت اندوهگین می باشد، پرسید: چه قدر پاداش اوست؟ گفت: پاداش هفتاد مادر فرزند مرده. پرسید: آیا او را دیدار خواهم نمود؟ گفت: آری. یوسف پس از شنیدن این گفتار جانش آرام گرفت.

الدرّ المنثور، جلال الدین عبد الرحمان سیوطی، ج 4، ص 31.

=========

نویسنده تفسیر الدرّ المنثور در نقلی این چنین آورده است:

بکی یعقوب علی یوسف ثمانین عاماً، حتّی ابیضّت عینا من الحزن...

یعقوب مدّت هشتاد سال برای یوسف گریه کرد، تا این که دو چشمش از شدّت اندوه و گریه سفید گشت.

الدر المنثور، ج4، ص 31، و تفسیر طبری، ج 1، ص 250.


ب ـ گریه حضرت یوسف (ع)

نه تنها این یعقوب پدر بود که بر فراق فرزند اشک می ریخت، بلکه متقابلاً یوسف نیز در رنج فراق پدر می سوخت.

از ابن عباس نقل شده است:

عند ما دخل السجن، یبکی حتّی تبکی معه جدر البیوت وسقفها والأبواب.

یوسف علیه السلام وقتی که به زندان افتاد با گریه او در و دیوار و حتی سقف زندان هم با او گریه می کرد.

تفسیر قرطبی، ج 9، ص 88.

و در حدیثی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است:

البکّائون خمسه، آدم، و یعقوب و... و أمّا یوسف فبکی علی یعقوب حتّی تأذّی به أهل السجن، وقالوا: إمّا أن تبکی نهاراً وتسکت اللیل، وإمّا أن تبکی اللیل وتسکت النهار، فصالحهم علی واحد منهما.

کسانی که زیاد گریه می کردند پنج نفر بودند، آدم علیه السلام که در فراق بهشت و دوری از آن مدام گریه می کرد، و یعقوب،... و یوسف بر فراق پدر و جدائی از آغوش پر مهر پدر شب و روز اشک می ریخت تا آنجا که بقیّه افراد زندان از گریه او به ستوه آمدند، و مجبور شدند تا به وی پیشنهاد کنند که قسمتی از شب و روز را بدون گریه سپری کند، یوسف ناچار شد پیشنهادشان را بپذیرد.

کشف الغمه، ابن أبی الفتح الإربلی، ج 2، ص 120ـ الخصال، صدوق، ص 272 ـ الأمالی، صدوق، ص 204 ـ روضه الواعظین، نیشابوری، ص 451 ـ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 104.


ج ـ گریه و اشک در سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

آرزوی داشتن چشمانی اشک بار

در کتاب تفسیر قرطبی به گوشه ای از درخواست پیامبر اکرم هنگام مناجات با خداوند اشاره شده است که آن حضرت عرض می کند:

اللّهمّ اجعلنی من الباکین إلیک، والخاشعین لک.

خداوندا مرا از گریه کنندگان و از خشوع گنندگان برای خود قرار ده.

تفسیر قرطبی، ج11، ص 215.

و در دعای دیگری از آن حضرت نقل شده است که عرض می کرد:

اللّهمّ ارزقنی عینین هطالتین.

خداوندا چشمانی اشک ریز به من عنایت کن.

فیض القدیر، ج 2، ص 181.

در حقیقت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در این فقرات از دعا و مناجات آرزوی باطنی خود را در کاری که مورد رضایت الهی است طلب می کند و اگر این عمل مورد تأیید خداوند نبود هرگز آن را در مناجات خود با خدای خویش مطرح نمی نمود.
چشمانی که هرگز به آتش نمی سوزد.

از رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم نقل است که در ستایش از دو گروه فرمودند:

عینان لا تمسّهما النار؛ عین بکت من خشیه اللّه، وعین باتت تحرس فی سبیل اللّه.

دو چشم از آتش جهنّم محفوظ می ماند، چشمی که از خشیت خداوند گریه کند، و چشمی که شب ها برای خدا بیدار بماند تا از جان و ناموس و امنیت مردم محافظت نماید.

سنن ترمذی، ج 3، ص96.


گریه به خاطر یاد خدا

بخاری در صحیح خود از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم روایت می کند:

سبعه یظلّهم اللّه... رجل ذکر اللّه ففاضت عیناه.

هفت گروهند که در قیامت سایه ابر رحمت الهی آنان را در بر می گیرد،... کسی که با یاد خدا اشک از چشمش جاری شود.

صحیح بخاری، ج7، ص 185.


گریه از ترس خدا

ترمذی در سنن خود این گونه آورده است:

عن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم: لا یلج النار رجل بکی من خشیه اللّه.

کسی که از خشیت خدا گریه کند داخل جهنّم نمی شود.

سنن ترمذی، ج 3، ص 380.


گریه در دنیا مانع از گریه در آخرت


حافظ اصفهانی در کتاب خود از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم روایت کرده است:

من بکی علی ذنبه فی الدنیا حرّم اللّه دیباجه وجهه علی جهنّم.

کسی که در دنیا برگناهانش گریه کند، خداوند صورتش را بر جهنّم حرام کند.

حافظ اصبهانی، ذکر أخبار اصبهان، ج2، ص171.



بخش دوم: جایگاه گریه و اشک درسیره نبوی

گریه در سیره نبی اکرم (ص)

1 ـ گریه پیامبر در شهادت حضرت حمزه

حمزه فرزند عبدالمطلب، از چهره های برجسته و قهرمان اسلام بود که در نبرد اُحد به شهادت رسید. رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم در شهادت عموی خویش بسیار غمگین شد و او را سیدالشهداء نامید و در فراقش گریست.

در جنگ اُحد خبر شهادت حمزه عموی رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم تأثیری شگرف بر قلب و روح آن حضرت گذاشت، زیرا یکی از بزرگ ترین مدافعان مکتب توحید و حامیان راستین خویش را از دست داده بود.

بنابراین، عکس العمل فرستاده حق و پیامبر بزرگ الهی در مقابل این حادثه دردناک سرمشقی جاودانه برای پیروان او خواهد شد.

حلبی در سیره خود می نویسد:

لما رأی النبی حمزه قتیلا، بکی فلما رای ما مثّل به شهق

پیامبر چون پیکر خونین حمزه را یافت گریست و چون از مثله کردن او آگاهی یافت با صدای بلند گریه سر داد.

السیره الحلبیه، ج 2، ص 247.

این گریه و ناله از سوی آن حضرت برای عزای عمویش حمزه آن قدر شدید بوده است که ابن مسعود می گوید:

ما رأینا رسول اللّه صلّی الله علیه و آله وسلّم باکیاً أشدّ من بکائه علی حمزه، وضعه فی القبله، ثمّ وقف علی جنازته، وانتحب حتّی بلغ به الغشی، یقول: یا عمّ رسول اللّه! یا حمزه! یا أسد اللّه! وأسد رسوله! یا حمزه! یا فاعل الخیرات! یا حمزه! یا کاشف الکربات! یا حمزه! یا ذابّ عن وجه رسول اللّه!.

ندیدیم پیامبر بر کسی گریه کند، آن گونه که با شدّت در شهادت عمویش حمزه اشک می ریخت، بدن حمزه را به طرف قبله قرار داد، سپس کنار آن قرار گرفته و با صدای بلند گریه کرد تا حال غش به آن حضرت دست داد، و خطاب به جسد عمویش می فرمود: ای عموی پیامبر خدا، ای حمزه! ای شیر خدا و شیر پیامبر خدا، ای حمزه! ای کسی که کارهای نیکو انجام می دادی، ای حمزه! ای کسی که سختی ها و مشکلات را برطرف می کردی، ای حمزه! ای کسی که سختی ها را از رسول خدا دور می کردی.

ذخائر العقبی، ص 181.

اما اصل جریان گریه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بر حمزه از این جا آغاز شد که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در بازگشت از اُحد صدای گریه را از خانه های مردم مدینه بر شهدا شنید:

ومر رسول الله صلی الله علیه وسلم بدار من دور الأنصار من بنی عبد الأشهل وبنی ظفر فسمع البکاء والنوائح علی قتلاهم فذرفت عینا رسول الله صلی الله علیه وسلم فبکی ثم قال لکن حمزه لا بواکی له فلما رجع سعد بن معاذ وأسید بن حضیر إلی دار بنی عبد الأشهل أمرا نساءهم أن یتحزمن ثم یذهبن فیبکین علی عم رسول الله صلی الله علیه وسلم

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از کنار خانه هایی از أنصار (بنی عبد الأشهل وبنی ظفر) عبور می کردند که صدای بکاء و نوحه بر کشته گان خودشان را شنیدند. چشمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پر از اشک شد و فرمود: عمویم حمزه گریه کن ندارد. و چون سعد بن معاذ و أسید بن حضیر به خانه های بنی عبد الأشهل بازگشتند زنانشان را أمر کردند تا غم و اندوه خود را در سینه ها حبس کنند و ابتدا برای عموی رسول خدا صلی الله علیه وسلم عزاداری کنند.

تاریخ طبری، ج 2، ص 210 ـ السیره النبویه لابن هشام، ج 3، ص 613 ـ الثقات، ج 1، ص 234 ـ البدایه والنهایه، ج 4، ص 54 و 55.

از آن به بعد کسانی که سخن پیامبر را شنیده بودند قبل از گریه بر هر شهیدی اوّل برای حمزه عزاداری می کردند:

فلم تبک امرأه من الأنصار علی میّت بعد قول رسول اللّه صلّی الله علیه و آله وسلّم لکنّ حمزه لابواکی له إلی الیوم إلّا بدأت البکاء علی حمزه.

هیچ زنی از انصار بعد از شنیدن فرمایش رسول خدا که عمویم حمزه گریه کن ندارد، بر مرده ای گریه نمی کرد، مگر این که اوّل برای حمزه عزاداری می کرد.

مجمع الزوائد، ج 6، ص 126.


استمرار گریه برای حمزه در تمام عزاها :

ابن کثیر می گوید: تا به امروز زنان انصار پیش از گریه بر مردگان خویش، نخست بر حمزه می گریند.

أحمد بن حنبل عن ابن عمر أن رسول الله صلی الله علیه وسلم لما رجع من اُحد فجعلت نساء الأنصار یبکین علی من قتل من أزواجهن قال فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم ولکن حمزه لا بواکی له قال ثم نام فاستنبه وهن یبکین.

ابن عمر روایت نموده رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم چون از اُحد بازگشت زنان أنصار را مشاهده نمود که بر کشته های خود گریه می کنند. رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: حمزه گریه کن ندارد. رسول خدا صلّی الله علیه وآله بعد از مقداری استراحت متوجه شدند که زن ها برای حمزه گریه می کنند.

قال فهن الیوم إذا یبکین یندبن بحمزه.

از آن روز تاکنون زنان ابتدا برای حمزه و سپس برای کشته های خود عزاداری می کنند.

البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج 4، ص 55.

ابن کثیر بعد از نقل این خبر این گونه نظر می دهد:

وهذا علی شرط مسلم.

این روایت شرط صحت را بر اساس قواعد مسلم را دارد.

البدایه والنهایه، ج 4، ص 55.

واقدی نیز می گوید تا زمان ما این رویه ادامه دارد که ابتدا برای حمزه و سپس برای کشته های خود عزاداری می کنند:

قال الواقدی فلم یزلن یبدأن بالندب لحمزه حتی الآن.

از آن زمان تاکنون زنان ابتدا برای حمزه گریه و عزاداری می کنند.

أسد الغابه، ج 2، ص 48.

ابن سعد هم همین مطلب را گفته است:

فهن إلی الیوم إذا مات المیت من الأنصار بدأ النساء فبکین علی حمزه ثم بکین علی میتهن.

از آن روز به بعد است که انصار ابتدا برای حمزه وسپس برای کشته خود گریه می کنند.

الطبقات الکبری، ج 2، ص 44.

آیا این عمل رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم دلیل بر مشروعیّت ندبه و گریه و عزاداری نیست؟

اهل ایمان و پیروان راستین پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم سنّت عملی آن حضرت را ملاک اعمال دین می دانند، بنابراین، سیره عملی آن حضرت در اقامه عزاداری و گریه در شهادت عمویش حمزه می تواند ملاک مشروعیّت عزاداری در مرگ و شهادت بزرگان دین و اولیاء الهی باشد.


2 ـ گریه پیامبر در شهادت جعفر بن ابی طالب

جعفر بن أبی طالب نیز از فرماندهان جنگ موته بود، که رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم با شنیدن خبر شهادتش به دیدن فرزندانش رفت، وقتی که وارد خانه شد فرزندان جعفر را صدا زد، آنان را می بوئید در حالی که اشک از چشمان مبارکش جاری بود.

أسماء همسر جعفر احساس کرد که برای همسرش اتفاقی افتاده است، لذا سؤال کرد:

بأبی وأمّی ما یبکیک؟ أبلغک عن جعفر وأصحابه شی ء؟.

پدر و مادرم فدایت شوند، آیا از جعفر و یارانش خبری شنیده ا ی؟

قال: نعم، أصیبوا هذا الیوم.

فرمود: بلی، امروز به شهادت رسیده اند.

أسماء فریادش بلند شد، زن ها دورش حلقه زدند، فاطمه زهراء سلام الله علیها وارد منزل شد و گریه می کرد، و می فرمود: «وا عمّاه».(وای عمویم!).

فقال رسول اللّه صلّی الله علیه و آله وسلّم: علی مثل جعفر فلتبک البواکی.

پیامبر فرمود: گریه کنندگان باید بر همانند جعفر گریه کنند.

الاستیعاب، ج 1، ص 313 ـ أسد الغابه، ج 1، ص 241 ـ الاصابه، ج2، ص 238 ـ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 420.

نمونه های ذکر شده علاوه بر سنّت و روش عملی رسول خدا، تأیید مراسم عزاداری و گریه بر مردگان، تقریر و امضاء آن حضرت نیز به حساب می آید؛ زیرا از ندبه و گریه صاحبان مصیبت نهی نفرمود، بلکه فراتر از آن دستور به گریه و عزاداری را هم صادر فرمود.


3 ـ گریه پیامبر در شهادت زید بن حارثه

زید بن حارثه نیز از فرماندهان جنگ موته بود که به دستور رسول خدا و به همراهی جعفر بن أبی طالب، و عبد اللّه بن رواحه، رهبری جنگ را به عهده گرفت، زمانی که خبر شهادت او اعلام شد رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم به منزل وی تشریف برد، دختر زید با دیدن پیامبر اکرم بغض، گلویش را گرفت و بلند بلند گریه کرد، پیامبر هم گریه کرد، سؤال کردند، چرا گریه می کنید؟ فرمود:

شوق الحبیب إلی حبیبه.

علاقه و محبّت دوست است به دوست.

فیض القدیر، ج3، ص 695.


4 ـ گریه پیامبر در مرگ فرزند خویش ابراهیم

ابراهیم تنها پسری بود که در مدینه نصیب رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم شد، اما در یک سالگی درگذشت و پدر را در غم فقدان خویش به سوگ نشاند.

ابراهیم از مادری به نام «ماریه» به دنیا آمد، بیش از 18 ماه از عمرش نگذشته بود که دست قضا او را از پدر گرفت، آن حضرت در مرگ فرزند خردسالش گریان بود که عبد الرحمان بن عوف از گریه حضرت تعجّب کرد، عرض کرد: «وأنت یا رسول اللّه؟». (آیا شما هم در مرگ فرزند گریه می کنید؟) حضرت فرمود: «یا ابن عوف، إنّها رحمه». (ای پسر عوف، اشک ریختن در مرگ فرزند لطف و رحمت خداوند است) سپس فرمود:

إنّ العین تدمع، والقلب یحزن، ولانقول إلّا ما یرضی ربّنا، وإنّا بفراقک یا إبراهیم لمحزونون.

چشم گریه می کند، و دل غمگین و محزون می شود، ولی سخنی نمی گوییم مگر آن چه که خدا را راضی کند، ای ابراهیم ما در فراق تو محزون و غمگین هستیم.

صحیح بخاری، ج 2، ص 85، صحیح مسلم، ج 4، ص 1808، کتاب الفضائل، باب رحمته بالصبیان ـ العقد الفرید، ج 3، ص 19، کتاب التعزیه ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص506، ش 1589، باب ما جاء فی البکاء علی المیت ـ مصنف عبد الرزاق، ج 3، ص552، ش 6672، باب الصبر والبکاء والنیاحه


5 ـ گریه پیامبر بر عبدالمطلب

پس از درگذشت حضرت عبدالمطلب، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم بر جد عزیزش گریست؛ ام ایمن می گوید:

انا رایت رسول اللَّه یمشی تحت سریره و هو یبکی

من پیامبر را دیدم که در زیر جنازه عبدالمطلب راه می رفت و می گریست.

تذکره الخواص، ص 7.


6 ـ گریه پیامبر بر ابوطالب

درگذشت ابوطالب، عموی با ایمان و حامی عزیز پیامبر، نیز بر آن حضرت بسیار گران آمد، امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید:

چون خبر رحلت پدرم ابوطالب را به پیامبر دادم، ایشان گریست و فرمود:

اذهب فاغسله و کفّنه و واره غفراللَّه له و رحمه

او را غسل دهید و کفن کنید و به خاک بسپارید، خداوند او را بیامرزد و مورد رحمت خویش قرار دهد.

الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 105.


7 ـ گریه پیامبر بر مادرش آمنه

روزی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم قبر مادر عزیز خود آمنه را در ابواء زیارت کرد. به گفته مورخان، آن حضرت در کنار قبر مادر گریست و همراهان خود را نیز به گریستن انداخت.

المستدرک، ج 1،ص 357 ـ تاریخ المدینه، ابن شبّه، ج 1، ص 118.


8 ـ گریه پیامبر بر فاطمه بنت اسد

فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب و مادر امیر المؤمنین علیه السّلام، نزد پیامبر بسیار محبوب بود، همو در سرپرستی رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم بسیار اهتمام ورزید. چون فاطمه در سال سوم هجری درگذشت، پیامبر که او را هم چون مادر خویش می دانست از رحلتش بسیار اندوهناک شد و گریست، مورخان می گویند:

صلّی علیها و تمرغ فی قبرها و بکی

پیامبر بر او نماز خواند و در قبرش خوابید و بر او گریست.

ذخائر العقبی، ص 56.


9 ـ گریه پیامبر بر عثمان بن مظعون

حاکم در مستدرک می گوید:

إن النبی قبّل عثمان بن مظعون وهو میت وهو یبکی...

رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از مرگ عثمان بن مظعون او را بوسید و برای او گریست.

المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 514، ش 1334ـ سنن ترمذی، ج 3، ص 314، ش 989، کتاب الجنائز باب ما جاء فی تقبیل المیت ـ المعجم الکبیر، ج24، ص 343، ش 855، باب عائشه بنت قدامه بن مظعون الجمحیه ـ سنن البیهقی الکبری، ج 3، ص 407، ش 6503 ـ ربیع الأبرار، ج 4، ص 187ـ جامع الأصول، ج 11، ص 105.


11 ـ گریه پیامبر بر سعد بن ربیع شهید احد

حاکم در مستدرک به نقل از جابر بن عبد الله انصاری می نویسد:

لما قتل سعد بن ربیع بأحد، رجع رسول الله صلی الله علیه وآله إلی المدینه... فدخل رسول الله صلی الله علیه وآله ودخلنا معه، قال جابر: والله ما ثمّ وساده ولا بساط. فجلسنا ورسول الله یحدثنا عن سعد بن ربیع، یترحم علیه... فلما سمع ذلک النسوه، بکین فدمعت عینا رسول الله وما نهاهن عن شیء.

هنگامی که سعد بن ربیع در جنگ اُحد به شهادت رسید، رسول الله صلی الله علیه وآله به مدینه مراجعت نمود... آن حضرت به خانه او وارد شد ما هم به همراه او وارد خانه شدیم. جابر می گوید: به خدا سوگند در آن جا نه زیر اندازی و اثاثیه ای وحود داشت. ما در کنار حضرت نشستیم و آن حضرت در باره شخصیت سعد بن ربیع سخن می گفت و برای او طلب رحمت می کرد،... هنگامی که زنان این جملات را از حضرت شنیدند، شروع کردند به گریه نمودن و در این حال چشمان حضرت نیز پر از اشک شد. و حضرت از گریه نمودن زنان نیز ممانعت ننمودند.

امتاع الاسماع، مقریزی، ج 13، ص 269.


10 ـ پیامبر (ص) عمر را به خاطر جلوگیری از گریه و عزاداری زنان نهی می کند

در متن زیر شاهدیم که عمر در محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله از گریه جمعی از زنان که در تشیع جنازه ای شرکت نموده اند جلوگیری می کند اما رسول خدا صلی الله علیه وآله عمر را از این کار نهی می فرماید.

خرج النبی علی جنازه ومعه عمر بن الخطاب، فسمع نساء یبکین، فزبرهن عمر فقال رسول الله (ص) یا عمر، دعهن، فإن العین دامعه والنفس مصابه والعهد قریب.

رسول خدا صلی الله علیه وآله برای تشیع جنازه ای خارج شدند و به همراه او عمر هم حاضر بود. در این حال صدای زنان به گوش رسید که گریه می کردند عمر با شدت با آن ها برخورد نمود. رسول خدا صلی الله علیه وآله به عمر فرمود: آن ها را رها کن که چشم اشک بار است و جان ها مصیبت زده و تازه از دست داده اند.

المستدرک علی الصحیحین، ج 1، ص 381،ش 1406،کتاب الجنائز ـ سنن النسائی (المجتبی)، ج4، ص19، ش 1850، کتاب الجنائز باب الرخصه فی البکاء علی المیت ـ مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص444، ش 9729، باب مسند أبی هریره ـ سنن ابن ماجه، ج1،ص505، ش 1587، کتاب الجنائز باب ما جاء فی البکاء علی المیت.

از عبارت فوق استفاده می شود که قول به حرمت بکاء بر میت که از سوی بعضی مطرح می شود چه بسا برگرفته از این عمل عمر باشد، اما با وجود نهی رسول خدا از این عمل عمر، هم چنان دیده می شود که بعضی با استناد به فعل او از گریه برای میت ممانعت می ورزند.


11 ـ پیامبر اشک را رحمت الهی می داند

عن أسامه بن زید قال:أرسلت بنت النبی (ص) أن ابنا لی قبض، فأتنا، فأرسل یقرأ السلام ویقول: إن الله له ما أخذه وله ما أعطی وکل شیء عنده بأجل مسمی، فلتصبر ولتحتسب. فأرسلت إلیه تقسم علیه لیأتینها، فقام ومعه سعد بن عباده ومعاذ بن جبل وأبی بن کعب وزید بن ثابت ورجال، فرفع رسول الله (ص) الصبی ونفسه تقعقع، ففاضت عیناه، فقال سعد: یا رسول الله، ما هذا؟ قال: رحمه یجعلها فی قلوب عباده، إنما یرحم الله من عباده الرحماء

دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله پیغام برای آن حضرت فرستاد که فرزندم در شرف مردن است، [یا از دنیا رفته است] نزد ما بیا. رسول خدا صلی الله علیه وآله در پاسخ، کسی را فرستاد تا به او سلام برساند و به او بگوید: همه چیز از خداست هر چه را بخواهد می گیرد و هر چه را بخواهد عطا می کند و برای هر چیزی وقت و زمان مشخصی است، پس بهتر است که صبر پیشه کنی.

دوباره دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله به دنبال آن حضرت فرستاد و او را قسم داد که بیاید، از این رو حضرت برخاست و در حالی که سعد بن عباده و معاذ بن جبل و أبی بن کعب و زید بن ثابت و چند شخص دیگر به همراه او بودند به سوی خانه او رفتند، رسول الله صلی الله علیه وآله آن کودک را به مادرش برگرداند و این در حالی بود که حضرت نفس نفس می زد و اشک نیز از چشمانش جاری گردید، سعد عرض کرد: یا رسول الله! این اشک و گریه برای چیست؟ حضرت فرمود: این رحمتی است که خداوند در قلوب بندگانش قرار می دهد، و خداوند به آن بندگانی رحم می کند که آنها به دیگران رحم کنند.

صحیح بخاری، ج 1، ص 431، ش 1224، کتاب الجنائز باب قول النبی یعذب المیت ببعض بکاء أهله و ج 5، ص 2141، ش 5331، کتاب المرضی باب عیاده الصبیان و ج 6، ص 2452، ش 6279، کتاب الأیمان والنذور باب قول الله تعالی «وأقسموا بالله» ـ صحیح مسلم، ج 2، ص635، ش 923، کتاب الجنائز باب البکاء علی المیت ـ سنن النسائی (المجتبی)، ج 4، ص 22، ش 1868، کتاب الجنائز باب الأمر بالاحتساب والصبر عند نزول المصیبه ـ سنن النسائی الکبری، ج 1، ص 612، ش 1995، کتاب الجنائز باب الأمر بالاحتساب والصبر عند نزول المصیبه ـ سنن أبی داود، ج 3، ص193، ش 3125، کتاب الجنائز باب فی البکاء علی المیت ـ مصنف عبد الرزاق، ج 3، ص551، ش6670، باب الصبر والبکاء والنیاحه.



بخش سوم : عزاداری امام حسین (علیه السلام) در سنت نبوی

گریه پیامبر صلّی الله علیه وآله برای امام حسین علیه السلام

احترام فوق العادّه و محبّت بیش از حدّ پیامبر به امام حسین علیه السلام سبب تعجّب و حیرت افراد زیادی بوده و هست، و این سؤال را دائماً از خود می پرسند که: چرا پیامبر خدا در برابر نگاه دیگران فرزند دخترش را بیش از حدّ انتظار می بوسید، او را در آغوش می کشید و یا نوازش می کرد؟ آیا این حرکات صرفاً جنبه عاطفی داشت، و مثلاً به عنوان پدربزرگ احساساتش را اظهار می کرد؟ و یا راز یگری در پس این قضایا قرار دارد؟

جواب این پرسش را می توان از اعمال و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم که همان سنت نبی اکرم را تشکیل می دهد جویا گردید.


1 ـ گریه رسول خدا صلی الله علیه وآله در روز های اول تولد تولد فرزندش حسین

در مستدرک الصحیحین و تأریخ ابن عساکر و مقتل الخوارزمی و غیر آن از أم الفضل بنت الحارث این گونه نقل شده است:

انها دخلت علی رسول الله(ص) فقالت: یا رسول الله انی رأیت حلما منکرا اللیله، قال: وما هو؟ قالت: انه شدید قال: وما هو؟ قالت: رأیت کأن قطعه من جسدک قطعت ووضعت فی حجری، فقال رسول الله (ص): رأیت خیرا، تلد فاطمه - إن شاء الله - غلاما فیکون فی حجرک، فولدت فاطمه الحسین فکان فی حجری - کما قال رسول الله (ص) - فدخلت یوما إلی رسول الله (ص) فوضعته فی حجره، ثم حانت منی التفاته فإذا عینا رسول الله (ص) تهریقان من الدموع قالت: فقلت: یا نبی الله بأبی أنت وأمی مالک؟ قال: أتانی جبرئیل علیه الصلاه والسلام فأخبرنی ان امتی ستقتل ابنی هذا، فقلت: هذا؟ فقال: نعم، وأتانی بتربه من تربته حمراء.

ام فضل دختر حارث خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم رسید و عرض کرد: یا رسول الله دیشب خواب بدی دیدم. حضرت فرمودند: چه خوابی دیدی؟ گفت: خواب بدی بود. مانند این که قطعه ای از جسدتان را بریدید و در آغوش من گذاردید. رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلّم فرمود: خیر است. فاطمه - إن شاء الله - فرزندی به دنیا می آورد و او را در آغوش تو قرار می دهد. بعد از مدتی فاطمه حسین را به دنیا آورد و همان گونه که پیامبر فرموده بود در آغوش من قرار گرفت. تا این که روزی خدمت حضرت رسیدم و حسین را در آغوش آن حضرت گذاردم؛ حضرت به من التفاتی نمود و چشمانش پر از اشک گردید. عرض کردم: یا نبی الله پدر و مادرم فدایتان چه شده است؟ حضرت فرمود: جبرئیل علیه الصلاه والسلام نزد من آمد و مرا با خبر ساخت که امت من به زودی این فرزندم را می کشند، عرض کردم: همین حسین را؟ فرمودند: آری و این هم مقداری از خاک و تربت سرزمین [کربلاء] است.

حاکم بعد از نقل این روایت می گوید:

هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.

این حدیث شرایط صحت را نزد شیخین [بخاری و مسلم] دارا هستند ولی آن دو این روایت را نیاورده اند.

مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 176 و با اختصار در ص 179 ـ تاریخ شام در شرح حال امام حسین علیه السلام: ص 183 رقم 232 ـ مجمع الزوائد، ج 9، ص 179 ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 159 و در ص 162 با لفظ دیگر ـ تاریخ ابن کثیر، ج 6، ص 230 و با اشاره در ج 8، ص 199 ـ أمالی السجری، ص 188. و مراجعه شود به: الفصول المهمه ابن صباغ مالکی، ص 154 و الروض النضیر، ج 1، ص 89، و الصواعق، ص 115، و کنز العمال چاپ قدیم، ج 6، ص 223، و الخصائص الکبری، ج 2، ص 125.


 2 ـ گریه رسول خدا (ص9 در یک سالگی نوه اش امام حسین (ع)

خوارزمی در مقتل خود می نویسد:

لما أتی علی الحسین علیه السلام سنه کامله هبط علی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم اثنا عشر ملکا، محمره وجوههم قد نشروا أجنحتهم، وهم یخبرون النبی بما سینزل علی الحسین علیه السلام.

چون حسین علیه السلام به یک سالگی رسید، دوازده ملک با صورتی خون آلود و پر و بالی آشفته بر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نازل شدند، و آن حضرت را به حوادثی که به زودی بر حسین علیه السلام خواهد گذشت خبر دادند.

مقتل الحسین، ج 1، ص 163.

البته در روایت فوق اگرچه به گریه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم تصریح نشده ولی گریه آن حضرت با استفاده از سایر روایات یقینی است.


3 ـ گریه رسول خدا (صلی الله علیه و آل) در دو سالگی فرزندش حسین (ع)

عن ابن عباس قال: فلما أتت علی الحسین من مولده سنتان کاملتان خرج النبی صلی الله علیه وآله وسلم فی سفر له، فلما کان فی بعض الطریق وقف فاسترجع ودمعت عیناه، فسئل عن ذلک، فقال: هذا جبریل یخبرنی عن أرض بشاطی ء الفرات یقال لها کربلا، یقتل بها ولدی الحسین ابن فاطمه، فقیل: من یقتله یا رسول الله؟ فقال: رجل یقال له یزید، لا بارک الله له فی نفسه! وکأنی أنظر إلی مصرعه ومدفنه بها، وقد أهدی برأسه، واللّه ما ینظر أحد إلی رأس ولدی الحسین فیفرح إلّا خالف اللّه بین قلبه ولسانه.

قال: ثم رجع النبی صلی الله علیه وآله وسلم من سفره ذلک مغموما ثم صعد المنبر فخطب ووعظ والحسین بن علی بین یدیه مع الحسن، قال: فلما فرغ من خطبته وضع یده الیمنی علی رأس الحسن والیسری علی رأس الحسین ثم رفع رأسه إلی السماء فقال: اللهم! إنی محمد عبدک ونبیک وهذان أطایب عترتی وخیار ذریتی وأرومتی ومن أخلفهم فی أمتی، اللهم! وقد أخبرنی جبریل بأن ولدی هذا مقتول مخذول، اللهم! فبارک له فی قتله واجعله من سادات الشهداء، إنک علی کل شی ء قدیر، اللهم! ولا تبارک فی قاتله وخاذله. قال: وضجّ الناس فی المسجد بالبکاء. فقال النبی صلی الله علیه وآله وسلم: أتبکون ولا تنصرونه! اللهم! فکن أنت له ولیا وناصرا.

قال ابن عباس: ثم رجع وهو متغیر اللون محمر الوجه فخطب خطبه بلیغه موجزه وعیناه یهملان دموعا ثم قال: أیها الناس! إنی قد خلفت فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی وأرومتی ومراح مماتی وثمرتی، ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض، ألا! وإنی أسألکم فی ذلک إلا ما أمرنی ربی أن أسألکم الموده فی القربی، فانظروا أن لا تلقونی غدا علی الحوض وقد أبغضتم عترتی وظلمتموهم،... ألا! وإن جبریل علیه السلام قد أخبرنی بأن أمتی تقتل ولدی الحسین بأرض کرب وبلاء. ألا! فلعنه الله علی قاتله وخاذله آخر الدهر. قال: ثم نزل علی المنبر، ولم یبق أحد من المهاجرین والأنصار إلا واستیقن أن الحسین مقتول.

از ابن عباس روایت شده: هنگامی که حسین دو ساله شد نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در مسافرت بود در میانه راه توقف نمود و استرجاع نمود [انا لله وانا الیه راجعون گفت] و اشک از چشمان حضرتش جاری شد، از علت این اقدام حضرت سؤال کردند، حضرت فرمود: جبریل هم اکنون به من خبر داد از سرزمینی در ساحل فرات که به آن کربلا گفته می شود، و در آن جا فرزندم حسین بن فاطمه به شهادت می رسد. گفته شد: یا رسول الله چه کسی او را می کشد؟ فرمود: شخصی که به او یزید گفته می شود، لا بارک الله له فی نفسه! و گویی که او را در قتله گاهش می بینم، در حالی که سر او را به هدیه می برند، واللّه! کسی نیست که به سر بریده فرزندم حسین نظر افکند و خشنود گردد إلّا این که خداوند بین قلب و زبانش جدایی بیاندازد.

هنگامی که نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از سفر بازگشت مغموم و حزین به منبر رفت و برای مردم خطبه خواند و موعظه خواند و این در حالی بود که حسین بن علی به همراه برادرش حسن نزد رسول خدا صلّی الله علیه وآله حاضر بودند، وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله از خطبه فارغ شد دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را بر سر حسین گذارد و سر به آسمان بلند نمود و عرض کرد: خدایا! من محمد بنده تو و پیامبرت هستم و این دو از بهترین عترت و ذریه و جانشینان من در روی زمین هستند، خدایا! جبریل به من خبر داده که این فرزندم مقتول و مخذول خواهد گردید، خدایا! قتلش را برایش آسان گردان و او را سرور شهداء قرار بده، که تو بر هر کاری توانا و قادری، خدایا! قاتل او را مبارک نگردان. در این حال تمام مردم در مسجد به ضجّه و گریه افتادند. نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: آیا گریه می کنید و او را یاری نمی کنید؟! خدایا! تو او را ولی و ناصر باش.

ابن عباس می گوید: سپس رسول خدا صلّی الله علیه وآله مجددا بازگشت و با رنگ پریده و صورتی گلگون خطبه بلیغ و موجزی خواند و این در حالی بود که چشمان آن حضرت پر از اشک بود. سپس فرمود: أیها الناس! من در میان شما ثقلین یعنی: کتاب خدا و عترتم و مایه راحت جانم در مرگم و میوه دلم را در بین شما به جای گذاردم و این دو هرگز از یک دیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض به من ملحق شوند، بدانید که من از شما در مورد آنان همان را می خواهم که خداوند مرا به آن امر ساخته و آن مودت در باره نزدیکان من است، مراقب باشید که مرا در کنار حوض ملاقات نکنید و حال آن که در حق عترت و ذریه ام ظلم نموده باشید،... آگاه باشید! که جبریل علیه السلام مرا با خبر ساخت که أمت من فرزندم حسین را در سرزمین کرب وبلاء به شهادت می رسانند. بدانید! که لعنت خدا تا روز قیامت بر قاتل اوست.

ابن عباس می گوید: سپس پیامبر از منبر پایین آمد و دیگر کسی از مهاجر و أنصار باقی نماند إلا این که یقین نموده بود که حسین به قتل خواهد رسید.

الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی، ج 4، ص 325.


4 ـ گریه های پیامبر اکرم (ص) به خاطر اظهار کینه های امتش در حق خاندانش

روی یونس بن حباب، عن أنس بن مالک قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وعلی بن أبی طالب علیه السلام معنا، فمررنا بحدیقه، فقال علی علیه السلام: یا رسول الله! ألا تری ما أحسن هذه الحدیقه؟ فقال: إن حدیقتک فی الجنه أحسن منها. حتی مررنا بسبع حدائق، یقول علی علیه السلام ما قال ویجیبه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بما أجابه، ثم إن رسول الله وقف فوقفنا، فوضع رأسه علی رأس علی وبکی، فقال علی علیه السلام: ما یبکیک یا رسول الله؟! قال: ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک حتی یفقدونی.

یونس بن حباب، از أنس بن مالک روایت کرده است: با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و علی بن أبی طالب علیه السلام بودیم که از باغی در اطراف مدینه گذر می کردیم، علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله! چه باغ زیبایی؟ فرمود: باغ تو در بهشت از این باغ زیبا تر است. تا این که از هفت باغ دیگر عبور کردیم و همین گفتار بین آن دو بزرگوار تکرار می شد، سپس رسول خدا توقف نمود و ما هم به همراه او توقف نمودیم، رسول خدا صلّی الله علیه وآله سرش را بر شانه علی گذارد و گریست، علی علیه السلام عرض کرد: چه چیز شما را به گریه انداخته است یا رسول الله؟!حضرت فرمود: کینه ها و بغض هایی که در سینه های این قوم است و آشکار نمی سازند مگر بعد از آن که من از دنیا بروم.

مجمع الزوائد، ج 9، ص 118 ـ کنز العمال، ج 13، ص 176ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 107ـ المناقب خوارزمی، ص 65 ـ ینابیع الموده،ج 1، ص 134.


5 ـ حدیث ام سلمه :

امّ سلمه یکی از همسران پاک طینت و با شخصیتی است که بخش مهمّی از زندگی و سیره رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم را نقل کرده است، او داستان گریه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم برای حسین را این گونه روایت می کند:

کان رسول الله صلی الله علیه وسلم جالسا ذات یوم فی بیتی قال لا یدخل علی أحد فانتظرت فدخل الحسین فسمعت نشیج رسول الله صلی الله علیه وسلم یبکی فأطلت فإذا حسین فی حجره والنبی صلی الله علیه وسلم یمسح جبینه وهو یبکی فقلت والله ما علمت حین دخل فقال إن جبریل علیه السلام کان معنا فی البیت قال أفتحبه قلت أما فی الدنیا فنعم قال إن أمتک ستقتل هذا بأرض یقال لها کربلاء فتناول جبریل من تربتها فأراها النبی صلی الله علیه وسلم...

روزی همسرم رسول خدا در اتاق من بود فرمود: هیچ کس حقّ ورود به حجره مرا ندارد، بیرون اتاق منتظر بودم تا اجازه ورود صادر شود، در همین حال امام حسین علیه السلام محضر پیامبر رسید، صدای گریه از درون اتاق به گوشم رسید، حسّ تحقیق و جستجو وادارم نمود تا نگاهی به درون اتاق بیاندازم، دیدم حسین بر زانوی رسول خدا نشسته و پیامبر دست بر پیشانی اش می کشد و اشک می ریزد. عرض کردم: به خدا سوگند من از ورود حسین به خانه مطلع نشدم تا از وارد شدن به حجره شما جلو گیری کنم. حضرت فرمود: اکنون جبریل علیه السلام با ما بود و از من سؤال کرد: یا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم آیا حسینت را دوست می داری؟ گفتم: آری! جبرئیل گفت: به زودی امت تو او را در سرزمینی که به آن کربلاء گفته می شود به قتل می رسانند. و بعد از این سخن قدری از تربت آن را به من نشان داد.

مجمع الزوائد، ج 9، ص189.

ناقل این حدیث هیثمی بعد از نقل این روایت می گوید:

رواه الطبرانی بأسانید ورجال أحدها ثقات.

این روایت را طبرانی نقل کرده است و رجال یکی از سندها تماماً ثقه هستند.

مجمع الزوائد، ج 9، ص189.

و نیز در حدیث دیگری می گوید:

قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم اجلسی بالباب ولا یلجن علی أحد فقمت بالباب إذ جاء الحسین رضی الله عنه فذهبت أتناوله فسبقنی الغلام فدخل علی جده فقلت یا نبی الله جعلنی الله فداک أمرتنی أن لا یلج علیک أحد وإن ابنک جاء فذهبت أتناوله فسبقنی طال ذلک تطلعت من الباب فوجدتک تقلب بکفیک شیئا ودموعک تسیل والصبی علی بطنک قال نعم أتانی جبریل فأخبرنی أن أمتی یقتلونه وأتانی بالتربه التی یقتل علیها فهی التی أقلب بکفی

رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود: درب اتاق بنشین و اجازه نده کسی داخل شود. من درب اتاق نشسته بودم که حسین وارد خانه شد و همین که خواستم مانع ورود او به اتاق رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم شوم او از من سبقت گرفت و داخل اتاق شده. من داخل شدم و عرض کردم: یا نبی الله! فدایتان شوم مرا مأمور ساختید تا از داخل شدن دیگران ممانعت ورزم اما فرزندتان آمد و نتوانستم از او ممانعت کنم.

بعد از مدتی طولانی مجددا وارد اتاق شدم و مشاهده کردم که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم به روی دو کف دست خود چیزی دارد و اشک از چشمان حضرت جاری است. از علت سؤال نمودم؛ حضرت فرمود: جبرئیل هم اکنون نازل گردید و مرا خبر ساخت که أمت من او را به قتل می رسانند و مقداری از خاک و تربت آن سرزمین را برایم آورد که الان به روی کف دستان خود دارم.

المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص109 ـ مسند ابن راهویه، ج 4، ص 131.


6 ـ حدیث عایشه :

عایشه همسر دیگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم می گوید:

دخل الحسین بن علی رضی الله عنهما علی رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو یوحی إلیه فنزا علی رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو منکب وهو علی ظهره فقال جبریل لرسول الله صلی الله علیه وسلم أتحبه یا محمد قال یا جبریل ومالی لا أحب ابنی قال فان أمتک ستقتله من بعدک فمد جبریل علیه السلام یده فأتاه بتربه بیضاء فقال فی هذه الأرض یقتل ابنک هذا واسمها الطف فلما ذهب جبریل علیه السلام من عند رسول الله صلی الله علیه وسلم خرج رسول الله صلی الله علیه وسلم والتزمه فی یده یبکی فقال یا عائشه إن جبریل أخبرنی أن ابنی حسین مقتول فی أرض الطف وان أمتی ستفتن بعدی ثم خرج إلی أصحابه فیهم علی وأبو بکر وعمر وحذیفه وعمار وأبو ذر رضی الله عنهم وهو یبکی فقالوا ما یبکیک یا رسول الله فقال أخبرنی جبریل علیه السلام ان ابنی الحسین یقتل بعدی بأرض الطف وجاءنی بهذه التربه وأخبرنی أن فیها مضجعه. فلما ذهب جبریل علیه السلام من عند رسول الله صلی الله علیه وسلم خرج رسول الله صلی الله علیه وسلم والتزمه فی یده یبکی فقال یا عائشه إن جبریل أخبرنی أن ابنی حسین مقتول فی أرض الطف وان أمتی ستفتن بعدی ثم خرج إلی أصحابه فیهم علی وأبو بکر وعمر وحذیفه وعمار وأبو ذر رضی الله عنهم وهو یبکی فقالوا ما یبکیک یا رسول الله فقال أخبرنی جبریل علیه السلام ان ابنی الحسین یقتل بعدی بارض الطف وجاءنی بهذه التربه وأخبرنی أن فیها مضجعه.

حسین بن علی علیه السلام بر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وارد شد و پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم در حال شنیدن وحی از جبرئیل امین بود جبرئیل پرسید: یا محمد! آیا حسین را دوست داری؟ فرمود: چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟ جبرئیل گفت: امت تو او را بعد از تو می کشند. سپس جبرئیل دستش را دراز کرد و خاکی سفید آورد و گفت: فرزندت را در سرزمینی که «طفّ» نام دارد می کشند. رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به جمع اصحابش که علی و أبو بکر و عمر و حذیفه و عمّار و أبوذر بودند با چشمانی پر از اشک پیوست.

یاران رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با دیدن آن حضرت پرسیدند: چه چیزی شما را به گریه آورده است؟

فرمود: جبرئیل مرا از شهادت فرزندم حسین در سرزمین طفّ آگاه کرد، و این خاک را هم از همان سرزمین برایم آورده است جایی که محل دفنش خواهد بود.

المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص107ـ مجمع الزوائد، ج 9، ص187 ـ ابن عساکر، ترجمه الإمام الحسین علیه السلام، ج7، ص 260.


7 ـ عزاداری رسول خدا (ص) بعد از شهادت امام حسین (ع)

حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ الْأَشَجُّ حَدَّثَنَا أَبُو خَالِدٍ الْأَحْمَرُ حَدَّثَنَا رَزِینٌ قَالَ حَدَّثَتْنِی سَلْمَی قَالَتْ دَخَلْتُ عَلَی أُمِّ سَلَمَه وَهِیَ تَبْکِی فَقُلْتُ مَا یُبْکِیکِ قَالَتْ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَعْنِی فِی الْمَنَامِ وَعَلَی رَأْسِهِ وَلِحْیَتِهِ التُّرَابُ فَقُلْتُ مَا لَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ شَهِدْتُ قَتْلَ الْحُسَیْنِ آنِفًا

سلمی می گوید: بر ام سلمه وارد شدم در حالی که ایشان گریه می کردند، عرضه داشتم چرا گریانید؟ ایشان فرمودند: رسول خدا را درخواب دیدم درحالی که موهای سر و محاسن ایشان خاک آلود بود، عرضه داشتم: یا رسول الله شما را چه شده است (چرا شما را به این حالت می بینم)؟ ایشان فرمودند: هم اکنون شاهد کشته شدن حسین بودم.

سنن ترمذی، ج 12، ص 195، کتاب فضائل الصحابه باب مناقب الحسن و الحسین.

همان طوری که در این روایات می بینید رسول خدا نیز برای امام حسین علیه السلام به گریه و عزاداری پرداخته اند آن هم سالیان سال قبل از واقعه عاشورا و شهادت ایشان که این خود حکایت از اهمیت و بزرگی این مطلب (عزاداری) دارد.

آیا سیره و سنّت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم در اتفاقات فوق نمی تواند بهترین دلیل و حجت شرعی بر اقامه عزا برای امام حسین علیه السلام باشد؟



بخش چهارم: عزاداری برای امام حسین علیه السلام در سیره معصومان

الف: گریه امیر المؤمنین علیه السلام سال ها قبل از واقعه کربلاء

در منابع حدیثی شیعه به نقل از امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام روایات متعدّدی وجود دارد که آن حضرت نیز همانند پیامبر گرامی اسلام با شنیدن خبر کشته شدن فرزندش إمام حسین علیه السلام گریه کرد. ما در این قسمت به ذکر دو نمونه از منابع حدیثی اهل سنّت اکتفا می کنیم.

نُجَیّ حضرمی می گوید:

انه سار مع علی رضی الله عنه وکان صاحب مطهرته فلما حاذی نینوی وهو منطلق إلی صفین فنادی علی اصبر أبا عبد الله اصبر أبا عبد الله بشط الفرات قلت وما ذاک قال دخلت علی النبی صلی الله علیه وسلم ذات یوم وإذا عیناه تذرفان قلت یا نبی الله أغضبک أحد ما شأن عینیک تفیضان قال بل قام من عندی جبریل علیه السلام قیل فحدثنی ان الحسین یقتل بشط الفرات قال فقال هل لک ان أشمک من تربته قلت نعم قال فمد یده فقبض قبضه من تراب فأعطانیها فلم أملک عینی ان فاضتا.

هنگام رفتن به صفّین در رکاب علی علیه السلام، ناگهان در نقطه ای به نام «نینوا» با صدای بلند فرمود: ای أبا عبد اللّه در کنار فرات صبور باش، و این جمله را دو بار تکرار فرمود، پرسیدم: این سخن از کجا است؟

فرمود: روزی بر پیامبر خدا وارد شدم، دیدم چشمان مبارکش اشک آلود است. عرض کردم: ای رسول خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است که گریه می کنید؟

فرمود: لحظاتی جبرئیل نزد من آمده بود، و از کشته شدن حسین در کنار شطّ فرات به من خبر داد، و گفت: آیا میل داری مقداری از تربتش را ببوئی و ببینی؟ گفتم: بلی. دستش را دراز کرد، و مشتی از خاک سرزمینی که حسین در آن به شهادت می رسد را به من داد، نتوانستم تحمّل کنم و جلوی اشکم را بگیرم.

مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 187.

هیثمی بعد از نقل خبر، نظر خود را این گونه مطرح می کند:

رواه أحمد وأبو یعلی والبزار والطبرانی ورجاله ثقات ولم ینفرد نجی بهذا.

این روایت را احمد و ابویعلی و بزاز و طبرانی روایت نموده اند و تمام رجال آن ثقه هستند. و این روایت را دیگران نیز روایت نموده اند.

مجمع الزوائد، هیثمی، ج 9، ص 187.


نقلی دیگر از گریه امیر المؤمنین علیه السّلام در صفین سال ها قبل از عاشوراء

ابن حجر صاحب کتاب «الصواعق المحرقه» از ابن سعد شعبی نقل می کند که:

مر علی رضی الله عنه بکربلاء عند مسیره إلی صفین وحاذی نینوی قریه علی الفرات فوقف وسأل عن اسم هذه الأرض فقیل کربلاء فبکی حتی بل الأرض من دموعه ثم قال دخلت علی رسول الله e وهو یبکی فقلت ما یبکیک قال: کان عندی جبریل آنفا وأخبرنی أن ولدی الحسین یقتل بشاطیء الفرات بموضع یقال له کربلاء ثم قبض جبریل قبضه من تراب شمنی إیاه فلم أملک عینی أن فاضتا.

علی علیه السلام هنگام رفتن به طرف صفّین به سرزمین نینوا رسید، از نام آن سرزمین جویا شد، گفتند: نام این سرزمین کربلا است. با شنیدن اسم کربلا آن قدر گریه کرد تا زمین از اشک چشمش خیس شد، سپس فرمود: محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم رسیدم در حالی که آن حضرت می گریست. به حضرت عرض کردم: چه باعث گریه شما گردیده است؟! حضرت فرمودند: جبریل لحظاتی قبل آمد و مرا با خبر ساخت که فرزندم حسین در کنار فرات، محلی که کربلاء نام دارد کشته می شود و سپس مقداری از خاک آن سرزمین را به من داد تا ببویم و در آن هنگام نیز چشمان من پر از اشک گردید.

الصواعق المحرقه، أحمد بن حجر هیثمی، ص 193.


ب ـ عزاداری فاطمه سلام الله علیها در محشر

حرکت نمادین حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در عرصه محشر دلیلی محکم بر اقامه عزاداری بر شهادت امام حسین علیه السلام می باشد. و از این جهت تأسّی به تنها یادگار پیامبر گرامی اسلام وظیفه ارادتمندان به خاندان رسالت و پیروی از روش نیکوی آنان در تشکیل مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام خواهد بود.

علیّ بن محمّد شافعی مغازلی از أبو أحمد عامر از حضرت علیّ بن موسی الرضا علیه السلام و آن حضرت از پدران گرامی اش از امیر المؤمنین علیه السلام از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم این حدیث را نقل می کند، که پیامبر فرمود:

تحشر ابنتی فاطمه ومعها ثیاب مصبوغه بدمٍ، فتتعلّق بقائمه من قوائم العرش وتقول: یاعدل! یاجبّار! أُحکم بینی وبین قاتل ولدی قال صلّی الله علیه وآله وسلّم: فیحکم لابنتی وربّ الکعبه.

دخترم فاطمه با لباس خونین فرزندش حسین علیه السلام وارد محشر می شود، آن گاه به یکی از پایه های عرش خدا چنگ می اندازد و عرض می کند: ای خدای عادل و جبّار بین من و قاتل فرزندم قضاوت کن! به خدای کعبه سوگند که خداوند حکم و دستور خاصّ خودش را در باره دخترم صادر خواهد کرد.

مناقب علیّ بن أبی طالب علیهما السلام، مغازلی، ص 66 ـ ینابیع الموده لذوی القربی، قندوزی، ج 3، ص 47

بنابراین، ارادتمندان و دوست داران اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم با توجه به آن چه که از حالات روحی و معنوی پیشوایان دین در موضوع عزاداری امام حسین علیه السلام نقل شده است بر خود لازم می دانند که حادثه غم انگیز کربلا و نحوه شهادت فرزند زهرا سلام الله علیها، و یاران او را از یاد نبرند، تا روزی که در عرصه محشر شاهد تظلّم مادر مظلومه حسین علیه السلام در محضر حضرت حقّ باشند.


ج: گریه و عزاداری امامان شیعه

بنا به نقل تاریخ، روش ائمّه و پیشوایان دین پس از شهادت امام حسین علیه السلام تشکیل مجلس عزاداری و گریه بر مصائب آن حضرت بوده است، و در حقیقت پایه گذاران اصلی و مروّج اندشیه روضه خوانی در بین مردم بوده اند، که به مرور زمان به عنوان یک فرهنگ در حوزه اندیشه و فکر شیعی جا گرفت.

بنابراین، آن چه که امروز در مناطق شیعه نشین رایج است پدیده ای نوظهور و یا ساخته دست افراد بیگانه، و یا تقلید از فرقه های دیگر نیست، بلکه ادامه همان چیزی است که ائمّه معصومین شیعه در زمان حیات مبارک شان تأسیس، و بر آن تأکید ورزیده اند، و در سخنان فراوانی که در باره اقامه شعایر دینی از آن جمله تشکیل مجالس عزا در مصیبت و در سالروز شهادت دارند بر تقویت این سنّت مبارک افزوده اند، و به قطره اشکی که در این مجالس ریخته شود پاداشی در خور شأن وعده داده اند.

از جمله سخن شهید پرآوازه دشت نینوا حضرت أبا عبد اللّه الحسین علیه السلام که فرمود:

من دمعت عیناه فینا دمعه، أو قطرت عیناه فینا قطره، آتاه اللّه عزّ وجلّ الجنّه.

هر کس قطره اشکی در عزای ما بریزد خداوند متعال بهشت را به او عنایت خواهد فرمود.

ذخائر العقبی، ص 19 ـ ینابیع المودّه، ج 2، ص117.

امام سجّاد علیّ بن الحسین علیهما السلام پس از واقعه کربلا لحظه ای اشک مبارکش قطع نشد، کسانی که او را در این حال می دیدند از علّت آن سؤال می کردند، حضرت در پاسخ می فرمود:

لا تلومونی، فإنّ یعقوب فقد سبطاً من ولده، فبکی حتّی ابیضّت عیناه من الحزن، ولم یعلم أنّه مات، وقد نظرتُ إلی أربعه عشر رجلاً من أهل بیتی یذبحون فی غداه واحده، فترون حزنهم یذهب من قلبی أبدا.

مرا سرزنش و ملامت نکنید، یعقوب علیه السلام برای مدتی یکی از فرزندانش را از دست داد، آنقدر گریه کرد تا بینایی چشمانش را از دست داد، با این که نمی دانست فرزندش مرده است، ولی من 14 نفر از خاندانم را در یک روز در برابر دیدگانم سر بریدند، آیا فکر می کنید که اندوه و مصیبت برای همیشه از من دور خواهد شد؟

تهذیب الکمال، مزّی، ج 20، ص 399 ـ البدایه والنهایه، ج 9، ص 125 ـ تاریخ مدینه دمشق، ج 41، ص386.

حزن و اندوه همیشگی دلیل بر عمق فاجعه است، و از طرف دیگر امام سجاد علیه السلام با این عمل، پیامی ارشادی، به همه مؤمنین ابلاغ می کند، که عاشورا و امام حسین علیه السلام تا روز قیامت باید زنده بماند.

امام باقر علیه السلام با نقل حدیثی از پدر بزرگوارش امام سجّاد علیه السلام بر جاودانگی حادثه عاشورا تأکید و از سیره عملی پدرش که احیاء مراسم عزاداری است دفاع می کند.

کان أبی علیّ بن الحسین علیه السلام یقول: أیّما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین ومن معه، حتّی تسیل علی خدّیه، بوّأه اللّه فی الجنّه غرفاً، وأیّما مؤمن دمعت عیناه دمعاً حتّی یسیل علی خدّیه، لأذی مسّنا من عدوّنا بوّأه اللّه مبوّء صدق.

پدرم علیّ بن الحسین علیهما السلام می فرمود: هر مؤمنی که برای شهادت حسین علیه السلام و یاران او اشکش جاری شود خداوند غرفه ای در بهشت به او می بخشد، و هر مؤمنی که اشکش برگونه هایش برای رنج هایی که ما از دشمن دیده ایم جاری شود، خداوند به او جایگاه نیکو خواهد بخشید.

ینابیع الموده لذوی القربی، قندوزی، ج 3، ص 102 ـ الاصابه، ابن حجر، ج 2، ص 438 ـ لسان المیزان، ج2، ص 451.

امام صادق علیه السلام نیز با تأسّی به اجداد بزرگوارش سفارش به بزرگ داشت کربلا و عاشورا دارد و می فرماید:

إنّ یوم عاشورا أحرق قلوبنا، وأرسل دموعنا، وأرض کربلاء أورثتنا الکرب والبلاء، فعلی مثل الحسین فلیبک الباکون، فإنّ البکاء علیه یمحو الذنوب أیّها المؤمنون.

حادثه روز عاشورا دل های ما را آتش می زند، اشک های ما را جاری می سازد، و ما وارث غم و اندوه سرزمین کربلا هستیم، پس گریه کنندگان، بر مثل حسین باید گریه کنند، زیرا ای مؤمنان گریه بر او گناهان را از بین می برد.

نور العین فی مشهد الحسین، أبو إسحاق اسفرایینی، ص 84.



بخش پنجم : سیره صحابه در عزاداری

سیره اصحاب در عزاداری برای یک دیگر

برپایی عزاداری از سوی صحابه که اهل سنت عدالت آن ها را و نیز فعل آنان را حجت می دانند در مطلق عزاداری ها بالخصوص در مصیبت فقدان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم از سوی مردم مکه و یا مدینه می تواند شاهدی بر وجود عزاداری در صدر اسلام بین سحابه به حساب آید و هرگز کسی به این گونه مراسم به دید بدعت و... نگاه نکرده است.


1 ـ عزاداری مردم مکه بعد از رحلت رسول خدا (ص)

به گفته سعید بن مسیب، به هنگام فوت رسول گرامی اسلام، شهر مکه از شدت ناله و گریه مردم به لرزه درآمد.

لما قبض النبی (ص) ارتجت مکه بصوت.

بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم تمام شهر مکه یک پارچه گریه و ناله شد.

اخبار مکه، فاکهی، ج 3، ص 80.


2 ـ عزاداری عایشه و دیگر زنان مدینه در سوگ رسول خدا (ص)

عایشه می گوید:

پس از فوت رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم برخواستم و (در سوگ پیامبر) به همراه سایر زنان بر صورت و سینه می زدیم.

و قمتُ التدم (اضرب صدری) مع النساء و اضرب وجهی.

[بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم] برخواستم و به اتفاق سایر زنان مدینه در عزای آن حضرت به سر و صورت خود می زدیم.

السیره النبویه، ج 4، ص 305.


3 ـ گریه حضرت علی (ع) برای محمد بن ابی بکر

صاحب کتاب تذکره الخواص می نویسد:

بلغ علیا قتل محمد بن أبی بکر فبکی وتأسف علیه ولعن قاتله

خبر کشته شدن محمد بن أبی بکر به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید آن حضرت با شنیدن این خبر گریست و متأسف گردید و قاتلینش را مورد لعن قرار داد.

تذکره الخواص، ص 102


4 ـ عزاداری عمر برای نعمان بن مقرن

چون خبر مرگ نعمان بن مقرن را به عمر بن خطاب دادند، او در سوگ وی دست بر سر گزارد و برایش گریه کرد.

ابن ابی شیبه در المصنف می نویسد:

عن ابی عثمان: اتیتُ عمر بنعی النعمان بن مقرن، فجعل یده علی راسه و جعل یبکی.

ابو عثمان می گوید خبر مرگ نعمان بن مقرن را به عمر دادم او با شنیدم این خبر دست بر سرگذارد و شروع به گریستن نمود.

المصنف، ابن أبی شیبه کوفی، ج 3، ص 175 و ج 8، ص 21


5 ـ اجازه عمر برای عزاداری زنان برای خالد بن ولید و همراهی خود با آنان

حاکم در مستدرک می گوید:

عن أبی وائل قال قیل لعمر بن الخطاب رضی الله عنه أن نسوه من بنی المغیره قد اجتمعن فی دار خالد بن الولید یبکین وإنا نکره أن یؤذینک فلو نهیتهن فقال عمر ما علیهن أن یهرقن من دموعهن سجلا أو سجلین ما لم یکن لقع ولا لقلقه یعنی باللقع اللطم وباللقلقه الصراخ

به عمر بن خطاب گفته شد: زنانی از بنی مغیره در خانه خالد بن ولید اجتماع کرده اند و گریه می کنند و از این اکراه داریم که موجب اذیت تو گردد اگر ممکن است آن ها را از این کار نهی کن. عمر گفت: چه اشکالی دارد چند قطره اشک بریزند البته مادامی که به ضربه به خود و فریاد نیانجامد.

المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص336.

صاحب أغانی در همین مورد اضافه می کند:

عن أبی بکر الهذلی قال سمع عمر بن الخطاب نساء بنی مخزوم یبکین علی خالد بن الولید فبکی وقال لیقل نساء بنی مخزوم فی أبی سلیمان ما شئن فإنهن لا یکذبن وعلی مثل أبی سلیمان تبکی البواکی

أبو بکر هذلی می گوید: عمر بن خطاب شنید که زنان بنی مخزوم بر خالد بن ولید گریه می کنند لذا او هم برای خالد گریست و گفت: باید به زنان بنی مخزوم گفت که در باره أبی سلیمان هر جه خواستند انجام دهند که در این صورت دروغ نگفته اند و بر مثل أبو سلیمان باید گریه کنندگان گریه کنند.

الأغانی، ج 22، ص 98.


6 ـ عزاداری ابن مسعود برای مرگ عمر بن خطاب

پس از مرگ عمر، چون ابن مسعود کنار قبر وی ایستاد، برای او گریست.

فوقف ابن مسعود علی قبره یبکی

این مسعود کنار قبر عمر ایستاد و گریه کرد.

العقد الفرید، ج 4، ص 283.


7 ـ عزاداری عبدالله بن رواحه بر حمزه

عبداللَّه بن رواحه بر حمزه گریست و اشعاری را در رثای او خواند.

السیره النبویه، ج 3، ص 171.

گریه زنان و مردم مدینه با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام

طبری در تاریخ خود نقل می کند:

لما قتل عبید الله بن زیاد الحسین بن علی و جیء برأسه إلیه دعا عبد الملک بن أبی الحارث السلمی فقال: انطلق حتی تقدم المدینه علی عمر بن سعید فبشّره بقتل الحسین - وکان عمرو أمیر المدینه -... قال عبد الملک فقدمت المدینه، فلقینی رجل من قریش فقال: ما الخبر؟ فقلت: الخبر عند الأمیر؛ فقال إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ قتل الحسین بن علی.

فدخلت علی عمرو بن سعید، فقال: ما وراءک، فقلت: ما سرّ الأمیر؛ قتل الحسین بن علی؛ فقال: ناد بقتله، فنادیت بقتله، فلم أسمع والله واعیه قط مثل واعیه نساء بنی هاشم فی دورهن علی الحسین...

چون عبید الله بن زیاد حضرت امام حسین بن علی علیهما السلام را به شهادت رساند و سر مطهر او را برای عبد الملک بن أبی الحارث سلمی بردند او گفت: آن ها را به سوی مدینه سوق دهید و خبر شهادت حسین را به مردم مدینه بدهید... عبد الملک می گوید به مدینه آمدم، شخصی از قریش با من مواجه شد و از من سؤال کرد: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد أمیر است؛ او معنای سخنم را فهمید و گفت: إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ حسین بن علی کشته شد.

بر عمرو بن سعید، حاکم مدینه وارد شدم، گفت: چه پشت سر داری؟ گفتم: آنچه که أمیر مخفی داشته است؛ حسین بن علی کشته شده است؛ او هم دستور داد تا در شهر مدینه جار بزنند و کشته شدن امام حسین را اعلام کنند.

به خدا سوگند! هرگز من در عمر خود ناله ای مانند صدای ناله زنان مدینه در خانه هایشان که برای شهادت امام حسین علیه السلام عزاداری می کردند نشنیدم...

تاریخ طبری، ج 3، ص 342.



بخش ششم : عزاداری در اهل سنت

گریه و اشک از منظر علمای اهل سنت

فتاوای برخی از علمای اهل سنت در گریه و نوحه

در ابتدای این بحث به فتاوای برخی از علمای اهل سنت در زمینه گریه و نوحه توجه می کنیم تا ببینیم آیا گریه و بکاء برای میت گناه کبیره و نابخشودنی محسوب می شود؟!

نووی در کتاب «المجموع» آراء علما در مورد محدوده حرمت گریه و بکاء را جمع آوری کرده است:

1 ـ جمهور علماء قائلند: حرمت بکاء و نوحه اختصاص به جایی دارد که شخص وصیت کرده باشد، برایش گریه و نوحه داشته باشند. نووی نیز همین قول را اختیار نموده است.

2 ـ طائفه ای قائل شده اند: حرمت، اختصاص به جایی دارد که شخص به خودداری از نوحه و بکاء وصیت نکرده باشد.

3 ـ طائفه ای دیگر بر این نظرند که: حرمت برای جایی است که بازماند گان، میت را به اوصاف و محاسنی توصیف کنند که در شرع جایز نیست؛ مثل این که بگوید: ای یتیم کننده فرزندان و ای بیوه کننده زن ها و ای خراب کننده آبادی ها و به این شکل به گریه افتد.

4 ـ و طائفه ای دیگر بر این رأی و اعتقادند که: میت با شنیدن صدای گریه و بکاء اهل و عیال خود معذب گشته و به حال آن ها تأسف می خورد. و این قول و نظر محمد بن جریر و قاضی عیاض است.

و در پایان این نکته را اجماع علماء می داند:

وأجمعوا کلهم علی اختلاف مذاهبهم ان المراد بالبکاء بصوت ونیاحه لا مجرد دمع العین.

تمام علماء با وجود اختلاف در مذهب بر این نکته اجماع دارند که منظور از گریه و بکاء ممنوع، آن گریه و بکائی است که با صوت و نوحه سرائی باشد نه مطلق گریه.

المجموع، نووی، ج 5، ص 308.

پس معلوم می شود این گونه نیست که مطلق گریه و بکاء نزد علمای اهل سنت ممنوع و حرام باشد.


اقامه عزا برای امام حسین علیه السلام در سال 352هـ

ذهبی در شرح وقایع عزاداری سال 352 هـ این چنین می نویسد:

قال ثابت: ألزم معز الدوله الناس بغلق الأسواق ومنع الهراسین والطباخین من الطبیخ، ونصبوا القباب فی الأسواق وعلقوا علیها المسوح، وأخرجوا نساء منشرات الشعور مضجات یلطمن فی الشوارع ویقمن المآتم علی الحسین علیه السلام، وهذا أول یوم نیح علیه ببغداد.

معز الدوله مردم را به بستن بازار ها امر کرد و آسیابان ها را از آرد کردن و طباخ ها را از طبخ منع کرد، وعلم های عزا را در بازار ها برافراشتند. و زن ها در حالی که بر سر و صورت خود می زدند و مو پریشان کرده بودند به کوچه و خیابان ریختند و بر مصیبت حسین علیه السلام عزاداری کردند و نوحه خوانی نمودند و این اولین نوحه سرایی بود که در بغداد برگزار می شد.

تاریخ الإسلام، ج 26، ص11.


اقامه عزا برای امام حسین علیه السلام توسط سبط ابن جوزی (از علمای اهل سنت)

از سوی دیگر در بین علمای اهل سنت بعضی را شاهد هستیم که خود از عزاداران امام حسین علیه السلام بوده اند.

ابن کثیر در تاریخ خود چنین می نویسد:

در روز عاشورا از سبط ابن جوزی خواسته شد که بر فراز منبر رفته و از مقتل و چگونگی شهادت امام حسین علیه السلام برای مردم سخن گوید. سبط ابن جوزی این خواسته را پذیرفت و بر بالای منبر تکیه زد، او پس از یک سکوت طولانی، دستمال خویش بر صورت نهاد و گریه شدیدی سرداد و آن گاه در حالی که می گریست این دو بیت شعر را سرود:

ویل لمن شفعاؤه خصماؤه

و الصور فی نشرالخلایق ینفخ

لابد أن ترد القیامه فاطم

و قمیصها بدم الحسین ملطخ

وای به حال کسی که شفیع اش دشمن او باشد! در هنگامه قیامت، که برای بیرون آمدن مردم از زمین در صور دمیده می شود.

سرانجام در قیامت فاطمه زهرا وارد محشر می شود، در حالی که پیراهن او به خون حسین علیه السلام آغشته است.

سپس سبط ابن جوزی از منبر پایین آمد و اشک ریزان به خانه خویش رفت.

البدایه و النهایه، ج 13، ص 207 (حوادث 654 هجری قمری).


عزاداری برای عبدالمؤمن (م 346 هق)

عبدالمؤمن بن خلف، از فقیهان مذهب ظاهری و پیرو مکتب محمد بن داود است. نسفی قضیه تشییع جنازه و عزاداری او را نقل کرده است.

تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج 10، ص 272 ـ سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 480.


عزاداری برای جوینی (م 478 هق)

ذهبی از درگذشت جوینی و مراسم سوگواری او چنین یاد می کند:

فدفن بجنب والده، وکسروا منبره، وغلقت الأسواق، ورثی بقصائد، وکان له نحو من أربع مائه تلمیذ، کسروا محابرهم وأقلامهم، وأقاموا حولا، ووضعت المنادیل عن الرؤوس عاما، بحیث ما اجترأ أحد علی ستر رأسه، وکانت الطلبه یطوفون فی البلد نائحین علیه، مبالغین فی الصیاح والجزع.

او را کنار قبر پدرش به خاک سپردند، و در عزای او منبرش را شکستند، و بازار ها را بستند، و در رثای او قصیده ها گفتند، و او که حدود چهار صد شاگرد داشت، آن ها همه قلم و دوات ها را شکستند، و یک سال اقامه عزا نمودند، و نیز یک سال تمام منادیل هایشان (پارجه هایی شبیه به چفیه) را از سر بر داشتند، و در این کار به حدی اسرار داشتند که أحدی جرئت گذاردن پارچه به روی سر را نداشت. و در طول این مدت طلبه های او در کوچه و بازار شهر می چرخیدند و نوحه سرایی می کردند و در صیحه و جزع افراط می کردند.

سیر أعلام النبلاء، ج 18، ص476.

البته در مورد متن فوق قابل توجه است که اگر چه در اصل عزاداری شاگردان عبدالمؤمن بحثی نیست ولی بعضی از حرکات و افراط هایی که در متن بالا به آن پرداخته شده است مثل شکستن منبر و دوات و قلم ها و برداشتن چفیه ها به مدت یک سال و ممانعت از هر کسی تا یک سال از گذارن پارچه بر سر، هرگز قابل توجیه نمی باشد؛ لذا شاید علت این که ذهبی نیز تنها در این مورد نظر داده همیین باشد. لذا در این مورد گفته است:

قلت: هذا کان من زی الأعاجم لا من فعل العلماء المتبعین.

این گونه گار ها از زی اعاجم است و از علمای تابع دین قابل انتظار نیست.

سیر أعلام النبلاء، ج 18، ص476.


عزاداری برای ابن جوزی (م 597 هق)

ذهبی درباره بازتاب مرگ او می نویسد:

وتوفی لیله الجمعه بین العشاءین الثالث عشر من رمضان...، وغلقت الأسواق، وجاء الخلق،... وکان فی تموز، وأفطر خلق، ورموا نفوسهم فی الماء... وباتوا عند قبره طول شهر رمضان یختمون الختمات، بالشمع والقنادیل

سبط بن جوزی در شب جمعه سیزدهم ماه رمضان فوت کرد... با درگذشت او، بازارها تعطیل گردید و جمعیت زیادی در مراسم او حضور یافتند، فراوانی مردم و فزونی گرما سبب شد که بسیاری از سوگواران روزه خویش را خوردند! بعضی خود را به دجله انداختند.. از کفن اندکی ماند... مردم تا پایان ماه رمضان در کنار قبر او شب را به صبح رساندند، آنان شمع و چراغ و قندیل آوردند و قرآن را ختم کردند. مراسم عزادرای را روز شنبه برپا کردیم، سخنرانان درباره او به سخن پرداختند، جمعیت بسیاری شرکت جستند و درباره او مرثیه ها گفته شد...

سیر أعلام النبلاء، ج 21، ص 379.


1- گریه آسمان در وفات عمر بن عبد العزیز!!!

عن خالد الربعی قال: مکتوب فی التوراه إن السماء والأرض لتبکی علی عمر بن عبد العزیز أربعین صباحا!!!

خالد ربعی می گوید: در تورات آمده است که آسمان و زمین در مرگ عمر بن عبد العزیز چهل شبانه روز خواهد گریست!!!

الروض الفائق، ص 255 ـ الغدیر، ج 11، ص 120


1- گریه آسمان در وفات ابن عساکر متوفای571 هـ !!!

قال ولده: وکان الغیث قد احتبس فی هذه السنه؛ فدرّ وسحّ عند ارتفاع نعشه؛ فکأن السماء بکت علیه بدمع وابله واطشه.

فرزندش می گوید: باران در این سال محبوس شد؛ تا این که بعد از وفات ابن عساکر و برداشتن نعش و جنازه او آسمان به شکلی باریدن گرفت که گویی اشک چشمان آسمان بود که به شدت و وفور باریدن گرفت.

معجم الأدباء، ج 4، ص41، مطرت بناحیه بلخ دما عبیطا سنه 246، ص 17.


برخورد دوگانه علمای اهل سنت

امّا با این تفاصیل چه می شود که مورخان بزرگ اهل سنّت، وقتی عزاداری و ماتم سرایی شیفتگان امام حسین علیه السّلام را ذکر می کنند این امر موجّه را بر نتافته و موضع گیری تند و خشن خویش، را نمی توانند مخفی نمایند؟!!

ذهبی وقتی قضیه عزاداری مردم بغداد برای امام حسین علیه السلام را نقل می کند، می نویسد:

سنه اثنتین وخمسین وثلاثمئه: فیها یوم عاشوراء، ألزم معز الدوله، أهل بغداد بالنَّوح والمآتم، علی الحسین بن علی رضی الله عنه، وأمر بغلق الأسواق، وعلّقت علیها المسوح، ومنع الطباخین من عمل الأطعمه، وخرجت نساء الرافضه، منشّرات الشعور، مضخّمات الوجوه، یلطمن، ویفتنّ الناس، وهذا أول ما نیح علیه،

حوادث سال 352 هـ : در روز عاشورای این سال معز الدوله، أهل بغداد را به نوحه و مآتم بر حسین بن علی، ملزم نمود، و أمر کرد تا بازار ها را ببندند، علامت های عزا را بیاویزند و طباخان را از طبخ غذا منع نمودند. و زنان شیعه با موهای پریشان و... از خانه خارج شدند و مردم را به فتنه انداختند. و این اولین موردی بود که نوحه سرایی می شد.

اللهم ثبت علینا عقولنا.

خدایا به ما عقل های پابر جا عنایت کن!.

العبر فی خبر من غبر، ذهبی، ج 1، ص 146، عدد الأجزاء: 4، مصدر الکتاب: موقع الوراق،

http://www.alwarraq.com

و یا ذهبی در جای دیگر در مورد عزاداری روز عاشوراء می نویسد:

أقامت الرافضه الشعار الجاهلی یوم عاشوراء…

رافضی ها (شیعیان) شعار جاهلیت را در روز عاشوراء بر افراشتند...

تاریخ الإسلام، ذهبی، ج 26، ص 43

تمادت الرافضه فی هذه الأعصر فی غیهم بعمل عاشوراء باللطم والعویل

رافضی ها (شیعیان) در این دوران در ضلالت و گمراهی خود با عمل کردن به اعمالی چون لطمه و گریه و ناله امتداد یافت.

العبر، ذهبی، ج 3، ص 44

ذهبی در بیان حوادث سال 388 هـ این گونه می گوید:

وجعلت بإزاء یوم عاشوراء یوماً بعده بثمانیه أیام نسبته إلی مقتل مصعب بن الزبیر، وزارت قبره بمسکن کما یزار قبر الحسین علیه السلام...

در مقابل روز عاشوراء هشت روز بعد از این روز را به عنوان روز قتل مصعب بن زبیر قرار دادند و در این روز همان گونه که قبر [امام] حسین [علیه السلام ] زیارت می شود قبر مصعب بن زبیر را در منطقه «مَسکِن» زیارت می نمایند...

تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 27، ص 25.

هم چنین ابن کثیر تعبیری این چنین دارد:

عملت الرافضه بدعتهم الشنعاء...

رافضی ها (شیعیان) بدعت زشت و شنیع خود (عزاداری در عاشوراء) را عملی ساختند...

البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج 11، ص 302.

اتابکی از علمای قرن نهم اهل سنت از اقامه عزاء توسط زنان و مردان بغداد این گونه یاد می کند:

السنه الثالثه من ولایه علی بن الإخشیذ علی مصر وهی سنه اثنتین وخمسین وثلثمائه فیها فی یوم عاشوراء ألزم معز الدوله الناس بغلق الأسواق ومنع الطباخین من الطبخ ونصبوا القباب فی الأسواق و... المأتم علی الحسین بن علی رضی الله عنه... وکل منهم رافضی خبیث

سال سوم از زمام داری علی بن اخشید بر مصر یعنی سال 352 هـ ؛ در این سال معز الدوله مردم را الزام نمود تا بازار را ببندند و نان پخت نگردد و قبه های عزا در سراسر بازار برافراشته و مجالس عزای حسین بن علی برگزار شود... و تمام این ها رافضی و خبیث هستند.

النجوم الزاهره (جمال الدین اتابکی)، ج 2، ص 334.

حال اینان که در باره مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام تعبیراتی این گونه تند و متعصبانه دارند، در بیان صحنه های سوگواری و عزاداری مردم برای عالمان سنی مذهب که در بالا گذشت و تند و افراطی ترین تعبیرات و مبالغات حتی گریه آسمان به خاطر عزای آنان را بدون هیچ تحلیل و یا نقدی ذکر کردند و به راحتی از کنار آن گذشتند.



چکیده پژوهش

از مجموع نمونه های ذکر شده در بخش های پیشین، مشروعیّت عزاداری و گریه بر میّت مسلمان استفاده می شود، چرا که تمامی موارد مستند به صحنه هایی ملموس از سیره عملی پیامبران مخصوصاً خاتم آنان نبی معظّم اسلام است، و کج اندیشی ها و سطحی نگری های گروهی اندک را که به بهانه خرافه زدایی از دین، بی مهابا بر هر عقیده و فکر مخالفی می تازند را رد می کند.


از مباحث فوق نکات مهمّ و قابل توجّهی استفاده شد:

1 ـ گریه در مصیبت ها و مرگ آشنایان پسندیده و ممدوح است.

2 ـ سیره عملی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم در مرگ فرزندش امام حسین علیه السلام، سخن کسانی که عزاداری را بدعت می دانند به چالش کشیده و مهر بطلان بر آن می زند.

3 ـ لطافت روح انسانی و تأثّر طبیعی در برابر مصائب، امری فطری و جزئی از حقیقت انسان و رحمتی از سوی خداست.

و در آخر این که عزاداری برای امام حسین علیه السلام نه تنها، آن گونه که ابن تیمیه و پیروان او می گویند بدعت نمی باشد، بلکه از آن جا که نزد شیعه، عدل و هم سنگ قرآن کریم و مفسران آن، عترت پیامبر اکرم می باشند؛ و همینان هستند که سنت نبوی را برای ما تبیین و تفسیر می نمایند، و قول اینان است که به نص رسول خدا صلی الله علیه وآله در حدیث صحیح و متواتر که فرمود: «أخبرنی اللطیف الخبیر أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» برای ما حجیت شرعی دارد. پس در این صورت هر آن چه با سند صحیح از ناحیه آنان به دست ما رسید، همان حجت شرعی بین ما و خداوند خواهد بود، و به حجیت قرآن کریم و سنت صحیح نبوی اضافه خواهد گردید. حال بزرگ داشت ما نسبت به مراسم عزاداری سید و سالار شهدای کربلاء حضرت ابا عبدالله الحسین نیز، این گونه است؛ چرا که أحادیث صحیح السند و متواتر از ناحیه أئمه معصومین علیهم السلام وارد شده است، که مثل آن در إقامه مجالس عزاء و بکاء برای هیچ کس غیر از این بزرگوار وارد نشده است.

پس حکم شرعی نزد ما این است که: برگزاری مراسم عزاداری برای حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام که در آن ذکر مناقب و فضائل نبی اکرم صلی الله علیه وآله و أهل بیت معصومین علیهم السلام و احکام دین و شریعت گفته می شود، و در پایان نیز مصائب آن بزرگوار خوانده می شود و بر آن گریه می کنند، عمل مستحب مؤکدی است، که از أفضل القربات إلی الله تعالی محسوب می گردد.

روایت بلاذری با سند صحیح ؛

مبنی بر حمله ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

(اثبات از کتب اهل سنت)


متن عربی روایت + ترجمه

إن أبابکر آرسل إلی علی یرید البیعة ، فلم یبایع ، فجاء عمر و معه فتیلة . فتلقته فاطمة علی الباب فقالت فاطمة : یابن الخطاب ! أتراک محرّقا علیّ بابی ؟! قال : نعم ، و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک .

ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوی خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: ای پسر خطّاب! آیا تویی که می خواهی درِ خانه را بر من آتش بزنی؟ عمر پاسخ داد: آری! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر می سازد .

انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص586.


اثبات صحیح بودن سند روایت

بلاذری ، روایت را با این سند نقل می کند :

المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی وعن ابن عون : أن أبابکر ...

=============

مدائنی :

ذهبی در باره وی می نویسد :

المدائنی * العلامة الحافظ الصادق أبو الحسن علی بن محمد بن عبد الله بن أبی سیف المدائنی الاخباری . نزل بغداد ، وصنف التصانیف ، وکان عجبا فی معرفة السیر والمغازی والأنساب وأیام العرب ، مصدقا فیما ینقله ، عالی الاسناد .

در ادامه از قول یحی بن معین می نویسد :

قال یحیی : ثقة ثقة ثقة .( قال احمد بن أبی خثیمة) سألت أبی : من هذا ؟ قال : هذا المدائنی .

یحیی بن مَعین در مورد او سه بار گفت : او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است ، او مورد اعتماد است . احمد بن أبی خثیمة می گوید : از پدرم پرسیدم نام این شخصی که یحیی بن مَعین در مورد او این مطلب را گفت ، چیست : پدرم گفت : نام او مدائنی است .

و نیز نقل می کند :

وکان عالما بالفتوح والمغازی والشعر ، صدوقا فی ذلک .

أبو الحسن مدائنی (از علمای تاریخ بود) وعالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (ودر این زمینه اطلاعات کافی داشت) و در مورد این مسائل در زمره راستگویان به شمار می رفت .

سیر أعلام النبلاء - الذهبی - ج 10 - ص 401

و ابن حجر می نویسد :

قال أبو قلابة: حدثت أبا عاصم النبیل بحدیث فقال عمن هذا قلت: لیس له إسناد ولکن حدثنیه أبو الحسن المدائنی قال لی سبحان الله أبو الحسن أستاذ . ( إسناد )

أبو قلابة می گوید: حدیث را برای أبا عاصم النبیل خواندم ، ابا عاصم گفت : این حدیث را از چه کسی شنیده ای؟ گفتم سندش نزد من نیست ولکن این حدیث را أبو الحسن مدائنی برایم نقل نموده است و از او شنیده ام أبا عاصم گفت : پاک و منزه است خدا ،أبو الحسن مدائنی استاد در علم حدیث است .

لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.

در بعضی نسخه ها به جای کلمه استاد ، إسناد آمده است در این صورت معنای عبارت اینگونه می شود : أبو الحسن مدائنی خودش سند است و همین که او این روایت را نقل نموده کافی است .

وقال أبو جعفر الطبری کان عالماً بأیام الناس صدوقاً فی ذلک .

لسان المیزان، ج 5 ، ص 82 ، ذیل ترجمه علی بن محمد ، أبوالحسن المدائنی الاخباری ، رقم 5945.

أبو جعفر طبری می گوید : عالم به تاریخ بود و از راستگویان بود .

=============

مسلمة بن محارب :

ابن حبان او را در کتاب الثقات توثیق نموده است ؛ از این رو ، اشکال مجهول بودن این شخص ، مردود است .

الثقات ـ ابن حبان ـ ج7، ص 490 .

=============

سلیمان التِیْمی :

مزی در تهذیب الکمال می نویسد :

قال الربیع بن یحیی عن شعبة ما رأیت أحدا أصدق من سلیمان التیمی کان إذا حدث عن النبی صلی الله علیه وسلم تغیر لونه .

ربیع بن یحیی از شعبة بن حجاج نقل می کند ک در مدینه قاسم و سالم ، در بصره حسن (بصری) و ابن سیرین ، در کوفه ( عامر) شعبی و ابراهیم ، در مکه عطاء و مجاهد ، و در شام رجاء بن حیوة و مکحول بودند .

و نیز مزی در تهذیب اکمال می نویسد :

قال علی: وهذا قبل أن یحدث ابن عون، ولو کان ابن عون قد حدث ما قدم علیه عندی أحدا.

قبل از اینکه ابن عون بر کرسی تدریس حدیث بنشیند علی بن مدینی می گفت : اگر ابن عون حدیث بگوید هیچ کس را بر او مقدم نمی کنم .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 397 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال إسماعیل بن عمرو البجلی، عن سفیان الثوری: ما رأیت أربعة اجتمعوا فی مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أیوب، ویونس وسلیمان التیمی، وعبد الله بن عون.

إسماعیل بن عمرو البجلی به نقل از سفیان الثوری می گوید : من آن چهار نفری را که در مصر جمع شده اند ، ( در علم و فضل ) مانند این چهار نفری که در بصره اند ندیدم ( یعنی آن چهار نفر با اینها در فضیلت و برتری علمی قابل قیاس نیستند) .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

وقال محمد بن سلام الجمحی: سمعت وهیبا یقول: دار أمر البصرة علی أربعة، فذکر هؤلاء.

وقال أحمد بن عبدالله العجلی : أهل البصرة یفخرون بأربعة، فذکرهم.

معرفة الثقات ج 2 ، ص 50 ، ذیل ترجمه عبدالله بن أرطبان ، رقم 934، چاپ : المکتبة الدار- المدینة المنورة .

أحمد بن عبدالله العجلی : اهل بصره به چهار نفر افتخار می کنند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

وقال الاصمعی، عن شعبة: ما رأیت أحدا بالکوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه ، فذکرهم .

اصمعی به نقل از شعبه می گوید : هیچ کسی را در کوفه ندیدم مگر اینکه این چهار نفر از آنها برتر بودند ، سپس نام این چهار نفر را ذکر نمود .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 398 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علی بن المدینی، وذکر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و

أیوب، فقال: لیس فی القوم مثل ابن عون و أیوب .

محمد بن أحمد بن البراء می گوید علی بن المدینی در حالی که در مورد هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبد الله بن عون و أیوب صحبت می کرد گفت در میان قوم ( یعنی اصحاب حدیث در نزد ما ) فردی مانند ابن عون و ایوب یافت نمی شود .

الجرح والتعدیل: ج5 ، ص131 ، باب العین ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون البصری ، رقم : 605.

وقال أبو داود الطیالسی ، عن شعبة: ما رأیت مثل أیوب ویونس وابن عون .

أبو داود الطیالسی به نقل از شعبة می گوید : شعبه گفت تاکنون مثل أیوب ویونس وابن عون ندیده ام .

الجرح والتعدیل: ج5 ، ص133، باب الالف ، ذیل ترجمه أیوب بن أبی تمیمة ، رقم : 4 ؛ الجرح والتعدیل: ج5 ، باب العین ، ص 145.

قال حفص بن عمرو الربالی ، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان یقول: حدثنی من لم تر عینای مثله - فقلت فی نفسی: الیوم یستبین فضل الحسن وابن سیرین - قال: فأشار بیده إلی ابن عون وهو جالس.

حفص بن عمرو الربالی به نقل از معاذ بن معاذ می گوید : از هشام بن حسان شنیدم که می گفت : از کسی حدیث شنیدم که چشمانم تاکنون مثل او را ( در علم وفضیلت ) ندیده بود ، پیش خود گفتم امروز فضائل حسن بصری و ابن سیرین با این سخن آشکار شد ، ( که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود.

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال الربالی: فذکرته للخلیل بن شیبان ، فقال: سمعت عمر بن حبیب یقول: سمعت عثمان البتی یقول: ما رأت عینای مثل ابن عون.

ربالی گوید : این حرف را برای خلیل بن شیبان نقل کردم ، او نیز گفت از عمر بن حبیب شنیدم می گفت عثمان البتی می گفت : چشمانم ( در فضیلت و برتری) فردی مثل ابن عون ندیده است.

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 399 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال نعیم بن حماد، عن ابن المبارک: ما رأیت أحد ذکر لی قبل أن ألقاه ثم لقیته، إلا وهو علی دون ما ذکر لی إلا حیوة، وابن عون، وسفیان، فأما ابن عون: فلوددت أنی لزمته حتی أموت أو یموت .

نعیم بن حماد ازعبدالله بن مبارک نقل می کند : حالات هر کسی را که برایم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دریافتم آنقدر هم که می گفتند اهل فضل نبود ، غیر از حیوة وابن عون، وسفیان ،اما ابن عون : ( آنقدر با فضیلت است که ) من دوست دارم آنقدر شاگرد او باشم تا اینکه یا من از دنیا بروم یا او .

تهذیب الکمال ج 15 ، ص 400 ، ذیل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 3469.

قال ابن المبارک: ما رأیت أحدا أفضل من ابن عون .

عبدالله ابن مبارک می گوید : احدی را افضل از ابن عون ندیدم .

تاریخ البخاری الکبیر: ج5 ، ص 163 ، ذیل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان ، رقم : 512.

ابن حبان می گوید :

من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا وورعا ونسکا وصلابة فی السنة، وشدة علی أهل البدع

(ابن عون) درمیان اهل زمانش از جهت عبادت و فضیلت و دوری از شبهات و سیره و روش و تقیدش به سنت نبوی و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و دارای مقامی بس رفیع بود) .

الثقات: ج7 ، ص3.

# در نتیجه ، همان طوری که ذکر شد ، اولاً برخی از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که وی صحابی بوده و در آخرین روزهای عمر نبی مکرم اسلام وی را ملاقات کرده است در نتیجه در حادثه حمله به خانه صدیقه شهیده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است ؛ ثانیاً : بر فرض این که روایت منقطع و از گفته های خود ابن عون باشد ، بازهم برای اثبات ادعای ما کفایت می کند ؛ زیرا اعتراف شخصی مثل ابن عون که شک او در نزد علمای اهل سنت همانند یقین است و ... ، خود بهترین دلیل برای ما است .

=============

در نتیجه سند روایت کاملا صحیح است.


# برای دیدن مطلب کامل تر ، روی عبارت زیر کلیک کنید :

17 روایت اهل سنت مبنی بر هجوم ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س)

بن باز : معتقدین به گردش زمین به دور خورشید کافرند !!!

(متن عربی + ترجمه + تصویر کتاب)


بن باز = مفتی اعظم وهابی های عربستان


اما بعد: فإنه لماّ شاع بین کثیر من الکتّاب، والمدرسین، والطلاب القول بأن الشمس ثابتة، والأرض دائرة کتبت فی ذلک مقالاً یتضمن انکار هذا القول، وبیان شناعته، وذکر بعض الادلة النقلیة، والحسیّة علی بطلانه، وغلط قائله، وأوضحت فیه أن القول بثبوت الشمس، وعدم جریانها کفر، وضلال .

«اعتقاد به دوران یا چرخش زمین باطل است و کسی که به این فرضیه باور داشته باشد، کافر است، برای این‌که این فرضیه با قرآن کریم «والجبال أوتادا» و قوله جل و علا «والى الأرض کیف سطحت» منافات دارد.
تفسیر روشن آیه این است که زمین کروی نیست و نمی‌چرخد و این روشن است، اما البته تنها در صورت غضب خداوند، می‌تواند چرخش یا حرکت داشته باشد، کما فی قوله سبحانه: «أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الْأَرْضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ ». و وَقَوْله «وَجَعَلْنَا فِی الْأَرْض رَوَاسِی »؛ یعنی زمین را با کوه‌ها، میخکوب کرده‌ایم تا به حرکت درنیاید و آرامش مردم برهم نخورد».

«وقد ذکر الله سبحانه أن الشمس والقمر یجریان فی فلک»؛ یعنی خداوند از حرکت خورشید و ماه خبر داده است و اگر زمین نیز بر محور خود می‌چرخید، خداوند از آن خبر می‌داد، اما خداوند از حرکت کردن زمین خبری نداده است. بسیاری از علمای دانش ستاره‌شناسی گفته‌اند: زمین می‌چرخد و خورشید ثابت است، این اقوال کفرگویی و انکار کتاب و سنت سلف صالح است.

 


 او در خاتمه کتابش خلاصه مباحثش را اینگونه طرح میکند :


ان القول بدن الشمس ثابتة وجاریةحول نفسها فی آن واحد کما یقوله أکثر من العلماء الهیئة. قول باطل مخالف للادلة السمعیة ، والحسیة ...

ترجمه :

اینکه گفته شود خورشید ثابت است و در همان حال به دور خود میچرخد (آنچنان که علماو منجمین می گویند) قولی باطل و مخالف ادله شنیده شده و حس شده می باشد...

 


لینک دانلود کتاب

آموزش غسل جنابت به نامحرمان توسط عایشه !!!

(اثبات از صحیح بخاری)


حدثنا عبد الله بن محمد قال حدثنی عبد الصمد قال حدثنی شعبة قال حدثنی أبو بکر بن حفص قال سمعت أبا سلمة یقول دخلت أنا وأخو عائشة على عائشة فسألها أخوها عن غسل النبی صلى الله علیه وسلم فدعت بإناء نحوا من صاع فاغتسلت وأفاضت على رأسها وبیننا وبینها حجاب

اباسلمه می گفت من و برادر عایشه (برادر رضایی او که نامحرم است) بر عائشه وارد شدم. پس پرسیدیم از عایشه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چگونه غسل می کردند؟ پس عایشه گفت ظرف آبی بیاورید و با آن غسل کرد و بر سر خود آب ریخت و بین این ها حجابی قرار داشت!

صحیح البخاری ، کتاب الغسل ، باب الغسل بالصاع و نحوه ، حدیث 248

این شخصی که در حدیث نقل شده برادر عایشه ، در اصل برادر او نیست و برادر رضایی اوست که شخصی را آورده اند تا به او شیر دهد تا با عائشه محرم شود!


چند سوال از اهل سنت

1 ـ آیا وظیفه عایشه این است که به نامحرمان غسل یاد دهد؟

2 ـ در حدیث نقل شده که بین این دو نامحرم حجابی بوده است ! اما این چگونه حجابی است که آنها می دیدند او چگونه غسل می کند؟!

3 ـ آیا پیامبر (صلوات الله علیه) جلوی نامحرمان (استغفرالله) لباس خود را در می آورد و به آن ها غسل یاد می داد؟



 فـیـلـم

عایشه و آموزش عملی غسل به مردان نامحرم !

(اثبات از صحیح بخاری)

در صحیح بخاری که معتبرترین کتاب اهل سنت است و همه روایات آن را صحیح می دانند آمده است که عایشه به مردان نامحرم غسل جنابت یاد می داد!
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.
 
 برای پخش آنلاین روی فیلم کلیک کنین.
 برای دانلود ایــــــنــــــــجـــــــا کلیک کنین.